حضرت ابراهیم (ع) با چهار دسته از کافرین و مشرکین مناظره و مباحثه نمود:
الف) با عمویش آذر (که با عنوان پدر در قرآن ذکر شده است)
ب) با نمرود
ج) کسانی که اجرام آسمانی (مثل ماه، خورشید و ستاره) می پرستیدند.
د) کسانی که سنگ و چوب های خود تراشیده را می پرستیدند.
در هریک از این مناظره ها اصول مشترکی وجود دارد که بیانگر احتیاط و حسابگری دقیق آن حضرت در گفتگوهایش می باشد، که آن اصول مشترک عبارتند از:
1- مخاطب شناسی، آن جناب در تمامی مناظره هایش دقیقا توجه داشتند که با چه کسی گفتگو می کنند این مطلب به خوبی از نوع گفتار آن حضرت مشخص می شود.
2- متناسب با فهم مخاطب سخن رانده است.
3- ضمن برخورداری از قاطعیت و خدشه ناپذیری در سخن گفتگوی منطقی، عقلی و عاطفی را به دور از هرگونه تعصبات جاهلانه قومی ارائه نموده است.
در طول تاریخ به رخدادهایی بر می خوریم که بعضی از سلاطین خودکامه و دیکتاتور، از اعتقادات عوام سوء استفاده کرده، و اوامر مستبدانه خود را از این راه به خورد مردم می دادند، و در شؤون مختلف زندگی مردم، تصرفاتی نموده و رفته رفته به طمع به دست آوردن مقام الوهیت می افتادند (و لابد پیش خود فکر می کردند وقتی مردم سنگ و چوب را خدا بدانند، ما که کمتر از سنگ نیستیم) هم چنان که تاریخ این معنا را از فرعون و نمرود و غیره نقل کرده، در نتیجه با اینکه خودشان مانند دیگران بت می پرستیدند، در عین حال خود را در سلک ارباب جا می زدند. این جریان هر چند در ابتدای امر، چنین سیری داشت، لیکن از آنجایی که مردم اوامر ملوکانه آنان را نافذتر از دخالت ارباب می دیدند، اگر دخالت ارباب در زندگیشان خیالی بود، دخالت اوامر ملوکانه برایشان محسوس بود، لذا محسوس بودن نفوذ باعث می شد که این خدایان بشری از خدایان خیالی، خداتر باشند، و مردم آنان را بیشتر بپرستند.
قرآن کریم هم در آیه: «أنا ربکم الأعلی؛ من خدای بزرگتر شما هستم.» (نازعات/ 24) از قول فرعون حکایت می کند که گفت: «من خدای بزرگتر شما هستم.» ملاحظه می کنید که فرعون خود را رب بزرگتر دانسته، با اینکه خود بت می پرستیده، هم چنان که قرآن از قوم او حکایت کرده که گفتند «یذرک و آلهتک؛ آیا به موسی اجازه می دهی که خدایی تو و خدایی خدایانت را هیچ کند؟» (اعراف/ 126) خداوند چند نمونه از گمراهی کافران بر اثر پیروی از سلاطین و طاغوت را در قرآن ذکر می کند که یکی از آنان در ماجرای گفتگو و محاجه ابراهیم قهرمان بت شکن با جبار زمان خود "نمرود" است. قرآن مناظره حضرت ابراهیم (ع) را که پیش از خروج او از سرزمین بابل اتفاق افتاده، با فرمانروای بابل یادآور می شود. از نظر تاریخ روشن نیست که زمان مناظره کی بوده است؟
آیا پیش از تصمیم آنان بر مؤاخذه ابراهیم و سوزاندن او بوده است و یا پس از آن، هر چند طبیعت جریان ایجاب می کند که مناظره او با ابراهیم، در زمانی رخ داده که نام او بر سر زبانها افتاده و به دربار نمرود درز کرده بود. البته از قرائن بر می آید که این موضوع بعد از بت شکنی ابراهیم و نجات او از آتش بوده است زیرا مسلم است که قبل از به آتش افکندن ابراهیم مجالی برای این گفتگوها نبوده و اصولا بت پرستان حق چنین مباحثه ای را به او نمی داند و آنها ابراهیم را یک مجرم و گنهکار می شناختند که می باید هر چه زودتر به کیفر اعمال خود و قیام بر ضد خدایان مقدس برسد، آنها در این موقع تنها از علت اقدام به بت شکنی پرسش کردند و سپس با نهایت عصبانیت و خشونت دستور آتش سوزی او را صادر نمودند اما هنگامی که او از آتش به طرز شگفت انگیزی نجات یافت توانست به اصطلاح به حضور نمرود برسد و با او به بحث و گفتگو نشیند.
