موسی (ع) الواح و تورات را در کوه طور دریافت کرد و برای بنی اسرائیل آورد و به آن ها اعلام فرمود که کتابی آسمانی آورده ام و حاوی دستورهای مذهبی و حلال و حرام خداست و شما موظف هستید بدان عمل کنید و آن را برنامه کار خود قرار دهید. بنی اسرائیل فکر می کردند که دستورهای آن دشوار و عمل به آن سخت و مشکل است، از این رو زیر بار عمل به آن نرفته و بنای سرکشی و نافرمانی را گذاشتند. خدای سبحان جبرئیل یا فرشتگان دیگری را مأمور کرد تا قطعه بزرگی از کوه را جدا کردند و بالای سر آن ها گرفتند، به طوری که همچون سایبانی بود. آن گاه موسی به آن ها فرمود: «اگر پیمان ببندید که به دستورهای تورات عمل کنید و آن را محکم بگیرید، این عذاب از شما برطرف خواهد شد وگرنه همگی هلاک می شوید.» آن ها که وضع را چنان دیدند، قبول کردند و تورات را گرفتند و عذاب برطرف شد.
ابن اثیر و دیگران نقل کرده اند که بنی اسرائیل در آن حال به سجده افتادند، ولی یک طرف صورت هاشان را به خاک گذاشتند و با چشم کوه را می نگریستند که بر سرشان نیفتد و این عمل، سنتی میان یهود شد که اکنون هم بر یک طرف سجده می کنند. اما از آن جا که بنی اسرائیل طبعا مردانی لجوج و سرکش بودند، طولی نکشید که پیمان خود را شکستند و به دستورهای تورات عمل نکردند.
قرآن کریم اجمال داستان را در سه سوره نقل کرده است. یکی در سوره بقره که آن ها را مخاطب ساخته و می گوید: «و إذ أخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور خذوا ما آتیناکم بقوة و اذکروا ما فیه لعلکم تتقون* ثم تولیتم من بعد ذلک فلو لا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین؛ و زمانی که از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بالای سر شما قرار دادیم (و به شما گفتیم) آنچه را (از آیات و دستورات خداوند) به شما داده ایم با قدرت بگیرید، و آنچه را در آن هست به خاطر داشته باشید (و به آن عمل کنید) تا پرهیزگار شوید. سپس شما بعد از این جریان روگردان شدید و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود از زیانکاران بودید.» (بقره/ 63- 64) در این آیات مسأله پیمان گرفتن از بنی اسرائیل، برای عمل به محتویات تورات و سپس تخلف آنها از این پیمان اشاره شده است.
منظور از پیمان در اینجا همان است که در آیه 40 همین سوره آمده که «یا بنی إسرائیل اذکروا نعمتی التی أنعمت علیکم و أوفوا بعهدی أوف بعهدکم و إیای فارهبون؛ ای بنی اسرائیل! نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتم به یاد آرید و پیمان مرا وفا کنید تا به پیمانتان وفا کنم، و تنها از من بیم دارید.» (بقره/ 40) و در آیه 83 و 84 نیز می فرماید: «و إذ أخذنا میثاق بنی إسر ءیل لا تعبدون إلا الله و بالوالدین إحسانا و ذی القربی و الیتامی و المساکین و قولوا للناس حسنا و أقیموا الصلوة و ءاتوا الزکوة ثم تولیتم إلا قلیلا منکم و أنتم معرضون* و إذ أخذنا میثاقکم لا تسفکون دماءکم و لا تخرجون أنفسکم من دیارکم ثم أقررتم و أنتم تشهدون* ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسکم و تخرجون فریقا منکم من دیارهم تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان و إن یأتوکم أساری تفدوهم و هو محرم علیکم إخراجهم أ فتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذالک منکم إلا خزی فی الحیوة الدنیا و یوم القیامة یردون إلی أشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون؛ و [یاد کن] آن گاه که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدا را نپرستید و به پدر و مادر و یتیمان و بینوایان نیکی کنید