آیینی که پس از مصلوب شدن عیسی نضج گرفت و از طریق حواریون و رسولان وی در جهان انتشار یافت، از چند جریان فکری- مرامی شناخته شده در عصر خویش تغذیه کرده است.
1- مکتب رواقی و تأثیر آن بر مسیحیت
از بین چهار جریان مسلکی- آیینی رایج در دوره هلنی، مکتب رواقی بیشترین تاثیر را بر آموزه های کلامی مسیحیت داشته است. کلبیون، شکاکان، اپیکوریان و رواقیون چهار جریان مسلکی- آیینی دوره هلنی یا یونانی مآبی شناخته شده اند. ریشه عقایدی چون «پدرمآبی» خداوند، «برادری و برابری» ابنای بشر، «دوگانگی» و «منافست» میان زمین و آسمان، به دورافتادن از «عصر زرین» و وجود دوره طلایی در پشت سر، اهمیت دادن به «علم اخلاق» به جای علوم طبیعی و ترویج «اخلاق تحمل»، «تقدیرگرایی» و «میل به مرگ» و همچنین «شر ناگزیر» دانستن دولت را که از اجزای اعتقادات مسیحیان است، در اندیشه های رواقی یافته اند.
2- کلبیون و تأثیر آنها بر مسیحیت
در عین حال، از تاثیرات کلبیون، نه در عقاید، بلکه بر سلوک اجتماعی بعضی از جریان های موجود در عصر منتهی به ظهور مسیحیت نمی توان درگذشت. کلبیون اهل پرهیز از «لذات دنیا»، «تحمل رنج» و «زندگی درویش مسلکانه» بوده اند و در یکی دو قرن قبل از میلاد توجه بعضی از اقشار فرودست اجتماعی را به خود جلب کرده بودند.
3- عقاید گنوسی و تأثیر آنها بر مسیحیت
Gnosis از ریشه یونانی به معنی معرفت یا عرفان گرفته شده است و معتقدان به این عقاید را ناستیک ها، گنوستیک ها، گنوسی ها و غنوصی ها هم گفته اند. هرچند مقابله های سختی با عقاید گنوسی به عنوان نخستین بدعت در مسیحیت، صورت گرفت و خود باعث رشد و تقویت الهیات مسیحی، به منظور دفاع نظری از عقاید آن شد، اما به رغم این، از آن به عنوان یکی از جریان های اثرگذار بر مسیحیت نام برده شده است. میلر می گوید: «مخالفت کلیسا با عقاید ناستیکی که توسط اولین آبای کلیسا چون ژوستین شهید، آیرینیوس، ترتولیانوس و کلمنت اسکندری صورت گرفت، موجب شد تا مسیحیان راجع به عقاید خود بیندیشند و به دفاع نظری از آن بپردازند و همین امر مقدمه شکل گیری الهیات مسیحی در دوره قبل از آگوستین بوده است.» هوردرن ناستیک ها را تهدیدی درونی برای مسیحیت قرون دوم و سوم قلمداد کرده است و معتقد است که اگر عقیده آنها در میان مسیحیان رواج می یافت، مسیحیت از یک دین جهانی و همگانی، به یک مسلک مرتاضانه محدود فرومی کاست؛ چرا که آنان به معرفتی روحانی که هر کسی نمی تواند بدان نائل گردد، اعتقاد داشتند. به علاوه، آنان در صدد بودند که تمام ادیان جهان را در هم ادغام سازند.
بر خلاف او، گریدی مقابله با افکار بدعت آمیز گنوسی را ناشی از یک مخالفت جوهری نمی داند و می گوید، این مخالفت ها سرانجام نتوانست مسیحیت را از زیر تاثیر اندیشه های گنوسی نجات دهد. فروم نیز همین اعتقاد را دارد و می گوید که مسیحیت در قرون بعدی بسیاری از عقاید آنان را درباره ذات شریر دنیا و عدم امکان رستگاری در آن و طبیعت عیسی و رابطه اش با خدای پدر را (البته به شکل معتدل تری) پذیرفت و ترویج کرد. محکم ترین جای پای اندیشه های گنوسی در عقاید مسیحیت در این اعتقاد نهفته است که برای نجات روح، علاوه بر معرفت نفس، کلید دیگری نیز وجود دارد که در دست «منجی» است و برای نجات از جهان مادی به بشریت کمک می کند. گریدی میان محوری ترین اصل گنوسی، یعنی شر بودن ماده و جسم، با توصیه مسیحیت به ترک دنیا و تحمل رنج، همسانی و قرابت قرینی می بیند.
