از جمله مسائل و مطالبی که در قرآن کریم عنوان شده است، مسئله موت و حیات است این مسئله در جمیع مراتبش، برای منظورها و هدفهای مختلف در قرآن مطرح است، حیات نباتات، حیات حیوانات و حیات انسانها.
حیات بدن و حیات روح
همه ما این طور خیال می کنیم که یک نفر انسان تا وقتی که قلبش کار می کند، و تا وقتی که اعصابش فعالیت دارند و نبضش می زند، و تا وقتی که در روی زمین راه می رود، زنده است چه موقع می شود گفت که یک انسان مرده است؟ آن وقتی که طبیب گوشی را روی قلبش می گذارد و بعد اعلام می کند که قلب به کلی از حرکت ایستاده است البته از یک جهت همین طور است، ولی این زندگی انسان، زندگی انسانی انسان نیست، زندگی حیوانی انسان است. انسان باید این زندگی را داشته باشد ولی این، زندگی مشترک او با همه حیوانهاست یعنی یک سگ هم که زنده است همین نوع زندگی را دارد، سگ هم قلبی دارد، اعصابی دارد، رگهائی دارد، خونی در جریان دارد، اعضاء و جوارحی دارد ولی در قرآن یک نوع حیات دیگر غیر از این حیات برای انسان اعلام شده است یعنی انسان از نظر منطق قرآن کریم ممکن است زنده باشد، یعنی در میان مردم راه برود، قلبش ضربان داشته باشد، اعصابش کار بکنند، خون در بدنش در جریان باشد ولی در عین حال مرده باشد. این تعبیر اساسا مال خود قرآن است، مثلا در یکجا قرآن می گوید: «لینذر من کان حیا؛ تا آن را که (دلش) زنده است بیم دهد.» (یس/ 70) مردم را به دو دسته تقسیم می کند: مردم زنده و مردم مرده، و بعد می گوید این قرآن روی افرادی اثر دارد که شائبه ای از حیات در آنها باشد اما آن کسانی که مرده اند قرآن هم روی آنها اثر نمی گذارد.
فطرت یا هسته حیات انسانی
مقصود از مردگی و زندگی چیست؟ باز این مطلب را قرآن در جای دیگری بیان کرده است که هر کسی که به این دنیا می آید با یک فطرت خدادادی به این دنیا می آید، با یک فطرت حق جوئی و حقیقت طلبی به این دنیا می آید، با یک فطرت کاوشگری به این دنیا می آید، ولی همین نور فطرت در بعضی از اشخاص خاموش می شود وقتی که این نور فطرت خاموش شد، او تبدیل می شود به یک موجود مرده، به ظاهر زنده است ولی در باطن مرده است.
باز تعبیر دیگری قرآن کریم دارد که همین اشخاص که شائبه ای از حیات در اینها هست وقتی که قرآن در زمین روحشان بذر می افشاند، مثل یک سرزمین سبز و خرم می شوند، یعنی قبلا مثل یک زمین مستعد بودند بعد مثل یک باغ و کشتزار می شوند که درختها و گیاهها و گلها و انواعی از روئیدنی ها در آن پیدا می شود مثلا این تعبیر در قرآن است: «او من کان میتا فأحییناه؛ آیا آن کسی که مرده ای بود ولی ما او را به وسیله قرآن زنده کردیم.» «و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس؛ و برای او نوری قرار دادیم که به موجب آن نور در میان مردم راه می رود.» یعنی وقتی در میان مردم راه می رود، کسی است که همراه خودش چراغ دارد و در روشنایی حرکت می کند، آیا چنین کسی «کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها؛ مانند کسی است که در تاریکی هاست و از آن بیرون آمدنی نیست؟» (انعام/ 122)
یکی دیگر از آیاتی که رسما مردم را به دو دسته منقسم کرده است: دسته زندگان و دسته مردگان، و قرآن را عامل حیات و پیغمبر را محیی یعنی حیاتبخش و زنده کننده معرفی کرده است، آیه ای است که شاید صریحترین آیات قرآن در این مورد است می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ ای مؤمنان! ندای خدا و پیامبر را آنگاه که شما را به پیامی حیاتبخش می خواند، اجابت کنید.» (انفال/ 24) چقدر تعبیر زیبا و عالی و صریحی است! می فرماید: ای مردمی که ایمان آورده اید و اجمالا تصدیق کرده اید این پیغمبر و برنامه او را که شما را دعوت می کند به چیزی که شما را زنده می کند، این برنامه را بپذیرید. اسلام همه اش دم از حیات و زندگی می زند، می گوید این پیغمبر برای شما حیات و زندگی آورده است، شما الان مرده اید، خودتان نمی فهمید بیائید تسلیم این طبیب روحانی مسیحادم بشوید تا ببینید چگونه به شما زندگی می دهد.