و با مردم، نیکو سخن گویید و نماز به پا دارید و زکات بدهید، آن گاه جز تعدادی اندک از شما با حالت اعراض به آن پشت کردید. و چون از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را مریزید و یکدیگر را از خانه و دیار خویش بیرون نکنید، سپس شما [به این پیمان] اقرار کردید و شما گواهید. سپس همین شما یکدیگر را می کشید و جمعی از خودتان را از دیارشان آواره می سازید و بر ضد آنها به گناه و دشمنی همدست می شوید، و اگر به اسیری نزدتان آیند، با دادن فدیه آزادشان می کنید، در صورتی که بیرون کردنشان [از ابتدا] بر شما حرام بوده است. آیا به بخشی از تورات [که آزاد کردن اسیران است] ایمان می آورید و بخشی را [که تحریم کشتار و اخراج است] انکار می کنید؟ پس سزای کسی از شما که چنین کند، جز خواری در زندگی دنیا نیست و روز قیامت به سخت ترین عذاب بازگردانده می شوند، و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» (بقره/ 83- 84)
در آیات مورد بحث، خداوند موادی از این پیمان را یادآور شده است، بیشتر این مواد، یا همه آنها، از اموری است که می بایست آن را جزء اصول و قوانین ثابت ادیان الهی دانست، چرا که در همه ادیان آسمانی این پیمانها و دستورات به نحوی وجود دارد. در این آیات، قرآن مجید یهود را شدیدا مورد سرزنش قرار می دهد که چرا این پیمانها را شکستند؟ و آنها را در برابر این نقض پیمان به رسوایی در این جهان و کیفر شدید در آن جهان تهدید می کند.
در این پیمان که بنی اسرائیل خود شاهد آن بودند و به آن اقرار کردند این مطالب آمده است:
1- توحید و پرستش خداوند یگانه، چنان که نخستین آیه می گوید: به یاد آورید زمانی را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم جز الله (خداوند یگانه) را پرستش نکنید، و در برابر هیچ بتی سر تعظیم فرود نیاورید. «و إذ أخذنا میثاق بنی إسرائیل لا تعبدون إلا الله»
2- و نسبت به پدر و مادر نیکی کنید. «و بالوالدین إحسانا»
3- نسبت به خویشاوندان و یتیمان و مستمندان نیز به نیکی رفتار نمائید. «و ذی القربی و الیتامی و المساکین»
4- و با سخنان نیکو با مردم سخن گوئید. «و قولوا للناس حسنا»
5- نماز را برپا دارید. و در همه حال به خدا توجه داشته باشید. «و أقیموا الصلاة»
6- در ادای زکات و حق محرومان، کوتاهی روا مدارید. «و آتوا الزکاة»
اما شما جز گروه اندکی سرپیچی کردید، و از وفای به پیمان خود، رویگردان شدید. «ثم تولیتم إلا قلیلا منکم و أنتم معرضون»
7- و به یاد آرید هنگامی که از شما پیمان گرفتیم خون یکدیگر را نریزید. «و إذ أخذنا میثاقکم لا تسفکون دماءکم»
8- یکدیگر را از خانه ها و کاشانه های خود بیرون نکنید. «و لا تخرجون أنفسکم من دیارکم»
9- چنانچه کسی در ضمن جنگ از شما اسیر شد، همه برای آزادی او کمک کنید، فدیه دهید و او را آزاد سازید (این ماده از پیمان از جمله «أ فتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض» استفاده می شود).
شما به همه این مواد اقرار کردید و بر این پیمان گواه بودید. «ثم أقررتم و أنتم تشهدون»
ولی شما بسیاری از مواد این میثاق الهی را زیر پا گذاشتید، شما همانها بودید که یکدیگر را به قتل می رساندید و جمعی از خود را از سرزمینشان آواره می کردید و در انجام این گناه و تجاوز به یکدیگر کمک می کنید. «تظاهرون علیهم بالإثم و العدوان» اینها همه بر ضد پیمانی بود که با خدا بسته بودید. به هر حال مواد این پیمان عبارت بود از توحید پروردگار نیکی به پدر و مادر و بستگان و یتیمان و مستمندان، گفتار نیک، برپا داشتن نماز اداء زکات، پرهیز از خونریزی، که در تورات نیز بیان شده است.