مسیحیان گنوسی، مسیح (ع) را بشر نمی دانستند و او را صاحب وجودی غیر مادی و لطیف می شناختند. مسیحیان گنوسی معتقد بودند که مسیح (ع) برخی تعالیم سری داشته که به خواصی از شاگردان خویش داده است و آنان نیز آن را به برگزیدگان سپرده اند. گنوسی ها انجیل توماس را حاوی گفته های سری عیسی می دانند. مهمترین شخصیت مسیحی گنوسی، والنتیوس است که در قرن سوم می زیسته و مسیحیان را در روم راهنمایی می کرده است. او با مخالفت های جدی از سوی آبای کلیسا مواجه بود. آنان به همین سبب خدای عهد عتیق را که خالق جهان مادی بود، شریر می دانستند. براون می گوید که در قرن سوم، مانویت جای عقاید گنوسی را در میان مسیحیان گرفت.
4- اندیشه های باستانی دولت در امپراتوری روم
تروئلچ در جستجوی بنیادهای غیر مسیحی تمدن مسیحی و بحث از چگونگی شکل گیری این تمدن در قرون میانه و در تعقیب عوامل و زمینه های اجتماعی- اقتصادی پیدایی آن، به سراغ اندیشه های باستانی دولت در امپراتوری روم رفته است. او می گوید اگرچه امپراتوری روم مضمحل شد و عقاید دینی بت پرستانه از میان رفت، لیکن سایه اندیشه های باستانی دولت و اداره یک نظام عقلانی دیوان سالارانه و سیطره قانونی بر تمامی مناسبات همچنان باقی ماند و به تمدن مسیحی منتقل شد؛ چرا که مسیحیان حامل هیچ ایده و مفهومی از دولت که بر اساس آن جامعه خویش را استوار سازند، نبوده اند.
5- آیین یهودیت و تأثیر آن بر مسیحیت
اما مسیحیت بیش از هر جریان فکری- مسلکی دیگر، به آیین یهودیت وابسته و متعلق است و بیشترین تاثیر را از آموزه های آن پذیرفته است. یهودیان بر اساس پیشگویی های انبیای قوم یهود که در کتب مقدس ایشان مندرج بود، آمدن «پسر داود»، «بنده خدا» و «پسر انسان» در روز خداوند را انتظار می کشیدند. در کتاب حزقیال نبی از آمدن مسیح، «پسر داود»، در کتاب اشعیا از آمدن «بنده خدا» و در کتاب دانیال نبی با مضمونی مکاشفه ای از آمدن «پسر انسان» در روز خداوند خبر داده شده است. آنان چشم به راه آمدن نجات بخشی بودند که قوم پراکنده و آواره یهود را به سرزمین موعود بازگرداند و پادشاهی داود را از نو احیا کند.
«ایده انتظار» از سوی فرق مختلف یهودی تعقیب می شد، اما به اعتقاد بسیاری، از این میان فرقه منزوی و حاشیه گزین اسنی ها بیشترین تاثیر را بر آیین نوظهور مسیحیت بر جای گذاشت. اسنی ها، بر خلاف دو فرقه دیگر یهودی، یعنی فریسی ها که به شدت «شریعت گرا» و صدوقی ها که «عقل گرا» بودند و در حیات اجتماعی- سیاسی جامعه یهود حضوری فعال داشتند، دارای تمایلات «عرفانی» بودند و به عنصر روح که در زندان بدن محبوس است، بسیار توجه داشتند. انزواگزینی و ترک دنیا و همچنین کراهت ایشان از ازدواج و تشکیل خانواده که بعدها در قالب آیین رهبانیت در بین مسیحیان رواج یافت، چند دلیل عمده داشت:
1. جدیت در حفظ تقوا و پاکدامنی خویش.
2. اعتقاد به فاسد شدن اجتماع و احبار یهود.
3. حفظ آمادگی برای نبرد نهایی با هدف برپایی حکومت مسیحایی.
بسیاری از آموزه های اصلی مسیحیت، چون اعتقاد به توحید، اعتقاد به ماوراء الطبیعه، یعنی به سرای آخرت و روز بازپسین، به ملائک و به طور کلی به هستی غیرمادی، اعتقاد به ارسال فرستادگانی از سوی خداوند، اعتقاد به داستان خلقت و سرگذشت و حقانیت بسیاری از انبیای الهی، خصوصا از ابراهیم (ع) بدین سو، و بسیاری از شرایع دین یهود که مسیح (ع) نیز بر آنها صحه گذاشت، از جمله ماخوذات مسیحیت از یهودیان و به عبارت بهتر، تاییدات مسیحیت بر یهودیت است.