خوش بینی و اعتقاد به پیشرفت انسانی از ویژگی های بخش اول قرن بیستم بود. پروتستان های آمریکا با داشتن طرح هایی برای بهبودی اوضاع خویش (مثلا با نهضت خویشتن داری) وارد روح این دوران شدند، در حالی که کاتولیک های رومی نیروی فراوانی صرف ساختن و حفظ نظام مدرسی خود و شبکه بیمارستان ها، روزنامه ها و نهادهای دینی و بنیادهای خیریه کردند. اعتقاد به سرنوشتی روشن، که این اندیشه را تقویت می کرد که دمکراسی آمریکایی نجات بخش دنیاست، غالبا توسط کلیساها بیان دینی می یافت و یک نهضت تبشیری وسیع توسط مرکز انجیلی آیین پروتستان آمریکا سازماندهی شد. همه این وقایع بدیع که در شور و شوق قرن جدید پدید آمده بودند، در دهه 1930 از بین رفتند.
هجدهمین متمم قانون اساسی (ممنوعیتی که برای متوقف کردن مصرف مشروبات الکلی وضع شده بود) به دلیل شکست فاحش آن، در سال 1934 لغو شد؛ هنگامی که جنگ جهانی اول (جنگی که برای پایان دادن به جنگ ها آغاز شد) به جنگ و درگیری انسانی پایان نداد و نهضت جهانی تبشیر که در قرن نوزدهم آغاز شده بود، به دلیل فقدان همیاری و همدلی به شکست انجامید، شور و شوق ملی گرایی آمریکا به سردی گرایید. در دهه 1940، توجه عمومی بر جنگ جهانی دوم و عواقب آن متمرکز بود. فرعی میل به احیای زندگی رهبانی و علاقه مجدد به دین به طور کلی، درست بعد از این جنگ در کلیساهای کاتولیک رومی وجود داشت. دهه 1950 دوران موفقیت بسیار زیاد تقریبا همه کلیساها بود: بیش از هفتاد درصد جمعیت آمریکا خود را دیندار می دانستند و تقریبا همه گروه های مسیحی مشغول ساختن کلیساهای جدید، مدارس و کانون های دوستی و سایر نهادها بودند.
اگر دهه 1950 زمان شکوفایی و اوج ادیان بود، دهه 1960 زمان افول و نزول دین بود. به دلایل چندی که به جنگ ویتنام و ناآرامی های فردی و اجتماعی همراه آن مربوط می شد، حضور مردم در کلیسا کاهش چشمگیری یافت. عده کمی به کلیساهای خود کمک مالی می کردند و بیشتر کلیساها مقروض بودند. بیشتر کلیساهای پروتستان دچار رکود و افول شدند؛ کلیساهای کاتولیک رومی تلاش های اصلاحی اضطراب آور شورای واتیکانی دوم را تجربه می کردند و بعضی از کلیساهای جدیدتر مسیحی (نظیر مورمون ها و پنجاهه گراها) به میزان فراوانی رشد کردند. دهه های 1970 و 1980 را نمی توان به آسانی توصیف کرد، یعنی نباید در این نقطه از مقطع ناقص تاریخی ملاحظه شوند، هرچند می توان بعضی از مسائل دوران معاصر مسیحیت آمریکا را با مسائل قدیمی تر و شاید عمیق تر ارتباط داد.
نزاع بنیادگرایی در برابر لیبرالیسم در قرن بیستم
مسیحیان در دوره جدید صرفا با مرزهای فرقه ای منشعب نشدند، بلکه بر اساس عقاید مشترک یا باورهای الهیاتی می خواستند گروه هایی تشکیل دهند. در قرن نوزدهم، بسیاری از عقاید و اعمال مسیحیت آمریکا در بیشتر کلیساها پیامدهایی داشت. ادونتیزم، آیین انجیل گرایی و آیین پنجاهه گرا همه الهام بخش شکل گیری کلیساهای مجزایی شدند، بلکه باعث به وجود آمدن گروه هایی در داخل کلیساهایی نیز شدند که از آنها منشعب نشده بودند. بنابراین، اوضاع و احوال معاصر اصالتا کثرت گرا است و کلیساهای جدید مسیحی غالبا مجموعه بسیار وسیعی از آرا را در خود دارند.
