از چکامه ابومحمد عونی است در ستایش امیرالمؤمنین (ع):
أنا مولى لمن یقول رسول ال *** - له فیه ما بین جم غفیر
سوف تأتی یوم القیامة رکب *** خمسة ما لغیرنا من ظهور
أنا منهم على البراق و بعدی *** بضعتی فاطم تسیر مسیری
تحتها یوم ذاک ناقتی العض *** - باء تطوی الفجاج طی المغیر
و أبی إبراهیم فوق ذلول *** عز قدرا بنا على الجمهور
و أخی صالح على ناقة الله *** أمامی فی العالم المحشور
و علی على أغر من الجن *** نة ما خطب نعته بالیسیر
فی یدیه من فوق رأسی لواء ال *** - حمد للواحد الحمید الشکور
و علیه تاج بدیع من النو *** ر یزاهی بإکلیله المستدیر
قد أضاءت من نوره عرصة الحش *** - ر فیا حسن ذاک من منظور
و لتاج الوصی سبعون رکنا *** کل رکن کالکوکب المستنیر
فلربی الحمد الکثیر على ما *** قد حبانی من حبه بالکثیر
ترجمه: «من کفالت کسى را پذیرفتم که رسول خدایش در میان انبوه گفت: به رستاخیز سوارانى به محشر آیند: ما پنج سواریم که ششمى نداریم از آن میان، من بر براق سوارم و پاره تنم فاطمه دنبال من روان در آن روز ناقه عضباى من پاکش محمل او خواهد بود. به هر سوى دوان پدرم ابراهیم خلیل حق بر تکاورى رهوار، شوکت ما در آن روز باشد پدیدار برادرم صالح بر ناقه الهى پیشاپیش من در صحراى محشر کامگار و على بر شترى سپید از شترهاى بهشتى سوار، چه گویم در وصف آن شاهباز پرچم سپاس را به نام خداى یکتاى پسندیده در دست دارد بر سر من فراز بر سر او تاجى مرصع از نور، درخشان و تابان چون آفتاب پرتو نورش عرصه رستاخیز را روشن ساخته، وه چه باشکوه تاجى که هفتاد کنگره دارد، کنگره رخشان چون اختر پر فروغ سپاس گزارم پروردگار خود را بر نعمت ولائشان فراوان و بى حساب.»
ابومحمد قصیده اى دارد که در ماتم حسین سبط فداکار رسول سروده است:
یا قمرا غاب حین لاحا *** أورثنی فقدک المناحا
یا نوب الدهر لم یدع لی *** صرفک من حادث صلاحا
أبعد یوم الحسین ویحی *** أستعذب اللهو و المزاحا
کربت کی تهتدی البرایا *** به و تلقى به النجاحا
فالدین قد لف بردتیه *** و الشرک ألقى لها جناحا
فصار ذاک الصباح لیلا *** و صار ذاک الدجى صباحا
فجاء إذ کاتبوه یسعى *** لکی یریها الهدى الصراحا
حتى إذا جاءهم تنحوا *** لا بل نحوا قتله اجتیاحا
و أنبتوا البید بالعوالی *** و القضب و استعجلوا الکفاحا
فدافعت عنه أولیاه *** و عانقوا البیض و الرماحا
سبعون فی مثلهم ألوفا *** فأثخنوا بینهم جراحا
ثم قضوا جملة فلاقوا *** هناک سهم القضا المتاحا
فشد فیهم أبو علی *** و صافحت نفسه الصفاحا
یا غیرة الله لا تغیثی *** منهم صیاحا و لا ضباحا
ثم انثنى ظامئا وحیدا *** کما غدا فیهم و راحا
و لم یزل یرتقی إلى أن *** دعاه داعی اللقا فصاحا
دونکم مهجتی فإنی *** دعیت أن أرتقی الضراحا
فکلکلوا فوقه فهذا *** یقطع رأسا و ذا جناحا
یا بأبی أنفسا ظماء *** ماتت و لم تشرب المباحا
یا بأبی أوجها صباحا *** باکرها حتفها صباحا
یا بأبی أجسما تعرت *** ثم اکتست بالدماء وشاحا
یا سادتی یا بنی علی *** بکى الهدى فقدکم و ناحا
أوحشتم الحجر و المساعی *** آنستم القفر و البطاحا
