در تاریخ یعقوبی آمده است: «قصی درگذشت و در «حجون» به خاک سپرده شد. پس از او «عبدمناف» پسر وی، زمام امور را به دست گرفت و ریاست یافت، و قدر و منزلتش بالا گرفت و بر شرف و مکانتش بیفزود.
عبدمناف بن قصی
در سیره حلبیه و نبویه آمده است:
«نامش «مغیره» بود و نوشته ای در «حجر» به دست آمده که در آن نوشته بود: مغیره فرزند قصی، قریش را به رعایت تقوای خدای جل و علاء، و صله رحم سفارش کرده است.»
و در تاریخ یعقوبی آمده است: «(بعد از قصی) ریاست به «عبد مناف بن قصی» رسید، قدر و منزلتش بالا گرفت و بر شرف و افتخارش بیفزود.»
هاشم بن عبدمناف
نام هاشم فرزند عبدمناف «عمرو العلی» بوده است.
1- در طبقات ابن سعد، و تاریخ یعقوبی به طور فشرده آمده است:
هاشم بعد از پدرش شرف و مکانت یافت و نام و آوازه اش بالا گرفت، و قریش موافقت کرد که ریاست و سقایت و رفادت در اختیار «هاشم بن عبدمناف» باشد. هاشم به هنگام برگزاری مراسم حج در میان قریش برمی خاست و می گفت: «ای قریشیان! شما همسایگان خدا و اهل خانه محترم خدایید. در این موسم زوار خدا بر شما وارد می شوند تا حرمت خانه او را بزرگ شمارند. آنها میهمانان خدایند، و سزاوارترین میهمانان به گرامیداشت، میهمانان خدایند. خداوند شما را برای این کار برگزیده و شما را بدان سبب بزرگ داشته است و خدا همسایگی شما را بهتر از هر همسایه ای برای همسایه اش نگه داشته است. اینک شما میهمانان و زائرین او را گرامی بدارید، که آنها ژولیده موی و غبارآلود از هر شهر و دیاری سوار بر شترانی که از لاغری همچون چوبه های تیر هستند. از راه می رسند، در حالی که خسته و بدبو و کثیف و ناشسته و دارایی از دست داده هستند. پس به پذیرایی آنها برخیزید، و از بی نوایی و درماندگیشان برهانید.»
قریش همگی به انجام آن امور برخاستند.
هاشم مال بسیار برمی گرفت و دستور می داد حوضهایی از پوست ساخته در محل زمزم قرار می دادند، سپس از چاههایی آبی که در مکه وجود داشت آن را پر می کردند و حاجیان از آنها می نوشیدند. او در مکه و منی و عرفه و مشعر به مردمان غذا می داد، و نان و گوشت و روغن و آرد برایشان تهیه می کرد و برای آنها آب را تا منی حمل می کرد که بیاشامند؛ تا آنگاه که حاجیان از منی پراکنده شده به شهرهای خود باز می گشتند.
2- در کتابهای سیره حلبیه و نبویه آمده است: هاشم چون هلال ماه ذی الحجه پدیدار می شد، صبحگاهان برمی خاست و از طرف در، پشت به دیوار کعبه می داد و در خطبه اش می گفت: «ای گروه قریش! شما سروران عربید، و از همه خوشنامتر، و داناتر، و از همه تیره ها شریفتر، و از لحاظ رحم نزدیکترین عرب ها به عرب هستید.
ای گروه قریش! شما همسایگان خانه خدای تعالی هستید. خداوند شما را به ولایت خود گرامی داشته و همسایگی خود را بعد از فرزندان اسماعیل ویژه شما گردانیده است. اینک زائران خدا که او را بزرگ می دارند به نزد شما می آیند. آنها میهمانان اویند و سزاوارترین کس برای گرامیداشت میهمانان خدا شمایید. پس میهمانان و زائران او را گرامی بدارید که آنها ژولیده موی و غبار آلود از هر شهر و دیاری سوار بر شتران که از لاغری همچون چوبه های تیر هستند از راه می رسند؛ پس گرامی بدارید میهمان و زائران خانه او را به خدای این کعبه سوگند اگر مرا مالی بود که همه آنها را کفایت می کرد، از شما کمک نمی خواستم. من اینک از مال پاک حلالم که در آن رحمی قطع نشده و مالی به ستم گرفته نشده و حرامی در آن وارد نگردیده است (مقداری برای صرف در این امور) کنار می گذارم و هر که از شما بخواهد چنین کند انجام دهد، از شما به حرمت این خانه می خواهم که مردی از شما برای گرامیداشت زوار بیت الله و تقویت ایشان، از مالش به جز پاک و حلال آن را جدا نکند، از آن دیناری به ستم گرفته نشده باشد و رحمی با آن قطع نشده و به زور مالی از کسی نگرفته باشد.»