یکی از موضوعات مهم اختلاف برانگیز در مسیحیت قرن بیستم «درست باوری» است. عقاید درست از نظر مسیحیان کدامند؟ می توان تصور کرد که پاسخ های متعددی برای این پرسش وجود دارد که همه آنها مبتنی بر تاریخ های فرقه ای خاصیند. مسیحیان را می توان به دو گروه عمده تقسیم نمود: آنانی که به کشفیات این عصر روی خوش نشان داده اند و می خواهند روش ها و بینش های علمی را در مسیحیت به کار بندند و کسانی که اندیشه های جدید را تحقیر کرده یا ازآنها دوری کرده اند تا رابطه عمیق خود با دین قدیم را حفظ کنند. نمی توان هیچ یک از این گروه ها را به طور کامل تشریح کرد، اما در دو طرف بحث قرار می گیرند که یک طرف آن بنیادگرایان و طرف دیگر لیبرال ها هستند.
از هر دو واژه به عنوان اصطلاحاتی برای استهزا و علایمی برای درستکاری استفاده شده است. درست باوری مسئله ای مربوط به اعتقاد درست است. مسیحیان به چه چیزی باید معتقد باشند؟ یک نوع درست باوری مشخص الهیاتی در طول قرن ها رشد و گسترش یافته بود و احساس می شد که بر اساس بعضی مواضع اساسی یا بنیادی قابل طرح است. مسیحیان باید به رستاخیز و به مسیح به عنوان منجی و خداوند جهان ایمان داشته باشند، و همچنین به فیض به عنوان قدرت آمرزش و نیروی کار انجام کار نیک و به تثلیث (سه شخص در خدای واحد، آن طور که در کلیسای قدیم بیان شده است) و همچنین به عبارات اعتقادنامه رسولان و به گناه اولیه و به ضعف ذاتی روحی باید اعتقاد داشته باشند.
پروتستان ها بعضی از بینش های مصلحان نظیر کشیشی همه مؤمنان، نجات در مسیح فقط از طریق ایمان، کفایت کتاب مقدس به عنوان مرجعیت دینی، اقتدار و حاکمیت خدا و قضا و قدر را به این آموزه های محوری افزودند. کاتولیک ها بینش های پروتستانی را انکار کردند و به جای آنها مواضع شورای ترنت را اضافه کردند. اما بحثی که در این جا به آن می پردازیم، تا حد زیادی پروتستانی است و آنچه در این جا بیان می کنیم مربوط به نزاعی است در داخل کلیسای پروتستان (نزاعی که کلیسای کاتولیک به طریق متفاوتی با آن مواجه شد و به روش متفاوتی در پایان این قرن آن را حل کرد.)
نظریه کفاره برای درست باوری مسیحی
مسئله مهم برای درست باوری مسیحی نظریه کفاره بود. تا قرن نوزدهم، موضع درست باوری پروتستان مبنی بر جایگزین پذیری کفاره بود. این آموزه به نحو ساده بیان می دارد که گناهکاری انسان اقتضای نوعی تاوان را داشت که عیسی آن را پرداخت (جانشین انسانیت شد) و اقتضائات عدالت الهی را تحقق بخشید و به سبب کار، مرگ و رستاخیز او مردم می توانند نجات یابند. همه این نکات درست باوری از کتاب مقدس نشأت می گیرند.