از آیه 12 سوره مائده نیز استفاده می شود که خدا از یهود پیمان گرفت که به همه پیامبران الهی ایمان داشته باشند و از آنان پشتیبانی کنند، و در راه خدا صدقه و انفاق نمایند، و در ذیل همان آیه برای آنها تضمین می کند که اگر به این پیمان عمل کنند، اهل بهشت خواهند بود. خداوند در این آیه می فرماید: «و لقد أخذ الله میثاق بنی إسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا و قال الله إنی معکم لئن أقمتم الصلوة و ءاتیتم الزکوة و ءامنتم برسلی و عزرتموهم و أقرضتم الله قرضا حسنا لأکفرن عنکم سیاتکم و لأدخلنکم جنات تجری من تحتها الأنهر فمن کفر بعد ذالک منکم فقد ضل سواء السبیل؛ و همانا خدا از بنی اسرائیل پیمان گرفت و از آنها دوازده سرپرست برانگیختیم، و خدا فرمود: همانا من با شما هستم، اگر نماز برپا دارید و زکات بدهید و به فرستادگان من ایمان بیاورید و یاریشان کنید و به خدا قرض الحسنه بدهید، قطعا بدی هایتان را از شما می پوشانم و حتما شما را به باغ هایی که از زیر درختانش نهرها روان است در می آورم. پس هر که از شما بعد از این [حجت] کافر شود، به یقین از راه راست منحرف شده است.» (مائده/ 12)
در سوره نساء می فرماید: «یسلک أهل الکتاب أن تنزل علیهم کتابا من السماء فقد سألوا موسی أکبر من ذالک فقالوا أرنا الله جهرة فأخذتهم الصعقة بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاءتهم البینات فعفونا عن ذالک و ءاتینا موسی سلطانا مبینا* و رفعنا فوقهم الطور بمیثاقهم و قلنا لهم ادخلوا الباب سجدا و قلنا لهم لا تعدوا فی السبت و أخذنا منهم میثاقا غلیظا* فبما نقضهم میثاقهم و کفرهم بایات الله و قتلهم الأنبیاء بغیر حق و قولهم قلوبنا غلف بل طبع الله علیها بکفرهم فلا یؤمنون إلا قلیلا؛ اهل کتاب از تو می خواهند نوشته ای از آسمان بر آنها نازل کنی، البته از موسی، بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما بنمای! پس به سزای ظلمشان صاعقه آنها را گرفت. آن گاه پس از آن همه معجزات روشنگر که برای آنها آمد، گوساله پرستیدند، و ما از این [گناهشان] هم در گذشتیم و به موسی حجتی روشن عطا کردیم.و کوه طور را به اعتبار پیمانشان بالای سرشان برافراشتیم و به ایشان گفتیم: فروتنانه از این دروازه وارد شوید، و گفتیم: حرمت شنبه را نشکنید [و صید نکنید] و از ایشان پیمانی محکم گرفتیم. پس به سزای پیمان شکنی شان، و انکار آیات خدا، و کشتن پیامبران به ناحق، و به خاطر گفتارشان که: دل های ما در غلاف است [لعنتشان کردیم]، بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دل های آنها مهر زد و جز اندکی ایمان نمی آورند.» (نساء/ 153- 155)
آنها پس از مشاهده آن همه معجزات و دلائل روشن، گوساله را به عنوان معبود خود انتخاب کردند! ولی با این همه برای اینکه آنها به راه بازگردند و از مرکب لجاجت و عناد فرود آیند، ما آنها را بخشیدیم و به موسی برتری و حکومت آشکاری دادیم، و بساط رسوای سامری و گوساله پرستان را برچیدیم. باز آنها از خواب غفلت بیدار نشدند و از مرکب غرور پائین نیامدند، به همین جهت ما کوه طور را بر بالای سر آنها به حرکت در آوردیم، و در همان حال از آنها پیمان گرفتیم و به آنها گفتیم که به عنوان توبه از گناهانتان از در بیت المقدس با خضوع و خشوع وارد شوید، و نیز به آنها تاکید کردیم که در روز شنبه دست از کسب و کار بکشید و راه تعدی و تجاوز را پیش نگیرید و از ماهیان دریا که در آن روز صیدش حرام بود استفاده نکنید و در برابر همه اینها پیمان شدید از آنان گرفتیم، اما آنها به هیچ یک از این پیمانهای مؤکد وفا نکردند!