آنها هم فرمان برده دقت می کردند، و از مال خود حلال آن را جدا نمود، در «دارالندوه» قرار می دادند.
3- در انساب الاشراف، و سیرة ابن هشام، و المحبر آمده است (و ما سخن انساب الاشراف را می آوریم):
در یکی از سالها قریش را قحطی فرا گرفت و اموالشان از بین رفت، و بینوایی و تنگدستی همه را فراگیر شد. این خبر به هاشم (که در سام در ناحیه غزه به تجارت رفته بود) رسید. هاشم فرمان داد تا کعک (نان روغنی) و نان ساده تهیه کنند. با اجرای دستور او مقدار زیادی از این چیزها فراهم شد. سپس آنها را در جواله هایی قرار داده، بر شتران بار کرد و به جانب مکه رهسپار گردید. چون به مکه رسید، دستور داد تا آنها را ترید کردند، و شترهایی را که با خود آورده بود کشتند و اهالی مکه را سیر کرد و از گرسنگی برهانید.
عبدالله بن زبعری، از این قحطی که مکیان را به سختی و مشقت انداخته بود چنین یاد کرده است:
عمرو العلی هشم الثرید لقومه *** و رجال مکه مسنتون عجاف
و هو الذی سن الرحیل لقومه *** رحل الشتاء و رحله الأصیاف
«عمرو العلی» برای قومش آبگوشت ساخت. در حالی که مردان مکه به قحطی دچار شده بودند.
او سنت تجارت کاروانی برای قومش نهاد کاروان زمستانی و کاروان تابستانی را»
در همان سال، قحطی همه مردم مکه را بگرفت و هاشم با آنچه که کرد در مدتی محدود به فریادشان رسید. اما بعد از آن تاریخ در میان مکیان مردمانی بودند که در برابر گرسنگی هیچ چاره ای نداشتند جز اینکه «اعتفاد» کنند؛ و «اعتفاد» این بوده که همه افراد خانواده به صحرا می رفتند و در سایه ای در انتظار مرگ می نشستند، تا یکی بعد از دیگری از گرسنگی بمیرند و کسی از آن خانواده باقی نماند.
هاشم بن عبدمناف به چاره سازی این کار خلاف چندش آور برآمد طوری که بعد از آن کسی در مکه یافت نمی شد که ناگزیر به «اعتفاد» باشد. داستان از این قرار بود.
چاره اندیشی هاشم در امر «اعتفاد»
قرطبی از ابن عباس روایتی آورده که خلاصه آن از این قرار است: قریش را عادت چنان بود که هرگاه یکی از آنها چنان به گرسنگی مبتلا می شد که راه چاره برایش باقی نمی ماند، خود و خانواده اش به محلی معرف می رفتند و خیمه ای در آنجا برپا کرده، در آن می ماندند تا همگی می مردند.
این وضع تا زمان «عمرو بن عبد مناف» که در زمان خودش آقا و سرور قوم بود ادامه داشت.
عمرو پسری داشت به نام «اسد» و او با پسری از قبیله بنی مخزوم دوست بود که با وی همبازی بود و خیلی هم دوستش داشت. روزی دوست اسد به او گفت: «ما فردا «اعتفاد» می کنیم.» معنای دردناک این سخن این بود که ما دسته جمعی به صحرا می رویم و در زیر یک چادر جمع می شویم تا یکی پس از دیگری بمیریم.
اسد با شنیدن این سخن گریان به نزد مادرش رفت و آنچه را که دوستش گفته بود به مادر گفت. مادر اسد هم برای آنها مقداری پیه و آرد فرستاد، و آنها چند روزی را با آن سر کردند. بعد از مدتی دوباره دوست اسد نزد او آمد و گفت: «ما فردا اعتفاد می کنیم.» اسد این بار هم گریان به نزد پدرش رفت و داستان دوستش را به او گفت. این خبر بر عمرو بن عبد مناف گران آمد بنابراین قریش را (که از او فرمان می بردند) فرا خواند و میانشان به خطبه برخاست و گفت: «شما دست به کاری زدید که تعداد خود را کم کرده در حالی که جمعیت قبایل عرب افزون می گردد. و به خواری شما و عزت عرب منجر می شود. شما اهل حرم خدای عز و جل و گرامی ترین فرزندان آدم هستید، و مردم پیرو شما بوده گوش به فرمانتان دارند. و نزدیک است که این اعتفاد شما را هلاک کرده، و از بین ببرد.»
قریشیان گفتند: «ما منتظر فرمان تو هستیم.»
هاشم گفت: «نخست به این مرد (یعنی پدر دوست اسد) بپردازید و نگذارید که اعتفاد کند.»
آنها فرمان ببردند و چنان کردند.