چالش برای رأی درست باوری
رأی درست باوری بدون چالش هم نبود (برای مثال، در عصر روشنگری). کشفیات جدید علمی غالبا با عقاید رسمی دینی در تعارض بودند و در قرن نوزدهم یک روش علمی کاملا جدید درباره تحلیل متون، مسیحیت را با چالش بسیار دشوار جدیدی مواجه کرد. به دلایل چندی، محققان به متون دینی علاقه مند شدند. بعضی ها می خواستند صحیح ترین نسخه کتاب مقدس را (اولین ترجمه یا نسخه ای که کمترین دخل و تصرف را داشته باشد) بیابند و می خواستند کتاب مقدسی را که در دست مردم بود، در پرتو اکتشافات جدید اصلاح کنند. بعضی ها می خواستند کتاب مقدس را به نحو متفاوتی قرائت کنند. آنان آن قدر که به کشف مقصود واقعی نویسندگان متون مقدس علاقه مند بودند به پیام عبادی آن علاقه نداشتند. آنان تاریخ و باستان شناسی دوره کتاب مقدس را مطالعه می کردند تا به آنچه می توانستند درباره مردمان آن زمان بیاموزند پی ببرند و همیشه معتقد بودند که می توانند پرتو تازه ای بر شخصیت ها و داستان های کتاب مقدس بیفکنند. عقاید سنتی مسیحی را بعضی از دستاوردهای این محققان تهدید می کرد. بیشتر مسیحیان همواره معتقد بودند که موسی پنج سفر اول کتاب مقدس را نوشته است، و انجیل یوحنا به لحاظ تاریخی تصویر صحیحی از عیسی ارائه می دهد، و هر آنچه در کتاب مقدس یافت می شود، بدون اشتباه است.
مبنای لیبرالیسم مسیحی آمریکا
می توان تصور کرد که چالش در این عقاید چگونه تهدیدآمیز بود (و هنوز هم برای بعضی از مسیحیان چنین است). اگر موسی پنج سفر اول کتاب مقدس را ننوشته باشد پس نویسنده آنها چه کسی است؟ با نظریه الهام، مبنی بر این که خدا این پنج کتاب را به موسی املا کرده است، چه باید کرد؟ اگر انجیل یوحنا به لحاظ تاریخی تصویر صحیح عیسی را ارائه نکند پس تصویر صحیح او کدام است؟ عیسای تاریخی چه کسی است؟ آیا او واقعا معجزه انجام داد؟ آیا او می دانست که مسیح است؟ آیا او واقعا درباره آمدن پایان جهان می اندیشیده است؟ آیا اکنون مردم باید واقعا طبق اخلاقیات او زندگی کنند، یا باید اخلاقی موقت مبتنی بر اعتقاد او به پایان قریب الوقوع جهان مراد باشد؟ بالاخره، اگر در کتاب مقدس اشتباهاتی موجود باشد بر سر مفهوم وحی و این که خدا نویسنده واقعی کتاب مقدس است، چه می آید؟ آیا یقینا خدا اشتباه نکرده است؟ همه این پرسش ها، که در آغاز محققان اروپایی آنها را مطرح کرده اند، به مسیحیت آمریکایی راه پیدا کردند و مبنای لیبرالیسم مسیحی آمریکا شدند. اوضاع و احوال آمریکا فضای مطلوبی برای طرح چنین پرسش هایی فراهم کرد: مردم آمادگی بیشتری برای اعتقاد به پاکی سرشت انسان داشتند و آمادگی پذیرش نظریه هایی درباره آلودگی ذاتی انسان و قضا و قدر نداشتند و شاید این روش علمی جدید می توانست راه جدیدی برای فهم و پذیرش ایمان مسیحی مهیا سازد.
