نزول سوره حجرات:
این سوره مشتمل بر مسائلى از احکام دین است، احکامى که با آن سعادت زندگى فردى انسان تکمیل مى شود، و نظام صالح و طیب در مجتمع او مستقر مى گردد. بعضى از آن مسائل ادبی است که باید بین بنده و خداى سبحان رعایت شود، و پاره اى از آدابى است که بندگان خدا باید در مورد رسول خدا (ص) رعایت کنند، که در پنج آیه اول سوره آمده. بعضى دیگر آن، احکام مربوط به مسائلى است که مردم در برخورد با یکدیگر در زندگى خود باید آن را رعایت کنند. قسمتى دیگر مربوط به برترى هایى است که بعضى افراد بر بعض دیگر دارند، و در آخر، سوره را با اشاره به حقیقت ایمان و اسلام ختم نموده، بر بشریت منت مى گذارد که نور ایمان را به او افاضه فرموده است.
مکی یا مدنی بودن آیات:
این سوره به شهادت مضامین آیاتش در مدینه نازل شده، به استثناى آیه «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثى...» که بعضى در اره مدنى بودن آن تردید دارند.
موضوعات تاریخی:
1. در شان نزول آیه دوم این سوره آمده گروهى از طایفه «بنى تمیم» و اشراف آنها وارد مدینه شدند هنگامى که داخل مسجد پیامبر (ص) گشتند صدا را بلند کرده، از پشت حجره هائى که منزلگاه پیامبر (ص) بود فریاد زدند: «یا محمد اخرج الینا اى محمد! بیرون بیا».این سر و صداها و تعبیرات نامؤدبانه، پیامبر (ص) را ناراحت ساخت هنگامى که بیرون آمد گفتند: آمده ایم تا با تو مفاخره کنیم! اجازه ده تا «شاعر» و «خطیب» ما افتخارات قبیله «بنى تمیم» را بازگو کند، پیامبر اجازه داد. نخست خطیب آنها برخاست و از فضائل خیالى طائفه «بنى تمیم» مطالب بسیارى گفت. پیامبر به «ثابت بن قیس» فرمود: پاسخ آنها را بده، او برخاست خطبه بلیغى در جواب آنها ایراد کرد. سپس «شاعر» آنها برخاست و اشعارى در مدح این قبیله گفت که «حسان بن ثابت» شاعر معروف مسلمان پاسخ کافى به او داد. در این موقع پیامبر (ص) براى جلب قلب آنها دستور داد هدایاى خوبى به آنها دادند آنها تحت تأثیر مجموع این مسائل واقع شدند و به نبوت پیامبر (ص) اعتراف کردند.
2. در مورد شان نزول آیه شریفه : «یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم...» نقل شده که درباره «ولید بن عقبه» نازل شده است که پیامبر (ص) او را براى جمع آورى زکات از قبیله «بنى المصطلق» اعزام داشت. هنگامى که اهل قبیله با خبر شدند که نماینده رسول الله (ص) مى آید با خوشحالى به استقبال او شتافتند. ولى از آنجا که میان آنها و «ولید» در جاهلیت خصومت شدیدى بود تصور کرد آنها به قصد کشتنش آمده اند. خدمت پیامبر (ص) بازگشت بى آنکه تحقیقى در مورد این گمان کرده باشد و عرض کرد: آنها از پرداخت زکات خوددارى کردند! (و مى دانیم امتناع از پرداخت زکات یک نوع قیام بر ضد حکومت اسلامى تلقى مى شد، بنابراین مدعى بود آنها مرتد شده اند). پیامبر (ص) سخت خشمگین شد، و تصمیم گرفت با آنها پیکار کند، آیه نازل شد و به مسلمانان دستور داد که هرگاه فاسقى خبرى آورد درباره آن تحقیق کنید.
3. در شأن نزول آیه نه و آیه بعد آمده است که میان دو قبیله «اوس» و «خزرج» اختلافى افتاد، و همان سبب شد که گروهى از آن دو به جان هم بیفتند و یکدیگر را بزنند. آیه نازل شد و راه برخورد با چنین حوادثى را به مسلمانان آموخت.