أوحشتم الذکر و المثانی *** و السور الطول الفصاحا
لا سامح الله من قلاکم *** و زاد أشیاعکم سماحا
ترجمه: «اى ماه تابان که دیر نپائیدى، در ماتم تو است که نوحه سرا گشته ام اى چرخ غدار، گردش ناموزونت حوادث نامطلوب ببار آورد بعد از عاشوراى حسین واى بر من، شوخى و طرب گواراست؟ اى ماه تابان! راه کربلا گرفتى تا بامت رسم زندگى آموزى و هم راه رستگارى و صلاح. از این رو، دین خدا حله شاهوار به تن کرد و شرک بال و پر فرو هشت. از این رو، صبح شرک تاریکى گرفت و شام دین روشنائى یافت. نامه نگاشتند و به کربلایش خواندند، شتابان آمد تا حقیقت خالص مشهود گردد. و چون به وعده گاه رسید، ازو کناره گرفتند، بلکه به سویش تاختند. دشت صاف را از نیزه و شمشیر چون جنگلى انبوه آراسته در کشتنش شتاب کردند. دوستانش به دفاع برخاستند و با شمشیر و نیزه هم آغوش گشتند. هفتاد تن در میان هفتاد هزار لشکر، مجروح و غرقه خون بر زمین افتاد. جملگى شربت شهادت نوشیدند، جامى که از پیش مهیا بود.
حسین بر ایشان بتاخت و شمشیرهاى پهن به سویش شتافت. اى خشم خداى! مباد که به ناله و فریادشان رحم آورى. بالاخره تنها و تشنه از میان دشمن برگشت، و همچنان تشنه و تنها رفته بود. پیوسته، مرغ جانش به سوى جانان پر مى کشید، تا پیک حق در رسید. گفت: بیائید. بیائید! این جرعه خون دلم را بریزید که مرا سوى عالم بالا خواندند. هجوم بردند بر سرش: آن یک سرش برید و آن دیگر بازویش. پدرم قربان آن تشنه کامان که خشکیده لب سوى جنان پر کشیدند. پدرم فداى آن چهره هاى تابناک که سپیده دم سر در قدم جانان کردند. پدرم فداى آن تنهاى عریان که از خون، جامه گلگون ساختند. اى سروران من! اى زادگان على! دین خدا در ماتم شما شیون و زارى آغاز کرد. کعبه و حجر و هم صفا و مروه از وحشت فقدان شما به خود لرزان و ریگزار دشتها با در آغوش گرفتن پیکر شریفتان روح افزاست. با فقدان شما ارکان دین ویران گشت، قرآن و مثانى با سوره هاى فرقانى. خداى بر آنها رحمت نیاورد که شما را دشمن گرفتند و بر آنان که پیرو شمایند رحمت فراوان باد.»
او در ثناى امام صادق گوید:
عج بالمطی على بقیع الغرقد *** و اقرا التحیة جعفر بن محمد
و قل: ابن بنت محمد و وصیه *** یا نور کل هدایة لم تجحد
یا صادقا شهد الإله بصدقه *** فکفى شهادة ذی الجلال الأمجد
یا ابن الهدى و أبا الهدى أنت الهدى *** یا نور حاضر سر کل موحد
یا ابن النبی محمد أنت الذی *** أوضحت قصد ولاء آل محمد
یا سادس الأنوار یا علم الهدى *** ضل امرؤ بولائکم لم یهتد
ترجمه: «مهار شتر را سوى مزار بقیع بچرخان و درود فراوان بر جعفر بن محمد نثار کن. بگو اى زاده دخت محمد! اى پسر على! اى فروغ هدایت که قابل انکار نیست. اى صادق راست گفتار که خدایت به راستى گواه است و گواهى او بس. پدرت رهبر، زاده ات رهبر، خودت رهبر! اى پرتو جان یکتا پرستان. اى زاده رسول! توئى که دوستى اهل بیت و راه و رسم ولایت را بنیاد نهادى. ششمین فروغ جاوید! پرچم هدایت! آنکه آئین ولایت شما نیاموخت سرگشته و گمراه ماند.»