خداوند می فرماید: «الم ترالی الذی حاج ابراهیم فی ربه ان اتاه الله الملک اذقال ابراهیم ربی الذی یحیی و یمیت قال انا أحی و امیت قال ابراهیم فان الله یاتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذی کفر و الله لایهذی القوم الظالمین؛ آیا ندیدی (و آگاهی نداری از) کسی (نمرود) که با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه و گفتگو کرد؟ زیرا خداوند به او (نمرود) حکومت داده بود و (بر اثر کمی ظرفیت از باده غرور سرمست شده بود) هنگامی که ابراهیم گفت: خدای من آن کسی است که زنده می کند و می میراند. او (نمرود) گفت: من نیز زنده می کنم و می میرانم. (و برای اثبات این کار و شمبته ساخته مسئله برمردم دستور داد دو زندانی را حاضر کردند و قرمان آزادی یکی و قتل دیگری را داد) ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از افق مشرق می آورد (اگر راست می گویی که حاکم بر جهانی) خورشید را از مغرب بیرون بیاور! (در این جا نمرود) آن مرد کافر مبهوت و وامانده شد. و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند.» (بقره/ 258)
نمرود از ابراهیم (ع) پرسید «خدای تو کیست که به سوی او دعوت می کنی؟» ابراهیم گفت: «همان کسی است که زنده می کند و می میراند.» در حقیقت بزرگترین شاهکار آفرینش یعنی قانون حیات و مرگ را به عنوان نشانه روشنی از علم و قدرت پروردگار مطرح ساخت. با بیان این مطالب معنای محاجه و مشاجره ای که بین ابراهیم (ع) و نمرود واقع شده، کاملا روشن می شود چون نمرود برای خدای سبحان قائل به الوهیت بوده، وگرنه وقتی ابراهیم (ع) به او گفت: «خدا آفتاب را از مشرق می آورد تو آن را از مغرب بیاور» نمرود می توانست (مبهوت نشده و) حرف ابراهیم را قبول نکند و بگوید «آفتاب را من از مشرق می آورم، نه آن خدایی که تو به آن معتقدی» و یا بگوید «اصلا این کار کار خدای تو نیست بلکه کار خدایانی دیگر است.» چون نمرود قائل به خدایانی دیگر غیر خدای سبحان نیز بود.
همچنین قوم نمرود همین اعتقاد را داشتند، هم چنان که همه داستان های ابراهیم (ع) که در قرآن آمده بر این معنا دلالت دارد، مانند داستان کوکب و ماده و خورشید، و گفتگویی که آن جناب با پدرش درباره بت ها داشت، و خطابی که به قوم خود کرد، و داستان شکستن بت ها، و سالم گذاشتن بت بزرگ و سایر داستان ها. پس معلوم می شود نمرود هم مانند قومش برای خدا الوهیت قائل بود، چیزی که هست قائل به خدایانی دیگر نیز بود، لیکن با این حال خود را هم "اله" می دانست، و بلکه خود را از بالاترین "خدایان" می پنداشت، و به همین جهت بود که در پاسخ ابراهیم (ع) و احتجاجش، بر ربوبیت خود احتجاج کرد، و درباره سایر خدایان چیزی نگفت. پس معلوم می شود خود را بالاتر از همه آنها می دانست.