موضوع مهم مرجعیت کتاب مقدس بود. قبل از نهضت اصلاح دینی، اختلاف عقاید شدیدی درباره کتاب مقدس وجود داشت. بعضی از قسمت های آن بیشتر از سایر قسمت ها اعتبار و ارزش داشت. لوتر درباره کتاب های کتاب مقدس با ارجاع آنها به معیار نجات از طریق فیض ایمان، قضاوت می کرد و بنابراین، مناسب نمی دید که درباره رساله یعقوب که بر اعمال نیک تأکید دارد چیزی بگوید. او نگران خطاناپذیری کتاب مقدس نبود. اما بعد مردم خواستند که مرجعیت بیشتری برای کتاب مقدس قائل شوند و مرجعیت و اقتدار خدا را (چنان که در کتاب مقدس به آن اشاره شده بود) در برابر اقتدار و مرجعیت پادشاهان یا پاپ ها یا آرای جدید دینی یادآوری کنند. در سده های هفدهم و هجدهم، بعضی ها در دفاع از مرجعیت کتاب مقدس تا جایی پیش رفتند که گفتند حتی نقطه گذاری کتاب مقدس را هم نمی توان مورد تردید یا تغییر قرار داد.
دیدگاه بنیادگرایان در مورد مرجعیت کتاب مقدس
بنیادگرایان وارث این آرای محافظه کارانه درباره مرجعیت کتاب مقدس بودند و به این اعتقاد راسخ رسیدند که کتاب مقدس مصون از اشتباه است. منصفانه نیست که همه آنان را ظاهرگرایان افراطی نامید، یا آنان را متحجر تصور نمود. اصطلاح بنیادگرا از آن جا می آید که آنان اعتقاد داشتند که حداقل ثابتی از اعتقادات وجود دارند که بدون آنها نمی توان ادعای مسیحی بودن داشت و یکی از این عقاید، خطاناپذیری کتاب مقدس است.
هسته و اصل بنیادگرایی
هسته و اصل بنیادگرایی دغدغه نجات است. سؤال اساسی برای آنها یک سؤال ساده و سرراست است: «آیا نجات شامل حال تو شده است؟» چگونه انسان به نجات می رسد؟ طبق عقاید درست باوری مسیحی، انسان خود نمی تواند رستگار شود، بلکه خدا باید او را رستگار کند؛ و خدا این کار را در مسیح انجام داده است و مسیح کفاره گناهکاری انسان بود، اما این کفاره درباره انسان تحقق نمی یابد، مگر این که مسیح را بپذیرد. اگر انسان مسیح را به عنوان پسر خدا و منجی بپذیرد از ناحیه آسمان مطمئن می شود و به فیض خدا به عنوان نیروی غلبه بر گناه می رسد. چگونه انسان به درستی این پیام یا نمایشنامه پی می برد؟ چون خدا چنین گفته است، یعنی چون در کتاب مقدس آمده است و کتاب مقدس کلام خداست، و بنابراین، نسبت به این موضوع اطمینان حاصل می شود.
از این رو، بنیادگرایان در پی اثبات خطاناپذیری کتاب مقدسند تا از آنچه آن را پیام اساسی انجیل می دانند حمایت کرده باشند. جیمز بار بنیادگرایی را موضعی دینی می داند که می خواهد مسیحیت را به نوعی ایدئولوژی محافظه کارانه پیوند دهد. به قول او، تأکید بنیادگرایی بر خطاناپذیری کتاب مقدس این اطمینان را به وجود می آورد که کتاب مقدس به روش های اساسا محافظه کارانه سخن می گوید. شخص بنیادگرای افراطی معتقد است که هیچ خطایی در کتاب مقدس وجود ندارد و معنای هر کلمه ای دقیقا همان چیزی است که از ظاهر آن برمی آید؛ یعنی باید کتاب مقدس را به عنوان یک متن کاملا و واقعا صادق خواند. یک شخص لیبرال افراطی می پذیرد که در کتاب مقدس اشتباهاتی وجود دارد، بیشتر مطالب آن را استعاری می داند و استدلال می کند که کتاب مقدس را باید به عنوان نوعی راهنمای اخلاقی برای زندگی انسان خواند. بیشترکسانی که به این یا آن طرف این طیف گرایش دارند افراطی محسوب نمی شوند و این است که مسئله تفسیر را مشکل تر می کند.
