الطباطبا اصفهانی درباره ابن رستم که باروی شهر اصفهان را بنا می کند چنین سروده:
یا رستمی استعمل الجدا *** و کدنا فی حظنا کدا
فإنک المأمول و المرتجی *** تهون الخطب إذا اشتدا
أحکمت من ذا السور ما لم تجد *** و الله من إحکامه بدا
فخلفه نسل کثیر لمن *** أصفت لأرز بونها الودا
و هم کیأجوج و مأجوج إن *** عددتهم لم تحصهم عدا
و أنت ذو القرنین فی عصره *** جعلته ما بینهم سدا
ترجمه: «ای فرزند رستم تو کوشش به کار بر و ما، به سهم خود می کوشیم، تو محل آمال و آرزوهائی، و کار بزرگ و پیچیده را، تو آسان می سازی. تو چنان این با روی شهر را مستحکم ساختی، که سوگند به خدا چاره ای از قرصی و محکمی ندارد. به دنبال آن، خلق بسیاری از نسل «ارزبون» اظهار محبت خواهند کرد. و آنان چون یأجوج و مأجوج اسکندرند، اگر آنها را به آمار کشی. و تو مانند ذوالقرنین باشی که برای آنان سدی فراهم کرده ای.»
و در هجای ابوعلی رستمی گوید:
کفرا بعلمک یا ابن رستم طه *** و بما حفظت سوی الکتاب المنزل
لو کنت یونس فی دوائر نحوه *** أو کنت قطرب فی الغریب المشکل
و حویت فقه أبی حنیفة کله *** ثم انتهیت لرستم لم تنبل
ترجمه: «ای فرزند رستم طه! من دانش تو را نپذیرم و جز کتاب منزل، هر چه را حفظ کرده ای، باور ندارم. اگر تو در علم نحو، به احاطه یونس نحوی باشی. یا در لغات غریب عرب، در حدود قطرب باشی. و بر علم فقه ابوحنیفه، به طور کامل دست یابی، آنگاه نزد رستم آئی، مورد تقدیر واقع نخواهی شد.»
و از اوست:
لا تنکرن إهداءنا لک منطقا *** منک استفدنا حسنه و نظامه
فالله عز و جل یشکر فعل من *** یتلو علیه وحیه و کلامه
ترجمه: «بر ما انکار مکن حسن منطقی را که حسن و نظم آن را، از تو فرا گرفتیم، و آن را به تو تقدیم می کنیم خدای بزرگ کار از کسی که وحی و کلامش را بر او می خواند، تشکر کند.»
و بر اباعمرو بن جعفر بن شریک، که شعر «خروس جن» را از او دریغ داشته، سرزنش کرده گوید:
یا جوادا یمسی و یصبح فینا *** واحدا فی الندی بغیر شریک
أنت من أسمح الأنام لشعر ال *** ناس ما ذا اللجاج فی شعر دیک
یا حلیف السماح لو أن دیک ال *** جن من نسل دیک عرش الملیک
لم یکن فیه طائل بعد أن ید *** خله الذکر فی عداد الدیوک
ترجمه: «ای مرد سخاوتمندی که صبح و شام در بین ما از لحاظ جود و بخشش بی مانندی! تو از تمام مردم در کار شعر مردم، با گذشت تری، این لجاجت در شعر «خروس» برای چیست!؟ ای مرد بخشایشگر! اگر خروس جن، از دوده خروس عرش پروردگار بود، بعد از آنکه در شمار خروس ها در آمد، دیگر از اهمیت می افتاد.»
و این شعر نیز از اوست:
بابی الذی نفسی علیه حبیس *** ما لی سواه من الانام أنیس
لا تنکروا ابدا مقاربتی له *** قلبی حدید و هو مغناطیس
ترجمه: «پدرم فدای آن کس که جانم در گرو اوست، و جز او در بین مردم مونسی ندارم. هیچ گاه نزدیک شدنم را به او، به دیده انکار ننگرید، زیرا هر چند قلب من آهن باشد، او مغناطیس است.»
