شیخ الاسلام بهاءالدین محمد بن حسین بن عبدالصمدعاملی، متخلص به «بهایی» و معروف به «شیخ بهایی»، از شاعران و دانشمندان علوم شرعی ایران در قرن دهم و یازدهم هجری است. نام پدرش عزالدین و از دانشمندان دینی جبل عامل لبنان و ساکن شهر بعلبک بود. عزالدین، در زمان شاه تهماسب صفوی با خانواده اش به ایران کوچ و سه سال در اصفهان سکونت کرد و آنگاه با دعوت شاه تهماسب راهی پایتخت او، قزوین شد و در آن شهر به منصب شیخ الاسلامی رسید و هفت سال در آن شهر ماند؛ سپس به مشهد و از آنجا به هرات رفت و هشت سال هم با همان مقام شیخ الاسلامی در آن شهر ماند و دوباره به قزوین برگشت و پس از اجازه از شاه تهماسب، راهی مکه شد و به زیارت کعبه رفت؛ اما دو پسرش؛ یعنی بهاءالدین محمد و ابوتراب عبدالصمد را که شیخ بهایی فوایدالصمدیه را برای او نوشت، در ایران گذاشت. شیخ عزالدین در بحرین ساکن شد و همانجا ماند تا اینکه در سال 984 هجری درگذشت. شیخ عزالدین به تصوف گرایش داشت و کتابهایی در فقه نوشت که در میان آنها برخی، مانند رساله ی طهماسبیه و رساله ی العقدالطهماسبی را که به وسواسیه معروف است، به خواهش شاه تهماسب به عربی نوشته است.
بهاء الدین محمد (شیخ بهایی)، در سال 953 هجری در بعلبک به دنیا آمد و در همان خردسالی به همراه پدر و خانواده اش به ایران آمده و به همراه برادرش، عبدالصمد نزد پدر و دیگر دانشمندان پرورش یافت و در ادبیات عرب و فارسی و علوم دینی و برخی دانشهای عقلی، به خصوص ریاضی مهارت به دست آورد. او به همراه پدر، مدتی را در اصفهان، قزوین، مشهد و هرات گذراند و علاوه بر اصفهان، خانه ای هم در مشهد داشت. شیخ بهایی پس از بازگشت پدرش به دیار عرب، کارهای پدرش را به عهده گرفت تا اینکه به مقام شیخ الاسلامی رسید. بعد از مدتی به حج رفت و بعد از آنکه گویا به مدت 30 سال به سیر و سیاحت پرداخت و سپس دوباره به ایران بازگشت و بعد از آن، در اصفهان، ملازم دربار شاه عباس و از مقربان درگاه این شاه بود. شیخ بهایی با دانشمندان مشهور آن شهر، مانند میرمحمدباقر داماد معروف به علامه میر داماد (معلم ثالث) معاشرت داشت. شیخ سرگرم تألیف کتابها، سرودن منظومه ها و تربیت شاگردان خود بود تا اینکه در سن هفتاد و چند سالگی در سال 1030 یا1031 هجری درگذشت و اینکه برخی سال وفاتش را 1032 و 1035 نوشته اند؛ اشتباه است. پیکرش را به مشهد برده و در جوار مقدس آستان امام رضا (ع)، به خاک سپردند.
شیخ بهایی شاگردان بسیار و مشهوری را در دانشهای دینی و ادبیات عربی پرورش داد که از آن جمله هستند: عزالدین حسین بن حیدرکرکی عاملی، سید حسین بن سید حسن موسوی، شاه محمود حسنی شیرازی، محمدبن احمد معروف به ابن خاتون، شیخ محمد تقی مجلسی اصفهانی، ملامحسن فیض کاشانی، ملا محمدباقر سبزواری، محمد صالح مازندرانی و نظام بن حسین ساوجی که پس از مرگ استادش، به فرمان شاه عباس، کتاب فارسی شیخ بهایی به نام جامع عباسی را به پایان رساند.
تألیفات شیخ بهایی بسیار است که از جمله می توان به آثاری چون: خلاصةالحساب، تشریح الافلاک و حواشی آن، اسطرلاب الکبیر، حبل المتین فی احکام احکام الدین، مشرق الشمس و اکسیر السعادتین در فقه و حدیث، فواید الصمدیه در نحو، فوایدالبیان در نحو، ربده در اصول فقه، اثنی عشریات خمس در طهارت، نماز، زکات، روزه و حج، جامع عباسی به فارسی که تا آخر مبحث حج است و کشکول که مجموعه ای از مطالب مختلف است که بسیاری از اشعار عربی و فارسی او در آن است و بسیاری دیگر، اشاره کرد.
شیخ بهایی، هم به فارسی و هم عربی شعر می سرود و در شعر «بهایی» تخلص می کرد. از کلیات شعر فارسی او؛ به خصوص مثنویهایش نسخه های بسیاری وجود دارد. کلیاتش شامل منظومه های نان و حلوا، سوانح الحجاز، شیر و شکر، نان و پنیر، غزلها و اشعار پراکنده ای از مثنوی، قصیده، مخمس، مستزاد، رباعیات و موش و گربه به نثر است؛ اما مثنویهای مهم شیخ بهایی اینها هستند: نان و پنیر در 309 بیت، طوطی نامه در 1434 بیت، شیر و شکر در 142 بیت، نان و حلوا یا سوانح الحجاز در 408 بیت و الزاهره به عربی در وصف هرات و در 408 بیت است که هر کدام چه در ایران و چه غیر ایران جداگانه و یا به همرا آثار دیگرش به چاپ رسیده است.
