در سده چهارم، امپراتوری اسلام دچار انشعاب و انقسام گشت، و دولتهای کوچکی در هر سو سر برداشتند. در حدود سال 324 هـ (1350-م) این انقسام و تجزیه کاملا وجود یافت. هر رئیسی بر بخشی دست یافته بود و خودکامه حکم می راند. دولتهای کوچک همه از یکدیگر جدا بودند و هر یک سر استقلال داشتند. فارس و ری و اصفهان و جبل در دست بویهیان بود. کرمان در دست محمدبن الیاس بود. موصل و دیار ربیعه و دیار بکر و دیار مضر در دست حمدانیان بود. مصر و شام از آن محمد بن طغج، و مغرب و افریقا از آن فاطمیان، و اندلس از آن عبدالرحمن ناصر، و خراسان از آن نصربن احمد سامانی، و اهواز و واسط و بصره از آن بریدیان بود. یمامه و بحرین به دست قرمطیان و طبرستان و گرگان به دست دیلمیان اداره می شد. بدینگونه، برای خلیفه تنها بغداد و اطراف بغداد مانده بود.
مسعودی، مورخ معروف، این پراکندگی حکومت و چیرگی هر یک بر جایی را، به کردار ملوک الطوایف پس از اسکندر تشبیه می کند.
این جهانداری اسلام بود، که از نظر کلی یک امپراتوری بس وسیع بود، اما زیر نظر این همه کسان اداره می شد. و بی گمان هر کدام از این حکومت ها، در شکل دادن به اندیشه و در مبانی پرورش مردم تأثیر داشتند. و همین خود نخستین عامل بزرگی بود که پراکندگی نیروهای فکری و نابسامانی بازده های معنوی قلمروهای اسلم را موجب می شد، و شالوده ی فراهم شدن یک خواست و اندیشه ی یک نواخت و برتر را که از ذاتیت اجتماع و عمق توده برخیزد در هم می ریخت، و زمینه ی آفریده شدن یک حماسه ی جهانگیر را از میان می برد.
اگرچه در همین میان، نفوذ حکومت بغداد، همه ی امپراتوری پهناور اسلام را در بر گرفته بود، و حکومتهای دیگر همه حشمت حکومت بغداد را در چشم داشتند: از او لقب می گرفتند و فرمان می بردند، و به نام خلافت بغداد، در جمعه و جماعت خطبه می خواندند، و وطن اسلامی از نظر همبستگی جغرافیایی و سیاست خارجی، کوچکترین تقسیمی نپذیرفته بود. اما وجود همین خرده حکومتها و انقسامهای سیاست داخلی، چنانکه یاد شد، در سرنوشت علم و اندیشه ی اسلامی سده ی چهارم تأثیری ویژه داشت و هم در سرنوشت اجتماعی و سیاسی. و بدینگونه پدید آمدن حکومت واحدی را که زمینه خلق یک کلیت علمی و فکری و اجتماعی بود منتفی می کرد. این شد که نفوذ تعلیمات دین نیز دستخوش چند گونگی و گاه ضعف شد. و این امپراتوری که به دلیل تمدن اسلامی به وجود آمده بود، و می بایست جولانگاه نشر معارف و اصالت های اسلام باشد، نیروهایش تجزیه گشت و استعدادهایش صرف خواسته ها و امیال حکومت ها شد.
و در نتیجه، تعالیم علمی و تربیتی اسلام، چنانکه باید جذب گردد جذب نگشت، و در تهذیب فرد و تشکیل یک جامعه ی اسلامی واحد و پیشرو که از مجموع نیروها آفریده شده باشد، نمودی که جای انتظار بود نداشت.