و در قصیده که امیرالمؤمنین را ثناخوان گشته مى گوید:
تخیره الله من خلقه *** فحمله الذکر و هو الخبیر
و أنزل بالسور المحکمات *** علیه کتاب مبین منیر
و أغشاه نورا و ناداه قم *** و أنذر فأنت البشیر النذیر
فلاح الهدى و اضمحل العمى *** و ولى الضلال و عیف الغرور
فوصى علیا فنعم الوصی *** و نعم الولی و نعم النصیر
ترجمه: «خدایش از میان خلق برگزید و حامل قرآن ساخت، و او به سرشت خلق داناست. با تنزیل سوره هاى محکم و استوار، دستورى روشن و تابناکش عطا کرد. پرتو خود را بر او افکند و صلا داد: برخیز که اینک توئى مژده بخش و بیم ده از خطر. بصیرت آشکار گشت و کورى رخت بربست، گمراهى پشت کرد و فریبکارى نفرت بار. آنگاه على را وصى خود ساخت، به به از این وصى: سرپرستى گزین و یاورى نیک.»
در ضمن قصیده که در ستایش ائمه طاهرین سروده چنین مى گوید:
نص على ست و ست بعده *** کل إمام راشد برهانه
صلى علیه ذو العلى و لم یزل *** یغشاه منه أبدا رضوانه
ترجمه: «رسول حق به جانشینى خود نام شش تن و شش تن را صریحا یاد کرد، که همگان پیشوایند و صاحب برهان. درود صاحب عرش بر او باد و رحمت و رضوانش پیوسته بر او ریزان.»
و در قصیده دگر گوید:
و قلت براثا کان بیتا لمریم *** و ذاک ضعیف فی الأسانید أعوج
و لکنه بیت لعیسى بن مریم *** و للأنبیاء الزهر مثوى و مدرج
و للأوصیاء الطاهرین مقامهم *** على غابر الأیام و الحق أبلج
بسبعین موصى بعد سبعین مرسل *** جباههم فیها سجود تشجج
و آخرهم فیها صلاة إمامنا *** علی بذا جاء الحدیث المنهج
ترجمه: «گفتى: «براثا» خانه مریم است، این حدیثى است کژ با ضعف روایان. «براثا» خانه عیسى زاده مریم است. پناهگاه پیامبران، جایگاه اختران. و هم خانه اوصیاء پیامبران و مأوایشان در دوران باستان. هفتاد وصى، بعد از هفتاد پیامبر مرسل، پیشانى عبودیت بر این درگاه سایان. آخرین آنان پیشواى ما على است که در آنجا نماز برد، این است حدیث شایگان.»
