بشر به حکم فطرت خداشناس است ولى چه بسیار که از نظر لجاج از طریقه بندگى منحرف شده و برنامه آسمانى که براى سعادت همیشگى بشر مقرر شده به کنار گذارد و به آن توجه نکند و از انسانیت و نعمت بى بهره بماند. سیرت این لجاج و کفران نعمت پروردگار در رستاخیز شعله هاى آتشین است که از درون آنان افروخته خواهد شد و هر چه اعضاء بدن آنان سوخته و گداخته شود بار دیگر به همان صورت بازگردد و براى همیشه در سوز و گداز خواهند بود. قرآن در این باره می فرماید: «إن الذین کفروا بایاتنا سوف نصلیهم نارا کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب إن الله کان عزیزا حکیما؛ یقینا کسانى که به آیات ما کافر شدند به زودى آنان را به آتشى [شکنجه آور و سوزان] درآوریم، هرگاه پوستشان بریان شود، پوست هاى دیگرى جایگزین آن مى کنیم تا عذاب را بچشند یقینا خدا تواناى شکست ناپذیر و حکیم است.» (نساء/56)
از رسول (ص) نقل می کنند که می گفت در ساعتى صد بار پوست آنها را تبدیل می کنند. حسن گفته هر روز هفتاد بار سوخته شوند یعنى هر بارى که سوخته شوند فرمان آید که چنانچه بودى به همان بازگرد تا دیگر باره می سوزى پوست تو پیاپى می شود تا عذاب تو نو می شود. در توضیح این آیه و تغییر و تبدلات دوزخ بر روی دوزخیان مطالبی مطرح شده است:
باید دانست که یکى از اشتباهات بزرگى که انسان را از درک حقیقت دور کرده همان است که گمان می کند نفس در بدن و قائم به وى و بدن در جهان است درست است که آنچه از بدن محسوس است و به قواى حساسه ادراک می نمائیم جز جهان و از عوارض خارجى به شمار می رود لکن مقصود این است که اول به قواى باطنى شیئى را ادراک می نمائیم و پس از تصدیق و اراده بر انجام آن عضلات را به حرکت می آوریم، از اینجا معلوم می شود که بدن یکى از شئونات نفس ناطقه انسانى است.
بالاترین دلیل بر اینکه بدن در نفس است نه نفس در بدن این است که در مدت عمر چندین مرتبه شکل و عوارض بدن مثل مقدار و کیفیات بدن کم و زیاد می شود و در تغییر و تبدیل دائمى است و با این حال از بدن واقعى کم و زیاد نمی گردد یعنى بدنی که جزء انسانیت و تشخص فردى تو است و به وى تحقق و شخصیت فردى پیدا نموده اى کم و زیاد نمی شود تو خود را همان می دانى که وقتى کودک و وقتى جوان و وقتى پیر گردیده اى، چنانچه علوم امروزه نشان می دهد که انسان در ترکیب و تحلیل دائمى است و گویند در علم فیزیولوژى و علم تشریح و علم طب محسوس کرده اند که بدن انسان على الدوام در تحلیل و ترکیب است یعنى متصل سلولهاى بدن او می میرند و از منافذ بدن به توسط چرک و عرق و اشک و باقى فضولات از بدن خارج می شوند و به توسط غذا و هوا از نو سلولهاى زنده وارد بدن می گردند و جزء بدن و عوض ما یتحلل می شوند، پس بنابراین انسان لا ینقطع در تغییر و تبدیل و مرگ و حیات دوره زندگانى خود را می گذراند، گویند در ظرف چند روز به کلى اجزاء بدن عوض می شود و اجزاء شخص امروز به التمام غیر از اجزاء چند روز قبل است، و تعجب در اینجا است که با این حال و تغییرات باز همان شخص اولى است، پیر همان جوان و جوان همان کودک است، و این مطلب که انسان در تحلیل و تبدیل دائمى است و اجزاء بدن او على الدوام در تجدد و حدوث است این مطلبى است که حکماء و فلاسفه و دانشمندان متفق برآنند این است که اگر در چند روز غذا به او نرسد که عوض ما یتحلل باشد می میرد.