از اینجا این نتیجه به دست می آید که محاجه و بگومگویی که بین نمرود و ابراهیم (ع) واقع شده این بوده که ابراهیم (ع) فرموده بوده که رب من تنها الله است و لا غیر. و نمرود در پاسخ گفته بود که خیر، من نیز معبود تو هستم، معبود تو و همه مردم. «من زنده می کنم و می میرانم» و خلاصه برای خود همان وصفی را ادعا کرده و قائل شده که ابراهیم (ع) آن را وصف پروردگار خود می دانست، تا آن جناب را مجبور کند به اینکه باید در برابرش خاضع شود و به عبادتش بپردازد. آری باید تنها او را بپرستند نه خدا را و نه هیچ آلهه ای دیگر را، و به همین جهت می بینیم در پاسخ آن جناب نگفت: «و أنا احیی و امیت؛ من نیز زنده می کنم و می میرانم» و با نیاوردن واو عطف فهماند که اصلا زنده کننده و میراننده منم، نه اینکه خدا هم با من شرکت داشته باشد و نیز نگفت: «آلهه نیز زنده می کنند و می میرانند» چون خود را بزرگترین آلهه می دانست. وقتی کلام به اینجا رسید و نمرود نتوانست با سخن منطقی و به حق معارضه کند، فورا دست به نیرنگ و مغالطه زد و موت و حیاتی که ابراهیم آن را از ویژگیهای خدای جهان معرفی کرد، به گونه ی دیگری تفسیر نمود و از آن به معنای مجازی اراده نمود و گفت: «من هم زنده می کنم و می میرانم.»
قرآن هر چند در این مورد توضیح نمی دهد، ولی تاریخ و روایات می گویند او برای اثبات این مدعای دروغین دستور داد دو نفر زندانی را حاضر کردند و فرمان داد یکی را آزاد کنند و دیگری را به قتل برسانند سپس رو به ابراهیم و حاضران کرد و گفت: «دیدید چگونه حیات و مرگ به دست من است؟» و به این وسیله امر را بر حاضرین مشتبه کرد. آنها هم تصدیقش کردند، و ابراهیم نتوانست به آنها بفهماند که این مغالطه است، و منظور او از احیا و اماته این معنای مجازی نبود و حجت نمرود نمی تواند معارض با حجت وی باشد، و اگر می توانست وجه این مغالطه را بیان کند قطعا می کرد، و این نتوانستن لا بد از این جهت بوده که آن جناب حال نمرود را در مغالطه کاریش و حال حضار را در تصدیق کورکورانه آنها از وی را دیده و فهمیده بود که اگر بخواهد وجه مغالطه را بیان کند احدی از حضار تصدیقش نمی کند، به همین جهت از این حجت خود صرفنظر نموده و به حجت دیگر دست زد، حجتی که خصم نتواند با آن معارضه کند، و آن حجت این بود که فرمود: «فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب؛ خداوند، خورشید را از افق مشرق می آورد (اگر راست می گویی که حاکم بر جهان هستی تویی) خورشید را از مغرب بیاور!» (بقره/ 258)
وجه این حجت این است که هر چند خورشید در نظر نمرود و نمرودیان و یا حد اقل نزد بعضی از آنان یکی از خدایان است چنان که گفتگوی ابراهیم (ع) با کواکب و ماه نیز ظهور در این معنا دارد. لیکن در عین حال خود آنان قبول دارند که خورشید و طلوع و غروب آن مستند به خدا است، که در نظر آنان رب الارباب است، و معلوم است که هر فاعل مختار و با اراده وقتی عملی را با اراده خود اختیار می کند خلاف آن را هم می تواند انجام دهد، برای اینکه انجام دادن آن عمل و ترک آن دائر مدار اراده است. کوتاه سخن اینکه وقتی ابراهیم (ع) این پیشنهاد را کرد، نمرود مبهوت شد و دیگر نتوانست پاسخی بدهد، «فبهت الذی کفر؛ (در اینجا) آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد.» (بقره/ 258)
چون نمی توانست بگوید مساله طلوع و غروب خورشید که امری است مستمر و یک نواخت، مساله ای است تصادفی، و در اختیار کسی نیست، تا تغییرش هم به دست کسی باشد، و نیز نمی توانست بگوید این عمل مستند به خود خورشید است، نه به خدای تعالی، چون خودش خلاف این را ملتزم بود، و باز نمی توانست بگوید این خود من هستم که خورشید را از مشرق می آورم و به مغرب می برم، چون اگر این ادعا را می کرد فورا از او می خواستند که برای یک بار هم که شده قضیه را به عکس کند، و لذا خدای تعالی سنگ به دهان او گذاشت و لالش کرد. آری خدا مردم ستمگر را هدایت نمی کند. «و الله لا یهدی القوم الظالمین» (بقره/ 258)
از گفتگو و مناظره بین ابراهیم و نمرود استفاده می شود که هر دو برای عالم به صانع و تأثیرگذاری معتقد بودند، که آن صانع در تدبیر و تکوین عالم اثر می گذارد و دخل و تصرف می کند. حتی نمرود برای خدای سبحان قایل به الوهیت بود، وگرنه وقتی ابراهیم (ع) به او گفت «خدا خورشید را از مشرق بیرون می آورد تو آن را از مغرب بیرون بیاور!» نمرود می توانست قبول نکند و بگوید غیر از من خدای نیست و من آن را از مشرق بیرون می آورم نه خدای که تو می گوئی، پس معلوم می شود نمرود هم قایل به خدای سبحان بود لکن به خدایی خود و بت های دیگر نیز در عرض خدای سبحان معتقد بودند.
