در قسمت قبل به شرح حال مختصر برخی از دانشمندان معتزله اشاره شد. در ادامه و در این قسمت به شرح حال مختصر برخی دیگر از دانشمندان معتزله از جمله: احمد بن أبی دوأد، ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ، ابوالحسین خیاط و ابوالقاسم بلخی کعبی. پرداخته می شود.
احمد بن أبی دوأد (160ـ240 هـ)
او از فارغ التحصیلان مکتب اعتزال بغداد بود و در احیای مذهب اعتزال کوشش فراوانی داشت. او بود که یحیی بن اکثم را با اعتزال آشنا کرد و وی را با مأمون مرتبط ساخت و از این طریق، اعتزال رشد فراوانی کرد. ابن ندیم می گوید: فردی کریم تر و شریف تر و سخی تر از او در آن زمان وجود نداشت. (الفهرست، فن اول از مقاله پنجم ص. 212) اگر ابن ندیم به ثناگویی او پرداخته، در مقابل اهل حدیث مانند ذهبی او را به بدترین وضع تخطئه کرده اند که ما از نقل عبارت او خودداری می کنیم. (ذهبی، میزان الاعتدال ج 1،ص 97)
و در عین حال در کتاب «العبر» او را به صورت معتدل تری ترجمه کرده است و می گوید: او قاضی القضاة، مردی فصیح و سخنران، شاعر و سخی بود و از سران جهمیه و معتزله به شمار می رفت و او کسی است که بر امام اهل سنت احمد بن حنبل شورید و به قتل او فتوا داد و متوکل در سال 237 هـبر او خشم گرفت و اموال او را که 16 میلیون درهم بود، مصادره و او را زندانی کرد و سرانجام با بیماری فلج در سال 240 درگذشت.
اگر ذهبی درباره او تا این حد بی مهری می کند، نکته آن این است که او رئیس مذهبش احمد بن حنبل را به محاکمه کشید و اینک صورت محاکمه او را که ابن ابی دوأد پیرامون حدوث و قدم قرآن ترتیب داد، در اینجا نقل می کنیم.
ابن أبی داود: آیا چنین نیست که هر شیئی یا قدیم است یا حادث و از این دو بیرون نیست؟
احمد بن حنبل: چرا چنین است.
ابن أبی دوأد: آیا قرآن چیزی نیست؟
احمد بن حنبل: چرا چیزی است.
ابن أبی داود: آیا این درست نیست که قدیمی جز خدا وجود ندارد؟
ابن حنبل: چرا درست است.
ابن أبی دوأد: پس بنابراین،قرآن حادث است چون قدیم منحصر به خداست. پس قرآن حادث است.
ابن حنبل:من متکلم نیستم تا با تو مناظره کنم. (الفصول المختارة مطبوع در حاشیه الکامل مبرد)
این یکی از صور مناظره قاضی با ابن حنبل است و خود می رساند که او در مناظره مردی توانا بوده و طرف، بسیار ضعیف و ناتوان بوده است. این و امثال این سبب شده است که حنابله و اشاعره درباره او بدگویی کنند،تا آنجا که بغدادی در کتاب خود درباره وفات او سخنی می گوید که به افسانه شبیه تر است. (بغدادی، الفرق بین الفرق:ص 174.)
ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ (م/255 ه)
قاضی عبدالجبار او را به انسان متفرد در علوم توصیف کرده و می گوید: او علاوه بر تبحر در علم کلام، به تاریخ و ادب و فقه آشنایی کامل داشت و در جد و هزل،انسان توانایی بود. او کتابهای در توحید، نبوت، نظم قرآن و حدوث آن و فضایل معتزله نوشته است. فضایل معتزله که قاضی به آنها اشاره کرده است، ناظر به کتاب «فضیلة المعتزلة» است که ابن الراوندی (245 ه) آن را نقد کرده و به نام فضیحة المعتزلة تألیف نمود. سپس ابوالحسین خیاط (311 ه) آن را نقد کرد و «الانتصار» نامید و این کتاب برای اولین بار در سال (1935 م) در قاهره منتشر گشت. هرچند دو کتاب اول در دست نیست، ولی اخیرا یکی از مستشرقان از کتاب«انتصار»عبارات هر دو کتاب را در آورده و تا حدی توانسته است ما را با آن دو کتاب قبلی آشنا سازد. از آثار ارزنده جاحظ کتاب الحیوان در 4 جلد و البیان و التبیین در دو جلد و کتاب البخلأ و مجموع الرسائل است و بی ارزشترین کتاب او که حاکی از یک نوع اعوجاج در فکر است،کتاب «العثمانیة» را می توان نام برد. البته مستشرقین درباره جاحظ کتابهای فراوانی نوشته اند و از مجموع آثار او به دست می آید که انسان با هدفی نبوده است. در بی هدفی او همین کافی است که ملازم محمد بن عبد الملک زیات بود که ابن خلکان درباره او چنین می گوید: محمدبن عبدالملک مردی قسی القلب و تندخو بود، بر کسی رحم نمی کرد و دلش نمی سوخت و می گفت: ترحم نشانه سست عنصری است. روزی یکی از همسایگان به او نامه نوشته و خود را همسایه او معرفی کرده بود. او در پاسخ نوشت: دیوارهایمان به هم نزدیک است و ترحم از شیوه های زنان است. او برای شکنجه دادن مخالفان تنوری ساخته و اطراف آن را میخ های تیزی قرار داده بود. هر گاه بر کسی خشم می گرفت، او را در تنور می کرد به گونه ای که نمی توانست حرکت کند، اتفاقا متوکل بر او خشم گرفت و سه روز او را در همان تنور زندانی کرد و در آنجا در گذشت. جسد او را از تنور بیرون کشیدند و به خاک سپردند. چون قبرش را گود نکرده بودند، نیمه شب طعمه سگان شد. این گوشه ای از زندگانی جلیس و همنشین جاحظ است و به تعبیر امیرمؤمنان (ع) «انسان بر دین دوست خود است».
ابو الحسین خیاط (م 311 هـ)
ابوالحسین خیاط عبدالرحیم ابن محمد، فارغ التحصیل مکتب اعتزال بغداد بود. قاضی عبدالجبار درباره او می گوید: او فردی عالم و فاضل از اصحاب جعفر بن مبشر ثقفی معتزلی بود که در سال (234 هـ) درگذشته است و از طرفی استاد ابوالقاسم بلخی است. و او نقدهای بسیاری بر نوشته های ابن راوندی و دیگران دارد و از آثار معروف او کتاب «الانتصار» است که به وسیله آن کتاب «فضیحة المعتزلة» ابن راوندی را نقد کرده است. این کتاب در سال (1925 م) در قاهره چاپ شده است. ابن المرتضی نقل می کند که از او پرسیدند: با فضیلت ترین صحابه کیست؟ گفت: امیر مؤمنان علی بن أبی طالب است، زیرا نمونه های فضیلت که در میان دیگر صحابه پخش است، در او یک جا جمع می باشد. گفته شد: اگر چنین است، چرا پیشوایی از آن دیگران شد؟ او در پاسخ گفت: من در این باره چیزی نمی دانم، جز اینکه صحابه خلافت را از آن دیگری دانستند و علی نیز خلافت را به آنان تسلیم کرد و ندیدند که علی عمل صحابه را تخطئه کند یا با آن مخالفت نماید. از آنجا فهمیدم که کار آنان صحیح است. (ابن المرتضی، المنیة و الأمل ص 49ـ 50)
منطق خیاط در پاسخ به سؤال دوم بسیار سست و ناتوان است. اگر علی برترین صحابه بود،تقدیم مفضول بر فاضل کار قبیح و زشتی است حتی آنگاه که بنی اسرائیل به پیشوایی طالوت اعتراض کردند و فقر و ناداری او را بهانه عدم لیاقت او جلوه دادند،خدا به آنان چنین پاسخ گفت: «إن الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فی العلم و الجسم و الله یعطی ملکه من یشأ و الله واسع علیم»؛ «خدا او را بر شما برگزیده و به او علم فراوان و توان جسمی بیشتری داده است. خدا فرمانروایی را به هر کس بخواهد می دهد و خدا گشایش دهنده و داناست.» (بقره/ 247) یعنی به خاطر برتری او در قلمرو علم و قدرت، او را بر شما فرمانروا قرار دادیم. آنچه که در آخر کلام خود می گوید که علی عمل صحابه را پذیرفت، این نیز حاکی از ناآگاهی او از تاریخ خلافت است. کرارا به عمل آنان اعتراض کرد و صدای اعتراض خود را از طریق خطبه ها و کلمات کوتاه خود به سمع گردانندگان دستگاه خلافت رساند. سخن ابوالحسین خیاط در این مورد قابل اغماض است و این چیزی است که همه معتزله از آن دم می زنند و شرح ابن ابی الحدید، مملو از این گفتارهاست. انتقادی که می توان بر کتاب «الانتصار» کرد این است که او نسبت های ناروا و باطلی را به شیعه داده است که روح تشیع از آن بیزار است، او می گوید: «رافضه معتقد است خدایش دارای هیئت و صورت است که گاهی متحرک و گاهی ساکن می باشد و پیوسته جا عوض می کند. بعد می گوید: این عقیده رافضه است، مگر آنان که با معتزله ارتباطی داشتند و توحید را معتقد شدند و رافضه آنان را از خود رانده اند.» آنگاه آن عقیده باطل را به هشام بن سالم و مؤمن الطاق و علی بن میثم و هشام بن حکم و سکاک نسبت می دهد. او در قلمرو عقیده، این نوع عقیده زشت را به شیعه نسبت می دهد و در قلمرو احکام و عمل می گوید: رافضه معتقدند،یک زن را صد مرد می تواند در یک روز به عقد خود در آورند و با او نزدیکی کنند. نه استبرأ لازم است و نه عده!! (الانتصار 8،144، 89) ما درباره این نسبت های ناروا سخنی نمی گوییم، زیرا بی پایه بودن این نسبت ها بر اهل تحقیق روشن است.