خلاصه مرگ و حیات دو امر وجودى و دو حالت و دو کیفیتى است که هر یک پس از دیگرى عارض انسان می گردد و قیامت روز به روز و ظهور کمالات و خصوصیاتى است در نشئات پس از موت ظاهر می گردد و در هیچ عالمى از بین نمی رود: «الذی خلق الموت و الحیاة؛ همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد.» (ملک/ 2)
می توان بدن انسان را تشبیه نمود به بذری که در زمین پاشیده می شود که در زمین می پوسد و از آن اجزاء اصلی اعمى که در باطن آن است پس از آنکه آب و هوا و حرارت را به خود جذب نمود قوت می گیرد و آماده می گردد براى دوره دیگرى از حیات و ازدیاد می نماید مثل اینکه یک دانه صد دانه یا هفتصد دانه بلکه زیادتر می گردد و سر از خاک بیرون می آورد در حالی که سبز و خرم گردیده زنده شدن مردگان در قیامت نیز همین طور است گمان نکن بشر به مردن فانى می گردد چنین نیست بلکه انسان روحا و جسما در تمام حالات و عوالم سیرش موجود است و فناپذیر نخواهد بود به مردن عالمش عوض می شود و در روز رستاخیز پس از کمال سیرش و راه نوردى با تمام قوى ظاهرى و باطنى و سجل اعمالش به حکم قادر متعال براى محاکمه در محکمه عدل الهى حاضر می گردد و به پاداش اعمال خود خواهد رسید (ان کان خیرا فخیرا و ان کان شرا فشرا) همین است سر اینکه در قرآن مجید مکررا زنده شدن مردگان را در قیامت تشبیه نموده به زنده شدن زمین در فصل بهار پس از آنکه در زمستان مرده بود یعنى گیاهى از آن نمودار نبود.
تغییر در نظام طبیعت
انسان مرکب از روح (روان) و بدن است و در اثر علاقه و احاطه اى که روح بر بدن خود دارد درباره همه ذرات و سلولهاى بی شمار آن همواره تدبیر می نماید و آنچه از سلولها در اثر فعالیت و مرور زمان تحلیل رفته و تجزیه شده سلولهاى دیگرى مانند آنها پدید آمده جایگزین آنها خواهند شد. بالاخره نظام طبیعت به طور کلى بر تجزیه و زوال ترکیب اجسام است از جمله سلولهاى بدن انسان نیز هرگز بقاء نخواهند داشت ولى شخصیت هر فرد انسان براى همیشه باقى و تغییر ناپذیر است زیرا حقیقت انسان روح است که به بدن علاقه تدبیر دارد و از هرگونه عوارض جسمانى مصون می باشد. از این رو اجزاء بدن انسانى همواره در تحلیل و تجزیه است و در هر زمان بدن غیر از بدن زمان سابق است بلکه مانند آن خواهد بود نه عین آن و در همه تحولات پى در پى که بر سلولها و اعضاء بدن انسان رخ می دهد شخصیت انسان که وابسته به روح است ثابت و باقى خواهد ماند.