و از اوست:
یا طیب لیل خلوت فیه بمن *** أقصر عن وصف کنه وجدی به
لیل کبرد الشباب حالکه *** نعمت فی ظله و فی طیبه
ترجمه: «چه خوش بود شبی که خلوت کردم با کسی که نمی توانم شور و شعفم را با او توصیف کنم. شبی چون سردی و گوارائی جوانی که در ظلمت شب فرو رفته باشد، و من در تاریکی و محتوایش کیفی کردم.»
و از اوست:
أتانی قریض کنظم الجمان *** و روض الجنان و أمن الفؤاد
و عهد الصبا و نسیم الصبا *** و برد الفؤاد و طیب الرقاد
ترجمه: «شعری منظوم، به دستم رسید که مانند حلقه منظم مروارید، و یا درختان بهشت، یا قلبی مطمئن. و یا همچون دوران عشق، و نسیم صبا، و گوارائی و خنکی دل، و خواب نوش بود.»
«مرزبانی» در معجم الشعراء/ 463 این شعر را از او در توصیف قلم آورده است:
و له حسام باتر فی کفه *** یمضی لنقض الأمر أو توکیده
و مترجم عما یجن ضمیره *** یجری بحکمته لدی تسویده
قلم یدور بکفه فکأنه *** فلک یدور بنحسه و سعوده
ترجمه: «او را شمشیر برائی در کف است، که برای نقض و یا تأکید اوامرش به کار می برند. و از آنچه در ضمیرش می گذرد، تفسیر می کند و حکمتش را هنگام نگارش به جریان می اندازد. یعنی قلم او، که در کف او، مانند فلک، با سعد و نحسش در گردش است.» و در «المعجم» نیز از او روایت کرده:
لا و أنسی و فرحتی بکتاب *** قد أتانی فی عید أضحی و فطر
ما دجا لیل وحشتی قط إلا *** کنت لی فیه طالعا مثل بدر
بحدیث یقیم للأنس سوقا *** و ابتسام یکف لوعة صدری
ترجمه: «سوگند به انس و نشاطی که به نامه رسیده از او درد و عید اضحی و عید فطر، دارم. هیچ گاه شب تاریک، برای من وحشتی پیش نیاورد مگر که تو ای نامه! مثل ماه کامل برایم ظاهر شدی. با گفتاری که انس خاطرم را شوق آید و با لبخندی که پریشانی دلم را جبران کند.»
«نویری» در نهایة الادب 3/97 از او نقل کرده:
إن فی نیل المنی وشک الردی *** و قیاس القصد عند السرف
کسراج دهنه قوت له *** فإذا غرقته فیه طفی
ترجمه: «در رسیدن به آرزو، سرعت سقوط در بین است، و میزان حد وسط را، هنگام اسراف باید شناخت. مانند چراغی که روغنش خوراک آن است، وقتی در روغن غرقش کردی، خاموش گردد.»
و سخن اوست:
لقد قال ابوبکر *** صوابا بعد ما انصت
فرحنا لم نصد شیئا *** و ما کان لنا افلت
ترجمه: «ابوبکر، بعد از سکوتی که کرد سخن درستی گفت: خوشحال شدیم، صیدی نکردیم و شکارمان هم، فرار کرد.»
و «ابن خلکان» از دیوانش این اشعار را نقل کرده:
بانوا و أبقوا فی حشای لبینهم *** وجدا إذا ظعن الخلیط أقاما
لله أیام السرور کأنما *** کانت لسرعة مرها أحلاما
لو دام عیش رحمة لأخی هوی *** لأقام لی ذاک السرور و داما
یا عیشنا المفقود خذ من عمرنا *** عاما و رد من الصبا أیاما
ترجمه: «رفتند و در دل من از فراقشان سوزی گذاشتند که چون دوست رفت، آن سوز بماند. چه خوش بود روزگار مسرت، گویا از گذشت شتابانش، رؤیائی بیش نبود. اگر از روی ترحم زندگی بر عاشقان دوام می یافت برای من هم آن سرور، پایدار می ماند. ای عیش گمشده ما! یکسال از عمر ما را برگیر و به جای آن، چند روز عشق به ما بازده.»
