اگر قصه کتابسوزی صرفا به عنوان یک حادثه تاریخی در محیط تحقیق بخواهد بررسی شود نیازی به این همه تفصیل ندارد. اما باید توجه داشت که این داستان را از محیط تحقیق و جو بررسی علمی خارج کرده و از آن یک "سوژه" برای "تبلیغ" ساخته اند برای محققین بی طرف اعم از مسلمان و غیر مسلمان بی اساسی این داستان امری مسلم و قطعی است ولی گروه هائی که به نوعی خود را در تبلیغ این قصه ذی نفع می دانند دست بردار نیستند، کوشش دارند از راههای مختلف این داستان را وسیله تبلیغ قرار دهند. تبلیغ کتابسوزی در ایران و در اسکندریه تدریجا به صورت یک "دستور" و یک "شیوه حمله" در آمده است.
شبلی نعمانی در رساله "کتابخانه اسکندریه" می گوید: "محققین نامی اروپا مانند گیبون، کارلیل، گدفری، هکتور، رنان، سیدلو و غیر اینها غالب روایات بیهوده ای را که در اروپا راجع به اسلام و مسلمین انتشار یافته بودند، غلط و بی اساس دانسته و صراحتا آنها را رد و انکار کرده اند، ولی در تالیفات و روایات عامه هنوز از شهرت آنها کاسته نشده است، و باید دانست از میان شایعاتی که گفتیم یکی هم شایعه سوزانیدن کتابخانه اسکندریه است اروپا این قضیه را با یک صدای غریب و آهنگ مهیبی انتشار داده است که واقعا حیرت انگیز می باشد.
کتب تاریخ، رمان، مذهب، منطق و فلسفه و امثال آن هیچکدام از اثر آن خالی نیست (برای اینکه این قصه در اذهان رسوخ پیدا کند در هر نوع کتاب به بهانه ای آن را گنجانیده اند، حتی در کتب فلسفه و منطق) حتی یک سال در امتحان سالیانه اونیورسیته کلکته هند (که تحت نظر انگلیسی ها بود) در اوراق سؤالیه متعلق به منطق که چندین هزار نسخه چاپ شده، حل مغالطه ذیل را سؤال نموده بودند؟ اگر کتابها موافق با قرآن است ضرورتی به آنها نیست و اگر موافق نیست همه را بسوزان" (شبلی نعمان، کتابخانه اسکندریه، ص6).
شبلی نعمان بعد این سؤال را طرح می کند که چه سیاستی در کار است، آیا این نوعی همدردی و دلسوزی درباره کتابهایی است که سوخته شده یا مطلب دیگری در کار است؟ اگر دلسوزی است چرا نسبت به کتابسوزی های مسلم و بسی مهیب تر که در فتح اندلس و جنگهای صلیبی وسیله خود مسیحیان صورت گرفته هیچوقت دلسوزی نمی شود؟! شبلی، خودش این چنین پاسخ می گوید که علت اصلی این است که این کتابخانه را خود مسیحیان قبل از اسلام از بین بردند و اکنون با تبلیغ فراوان طوری وانمود می کنند که این کتابخانه را مسلمین از بین بردند نه آنها. هدف اصلی پوشانیدن روی جرم خودشان است.
رابطه استعمار و قضیه کتابسوزی
علتی که شبلی ذکر می کند یکی از علل قضیه است و تنها در مورد کتابخانه اسکندریه صدق می کند، علت یا علل دیگر در کار است، مسئله اصلی استعمار است. استعمار سیاسی و اقتصادی آنگاه توفیق حاصل می کند که در استعمار فرهنگی توفیق به دست آورده باشد، بی اعتقاد کردن مردم به فرهنگ خودشان و تاریخ خودشان شرط اصلی این موفقیت است استعمار دقیقا تشخیص داده و تجربه کرده است که فرهنگی که مردم مسلمان به آن تکیه می کنند و ایدئولوژی که به آن می نازند فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی است باقی همه حرف است و از چهار دیوار کنفرانس ها و جشنواره ها و کنگره ها و سمینارها هرگز بیرون نمی رود و به متن توده نفوذ نمی یابد، پس مردم از آن اعتقاد و از آن ایمان و از آن اعتماد و حسن ظن باید تخلیه شوند تا آماده ساخته شدن طبق الگوهای غربی گردند. برای بدبین کردن مردم به آن فرهنگ و آن ایدئولوژی و پیام آوران آنها چه از این بهتر که به نسل جدید چنین وانمود شود که مردمی که شما می پندارید رسالت نجات و رهائی و رهبری بشریت به سعادت را داشتند و به این نام به کشورهای دیگر حمله می بردند و رژیم هائی را سرنگون می کردند، خود به وحشیانه ترین کارها دست زده اند و این هم نمونه اش.
بنابراین خواننده محترم تعجب نخواهد کرد که سئوالات امتحانیه سالیانه اونیورسیته کلکته هند که به دست انگلیس ها اداره می شده است، برای حل مغالطه منطقی سئوالی پیدا نمی شده جز متن فرمان مجعول کتابسوزی، و برای یک نویسنده ایرانی (دکتر علی اکبر سیاسی) هم که "مبانی فلسفه" برای سال ششم دبیرستان ها می نویسد و هر سالی ده ها هزار نسخه از آن چاپ می شود و در اختیار دانش آموزان بی خبر و ساده دل ایرانی قرار می گیرد آنجا که درباره قیاس استثنائی در منطق بحث می شود، علی رغم فشارهائی که نویسنده بر مغز خود می آورد هیچ سئوال دیگری به ذهن نمی رسد جز همان سئوالی که طراحان انگلیسی در انیورسیته کلکته طرح کردند و ناچار می شود مسئله را به این صورت طرح کند.
"ممکن است قیاس استثنائی در عین حال منفصله و متصله یعنی مرکب باشد: مثال اینگونه قیاس قول معروف منسوب به پیشوای عرب است که چون خواست سوزاندن کتابخانه ساسانیان را مدلل و موجه کند چنین استدلال کرد: این کتابها یا موافق قرآنند و یا مخالف آن، اگر موافق قرآنند وجودشان زائد است اگر مخالف آن هستند نیز وجودشان زائد و مضر است و هر چیز زائد و مضر باید از بین برده شود پس در هر صورت این کتابها باید سوخته شوند." (دکتر علی اکبر سیاسی، مبانی فلسفه، صفحه 254).