به عبارت دیگر در نظام طبیعت اجسام معدنى و آلى همواره با شرایط خاصى ترکیب دیگرى به خود می گیرند و هر یک صورت نوعى و ترکیب خود را از دست داده و قسمتى از آنها به نیرو تبدیل می شود و آنچه باقى بماند بقایاى ترکیبات عناصر همان جسم است. بالاخره در نظام آفرینش مقدار جرم و انرژى به طور ثابت است و هرگز از آن کم و کاسته نمی شود و نیز افزایش نمى یابد. و بر حسب آیه ی «ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما لاعبین؛ و ما آسمان ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است به بازى نیافریدیم.» (دخان/ 38) و هر ذره آفریده اى که از نعمت هستى برخوردار شده فناپذیر نیست بلکه با شرائطى به یکدیگر تبدیل شده به سوى کمال رهسپارند. هم چنانکه مجموع جهان آفرینش نیز فناپذیر نبوده و بیهوده آفریده نشده است بلکه ابدى و محکوم به نظام دیگرى به غیر از نظام طبیعت خواهد شد، "کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها" بر حسب منطق آیه نظامى که هنگام رستاخیز فرمانروا خواهد بود چنان است. بیگانگان که سیرت عناد آنان با پروردگار به ظهور رسیده جوارح و بدن آنان به شعله هاى آتشین گداخته و سوخته می شود آنگاه هر یک از جوارح آنان بدون تجزیه بار دیگر به صورت اولیه در خواهد آمد و مثل جوارح سابق خواهد بود ولیکن عین آنها نیست. زیرا کوچکترین تغییر و یا تحلیل که در جسم رخ دهد سبب می شود که آن جسم نیز تغییر یابد مانند قطعه آهن چون عنصر بسیط است چنانچه ذوب شود سپس به صورت سابق درآید هیئت اجزاء و ذرات آن تغییر یافته و عین آن نیست بلکه شبیه به آن است «تفاوت نظام طبع با نظام ابدى است» نظامى که در جهان طبیعت فرمانروا است و استثنا پذیر نخواهد بود آن است که اجسام همواره محکوم به تبدل و تجزیه اند. مثلا بدن انسان با شرائط خاصى صورت نوعى و ترکیب آن تغییر یافته و تجزیه می شود و سلولهاى دیگرى جایگزین آنها خواهند شد ولى شخصیت انسان که به نیروى عاقله است ثابت می باشد.
چنانچه در دنیا بدن و جوارح انسانى سوخته شود قسمتى از آن تبدیل به نیرو و انرژى شده بقیه به صورت خاکستر که بقایاى عناصر همان بدن است در خواهد آمد ولى ذره اى از آن نابود نمى شود و فناپذیر نخواهد بود. بر حسب منطق آیه نظامى که در رستاخیز فرمانروا است عدم تجزیه است. مثلا بدن انسانى پس از گداخته شدن تجزیه نخواهد شد بلکه با تغییرى که در آن رخ می دهد بدون تجزیه باز به همان صورت اولیه خود در خواهد آمد. پس نظام طبیعت بر اساس تحول و تجزیه اجسام است ولى نظامى که به طور ابد جاری است عبارت از ترکیب اجزاء براى همیشه است.
جمله ی "لیذوقوا العذاب إن الله کان عزیزا حکیما" بیان نتیجه نظام خاصى است که پروردگار براى عالم جزاء مقرر فرموده است از نظر اینکه روان پلید و سیرت بیگانگان آمیخته با عناد و کفران به ساحت آفریدگار است و به وسیله نیروى جسمانى و قواى عامله خود اظهار نخوت و تمرد نموده اند و با تمایلات ارتباط مستقیم دارند در عالم جزاء زیاده بر آتش حسرت روانى نیروى جسمانى آنان نیز براى همیشه وسیله اجراء عقوبت آنها خواهد بود.
عالم جزاء نتیجه و محصول سایر عوالم و نهایت سیر موجودات امکانى است که همواره رو به تکاملند و نظام آن بهترین مسطوره صفات پروردگار می باشد و زیاده ی بر تصور ظرفیت نمایش آن را دارد. از این نظر بیگانگان که نعمتهاى پروردگار را نادیده گرفته و نسبت به ساحت آفریدگار عناد ورزیده و تمرد نموده اند خواستار آن بوده که مورد قهر و خشم قرار گیرند چنانچه نیروى جسمانى آنان زوال و تجزیه پذیر باشد بر خلاف حکمت است زیرا یاد و نیروى روانى و بدنى تمرد نموده اند و به راهى که باد و نیرو رهسپار بوده رهبرى نشده اند و هرگز آفریده اى بى پاسخ و بیهوده نخواهد بود: "إن الله کان عزیزا حکیما"