شیخ بهایی نه شاعری درباری بود و نه شعر را وسیله ای برای گذران زندگی و به عنوان شغل خود به کار می گرفت؛ بلکه شغل اصلی او وظیفه ای بود که دانشمندان دینی برعهده داشتند و بیشتر سرگرم کار نوشتن و پرورش شاگردان بسیار و مشهورش بود؛ به همین خاطر دیوان بزرگی ندارد؛ اما آنچه از اشعارش به جا، مانده خالی از لطف نیست. شیخ بهایی مردی دانشمند و صاحب فن بود که می خواست طبعش را در شعر نیز بیازماید و به همین دلیل، شاعری متوسط شد؛ ولی چون مایه ی علمیش از دیگر شعرای هم عصرش بیشتر بود، شهرت بسیاری کسب کرد؛ اما این شهرت بیشتر مرهون دانشهای دینی و مقام بلند اجتماعی و مذهبی او است. او چه در مضمون یابی و چه در لفظ و کلام، در ردیف شاعران طراز اول عهد خود نیست و نیز چون زبان فارسی زبان، اصلی او نبود و شعرهایش را تنها از راه مطالعه در آثار متون اصلی فارسی به این زبان می گفت و به همین دلیل، گرچه زبان فارسی اشعارش درست است؛ اما آمیخته با زبان اصلیش؛ یعنی عربی است. شیخ بهایی اندیشه های خود را که هیچکدام در دنیای ادب و عرفان ایرانی تازگی نداشت با بیانی ساده و روان تحت تأثیر زبان متداول عصرش اظهار کرده است.
از جمله علتهای اصلی رواج اشعار شیخ بهایی، چاشنی تند عرفانی آنها است؛ اما این ذوق عرفانی به هیچ وجه تازگی ندارد و تنها به خاطر اینکه او در عین حال که یک عالم شرعی و با نفوذ است در عصری که ملایان متعصب قشری چیرگی داشتند، افکار عرفانی خود را آزادانه بیان می دارد، اهمیت دارد. شیخ بهایی از همین راه توانست اشعارش را مورد توجه ی اهل ذوق قرار دهد.
از جمله چیز های جالبی که می توان درباره ی او گفت این است که مدعی بود اجدادش تا وقتی در جبل عامل سکونت داشتند، دارای کرامتها و خرق عادتهایی بودند؛ به طوری که برف را به تنور گرم می بستند و نان پخته برمی آوردند! ولی چون به ایران آمدند، آن همه کرامت و بزرگواری از آنان سلب شد و بعد به این شعر حافظ مثال می زد که:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود *** آدم آورد درین دیر خراب آبادم!
پدرش، شیخ عزالدین پس از سالها سکونت در ایران و برخورداری از مواهب ملانواز شاه تهماسب وقتی به سرزمین عرب برگشت، به پسرش؛ یعنی همین شیخ بهایی نوشت که اگرطالب دنیا است به هند و اگر خواهان عقبی است نزد او در عربستان برود و اگر هیچ یک از این دو را نمی خواهد، در همان ایران بماند. یکی از اشعار معروف شیخ بهایی تضمین شعر زیبای «تا کی به تمنای وصال تو یگانه»، می باشد که به صورت تصنیف زیبایی خوانده شده است.
ساقیا بده جامی زآن شراب روحانی *** تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
دین و دل به یک دیدن باختم و خرسندیم *** در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
زاهدی به میخانه سرخ رو ز می دیدم *** گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد می آرم *** می نهم پریشانی بر سر پریشانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید *** بر دل بهایی نه هر بلا که بتوانی
***
ز جام عشق او مستم دگر پندم مده ساقی *** نصیحت گوش کردن را دلی بیدار می باید
مرا امید بهبودی نماندست ای خوشا روزی *** که می گفتم علاج این دل بیمار می باید
بهایی بارها ورزید عشق اما جنوش را *** نمی بایست زنجیری ولی این بار می باید
***
در میکده دوش زاهدی دیدم مست *** تسبیح به گردن و صراحی در دست
گفتم ز چه در میکده جا کردی، گفت *** از میکده هم به سوی حق راهی هست
***
تا نیست نگردی ره هستت ندهند *** این مرتبه با همت پستت ندهند
چون شمع قرار سوختن تا ندهی *** سر رشته ی روشنی به دستت ندهند
***
از ناله ی عشاق نوایی بردار *** از درد و غم دوست دوایی بردار
از منزل یار تا تو ای سست قدم *** یک گام زیاده نیست، پایی بردار
***
تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی *** یک ذره از انچه هست، افزون نشوی
یک لمعه ز روی لیلیت بنمایم *** عاقل باشم اگر تو مجنون نشوی