محافظه کاران یا انجیل گرایان جدید از موضع بنیادگرا نشأت می گیرند، اما به منظور این که تا حدی به انتقاد علمی و نقد کتاب مقدس بپردازند از آن دوری کرده اند: آنان آرای سنتی خود را با روش های علمی تقویت و تأیید می کنند. آنان نقد کتاب مقدس را به عنوان عملی شیطانی محکوم نکردند (چنان که بعضی از بنیادگرایان افراطی چنین می کنند)، اما پیش فرض های اساسی لیبرال ها را نیز نپذیرفتند. انجیل گرایان جدید جهان فوق طبیعی را به عنوان یک واقعیت می پذیرند و ملزم نیستند که مداخله الهی در جهان را تبیین کنند؛ در عین حال، مایلند که با عقل و منطق از آرای خود دفاع کنند. آنان درست باوری سنتی را با فعالیت اجتماعی و تحقیق ترکیب می کنند.
لیبرالیسم نوین در آمریکا
لیبرالیسم نوین بعد از یک دوره طوفانی در نیمه اول قرن بیستم، در دهه 1940 ظاهر شد. هری امرسون فاسدیک (1878-1969) بعضی از اصول محوری آن را در موعظه ای در سال 1935 تشریح کرد: «ضروری است که مسیحیت را با دنیای جدید وفق دهیم، اما نه با سست کردن مفهوم خدا. لیبرال های نوین درباره سرشت انسان خیلی خوش بین نیستند (بر خلاف لیبرال های نخستین، مخصوصا قبل از جنگ جهانی اول). آنان مایلند بپذیرند که انسان در یک موقعیت دشوار و پیچیده قرار دارد. به قول آنان، مردم گناهکارند و راه حل های ساده ای هم وجود ندارد و مردم به چیزی بیشتر از اخلاق نیازمندند: مردم نیاز دارند که خود را هدایت شده به سوی خدا بیابند. لیبرال های نوین اهمیت کلیسا را به عنوان یک جامعه زنده و نهادی الهی تصدیق می کنند لیبرال های نوین اهمیت کلیسا را به عنوان یک جامعه زنده و نهادی الهی تصدیق می کنند (لیبرال های قدیم غالبا کلیسا را چیزی بیشتر از یک نهاد اجتماعی لحاظ نمی کردند) و ضرورت پشیمانی و توبه را تصدیق می کنند (بعضی از لیبرال های قدیم نسبت به واقعیت گناه اعتقاد نداشتند).»
درست باوری نوین
درست باوری نوین سنتی است که ریشه هایی در لیبرالیسم دارد و در عین حال بینش های اولیه مصلحان پروتستان راجع به خدا، سرشت انسان و کتاب مقدس را اساسا قبول دارد. بیشتر متکلمان سنت درست باوری نوین نسبت به بنیادگرایی سوء ظن داشته اند، با این حال، حاکمیت و اقتدار خدا، قدرت گناه و اهمیت کتاب مقدس برای نوعی ارزیابی واقعی از سرشت انسان را پذیرفته اند. مهمترین حامی این سنت، متکلم سوئیسی به نام کارل بارت (1886-1968) بود که تأثیر عمده ای بر الهیات پروتستان قرن بیستم گذاشت. قوی ترین مدافع آمریکایی این سنت راینولد نیبور (1892-1971) بود. سنت درست باوری نوین به لحاظ اجتماعی و سیاسی لیبرال است، با این حال، به لحاظ الهیاتی محافظه کار است. این سنت فعالیت اجتماعی خاصی را که مبتنی بر پای بندی به زندگی مسیحی است لازم می داند. متکلمان سنت درست باوری نوین به ارزش کلیسا به عنوان یک اجتماع یا گروه جمعی حیاتی دوباره بخشیده اند و از تصور نوعی کلیسای جهانی و نهضت وحدت کلیساها حمایت می کنند.