علامه طباطبایی می فرماید: «منظور از این میثاق آن پیمانی است که خدای عز و جل از بنی اسرائیل گرفت و آن گاه کوه طور را بر بالای سر آنان بلند کرد که داستانش در دو جا از سوره بقره یعنی آیه 63 و آیه 93 آمده است. سپس می فرماید: «و قلنا لهم ادخلوا الباب سجدا و قلنا لهم لا تعدوا فی السبت و أخذنا منهم میثاقا غلیظا» این دو داستان یعنی داستان وارد شدن آنان در باب حطه و داستان تجاوزشان در شنبه، در سوره بقره، آیه 58 تا 65 و در سوره اعراف آیه 161 تا 163 آمده و بعید نیست میثاق مذکور راجع به این دو داستان و به غیر از این دو داستان باشد، چون قرآن کریم خاطر نشان کرده که گرفتن میثاق از بنی اسرائیل مکرر اتفاق افتاده، مثلا می فرماید: «و إذ أخذنا میثاق بنی إسرائیل لا تعبدون إلا الله؛ و به یاد آر، آن زمانی را که ما پیمان بنی اسرائیل را اینطور گرفتیم که جز الله کسی را نپرستید.» (بقره/ 83)
و در جای دیگر می فرماید:«و إذ أخذنا میثاقکم لا تسفکون دماءکم و لا تخرجون أنفسکم من دیارکم ثم أقررتم و أنتم تشهدون؛ و چون گرفتیم میثاقی از شما خون یکدیگر را مریزید و خودتان را از وطن خود اخراج مکنید پس اقرار نمودید و شما شهادت می دهید.» (بقره/ 84) حرف "فاء" بر سر جمله "فبما نقضهم میثاقهم و کفرهم بآیات الله و قتلهم الأنبیاء بغیر حق و قولهم" می فهماند که جمله نتیجه ای است که از مطالب قبل گرفته می شود و کلمه: "فبما نقضهم" جار و مجروری است متعلق به کلمه: «حرمنا علیهم؛ چيزهاى پاكيزهاى را كه بر آنان حلال شده بود حرام گردانيديم.» (نسا/ 160) که بعد از چند آیه و شمردن جرائم بنی اسرائیل در آن آیات آمده و حاصل معنایش این است که به خاطر پیمان شکنی آنان حرام کردیم بر آنان طیباتی را که... و این آیات در این زمینه سخن دارد که مجازاتهایی که خدا بنی اسرائیل را با آنها مجازات کرد بیان کند، مجازاتهایی که با عواقب وخیم دنیایی بود و یا عواقب شوم اخروی و در این آیات از پاره ای سنت های زشت بنی اسرائیل سخن رفته که در آغاز یادی از آنها نشده بود.
پس جمله: "فبما نقضهم میثاقهم" خلاصه گیری است از پیمان شکنی هایی که قبلا از بنی اسرائیل خاطر نشان شده بود و بعدا نیز از آنان ذکر می شود.
جمله: "و کفرهم بآیات الله" خلاصه گیری از انواع کفرهایی است که این امت به آن گرفتار شدند، کفرشان در زمان موسی (ع) و کفرشان بعد از آن زمان که قرآن کریم بسیاری از آن کفرها را بر شمرده و از جمله آنها دو موردی است که در اول این آیات آمده، یکی در جمله: "فقد سألوا موسی أکبر من ذلک فقالوا أرنا الله جهرة" و یکی دیگر در جمله: "ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاءتهم البینات" و اگر این دو نوع کفر در آن آیات قبل از سایر کفرهاشان ذکر شده، ولی در آیه مورد بحث در آخر آمده، برای این بوده که مقام صدر آیات با مقامی که آیه مورد بحث دارد مختلف است و به همین جهت مقتضای آن دو نیز مختلف شده، توضیح اینکه از آنجا که در صدر آیات متعرض درخواست بنی اسرائیل شد که از پیامبرشان خواستند: کتابی از آسمان بر ایشان نازل شود لذا یادآوری اینکه درخواستی بزرگتر از این نیز کردند و گوساله را پرستیدند، در اینجا مناسب تر و بهتر بود ولی در آیه مورد بحث و ما بعد آن متعرض مجازات آنان در قبال اعمال زشتشان بود، اعمال زشتی که بعد از اجابت دعوت حق مرتکب شدند و نیز از آنجا که در این آیه سبب این اعمال زشت را بیان می کرد، یادآوری مساله نقض پیمان در این مقام مناسب تر و فهمش به ذهن نزدیکتر بود.