آنگاه تیره های مختلف قریش را به دو سفر تجارتی واداشت: زمستان را به سوی یمن و تابستان را به سوی شام، و مقرر داشت که ثروتمند، سودی را که بدست می آورد با فقیر تقسیم کند؛ تا آنجا که فقیرشان همپایه توانگرشان گردید. این وضع همچنان ادامه داشت تا اسلام آمد. به این ترتیب در عرب از لحاظ ثروت و عزت به پای قریش نمی رسید که شاعرشان گفته است:
والخالطون فقیرهم بغنیهم *** حتی یصیر فقیر هم کالکافی
فقیر و ثروتمندشان با یکدیگر آنچنان در آمیخته اند که فقیرشان همچون اشخاص دارا و بی نیاز گشته است.
این وضع تا آنگاه که خداوند پیامبرش حضرت محمد (ص) را به رسالت برانگیخت ادامه داشت.
بلاذری در کتاب انساب الاشراف خود، چگونگی به حرکت در آوردن این دو کاروان تجارتی قریش را به وسیله هاشم چنین آورده است:
هاشم بن عبد مناف مبتکر سفر تجارتی قریش، و نخستین بنیانگذار آن است و داستان آن از این قرار است:
هاشم ابتدا برای عزیمت کاروان تجارتی قریش از پادشاهان شام تضمین امنیت گرفت که بازرگانان قریش با امنیت خاطر باشند. آنگاه برادرش «عبد شمس» از فرمانروای حبشه چنین امنیتی را برای بازرگانان خود که به آنجا کالا می بردند دریافت کرد، و «مطلب بن عبد مناف» از پادشاهان یمن، و «نوفل بن عبدمناف» از فرمانروایان عراق چنین پیمان امنیتی را اخذ کردند. به این ترتیب در طی دو سفر تجارتی، در زمستان به سوی یمن و حبشه و عراق، در تابستان به سوی شام عزیمت می کردند.
خداوند در این باره، در سوره قریش چنین می فرماید: «لایلاف قریش* ایلافه رحلة الشتاء و الصیف* فلیعبدوا رب هذا البیت* الذی أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف؛ برای انس و الفت قریش؛ الفت آنها در سفر زمستان و تابستانی، پس (به شکرانه این دوستی) پروردگار این خانه را بپرستید، آنکه از گرسنگی شدید رهانید و خوراکشان داد، و از ترس بزرگ ایمنشان ساخت.» (قریش/ 1- 4)
عرب به خاطر کسب افتخار و خوشنامی در مجتمع عربی، در امر رسیدگی به میهمان و اکرام او بر یکدیگر پیشی می گرفتند، و چه بسا مالی را که در این راه به مصرف می رسانید از راه چپاول و غارت و غصب و ربا و قمار و از این قبیل بدست آمده بود. اما هاشم به چنین مالی رضا نمی داد.
نیز می دانیم که او می خواست تا اتفاق، برای جلب رضای خدای متعال باشد و به خاطر آن بود که گرسنگان سال قحط و گرانی را سیر می کرد و کاروان تجارتیش را به کاروان حمل خوراک بر شتران تبدیل کرده، در مکه همان شتران که کالاهای تجاری او را حمل می کردند سر برید و از همانها برای اهالی مکه غذا تهیه کرد. مهمتر از آن اینکه او مسأله اعتفاد را برای همیشه در میان قومش ریشه کن نمود. و از آن مهمتر کاروانهای تجاری برای قریش ترتیب داد و به اماکن آباد و معمور گسیل داشت. از آنجا که حرکت قوافل تجاری در جزیره العرب در غیر ماههای حرام، به خاطر غارت و چپاول قبایل مختلف عرب غیر ممکن بود (زیرا که آنها عادت کرده بودند به هر جنبده و مالی حمله برند و دست به غارت و چپاول بزنند) بنابراین هاشم و برادرانش پیمانهایی از پادشاهان شام و ایران و حبشه و سران قبایل عربی که کاروانهای تجاری از سرزمینهای آنان رد می شد می گرفتند. بدین ترتیب آنان در تابستان به سرزمینهای شام و ایران، و در زمستان به یمن و آفریقا سفرهای تجاری انجام می دادند. چنین ابتکاری در عرب و غیر عرب سابقه نداشت. حتی حاتم، آن جوانمرد سخاوتمند و بخشنده، و غیر او کسی که بود و سخاوتمندش بیشتر یا کمتر باشد به چنین کاری دست نزده بود.
هاشم بن عبدمناف با این کارهایش سرآمد قومش در امر معاش و معاد ایشان بود. همانگونه که خداوند پیامبرانی را برای هدایت مردم در امر معاش معادشان برمی گزیند. او توانست اهالی مکه را در زمان خودش و بعد از خودش ثروتمندترین مردم عرب کند.
هاشم ابن عبدمناف زندگینامه کعبه سیره تجارت داستان تاریخی فضایل اخلاقی