بسیاری از نسطوریها از شکنجه و آزار گریختند و در ایران و سوریه ساکن شدند و در آن مناطق کلیساهایی بنا کردند. آنها در دو قرن بعدی از آنجا به عنوان مبلغ به سراسر آسیا، از عربستان تا چین، رفتند. هر چند نسطوری گری به عنوان یک مکتب فکری در قرن پنجم متوقف شد، اما هنوز کلیساهای نسطوری در عراق و ایران موجودند. امروزه یگانه کلیساهای بومی ایران، نسطوریها هستند؛ جماعتهای نسطوری، هر چند از نظر تعداد کم باشند، اجتماعات کامل را تشکیل می دهند و با هم اتحاد نزدیکی دارند. اما این کلیساهای نسطوری موجود، نشانی از عقاید بدعت آمیز ندارند. در عوض به نظر می رسد که آنها در اثر جدایی طولانی از جریان اصلی و نیز تحت تأثیر کشوری که در آن زندگی می کرده اند، سنن و مراسم متفاوتی را توسعه داده اند.
تأثیر مکتب فکری نسطوری گری بر تاریخ کلیسا
به نظر می رسد که نسطوری گری که یک مکتب فکری بود، هرگز دارای نظام دقیقا معینی درباره آموزه بدعت آمیز نبوده است. تمام اهمیت این مکتب در این نیست که اگر در شوراها مسیر دیگری در پیش گرفته می شد، چه چیزی ممکن بود رخ دهد، بلکه بیشتر در تأثیری است که این مناقشه بر تاریخ کلیسا گذاشته است. مبارزه با این بدعت هم، مانند بدعتهای دیگر، باعث شد که کلیسا تعریف بیشتری در درباره عقاید ارائه دهد، که در این مورد عقیده به اتحاد جدایی ناپذیر بین خدا و انسان بود.
بحثهایی که نسطوریها با مخالفینشان می کردند مبهم و پیچیده بود؛ اما بسیاری از جملات نسطوری درباره مسیح، به سهم خود، در نگاه نخست برای شنوندگان سودمند بود. اما توسعه منطقی آنها که توسط منازعه گران ایجاد شد، مشکلات عقیدتی را به وجود آورد. اگر پاپ و شوراها تصمیم دیگری می گرفتند، ممکن بود که پذیرش نسطوری گری به این منجر شود که در تعلیمات راست کیشی، مسیح صرفا یک انسان شمرده شود (گر چه انسانی که در حد بالایی، از لوگوس، که در او ساکن است، الهام گرفته است) این ممکن بود سبب شود که مسیح صرفا به عنوان معلم و الگویی بزرگ تکریم شود. امروزه گرایشی به این طرز تفکر وجود دارد، ولی جو فکری قرن پنجم با چنین طرز فکری سازگاری نداشت. در آن زمان اعتقاد بر این بود که مسیحیت در اصل، اعتقاد به یک نظام کیهانی درباره نجات است؛ بنابراین پذیرش مسیح شناسی نسطوری ضرورتا به دیدگاه «انسان گرایانه» درباره مسیح منجر نمی شد.
نتیجه کشمکشهای عقلانی بین نسطوری گری و طبیعت واحدی
بدعت نسطوری در شقاقهایی بود که در کلیسای امپراتوری شرقی به وجود آورد. شقاقهایی که این بدعت سبب آنها شد و به وسیله بدعتی که در عکس العمل نسبت به آن پدید آمد، تشدید شد. این بدعت آخری (طبیعت واحدی) که در کلیسا شقاق به وجود آورد، باعث گسیختگی اوضاع در امپراتوری شد و باعث شد کلیساهای شرقی مجزا، که هنوز موجودند، (یعنی کلیساهای طبیعت واحدی در مصر و حبشه) ایجاد شوند. از درون این کشمکشهای عقلانی در ارتباط با هر دو طرف نزاع (نسطوری گری و طبیعت واحدی) قاعده ای پدید آمد که به آموزه راست کیشی کاتولیک درباره سرشت مسیح تبدیل شد. این قاعده در شورای کالسدون در سال 451 پذیرفته شد.
یوتیخس، رئیس صومعه ای در نزدیکی قسطنطنیه، آموزه ضد نسطوریوسی شدیدی را مطرح کرد. او تا حد انکار انسانیت مسیح، بر الوهیت او تأکید می کرد. او عبارت «سرشت مجسد خدا- کلمه» را به این منظور به کار می برد که نشان دهد که خدا و انسان به گونه ای به هم آمیخته اند که یک طبیعت، یعنی کاملا الهی، شده اند عیسی با پدر همذات (homoousion) است، نه با نوع بشری. این آموزه «یک سرشت الهی»، گاهی «یوتیخیانیزم» خوانده می شد، ولی عنوان «طبیعت واحدی» (Monophysitism) رایجتر بود. این تأکید بیش از حد بر الوهیت، سوء ظن بدعت را در میان رهبران کلیسای قسطنطنیه بر انگیخت و «یوتیخس» در شورایی که در آن شهر در سال 448 به ریاست «فلاویان»، اسقف قسطنطنیه، تشکیل شد، محکوم گردید.