4. مفسران نقل کرده اند: جمله «لا یسخر قوم من قوم» درباره «ثابت بن قیس» (خطیب پیامبر (ص)) نازل شده است که گوشهایش سنگین بود، و هنگامى که وارد مسجد مى شد کنار دست پیامبر (ص) براى او جائى باز مى کردند، تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى که مردم از نماز فراغت پیدا کرده، و جاى خود نشسته بودند، او جمعیت را مى شکافت و مى گفت: جا بدهید! جا بدهید! تا به یکى از مسلمانان رسید، و او گفت همین جا بنشین! او پشت سرش نشست، اما خشمگین شد، هنگامى که هوا روشن گشت «ثابت» به آن مرد گفت: کیستى؟ او نام خود را برد و گفت فلان کس هستم. ثابت گفت: فرزند فلان زن؟! و در اینجا نام مادرش را با لقب زشتى که در جاهلیت مى بردند یاد کرد. آن مرد شرمگین شد و سر خود را به زیر انداخت. آیه نازل شد و مسلمانان را از این گونه کارهاى زشت نهى کرد.
و گفته شده: جمله «و لا نساء من نساء» درباره «ام سلمه» نازل گردید که بعضى از همسران پیامبر (ص) او را به خاطر لباس مخصوصى که پوشیده بود، یا به خاطر کوتاهى قدش مسخره کردند، آیه نازل شد و آنها را از این عمل بازداشت.
5. مفسران نقل کرده اند: جمله «و لا یغتب بعضکم بعضا» درباره دو نفر از اصحاب رسول (ص) است که غیبت رفیقشان «سلمان» را کردند، زیرا او را خدمت پیامبر فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بیاورد، پیامبر سلمان را سراغ «اسامة بن زید» که مسؤول «بیت المال» بود فرستاد. اسامه گفت: الآن چیزى ندارم، آن دو نفر از «اسامه» غیبت کردند و گفتند او بخل ورزیده و درباره «سلمان» گفتند: اگر او را به سراغ چاه سمیحه (که چاه پر آبى بود) بفرستیم آب آن فروکش خواهد کرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد «اسامه» بیایند، و در باره موضوع کار خود تجسس کنند. پیامبر (ص) فرمود: من آثار خوردن گوشت را در دهان شما مى بینم عرض کردند: اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده ایم! فرمود: آرى گوشت «سلمان» و «اسامه» را مى خوردید. آیه نازل شد و مسلمانان را از غیبت نهى کرد.
6. بسیارى از مفسران شأن نزولى براى آیه ی 14و آیه بعد ذکر کرده اند که خلاصه اش چنین است: جمعى از طایفه «بنى اسد» در یکى از سالهاى قحطى و خشکسالى وارد مدینه شدند، و به امید گرفتن کمکى از پیامبر (ص) شهادتین بر زبان جارى کردند، و به پیامبر (ص) گفتند: «طوائف عرب بر مرکبها سوار شدند و با تو پیکار کردند، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمدیم، و دست به جنگ نزدیم» و از این طریق مى خواستند بر پیامبر (ص) منت بگذارند. این آیه و آیه بعد نازل شد و به آنها خاطر نشان کرد که اسلام آنها ظاهرى است، و ایمان در اعماق قلبشان نیست.
نامه پیامبر (ص) به نجاشی دوم:
دوم ماه شعبان سال نهم هجری نجاشی اول زمامدار کشور حبشه که مورد توجه پیغمبر اسلام نیز بود از دنیا رفت و سلطنت حبشه به دست کس دیگری افتاد که او را به عنوان نجاشی دوم در تواریخ اسلام ذکر کرده اند. پیغمبر اسلام (ص) و سلم پس از فوت نجاشی اول به نجاشی دوم هم نامه ای نوشت و او را نیز به دین اسلام رهبری نمود، ولی احترامی که در نامه اول برای نجاشی اول (اضحم بن ابجر) منظور کرد، برای نجاشی دوم رعایت آن احترام را نفرمود، او را پادشاه خطاب ننموده و درود و سلام بر وی نفرستاد. از این مطلب آشکار بود که او به نامه پیغمبر اسلام و دعوت آن حضرت اعتنایی نکرده، تسلیم نخواهد شد.