معنای زندگی و حیات در اسلام
زندگی یعنی چه؟ زندگی یعنی بینائی و توانائی، تفاوت زنده با مرده در همین جهات است به هر درجه که بینائی و توانائی بیشتر شود، حیات بیشتر است ما چرا به خداوند کلمه "حی" را اطلاق می کنیم: «الله لا اله الا هو الحی القیوم؛ خدا یکتاست و جز او معبودی نیست، زنده و پاینده است.» (بقره/ 255) و یا: «توکل علی الحی الذی لا یموت؛ بر آن زنده ای که نمی میرد، تکیه کن.» (فرقان/ 58) چرا به خدا می گوئیم زنده؟ آیا معنی زندگی این است که قلب و خونی وجود داشته باشد؟ قلب حرکت بکند؟ به این معنی که خدا زنده نیست، خدا که قلب ندارد، خدا که رگ و خون و بدن ندارد.
خود زندگی غیر از شرایط زندگی است: آیا زندگی یعنی نفس کشیدن و هوا را فرو بردن و بیرون دادن؟ نه، این معنی زندگی نیست، اینها برای ما شرایط زندگی است نه خود زندگی خود زندگی، بینائی به معنی دانائی و توانائی است ما از آن جهت به خدا حی مطلق می گوئیم که دانا و توانای مطلق است، از آن جهت به خداوند تبارک و تعالی حی می گوئیم که آثار حیات بر وجود مقدس او بار می شود رأفت است، رحمت است، رحیم و رحمن است، پس زندگی یعنی دانائی و توانائی و برنامه اسلام برنامه دانائی و توانائی است، همان برنامه ای که قرنها اسلام آن را در عمل پیاده کرد پس آن طرز تفکری که نتیجه اش دانایی یا توانائی نباشد، و نیز طرز تفکری که نتیجه اش سکون و عدم تحرک و بی خبری و بی اطلاعی باشد، از اسلام نیست.
اسلام دین حیات است دین حیات، با بیخبری ناسازگار است، دین حیات با ناتوانی و عجز ناسازگار است. شما همین را می توانید به عنوان یک مقیاس کلی برای شناخت اسلام همیشه در دست داشته باشید. اسلام کوشش و سعی بلیغ دارد که در تعلیمات خود سرنوشت انسان را وابسته به عمل او معرفی کند، یعنی انسان را متکی به اراده خودش بکند. اسلام می گوید ای انسان سعادت تو به عمل تو بستگی دارد، شقاوت تو هم به عمل تو بستگی دارد آیا عمل انسان به چه چیز بستگی دارد؟ به خواست و اراده خود انسان؛ در نتیجه، انسان یک موجود متکی به خود و متکی به کردار و شخصیت خود می شود آیا فکر می کنید این مسئله شوخی است که به بشر بگویند: «و ان لیس للانسان الا ما سعی؛ و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده نیست.» (نجم/ 39) از این صریحتر دیگر نمی شود برای انسان جز آنچه با سعی و کوشش و عمل به دست آورده چیزی نیست با یک حصر عجیبی می گوید، این خودش عامل تحرک است، عامل بیداری و بینائی و توانائی است.