ابو القاسم بلخی کعبی (273ـ317 یا 219 هـ)
عبدالله بن احمد بن محمود ابوالقاسم بلخی معروف به کعبی، از سران معتزله بغداد که در علم کلام از خود آثار فراوانی به یادگار نهاده است. او مدتی در بغداد زیست و آثارش در آنجا منتشر گشت. سپس به بلخ بازگشت و در شعبان 319 هـدر آنجا در گذشت. ابن خلکان که خود اشعری است درباره او می گوید: او رئیس گروهی از معتزله به نام کعبیه است، آنها می گویند که خدا فاقد اراده است و کارهایش بدون اراده و خواست صادر می شود. او از متکلمین بزرگ و دارای آرایی در علم کلام است. او از قبیله بنی کعب بود،ولی در بلخ دیده به جهان گشوده بود،از این جهت او را کعبی و بلخی می گویند. ابن خلکان به خاطر ناآگاهی از عقاید معتزله چنین نظری را به کعبی نسبت داده است، در حالی که کعبی چنین سخنی را نمی گوید. او هدف بالاتری دارد، مقصود او این است که کار خدا مسبوق به مشیت و اراده حادث نیست، زیرا حدوث اراده در ذات، موجب تغیر و دگرگونی در ذات حق تعالی است و شیی ء متجدد و متغیر،حادث است و نمی تواند قدیم باشد. ولی این مانع از آن نیست که خدا دارای کمال اراده باشد، نه خود اراده حادث را، زیرا اراده از آن نظر کمال است که رمز اختیار و آزادی است و خدا این صفت را به طور کامل دارد. ابن شاکر کسبی در کتاب عیون الأخبار جمله ای دارد که همین معنا را روشن می سازد. (عیون الأخبار ج 7،ص 106) ابن حجر در ترجمه بلخی می گوید: او کتابهای زیادی به عنوان طعن بر محدثان نوشته است که حاکی از فزونی اطلاعات و تعصب او در مذهب می باشد. (لسان المیزان ج 3،ص 252.)
نجاشی در ترجمه محمد بن عبد الرحمان به قبه رازی می نویسد: ابوالحسین سوسنجردی که از اعاظم علمای شیعه و متکلمین امامیه بود و کتابی در امامت دارد،می گوید:قبر امام هشتم را زیارت نمودم، سپس برای دیدار ابوالقاسم به بلخ رفتم و به حضور او رسیدم و کتاب «الانصاف» ابو جعفر بن قبه رازی در امامت همراهم بود. او کتاب الانصاف را مطالعه کرد و نقدی بر آن نوشت و آن را «المسترشد فی الإمامة» نامید. من نقد او را همراه خود به شهرستان ری آوردم و به ابن قبه دادم. او نقدی بر نقد نوشت و آن را «المستثبت فی الإمامة» نامید و من آن را همراه خود به بلخ آوردم و تسلیم ابوالقاسم بلخی کردم. او نقضی بر «المستثبت» نوشت و من آن را به ری آوردم که تسلیم ابن قبه نمایم، وقتی وارد شهر شدم آگاه شدم که او در گذشته است (نجاشی، فهرست: شماره 1023)
در مجموع با ده نفر از بزرگان معتزله آشنا شدیم که از نظر موقعیت علمی در درجه دوم بعد از بنیانگذاران مکتب قرار داشتند و نگارش حیات مجموع دانشمندان معتزله خود به کتاب مستقلی نیازمند است که از حوصله این مقاله بیرون است.