احمد صابری همدانی که یکی از تاریخ دانان معاصر است درکتاب خود محمد و زمامداران می گوید که حامل نامه معلوم نیست و به سایر مطالب مربوط به آن هم در کتب تاریخی اشاره نشده است، فقط متن نامه در کتاب «السیرة النبویة» تألیف احمد زینی ذکر شده و آن هم با نامه ای که برای نجاشی اول نوشته شده، کاملا مختلف است. متن دومین نامه پیغمبر به نجاشی دوم چنین است:
« هذا کتاب من النبی الی النجاشی عظیم الحبشة سلام علی من اتبع الهدی، و آمن بالله و رسوله، و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له، لم یتخذ صاحبة و لا ولدا، و ان محمدا عبده و رسوله و ادعوک بدعایة اله فانی رسوله فاسلم تسلم. یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون فان ابیت فعلیک اثم النصاری من قومک».
نامه ای است که از جانب پیغمبر مرسل به نجاشی زمامدار و بزرگ ملت حبشه. درود بر کسی باد که از هدایت (راهنمایان دینی)، پیروی کند و به خداوند و رسول او ایمان آورد گواهی دهد که کسی سزاوار پرستش نیست، مگر پروردگاری که تنها است و شریکی برای وی نیست و همسر و فرزندی ندارد و گواهی دهد که محمد بنده و فرستاده ی اوست، و من تو را به سوی کلمه ی خدایی (که کلمه توحید باشد) می خوانم، زیرا که من فرستاده و رسول هستم، پس تسلیم شو تا در دنیا و آخرت سالم گردی.
ای اهل کتاب بشتابید به سوی کلمه و هدفی که میان ما و شما مستقیم و مسلم است و آن کلمه این است که پرستش نکنیم مگر ذات واحد پروردگار جهان را، و برای او چیزی را (از مخلوقات) شریک قرار ندهیم و بعضی از افراد انسان بعضی دیگر را رب و پروردگار خود نگیرد (همه طبقات انسان را مخلوق پروردگار بدانیم) اگر از این دعوت و هدف برگردید پس گواهی دهید که ما مسلمانان تسلیم فرمان خداوندیم.» چون نامه به دست نجاشی رسید، آن را مانند امپراتور ایران پاره کرد و در مقابل فرمان پیغمبر اسلام تکبر و سرکشی نمود. وقتی این خبر به پیغمبر اکرم رسید، درباره اش نفرین نموده و فرمود: خداوند ملک او را زایل کند.
نکته: باید توجه داشت که آن نجاشی که زمامدار حبشه بود و به مسلمانان پناه داد و خود نیز مسلمان بود همان نجاشی اول بوده و مقصود از نجاشی دوم کسی است که دعوت پیامبر را رد کرد و مورد نفرین پیامبر (ص) واقع شد، و بعد از نجاشی اول به سلطنت رسید و علت این که هر دو نجاشی نامیده می شوند این است که لقب پادشاهان آن دیار نجاشی بوده است کما اینکه به پادشاهان ایران کسری و به پادشاهان روم قیصر می گفتند.
اسلام ابونیزر فرزند نجاشی دوم:
ابونیزر یکی از فرزندان نجاشی دوم است که در کودکی به دین اسلام رغبت کرد و نزد رسول خدا آمد و آن حضرت او را پرورش داد و چون رسول خدا (ص) رحلت فرمود، در خدمت فاطمه (س) و اولاد او بود. ابونیزر پسری داشت به نام نصر که در کربلا و در واقعه طف شهید شد.