از رابعه عدویه کلماتی آموزنده، در این زمینه رسیده است. در تاریخ آورده اند که او بسیار اشک می ریخت، همین که سخن از آتش به میان می آمد مدهوش می شد و می گفت «استغفارنا یحتاج الی استغفار» ما از استغفارمان باید استغفار کنیم، این همان معرفت بلندی است که سالار شهیدان – صلوت الله علیه- در دعای عرفه می دارد: «الهی من کانت محاسنه مساوی فکیف لاتکون مساویه مساوی»؛ خدایا، کسی که خوبی های او بدی است، بدی هایش چگونه بد نباشد، کسی که خوبی خود را خوب بداند، معلوم می شود – به خیال خودش- به پایه های رفیعی دست یافته است. کسی که نماز می خواند و خیال می کند که کاری کرده است، و دیگر نمی داند که همه این توفیقات به برکت لطف الهی است، کسی که اشکی می ریزد و استغفاری می کند و خیال می کند کار مهمی کرده است، اینها «محاسنه مساوی» است، حسنه او سیئه است، چه رسد به سیئه او، این بانو هم می گوید که: استغفار ما خود محتاج دیگری است. زیرا همین استغفار نیز مشوب و ناخالص می باشد. او هرگز چیزی از مردم نمی پذیرفت و می گفت: «ما لی حاجه بالدنیا» وقتی شنید، سفیان ثوری می گوید: «واحـــزناه» تا کی ما باید غمگین باشیم؟ گفت: «واقله حزناه» باید متأثر باشیم که چرا کم محزون هستیم، من می نالم که چرا ناله ام کم است، تو می گویی اصل حزن چرا؟ اما من می گویم: کمی حزن چرا؟ از این بانو سخنان آموزنده دیگری نیز رسیده است، از جمله این که به همه توصیه می نمود که «اکتموا حسناتکم کما تکتمون سیئاتکم؛ همانگونه که بدی های خود را پنهان می کنید تا کسی نبیند، خوبی ها را هم پنهان کنید»، چون اظهار و ظهور خوبی برای یک انسان نقص است، چرا که خودنمایی است.
بزرگان اهل معرفت می گویند: ظهور اولیای الهی در عبودیت برای آنها اولی و لذیذتر است تا در ربوبیت. اگر ضرورت اقتضا نکند، هیچ ولیی از اولیای الهی معجزه نشان نمی دهد، چون اعجاز، ظهور ربوبیت یعنی مظهر پروردگار شدن است. «ماکان لرسول أن یأتی بآیه الا باذن الله؛ هیچ پیامبری حق نداشته که آیه و معجزه بیاورد جز با اذن الهی» (رعد/ 38) اگر اذن خدا نباشد هیچ رسولی معجزه و نشانه ای نمی تواند بیاورد که منظور از اذن در اینجا نیز اذن تکوینی است و با «کن فیکون» حق شروع می شود و گرنه هیچ موجودی چه فرشته و چه انسان هیچ کاری با استقلال از او ساخته نیست. تمام عالم با فرمان حق اداره می شود و آنجا که اعجازی ظهور می کند این ربوبیت حق است که در کسوت انسان کامل ظهور پیدا کرده است البته جدایی ظاهر، از مظهر، محفوظ است. و تازه این مقام فعل است نه مقام ذات. غرض آنکه سیره سالکان و اصل، آن این است که در عبودیت ظهور کنند نه در ربوبیت.
این بانو در مورد کسی که خواست کار خیرش افشا شود یعنی میل نمود که در ربوبیت ظهور کند فرمود: «حسناتتان را بپوشانید همانطور که سیئاتتان را می پوشانید» و این جزو کلمات قصار اوست: «اکتموا حسناتکم کما تکتمون سیئاتکم».
شیخ شهاب الدین سهروردی در کتاب عوارف المعارف دو بیتی را که به رابعه شامیه مستند است به رابعه عدویه نیز استناد داده است که آن دو بیت عبارت است از:
انی جعلتک فی الفواد محدثی *** وأبحت جسمی من أراد جلوسی
فالجسم منی للجلیس موانـس *** وحبیب قلبی فی الفواد أنیــسی
بسیاری از این بانوان تمام شب را بیدار بودند. بعضی ها که نسبت به رابعه عدویه اظهار ادبی می کردند، می گفت: در عالم رویا آثار خیرش در طبق های نور به من می رسد گاهی هم به خودش خطاب می کرد و می گفت: «یا نفسی کم تنامین والی کم تنامین یوشک أن تنامی نومه لا تقومین منها الا لصرخه یوم النشور؛ یعنی ای نفس چقدر می خوابی؟ گویا آن چنان خوابی که فقط با صرخه و فریاد یوم النشور بیدار شوی، چر که در آن روز همه را با یک صیحه بیدار می کنند.»
«أن کانت الا صیحة واحدة فاذا هم جمیع لدینا محضرون؛ یک فریاد است و بس، و سپس ناگاه همه در پیشگاه ما حاضرند» (یس/ 53) همچنین می گفت: «الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بل حبا لک و قصدا للقاء وجهک؛ خدایا تو را نه از ترس آتش و نه به طمع بهشت بلکه تنها به خاطر آن که ترا دوست دارم و مشتاق دیدار روی تو هستم عبادتت می کنم.» این سخن که به معصومین علیهم السلام منسوب است شاگردانشان به آنها تأسی می کنند. گاهی حالی به آنها دست می دهد که می گویند من به خاطر ترس از آتش و شوق به بهشت عبادت نمی کنم بلکه به خاطر حب به محبوب عبادت می کنم و این ابیات را می سرایند:
أحبک حــبین حب الهــوی *** وحـــبا لانک أهــــل لذاک
فأما الــذی هو حب الـــهوی *** فشغلی بذکرک عمن سواک
وأمـــا الــذی أنت أهـل لــه *** فکشفک لی الحجب حتی أراک
فلا الحمد فی ذا ولا ذاک لی *** ولکن لک الحـمد فــی ذا وذاک
تو را دو برابر دوست دارم، یکی به دلیل علاقه به تو و دیگر برای این که دوست داشتنی هستی.
دوستی از روی علاقه تا آنجاست که غیر تو را از یادم برده است.
دوست داشتنی بودنت نیز به این دلیل است که پرده ها برداشته شده و می بینمت.
نه شکرانه اولی از من است و نه دومی که در هر دو حمد نیز لایق خود تو است.
گاهی حب از ذکر است و گاهی به خاطر آن است که کشف حجاب کردی و ماوراء حجاب را به من نمودی و برای این دو حب من حمد دارم، اما در حقیقت نه حمد برای حب و نه حمد برای حب دوم، مال من نیست چون خود این حمد توفیقی و یا نعمتی است از ناحیه تو، پس حمد هر دو محبت از آن توست.