از راویان و شاهدان عینی واقعه تلخ روز عاشورا 61 هـ.ق در کربلا!!
در جریان نهضت امام حسین (ع)، از اول تا به آخر حضور داشت و بیشتر وقایع کربلا در تاریخ طبری و بعضی منابع دیگر از قول اوست اگرچه وی در لشگر کوفه و عمربن سعد بوده و بسیاری از قضایا را روایت کرده است ولی بعضی از مورخین او را از اصحاب حضرت سجاد (ع) و از راویان حدیث شیعه شمرده اند. (شیخ طوسی، اعیان الشیعه و مجمع الرجال)
نقش او در حماسه کربلا و جهت گیریش در این واقعه، مختلف و متضاد است. برای روشن شدن این مطلب، به عنوان نمونه، اخباری را مطرح می کنیم. این اخبار را مورخینی چون طبری و دیگران از «ابی مخنف» از «سلیمان بن راشد»، از حمید بن مسلم نقل کرده اند:
1- سر مقدس «حسین بن علی (ع)» پس از شهادت، به دستور عمربن سعد، توسط خولی بن یزید اصبحی و او (حمید بن مسلم) نزد عبیدالله بن زیاد فرستاده شد.
2- روز عاشورا که سپاه دشمن تحت فرمان «شمر بن ذی الجوشن» از طرف عمر بن سعد می خواست به خیمه های امام (ع) نزدیک شود و آن را آتش بزند و فریاد می زد: «آتش بیاورید. تا خیمه ها و کسانی که در آن هستند بسوزانم.» حمید بن مسلم در آن جا حضور داشت و به شمر گفت: «پناه می برم به خدا! آتش زدن خیمه ها سزاوار نیست؛ آیا می خواهی این کودکان معصوم و زن های بی پناه را در آتش بسوزانی و به دست خود عذاب ابدی برای خودت آماده کنی؟ به خدا قسم، کشتن مردان اینها، امیر تو را خوشحال می کند؟ چه نیازی به کشتن افراد درون خیمه است؟» و همینطور با شمر مجادله می کرد. شمر پرسید «تو کیستی؟» حمید از ترس جانش، خود را معرفی نکرد تا در امان باشد. (تاریخ طبری ج5)
3- حمید به عیادت مردی می رود که مانع آب بین حسین (ع) و رود فرات شد.
مردی که به نفرین حضرت دچار گشت و تا لحظه آخر عمر ننگین خود، حالش از فرط تشنگی، لحظه ای آرام نبود و آخرالامر شکم او ترکید. حمید بن مسلم روایت می کند که:
عبدالله بن حصین ازدی (که برخی او را با نام دیگری گفته اند) در همان لحظات حساس با جسارت و صدای بلند فریاد زد: «ای حسین به خدا قطره ای از این آب که اینقدر زلال و صاف است نخواهید چشید تا از تشنگی بمیرید.» و امام (ع) فرمود: «خداوندا او را تشنه کام بمیران.» من (حمیدبن مسلم) بعد از واقعه کربلا در بیماریش او را عیادت کردم. دیدم که آب می خورد تا شکمش پر می شد، آنگاه آن را بر می گرداند و فریاد می زد «تشنه ام، تشنه ام» و دوباره آب می خورد و مجددا همین کار و همینطور از تشنگی می سوخت تا جانش به در آمد. (برای اطلاع کامل تر به اخبار مربوطه مراجعه شود)
4- در همان روز عاشورا، وقتی که قاتل حضرت قاسم بن حسن می خواست او را شهید کند، حمید در میان سپاه کوفه است که می گوید به این نوجوان نگاه می کردم، دیدم قاتلش را که به من گفت: «من بر او حمله می کنم.» به او گفتم: «سبحان الله! چه منظوری داری؟ این گروه که اطراف او را گرفته اند برای کشتن او کافی هستند.» و بدین ترتیب می خواست مانع از کشته شدن حضرت قاسم شود، هرچند که آن ملعون، فرزند حسن بن علی (ع) را به شهادت رساند.
5- باز می بینیم: زمانی که شمر بن ذی الجوشن بعد از شهادت حسین بن علی (ع) به خیمه امام سجاد (ع) یورش می برد تا او را بکشد. حمید آن ملعون را از این کار باز می دارد. خودش می گوید: شمر با عده ای از مأمورانش به خیمه علی بن حسین (ع) آمدند. آن حضرت بر بستر خود خوابیده بود و به شدت بیمار! همراهان شمر گفتند: «او را به قتل نمی رسانی؟» من گفتم: «آیا نوجوانان هم کشته می شوند؟ این کودک است و بیماریش او را بس است.» و اصرار نمودم تا اینکه آنها را از کشتن بازداشتم! (البته امام سجاد در آن زمان بیست و دو ساله بودند ولی تعبیر حمید بن مسلم برای جلوگیری از قتل امام (ع) بوده است چه آنکه مقررات جنگهای صدر اسلام این بود که کودکان را نمی کشتند).
6- در جای دیگر: عمر سعد با من (حمید بن مسلم) دوست بود. چون از کربلا برگشت، نزد او رفتم و حالش را جویا شدم. گفت: «از حالم مپرس، زیرا هیچ مسافری بدتر از من به خانه بازنگشت، خویشی نزدیکم را قطع کردم و گناه عظیمی مرتکب شدم.» (به نقل از اخبارالطوال، پژوهش نامه امام حسین (ع) /371)
و باز حمید می گوید:
7- عمربن سعد مرا خواند و بعد سوی خانواده خود فرستاد تا مژده فتح و سلامت او را به آنها برسانم. من رفتم و این خبر را گفتم و وقتی به کوفه برگشتم همان موقعی بود که ابن زیاد در قصر، مهمانی داده بود و اسرای کربلا و سر مطهر امام حسین (ع) را می آوردند. (نفس المهموم/223)
این چند مورد نکاتی از احوال این گزارشگر و تاریخ نگار بود که از طرفی همراه سپاه عمربن سعد و شمر بن ذی الجوشن و از طرف دیگر نکوهش کارهای ضد انسانی آنان را نموده است. پس از واقعه عاشورا و پایان تلخ آن، حمید بن مسلم را در گروه توابین می بینیم که با سرکرده آنها یعنی سلیمان بن صرد، به «عین الورده» می رود. (نفس المهموم/342-394)
در زمان مختار ثقفی، توسط ماموران تحت تعقیب قرار می گیرد. او با پسران اصلخب که عبدالله و عبدالرحمن بودند پا به فرار می گذارند ولی آن دو برادر دستگیر و حمید بن مسلم موفق می شود که از چنگ مختار و مأمورانش نجات یابد. در این زمینه شعری برای خود سرود به این مضمون:
«دیدی که چگونه از آن وحشت نجات یافتم در حالی که هیچ امیدی به نجات نداشتم.»
حمید بن مسلم ازدی زندگینامه مشاهده عاشورا واقعه کربلا تاریخ اسلام راویان حدیث