یوتیخس موفق شد که امپراتور تئودوسیوس دوم را ترغیب کند تا شورایی برای تجدید نظر در مورد او، تشکیل دهد. تئودوسیوس موافقت کرد و بنابراین در سال 449 شورای رسوای رابر در افسس تشکیل شد. این شورا در ورطه جدیدی از رفتارهای مخوف سقوط کرد. پاپ لئوی اول، نامه ای به اسقف فلاویان نوشته و در کلماتی روشن، آنچه را غرب آموزه راست کیشی درباره وجود مسیح می دانست، تعریف کرد. در شورای رابر این نامه مهم که به «تام لئو» معروف است، در میان شلوغی و سر و صدا رد شد. اسقفها همدیگر را به مرگ تهدید می کردند؛ انبوه جمعیت آشوب می کردند؛ با اسقف فلاویان چنان بدرفتاری شد که او مرد؛ و اسقف اسکندریه (جانشین سیریل) رهبران انطاکیه و خود پاپ را تکفیر کرد! در این زمان هر یک از دو نیمه امپراتوری روم، امپراتور جدا داشت.
امپراتور غرب، والنتینیوس سوم، با پاپ برای ابطال احکام این شورا متحد شد. با مرگ تئودوسیوس در سال 480 آرامش موقت برقرار شد. او اسقفهای متمرد و طرفداران آنها را تأیید کرده بود؛ اما امپراتور جدید و ملکه شرق به پاپ وفادار بودند. در سال 451 شورای جهانی چهارم در کالسدون تشکیل شد، ششصد اسقف، که بیشتر از غرب بودند همراه با دو نمایند، پاپ، حضور داشتند. سرانجام اقدامات شورای رابر لغو شد. یوتیخس بدعت گذار اعلام شد؛ طبیعت واحدی و نسطوری گری به عنوان بدعت محکوم شدند. تام لئو تصویب شد و به عنوان اساس اعتقاد مسیح شناسی راست کیش پذیرفته شد.
نزاع بین مسیحیان نسطوری و طبیعت واحدی در سراسر امپراتوری شرقی
با وجود توافق در شورای کالسدون، بحث و نزاع درباره سرشت، مسیح در سراسر امپراتوری شرقی تا قرن هفتم و هجوم اعراب ادامه یافت. امپراتورها گاهی طرفدار طبیعت واحدی و گاهی طرفدار مخالفان آنها بودند و بسیاری از اسقفها، بسته به اینکه چه کسی امپراتور بود، تغییر موضع می دادند. بین سالهای 484 تا 519، میان قسطنطنیه و روم جدایی بود پاپها زندانی شده، مخالفان آنها به کار گماشته می شدند؛ حامیان اسقفهای رقیب با هم نزاع می کردند و کلیساهای «طبیعت واحدی» مجزایی در مصر، اتیوپی و سوریه تأسیس شد. در قرن هفتم نزاع بین مسیحیان نسطوری و طبیعت واحدی، در سراسر آسیای صغیر و شمال آفریقا گسترش یافت. محمد (ص)، که اساسا تمایل صادقانه ای به مسیحیت داشت، از اختلاف میان مسیحیان نگران شد و احساس کرد که نه تنها برای هدایت اعراب مشرک، بلکه برای بازگرداندن کسانی که ایمان خود را رها کرده اند، به دین وحدت برانگیخته شده است. یقینا کلیساهای متخاصم مسیحی نمی توانستند مانعی در مقابل فشار اسلام که در پیش بود، باشند.
در بخش شرقی امپراتوری روم مناقشات درباره مسیح شناسی تا شورای جهانی ششم در سال 680 حل نشد. سرانجام در این زمان «طرفداری از اراده واحد»، که آموزه ای بود که یک اراده الهی واحد را برای مسیح می پذیرفت، و بدعتی همسان طبیعت واحدی بود، متوقف گردید. در این شورای قسطنطنیه بیان شد که درست همان طور که دو طبیعت متمایز در مسیح وجود دارد. همچنین دو اراده متمایز، یکی بشری و دیگری الهی در او موجود است. تصمیم این شورا پایان مناقشات مسیح شناسی را مهر کرد. گروههای متخاصم بسیار دیر تشخیص دادند که باید به نزاع پایان دهند و برای دفاع از خود در مقابل مهاجمان عرب تلاش کنند.
