مطلبی که در عصر ما مخصوصا زیاد مطرح میشود این است که میگویند اینکه اسلام میگوید مشرکینی را که پیمانی با شما ندارند یا پیمانی داشته اند و آن را نقض کرده اند به هیچ شکل تحمل نکنید، به آنها مهلت بدهید، بعد از مهلت اگر توبه کردند و اسلام اختیار نمودند، بسیار خوب، اگر توبه نکردند و سرسختی نشان دادند آنها را بکشید، و اگر آمدند دنبال اینکه حقیقت را بفهمند به ایشان پناه و امنیت بدهید و در غیر این صورت آنها را بکشید، آیا این با اصل آزادی عقیده که امروز جزء حقوق بشر به شمار میرود منافات دارد یا نه؟ و اگر منافات دارد چگونه میشود این مطلب را توجیه کرد؟ یکی از حقوق اولی بشر آزادی عقیده است یعنی انسان در عقیده خودش باید آزاد باشد، و قانون حقوق بشر اجازه نمیدهد که متعرض کسی بشوند به خاطر عقیده ای که انتخاب کرده است، و حال آنکه قرآن تصریح میکند کسانی که عقیده شرک را پذیرفته اند شما به هیچ شکل آنها را تحمل نکنید.
البته کسانی که عقیده غیر اسلامی دیگری مثل مسیحیت و یهودیت و مجوسیت را اختیار کرده اند، اسلام متعرض آنها نمیشود، ولی نسبت به مشرکین میگوید اگر چنین عقیده ای انتخاب کرده اند شما ابتدا مهلتشان بدهید و در یک شرائط معینی اگر نپذیرفتند آنها را به کلی از بین ببرید. آیا این دستور با این اصل سازگار است یا نه؟ همچنین با اصل دیگری که در خود قرآن هست چطور؟ مگر قرآن نمیگوید: «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی؛ در کار دین اکراه و اجباری نیست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است» (بقره/ 256). از یک طرف قرآن میگوید در کار دین اکراه و اجباری وجود ندارد و از طرف دیگر در اینجا اعلام به برائت میکند و میگوید: «برائه من الله و رسوله؛ [اين آيات] اعلام بيزارى [و عدم تعهد] است از طرف خدا و پيامبرش» (توبه/ 1). بعد هم میگوید: «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم؛ هنگامی که این ماههای حرام گذشت مشرکین را هر جا یافتید بکشید» (توبه/ 5)، چرا؟ «فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم»، در صورتی که «لا اکراه فی الدین» این چگونه است؟ مسئله آزادی عقیده، امروز به عنوان حقی از حقوق بشر شناخته شده. میگویند حقی است طبیعی و فطری که هر کسی اختیار دارد هر عقیده ای که دلش میخواهد انتخاب کند.
اگر کسی بخواهد به خاطر عقیده شخص دیگر، متعرض او بشود، با حقی که طبیعت و به اصطلاح خلقت به بشر داده است مبارزه کرده و در واقع ظلم کرده است. ولی اساس این حرف دروغ است. بشر حق فطری و حق طبیعی دارد ولی حق طبیعی و فطری بشر این نیست که هر عقیده ای را که انتخاب کرد، به موجب این حق محترم است. میگویند انسان از آن جهت که انسان است محترم است، پس اراده و انتخاب انسان هم محترم است. هر چه را انسان خودش برای خودش انتخاب کرده، چون انسان است و به اراده خودش انتخاب کرده کسی حق تعرض به او را ندارد. ولی از نظر اسلام این حرف درست نیست. اسلام میگوید انسان محترم است ولی آیا لازمه احترام انسان این است که انتخاب او محترم باشد؟! یا لازمه آن این است که استعدادها و کمالات انسانی محترم باشد؟ لازمه احترام انسان این است که استعدادها و کمالات انسان محترم باشد یعنی انسانیت محترم باشد. مثالی عرض میکنم: انسان که انسان است. به موجب یک سلسله استعدادهای بسیار عالی است که خلقت در انسان قرار داده است.
قرآن هم میفرماید: «و لقد کرمنا بنی آدم؛ ما بنی آدم را محترم و مورد کرامت خودمان قرار داده ایم» (اسراء/ 70). انسان فکر و اندیشه دارد، استعداد علمی دارد و این در حیوانات و نباتات و جمادات نیست. به همین دلیل انسان نسبت به یک حیوان یا گیاه محترم است: «و علم آدم الاسماء کلها؛ خداوند همه اسماء و شئون خودش را به آدم آموخت» (بقره/ 31). نمیگوید به گوسفند یا اسب یا شتر آموخت. کمال انسان در این است که عالم باشد. انسان یک سلسله استعدادهای اخلاقی و معنوی دارد، میتواند شرافتهای بزرگ اخلاقی داشته باشد، احساسات بسیار عالی داشته باشد که هیچ حیوان و گیاهی اینگونه چیزها را نمیتواند داشته باشد. انسان بودن انسان به هیکلش نیست که همین قدر که کسی روی دو پا راه رفت و سخن گفت و نان خورد، این دیگر شد انسان، این انسان بالقوه است نه انسان بالفعل. بنابراین ممکن است بزرگترین جنایتها را بر انسان خود انسان بکند یعنی من به عنوان یک انسان انسانیت خود را به دست خودم از بین ببرم، انسانی باشم جانی بر انسان. من اگر به اراده خودم علیه کمالات انسانی خودم اقدام بکنم، انسان ضد انسانم و در واقع حیوان ضد انسانم.
من اگر دشمن علم از آب در آمدم و گفتم علم برای بشر بد است، یک انسان ضد انسانم و بلکه غلط است بگویند انسان ضد انسان. باید بگویند حیوان ضد انسان، یک انسان بالقوه بر ضد انسانیت واقعی و حقیقی. من اگر بر ضد راستی و امانت که شرافتهای انسانی است قیام بکنم و مثل ماکیاول طرفدار سیادت باشم و بگویم اساسا اخلاق و انسانیت و شرافت و امانت، حربه افراد قوی است علیه ضعفا، و اساس سیادت است، یک انسان ضد انسانم. شریفترین استعدادهایی که در انسان هست بالا رفتن به سوی خدا است: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه؛ اى انسان حقا كه تو به سوى پروردگار خود بسختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد» (انشقاق/ 6)، مشرف شدن به شرف توحید است که سعادت دنیوی و اخروی در گروه آن است. حالا اگر انسانی بر ضد توحید، کاری کرد، او انسان ضد انسان است یا بگوئیم حیوان ضد انسان است. بنابراین ملاک شرافت و احترام و آزادی انسان این است که انسان در مسیر انسانیت باشد. انسان را در مسیر انسانیت باید آزاد گذاشت نه انسان را در هر چه خودش انتخاب کرده باید آزاد گذاشت ولو اینکه آنچه انتخاب میکند بر ضد انسانیت باشد. کسانی که اساس فکرشان در آزادی انسان، آزادی خواست انسان است یعنی هر چه انسان بخواهد در آن آزاد باشد، گفته اند: انسان در انتخاب عقیده آزاد است. بسا عقیده ای که انسان انتخاب میکند بر ضد انسان است، بر ضد خودش است.