در سوره اعراف هم فرموده است: «و إذ نتقنا الجبل فوقهم کأنه ظلة و ظنوا أنه واقع بهم خذوا ما ءاتیناکم بقوة و اذکروا ما فیه لعلکم تتقون؛ و هنگامی که کوه را بکندیم و بالا سرشان بردیم که گویی سایبانی بود و گمان کردند که کوه بر آن ها خواهد افتاد و (بدان ها گفتیم) آن چه را به شما دادیم محکم بگیرید و آن چه را در آن است به خاطر بسپارید شاید پرهیزکارشوید.» (اعراف/ 171)
مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسی از قول "ابن زید" چنین نقل می کند: «هنگامی که موسی (ع) از کوه طور باز گشت و تورات را با خود آورد، به قوم خویش اعلام کرد کتاب آسمانی آورده ام که حاوی دستورات دینی و حلال و حرام است، دستوراتی که خداوند برنامه کار شما قرار داده، آن را بگیرید و به احکام آن عمل کنید. یهود به بهانه اینکه تکالیف مشکلی برای آنان آورده، بنای نافرمانی و سرکشی گذاشتند، خدا هم فرشتگان را مامور کرد، تا قطعه عظیمی از کوه طور را بالای سر آنها قرار دهند. در این هنگام موسی (ع) اعلام کرد چنانچه پیمان ببندید و به دستورات خدا عمل کنید و از سرکشی و تمرد توبه نمائید این عذاب و کیفر از شما برطرف می شود وگرنه همه هلاک خواهید شد. آنها تسلیم شدند و تورات را پذیرا گشتند و برای خدا سجده نمودند، در حالی که هر لحظه انتظار سقوط کوه را بر سر خود می کشیدند، ولی به برکت توبه سر انجام این عذاب الهی از آنها دفع شد.»
همین مضمون در آیه 93 بقره و 154 نساء با مختصر تفاوتی آمده است.
یادآوری این نکته در اینجا نیز ضروری است که در چگونگی قرار گرفتن کوه بالای سر بنی اسرائیل جمعی از مفسران معتقدند که به فرمان خداوند، طور از جا کنده شد و همچون سایبانی بر سر آنها قرار گرفت. در حالی که بعضی دیگر می گویند: زلزله شدیدی در کوه واقع شد و چنان کوه به لرزه درآمد که افرادی که پائین کوه بودند، سایه قسمتهای بالای آن را بر سر خود مشاهده کردند و احتمال می دادند هر لحظه ممکن است بر سر آنها فرود آید، ولی به لطف الهی زلزله آرام گرفت و کوه به جای خود قرار گرفت.
این احتمال نیز وجود دارد که قطعه عظیمی از کوه به فرمان خدا بر اثر زلزله و صاعقه شدید از جا کنده شد، و از بالای سر آنها گذشت به طوری که چند لحظه، آن را بر فراز سر خود دیدند و تصور کردند که بر آنها فرو خواهد افتاد. و در هر حال شک نیست که این یک موضوع خارق العاده بوده است نه یک جریان طبیعی. موضوع دیگری که باید در آیه مورد توجه قرار گیرد این است که نمی گوید کوه بر سر آنها سایبان شد، بلکه می گوید همانند سایبانی گردید (کانه ظلة). این تعبیر یا به خاطر آن است که سایبان را معمولا برای اظهار محبت بالای سر افراد قرار می دهند، در حالی که در آیه مورد بحث این کار به عنوان یک بلا و تهدید بود و یا به خاطر این است که سایبان امری است پایدار در حالی که قرار گرفتن کوه بالای سر آنها جنبه موقتی و ناپایدار داشت.