و از اوست:
یا من حکی الماء فرط رقته *** و قلبه فی قساوة الحجر
یا لیت حظی کحظ ثوبک من *** جسمک یا واحد البشر
لا تعجبوا من بلی غلالته *** قد زر أزراره علی القمر
ترجمه: «ای کسی که آب، حکایت از رقت و لطافت او کند و دلش به سختی سنگ است. کاش بهره من، مانند بهره لباسهایت از بدن تو بود، ای بشر یگانه! شگفتی نکنید از کهنگی جامه او، تکمه هایش بر ماه بسته شده است.»
زندگینامه
«ابن طباطبا» بنابر طبق آنچه در «المجدی» است در اصفهان متولد شده و در آنجا به سال 332 ه بر طبق آنچه در «معاهدالتنصیص» است، وفات یافته است. از این رو آنچه در «نسمة السحر» آمده است که او در سال 322 ه به نقل معاهد، متولد شده، اشتباهی است ناشی از فهم کلام معاهد، آنجا که گوید: «تولدش در اصفهان و مرگش آنجا به سال 322 ه بود.» آنگاه پنداشته سال 322 ه مربوط به ولادت اوست، چنانکه برخی از معاصرین این اشتباه را کرده اند، و این امر درست نیست، زیرا ابوعلی رستمی، که ابن طباطبا اشعار فراوانی درباره اش دارد از رجال دوره «مقتدر بالله» است که به سال 320 ه کشته شد و در ایام او بود که رستمی در باروی شهر اصفهان و مسجد جامع آن، تصرف کرد و ابن طباطبا او را هجا گفت. و چنانکه از معجم الادباء گذشت ابن طباطبا پیوسته آرزوی ملاقات عبدالله بن معتز را می کرد و اشتیاق دیدار او را داشت و ابن معتز به سال 296 ه در گذشت.
در جلد دوم «نسمة السحر فی من تشیع و شعر» و جلد اول صفحه 179 معاهدالتنصیص، شرح حال ابن طباطبا و تعریف و تمجید او به نهایت فشرده، آمده است. «ابن خلکان» در تاریخش 1/42 در ذیل شرح حال ابوالقاسم ابن طباطبا متوفی به سال 345 ه ابیات یاد شده را از دیوان ابوالحسن ابن طباطبا نقل کرده، آنگاه گوید: «من نمی دانم این ابوالحسن کیست و چه نسبتی بین او و ابوالقاسم یاد شده، وجود داشته و خدا دانا است.»
فهم این سخن ابن خلکان و آنچه در ذیل آن آورده، بر سید ما سیدمحسن امین عاملی نیز پیچیده شده و او را در اشتباه بزرگی افکنده است، او تحت عنوان «ابوالحسن الحسنی المصری» در اعیان الشیعه 6/312 شرح حالی عنوان کرده و او را بی دلیل، مصری خوانده است و تاریخ وفات ابی القاسم بن طباطبا را برای او ذکر کرده و شرح حالش را با این جمله پایان داده است: «ما دلیلی بر تشیع او نداریم، مگر اینکه اصلی کلی در علویان تشیع است.»
شگفتی اینجا است که در جلد نهم/ 305 ابوالحسن را به نام و نسبش آورده و گوید: «این است آنکه ابن خلکان گفته: نمی دانم این ابوالحسن کیست، و کسی را جز از ناحیه خدا عصمت از خطا نیست. ابن طباطبا را اولاد فراوانی در اصفهان بود که در بین آنان دانشمندان، ادبا، اشراف و نقبا وجود داشته اند.»
«نسابه عمری» در «المجدی» گوید، او را نسلی گسترده و طولانی است که افرادی موجه و با شخصیت، بین آنها بوده اند مانند، ابوالحسن احمد شاعر اصفهانی، و برادرش ابوعبدالله الحسین متصدی نقابت در اصفهان، که هر دو فرزندان علی بن محمد شاعر معروف می باشند. و دیگر شریف ابوالحسن محمد، در بغداد که او را «ابن بنت خصبة» گویند.