قصیده طولانى دیگر دارد که خاندان رسول را ستایش کرده، از آن جمله:
أ لست ترى جبریل و هو مقرب *** له فی العلى من راحة القصد موقف
یقول لهم: أهل العبا أنا منکم *** فمن مثل أهل البیت إن کنت تنصف
نعم آل طه خیر من وطأ الحصى *** و أکرم أبصار على الأرض تطرف
هم الکلمات الطیبات التی بها *** یتاب على الخاطی فیحبا و یزلف
هم البرکات النازلات على الورى *** تعم جمیع المؤمنین و تکنف
هم الباقیات الصالحات بذکرها *** لذا کرها خیر الثواب المضعف
هم الصلوات الزاکیات علیهم *** یدل المنادی بالصلاة و یعکف
هم الحرم المأمون آمن أهله *** و أعداؤه من حوله تتخطف
هم الوجه وجه الله و الجنب جنبه *** و هم فلک نوح خاب عنه المخلف
هم الباب باب الله و الحبل حبله *** و عروته الوثقى تواری و تکنف
و أسماؤه الحسنى التی من دعا بها *** أجیب فما للناس عنها تحرف
ترجمه: «نبینى جبریل که در آسمانهاى افراشته مقرب است، کارگزار اراده الهى. به خاندان رسول گوید: «من از شمایم»! چه کسى همشأن آنهاست اگر صاحب انصافى. آرى! آل طه از هر که پاى بر توده خاک نهاده، شریفتر و از هر که چشم به دنیا گشوده، کریمتر. کلمات تابناکى که بر ساقه عرش مى درخشند و به برکت آنان گناهان آدم بخشیده شود با کرامت و مرحمت. برکات و عنایاتى که بر سر همگان فرو ریخت و مؤمنین را در بر گرفت. یاد آنان، خود عمل صالحى است که براى ابد پابرجاست و بالاترین پاداش بر آن مهیا. آنان، خود صلوات زاکیات و درود تابناکند که در تشهد نماز بر آن صلا دهند. و حرم امن الهى که دوستانشان ایمن و دشمنان از عذاب الهى بى امان. هر که خواهد دیده به دیدار حق باز کند بدیشان نگرد و هر که خواهد در کنار حق آرام گیرد، کنار آنان جوید و همانها کشتى نوحند که هر که از آن کنار ماند هلاک ابد یابد. هر که خواهد خانه حق پوید، در خانه آنان کوبد، و هر که خواهد به ریسمان حق آویزد و سوى سما خیزد، به دامن آنان چنگ یازد، اینان دستاویز محکم الهیند که دست همگان گیرند. و هم نامهاى نیکوى حقند که هر که خدا را با نام ایشان خواند، به مراد رسد، کس را از ایشان گزیرى نیست.»
سمعانى در کتاب «انساب» مى نویسد که: «عونى شاعرى شیعه مسلک بود صحابه را در شعر خود یاد کرد و به بدى برشمرد، در قصیده که آغازش چنین است: «لیس الوقوف على الاطلال من شانى...». شنیدم که چون عمر عبدالعزیز بشنید که عونى صحابه را ناسزا گوید، فرمان کرد تا با چوبش بزدند تا بمرد.»
امینى گوید: «نام عونى و عصر زندگانى او و هم مزار او بر سمعانى پنهان مانده که چنین سخنى بر زبان رانده است، این قصیده اى که نام برده، از قصائد ابومحمد عبدالله بن عمار برقى شاعر اهل بیت است که در نزد متوکل از او سعایت بردند و همین قصیده را که قافیه نون دارد. بر او خواندند، دستور داد: «زبانش قطع کنند و دیوان شعرش بسوزند» و چنان کردند، نامبرده از این زخم پس از چند روز رخت به دار بقا کشید و این در سال 245 هجرى بود.» از این قصیده نونیه این چند بیت است:
فهو الذی امتحن الله القلوب به *** عما یجمجمن من کفر و إیمان
و هو الذی قد قضى الله العلی له *** أن لا یکون له فی فضله ثان
و إن قوما رجوا إبطال حقکم *** أمسوا من الله فی سخط و عصیان
لن یدفعوا حقکم إلا بدفعهم *** ما أنزل الله من آی و قرآن
فقلدوها لأهل البیت إنهم *** صنو النبی و أنتم غیر صنوان
ترجمه: «اوست که خداوند دلهاى مردم را با دوستى و ولایش آزمون کرد که کفر آرند یا ایمان. خداى صاحب شان، اراده فرمود که در مقام و مرتبه فضل بى نظیر باشد. آنها که در صدد ابطال شما برآمدند، دچار خشم و عصیان الهى گشتند. ممکن نیست حق شما را زیر پا گذارند، جز اینکه آیات قرآن را زیر پا نهند. از این رو خلافت را به اهل بیت گذارید، که بیگانه اید و آنان پیوند رسول.»