سؤالی که در این جا پیش می آید و صاحب تفسیر المنار و دیگران ذکر کرده اند، این است که ایمان آن ها به تورات با این وضع ایمانی بود که از روی اجبار صورت گرفت و می دانیم که در پذیرش دین اجبار نیست؟
در پاسخ این سؤال گفته اند که اینان اصل پیمان را از روی اکراه بستند و پذیرفتند، اما پس از برطرف شدن اکراه، اعمالی را که انجام می دادند، از روی اختیار بود و رد کارهای بعدی آنها اجباری نبوده و گذشته از این، چه مانعی دارد که از روی اجبار از کسی پیمان بگیرند که به برنامه ای که ضامن سعادتش می باشد عمل کند و وظایف فردی و اجتماعی خود را انجام دهد، زیرا اجبار در جایی ناپسند است که بخواهند او را به کار زشتی وادار کنند و حق او را بدین وسیله از وی بگیرند تا عملی بر خلاف مصلحت خویش انجام دهد، اما این نوع اجبار همانند اجبار و اکراهی است که در وقت بروز بیماری همه را وادار به مایه کوبی بر ضد آن بیماری می کند.
برخی هم در پاسخ این سؤال گفته اند که این نوع اکراه در امت های گذشته جایز بوده و مسئله نفی اجبار در پذیرش دین مخصوص به اسلام است که می گوید: «لا اکراه فی الدین؛ در دين هيچ اجبارى نيست.» (بقره/ 256) وگرنه در ادیان گذشته سابقه داشته و جایز بوده است. بنابراین شک نیست که در آن حال یک نوع اضطرار بر آنها حکومت می کرده، ولی مسلما بعدا که خطر برطرف شد ادامه راه را با اختیار خود می توانستند انتخاب کنند. به علاوه اجبار و اکراه در عقیده معنی ندارد، ولی در برنامه های عملی که ضامن خیر و سعادت انسان است چه مانعی دارد که با اجبار مردم را به آن وادار کنند، آیا اگر کسی را به اجبار وادار به ترک اعتیاد و یا رفتن از راه امن و امان و خودداری از راه خطرناک کنند عیب دارد؟
صحیحتر این است که گفته شود: هیچ مانعی ندارد که افراد متمرد و سرکش را با تهدید به مجازات در برابر حق تسلیم کنند، این تهدید و فشار که جنبه موقتی دارد، غرور آنها را در هم می شکند و آنها را وادار به اندیشه و تفکر صحیح می کند و در ادامه راه با اراده و اختیار به وظائف خویش عمل می کند.و به هر حال، این پیمان، بیشتر مربوط به جنبه های عملی آن بوده است وگرنه اعتقاد را نمی توان با اکراه تغییر داد.
علامه طباطبایی می فرماید: «طور در آیه "و رفعنا فوقکم الطور" نام کوهی است، هم چنان که در آیه: "و إذ نتقنا الجبل فوقهم، کأنه ظلة" (اعراف/ 171)، به جای نام آن، کلمه جبل، کوه، را آورده، و کلمه (نتق) به معنای از ریشه کشیدن و بیرون کردن است. از سیاق آیه، که اول پیمان گرفتن را، و امر به قدردانی از دین را، ذکر نموده و در آخر آیه یادآوری آنچه در کتابست خاطر نشان کرده، و مسئله ریشه کن کردن کوه طور را در وسط این دو مسئله جای داده، بدون اینکه علت اینکار را بیان کند، بر می آید: که مسئله کندن کوه، برای ترساندن مردم بعظمت قدرت خدا است، نه برای اینکه ایشان را مجبور بر عمل به کتابی که داده شده اند بسازد، وگرنه اگر منظور اجبار بود، دیگر وجهی برای میثاق گرفتن نبود. پس اینکه بعضی گفته اند: (بلند کردن کوه، و آن را بر سر مردم نگه داشتن، اگر به ظاهرش باقی بگذاریم، آیتی معجزه بوده، که مردم را مجبور و مکره بر عمل می کرده، و این با آیه: "لا إکراه فی الدین"، (بقره/ 256) و آیه: "أ فأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین؛ آیا تو می توانی مردم را مجبور کنی، که ایمان بیاورند؟" (یونس/ 99) نمی سازد، حرف صحیحی نیست، برای اینکه همانطور که گفتیم، آیه شریفه بیش از این دلالت ندارد، که قضیه کندن کوه، و بالای سر مردم نگه داشتن آن، صرفا جنبه ترساندن داشته، و اگر صرف نگه داشتن کوه بالای سر بنی اسرائیل، ایشان را مجبور بایمان و عمل می کرد، بایستی بگوئیم: بیشتر معجزات موسی (ع)، نیز باعث اکراه و اجبار شده است.»
داستان قرآنی بنی اسرائیل پیمان عهد شکنی صفات حضرت موسی (ع) توبه