عقاید طبیعت واحدی بر الهیات کلیسای مسیحی شرقی و بر همه مسیحیان
«طبیعت واحدی» به مکاتب و فرقه های زیادی که هر یک پیچیده تر از دیگری بود تقسیم شده بود؛ اما در پایان قرن پنجم، اختلافات عمدتا با سیاست سر و کار داشت. روم در مقابل قسطنطنیه، انطاکیه در مقابل اسکندریه، دربار امپراتوری در مقابل پدیده ملی گرایی، به گونه ای که عقاید دینی و آموزه ای رو به نابودی بود. اهمیت مکتب طبیعت واحد در ارتباط با شکل گیری عقاید راست کیشی، در واقع پس از شورای کالسدون در سال 451 پایان یافت. با وجود این، عقاید طبیعت واحدی بر الهیات کلیسای مسیحی شرقی و از طریق آن بر همه مسیحیان تأثیر زیادی داشت. هنگامی که نزاع آغاز شد، طبیعت واحدها بخش بسیار متدین و پارسای جامعه بودند و بسیاری از آنها به نوعی رمزی از دین تمایل داشتند.
قرن ششم، با وجود جر و بحثهای سیاسی و الهیاتی که چهره کلیسا را زشت کرده بود، عصر نویسندگان بزرگ روحانی صومعه های شرقی و عصر شکوفایی هنر دینی بیزانسی بود. بزرگترین رمز گرای بیزانسی یک سوری بود که نام «دیونیسیوس آرئوپاجایت» (شاگرد آتنی پولس) را به کار می برد؛ نوشته های او در سراسر قرون وسطی بر متفکران و اندیشمندان نفوذ داشت. او در نوشته هایش الوهیت را این گونه توصیف کرده است: «ظلمت الهی که ورای نور است؛ یعنی چیزی که ورای خوبی، ورای وجود و برتر از همه اندیشه های انسانی است.» (سی. داوسون در کتاب ساختار اروپا) دیونیسیوس در نوشته هایش چگونگی انتقال حیات و قدرت را از خدای توصیف ناپذیر به نوع بشر از طریق سلسله مراتب کارگزاران آسمانی نزول کننده، توضیح می دهد و این آموزه ای است که یادآور گنوسی هاست. بسیاری از مردان کلیسای شرقی که جذب مکتب طبیعت واحدی شدند، چنین عقایدی را مطالعه کرده بودند. تجسد به نظر آنها تنها می توانست ظهور یک قدرت الهی بر روی زمین، که شکل انسانی به خود گرفته بود، باشد. تأکید بر الوهیت مسیح بر هیبت و سر بودن مسیحیت، که بخش قدرتمندی از هنر بیزانسی بود، می افزود.
این احساس هیبت و سر از کلیسای شرق به کلیسای غرب وارد شد. اما رهبران کلیسای غربی، به خاطر این تأکید، ترسیدند که آموزه مسیح بشری تاریخی ممکن است به فراموشی سپرده شود. گمان می رفت که با چشم پوشی از انسانیت مسیح، دین مسیحیت تحریف شود. اگر مسیح کاملا وجود انسانی نبود که در مقطعی تاریخی زندگی کرد پس بشارت برای انسانیت، یعنی کفاره شدن او در راه خدا، کجا بود؟ پذیرش کامل رنج و مرگ کجا بود؟ نکته وسوسه مسیح چه بود و نکته رنج او چه بود؟
هدف بیانات عقیدتی پاپ لئو در «تام لئو» (نامه او به اسقف فلاویان) موضع گیری در مقابل این خطر طبیعت واحدی و در عین حال جلوگیری از افراط نسطوری گری بود. تأکید اصلی در اعتقاد نامه بر چیزی بود که «تام لئو» در این کلمات بیان می کند: «باید اعتراف کرد که یک شخص، که همان پسر و خداوند ما عیسی مسیح است، کامل است در الوهیت و کامل است در انسانیت؛ واقعا خداست و واقعا انسان؛ دارای روح عقلانی و بدن؛ بر طبق الوهیتش همجوهر با پدر است و بر طبق انسانیتش هم جوهر با ماست؛ از هر لحاظ، جز گناه، مانند ماست؛ بر طبق الوهیتش قبل از زمان از پدر صادر شد؛ بر طبق انسانیتش در این روزگار اخیر به خاطر ما و به خاطر نجات ما از مریم باکره، مادر خدا، متولد شد؛ یکی و همان مسیح، پسر، خداوند، تنها صادر شده، دارای دو سرشت، بدون پراکندگی و اضطراب، تغییرناپذیر، تقسیم ناپذیر، به هم پیوسته، که ویژگی وجودش به هیچ وجه با اتحاد کنار نمی رود، بلکه در عوض ویژگی هر یک از وجوداتش حفظ و در یک شخص هماهنگ می شوند؛ اما یک و همان پسر و تنها صادر، کلمه الهی، خداوند، عیسی مسیح، همان طور که از ابتدا انبیا درباره او اعلام کردند، و خداوند، عیسی مسیح به ما تعلیم داده است، و اعتقادنامه پدران مقدس به ما منتقل کرده است.»