اختلاف اساسی بر مسئله توحید و وحدانیت خدای سبحان بود نمرود و نمرودیان در آن روزگار، علت ها را به عنوان رب به حساب می آورند و برای بعضی از خدایان مجسمه ای به نام بت درست می کردند که مظهر آن رب باشد و در این فضای تیره و تار و التقاط، نمرودها به خوبی می توانستند خود را به عنوان رب مطرح کنند و حتی خود را بزرگترین رب دانسته و معرفی کنند، مردم نیز می پذیرفتند زیرا می دیدند نمرود بیشترین از بت ها در زندگیشان دخل و تصرف می کند و از آنها مؤثرتر است، از این وضعیت نمرود بیشترین استفاده را کرد و خود را به عنوان بزرگترین خدا به مردم معرفی نمود. اما ابراهیم (ع) به سختی با این فضا و جو شرک آلود مبارزه می کرد و به هدف از بین بردن این تفکر که هر علتی به خودی خود «رب» به حساب می آید و مستقل از خدای سبحان است. می فرمود: «همان کسی که مرا آفرید، پیوسته راهنماییم می کند. و هم او است که مرا غذا می دهد و سیراب می کند، اوست که مرا از بیماری شفا می دهد، و هم اوست که زنده می کند و می میراند.» (شعراء/ 78- 82)
حضرت ابراهیم (ع) در واقع منکر علیت «طعام، آب و دارو» نبود بلکه در مقابل آن تفکر شرک آلود که علت ها را مستقل فرض می کردند و آنها را رب گرفته بودند استقلال و ربانیت را ازعلت ها نفی می کند و آنها را وابسته محض به خدا می داند و در یک نگاه واسطه ها را حذف می کند و معلول را مستقیما به علت العلل یعنی خدای سبحان نسبت می دهد. در همین راستا و به هدف محو افکار شرک آلود در مناظره با نمرود، برای این که به او بفهماند تو خدا نیستی دو سئوال مهم و حساب شده از نمرود می پرسد، که در طرح این سؤال ها دو نکته اساسی وجود دارد:
1- معرفی پروردگار حقیقی عالم
2- نفی شرک.
اما در سؤال اول فرمود: مرگ و حیات به دست پروردگار من است و نمرود با عوام فریبی سعی کرد پاسخ این سؤال را عملا بدهد و دستور داد دو زندانی را بیاورند و گفت: «انا احیی و امیت؛ من هم زنده می کنم و می میرانم.» یکی را آزاد کرد و یکی را اعدام کرد. ابراهیم (ع) این مسئله را رها کرد و در سؤال دوم سراغ مسئله ای رفت که نمرود نتواند عوام فریبی نماید، و فرمود: «پروردگار من خورشید را از مشرق بیرون می آورد، تو آن را از مغرب بیرون بیاور.» اینجا بود که نمرود نتوانست به هیچ شکلی پاسخ ابراهیم (ع) را بدهد و در بهت و حیرت فرورفت و ساکت شد، و ابراهیم (ع) با این سؤال دروغین بود، ادعای نمرود را ثابت کرد. در مناظره ابراهیم (ع) به خوبی حاکمیت منطق و حکمت دیده می شود، مثلا وقتی سؤال اول را طرح نمود و نمرود با عوام فریبی پاسخی داد و آن حضرت به جای آن که پاسخ نمرود را مخدوش کند و بطلانش را ثابت کند، این مسئله را رها کرد و قضاوت در مورد آن را به وجدان انسان ها واگذار کرد و مسئله مهمتر را طرح کرد که نمرود هرگز نتواند در آن عوام فریبی کند و به روشنی بطلان ادعای نمرود را برای آن جمع و حتی برای خود نمرود بیان نمود و فهماند که در عالم نیک تدبیر و یک مدبر وجود دارد.