این اعتقادنامه ای بود که در شورای کالسدون پذیرفته شد و همین تصدیقها، از آن زمان به بعد، آموزه مسیحی ارتدکس درباره سرشت مسیح گردید. با وجود این، مناقشات و جداییها تا اواسط قرن هفتم ادامه یافت.
ممکن است عجیب به نظر برسد که مردم عادی درباره موضوعات پیچیده الهیاتی چنان هیجانی و غضبناک شده باشند که بتواند به آشوب مردمی تبدیل شود؛ و همچنین عجیب است که گروههای رقیب، که شعارهای دینی مخالفی را سر می دادند، می توانستند همدیگر را تحت پرچم مکتب الهیاتی و تعریف آموزه ای خاص خود، بیابند. اما همیشه یافتن کانونی برای احساسات مردم، یک نیاز اجتماعی بوده است. در این امر فرق زیادی بین ملیت و فوتبال، اندیشه سیاسی و آموزه دینی نیست. جمعیت در امپراتری روم شرقی برای اسقف خود و گروه او راهپیمایی می کردند. آنها هم مانند مردم امروزی راهپیمایی را دوست داشتند. بیان اندیشه هایی که شدیدا مورد اعتقادند ممکن است در روند بحث به صورت نزاع احساسی خشن در آید. امروزه بیشتر مردم، مانند گذشته، گرایش دارند که اندیشه ها را، به ویژه اندیشه های دینی را، دارایی شخصی خود بشمرند.
آنها به خصوص درباره درکشان از خدا و ارتباط خدا با انسان، حالت مالکانه دارند، و از این رو، حتی در یک سطح اجتماعی، در مباحثات دینی، عصبیت به وجود می آید. هنگامی که این دارایی ها را گروهی به خود نسبت می دهند، بر میزان عصبیت نیز حتما افزوده می شود. خدا به این طریق وجود دارد، یا اصلا وجود ندارد، هر چه الف یا ب اعتقاد دارند. اما الف و ب به گونه ای باید برای اثبات اعتبار عقاید خود مبارزه کنند: نه فقط به خاطر اینکه در مخالفت خود عصبانی اند، بلکه به منظور اینکه از خدا دفاع کنند یا به او حمله کنند. امروزه بر چسب دینی در میان جوامع در حال مبارزه، به صورتی جدا ناشدنی با سیاستها و حقوق سیاسی به هم آمیخته است. در عصری که دین به جای سیاست علاقه غالب بود، بحث درباره تعاریف انتزاعی به جای حقوق سیاسی، مسئول به وجود آمدن مبارزه بود. شارحان آموزه های مختلف به گرفتن نتایجی نظری ادامه می دادند، که هر چه بیشتر پیچیده می شد و دائما ارتباطشان با آنچه عموما مسیحیت انگاشته می شد، کم می شد.
تاریخ نشان داده است که افراط و گزافه گویی در بیان عقیده اغلب به بدعت می انجامد. در کالسدون راست کیشی نقش خود را در حفظ تعادل بین گزافه گوییها ایفا کرد. همیشه برای کلیسا ضروری بود که تأکید درست را رعایت کند، به گونه ای که تمرکز بر یک جنبه چیزی که تعلیم داده می شد به فراموشی یا خرابی جنبه های دیگر نینجامد. تنسیق عقیدتی کلیس در کالسدون متعادل و جامع بود و اهمیت هر دو جنبه از تعلیمات درباره مسیح را اعلام می کرد. این بدین معنا بود که مسیحی راست کیش نباید مسیح را صرفا انسان و معلمی بسیار خوب و نه صرفا کلمه الهی، که ورای حدود انسانیت است، به حساب آورد. اما هر چند نظریه ای که در بردارنده این دو مفهوم بود به وضوح بیان شده بود، اما احتمالا چنین کلماتی چیز کمی را برای کسانی که تلاش صادقانه ای در راه یافتن معنایی برای خود می کردند، حل می کرد.