در مورد گفتگو و مناظره فوق در پنج سوره در ضمن ده ها آیه از قرآن کریم مطالب فراوانی ذکر شده که در سه سوره (انبیاء/ 52- 69 و شعراء/ 69- 77 و صافات/ 85- 99) آن جناب هم آزر و هم قومش را مورد خطاب قرار داده اند. اما در دو سوره (انعام/ 74 و مریم/ 41- 47) دیگر فقط مورد خطاب «آزر» است. مسئله ای قابل توجه در مناظرات آن حضرت به حساب می آید، آن جناب در گفتگو با آزر بیشتر از عواطف و دلسوزی به عنوان زمینه ای مناسب برای انتقال مطالبش سود جسته اما در مناظره با دیگران بیشتر در زمینه، عقل، وجدان و فطرت فعالیت نموده و با طرح مباحثی و ایجاد سؤالاتی عقل و وجدان آنهارا فعال می کرد تا فطرت های خفته آنها را بیدار کند. قهرمان توحید درسرزمین بابل دیده به جهان گشود. در حالی که سراسر آنجا را بت پرستی فرا گرفته بود. حتی نزدیکترین فرد به او (آزر) نیز بت پرست بود. جریان طبیعی ایجاب می کرد که او اصلاح را از درون خانه ی خویش آغاز کند و نزدیکترین فرد به خود را هدایت نماید. آنگاه سراغ توده ها برود و او نیز چنین کرد، و در دعوت خود بر کوری و کری بتها تکیه کرده و پرستش آنها را یک نوع پرستش شیطان دانست و گفت: «إذ قال لأبیه یا أبت لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر و لا یغنی عنک شیئا* یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا؛ آن دم که به پدرش گفت: ای پدر! چرا بتی را پرستش می کنی که نه می شنود و نه می بیند و نه تو را از چیزی بی نیاز می کند. ای پدر! علمی برای من آمده که برای تو نیامده مرا پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت کنم.» (مریم/ 42- 43)
در این آیات ابراهیم (ع) در خطابی که با پدر خود دارد دو نکته را خاطر نشان می سازد، اول اینکه طریقه و مسلک او در پرستش بتها طریقه ای لغو و باطل است، دوم اینکه نزد او علم و معرفتی است که نزد پدرش نیست، و بر او لازم است که از وی پیروی کند تا به راه حق دلالتش نماید، زیرا او در خطر ولایت شیطان قرار دارد. پس جمله «یا أبت لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر» انکار توبیخی ابراهیم است نسبت به بت پرستی پدر، چیزی که هست در این جمله به جای اسم، تنها اوصاف آنها را ذکر کرده و فرموده چرا چیزی می پرستی که نه می شنود و نه می بیند؟ و این بدان منظور بوده که در ضمن اعتراض، به دلیل آن هم اشاره کرده باشد، و در ضمن بیان مدعی حجت آن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت این است که پرستش بتها از دو جهت باطل است، یکی اینکه پرستش به معنای اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود را برای معبود است، و این صورت نمی گیرد مگر در جایی و در حق معبودی که از حال عابد آگاه باشد، و بتها جماداتی هستند صورتگری شده و فاقد تصور، و نه می بینند و نه می شنوند، پس عبادت آنها لغو و باطل و بی اثر است، جمله ی «ما لا یسمع و لا یبصر» این معنا را بیان می کند.
جهت دوم اینکه عبادت و دعا و دست حاجت دراز کردن برای فایده ای است که عاید عابد و دعا کننده شود، و یا ضرری از او دفع گردد، و این لا محاله متوقف بر قدرت معبود است، و بتها قدرتی بر جلب نفع به سوی عابد و دفع ضرر از وی ندارند، پس به هیچ وجه دردی از او دوا نمی کنند، و به این جهت نیز عبادت آنها لغو و باطل و بی اثر است، و این معنا را جمله ی «و لا یغنی عنک شیئا» عهده دار بیان آن است. البته آن کسی که ابراهیم (ع) این خطاب خود را به وی نموده و گفته "یا ابت"، پدر واقعی وی نبوده، بلکه عمو و یا جد مادری و یا شوهر مادرش بوده که بعد از درگذشت پدرش با او ازدواج کرده است.
«یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا» بعد از آنکه بطلان بت پرستی و لغویت آن را اثبات نمود، و چون لازمه بطلان آن این است که او ندانسته راه غیر هموار را پیموده باشد، لذا به او توجه داد که من علمی به این مساله دارم که تو نداری، و تو باید مرا پیروی کنی تا به راه هموار مستقیم (راهی که از بس روشن و واضح است راه پیمایش گمراه نمی گردد) هدایتت کنم، و به همین جهت که او از این راه غافل بوده کلمه ی صراط را نکره آورد و گفت "راهی راست، و نگفت راه راست" گویا به پدر می گوید چون تو ناگزیری که راهی طی کنی پس از نادانی این راه غیر سوی را سلوک مکن، بلکه مرا پیروی کن تا تو را به راهی که سوی است راهنمایی کنم، چون من آن راه را بلدم. و تو از آن غافلی.
اینکه فرمود: «قد جاءنی من العلم؛ علمی به من آمده» دلالت دارد بر اینکه علم ابراهیم به راه حق قبل از این دعوت و احتجاجش بوده، همانطور که در سوره انعام آمده، که وی قبل از بر خورد با پدر و قومش و احتجاج با ایشان نیز علم به خدا و مشاهده ملکوت آسمانها و زمین را داشته است. و مراد از هدایت در جمله «أهدک صراطا سویا» هدایت به معنای راه نشان دادن است، نه به راه رساندن، چون شأن پیامبر این نیست که امت خود را به راه برساند، بلکه شان او تنها راه نشان دادن است، و به راه رساندن شأن امام است که ابراهیم (ع) در آن روزها به چنین مقامی نرسیده بود، چون ابراهیم (ع) در اواخر عمر و بعد از سالها نبوت به منصب امامت رسیده است.
به هر حال قرآن کریم در آیاتی چند، گفتگوی ابراهیم (ع) با آذر را نقل فرموده در آن آیات مسائل مهمی وجود دارد که بیانگر دقت آن حضرت در گفتگوهایش می باشد.
1- تحریک عواطف آذر
آن جناب با محاسبه خاصی مکرر از پیوند عاطفی بین خود و آذر استفاده کرده تا شاید در هدایت او مؤثر افتد مثلا:
الف) چهار مرتبه لفظ «یا ابت» را تکرار کرده و در صحبتی اندک چهار مرتبه می گوید «ای پدر.»
ب) در یک دلسوزی همراه با انذار می فرماید: «می ترسم از سوی خدا عذابی به تو رسید.»
ج) بعد از این که آذر او را تهدید به مجازات می کند و می گوید «از من دور شو.» باز آن جناب ناامید نمی شود و می فرماید: «درود بر تو من به زودی از پروردگارت برایت تقاضای بخشش می کنم.»
2- تحریک قوه عاقله آذر
الف) چرا چیزی را می پرستی که نه می شنود و نه می بیند و نه هیچ مشکلی را از تو حل می کند.
ب) من علمی دارم که تو نداری.
ج) شیطان را پرستش نکن که او نسبت به خدا عصیان گر بود.
3- جدایی و تبری حساب شده از بت پرست ها
الف) فرمود: «از شما و آنچه را (غیر خدا) می خوانید، کناره گیری می کنم.» (مریم/ 48)
ب) «پروردگارم را می خوانم و امیدوارم در خواندن پروردگارم بی پاسخ نمانم.» (مریم/ 48)
ج) «پروردگارا، ما را مایه گمراهی کافران قرار مده.» (ممتحنه/ 5)
آن حضرت وقتی که دید آذر به خاطر تعصبات قومی حق را نمی پذیرد و آن قوم هم پذیرای حق نیستند از آنها جدا شد تا شاید در این جدایی و تبری تنبهی برای آنها باشد اما نگران است و از خدا می خواهد که این جدایی و تبری سبب عناد و دشمنی بیشتر آنان نسبت به حق نشود و به سبب این جدایی، بیشتر از حق فاصله نگیرند.