انسان در اسلام:
اسلام از نظر این که آیینی است جهانی و نظر خاصی به جماعت مخصوصی و زمان و مکان معینی ندارد در تعلیم و تربیت مخصوص خود، «انسان طبیعی» را در نظر گرفته؛ یعنی نظر خود را تنها به ساختمان مخصوص انسانیت معطوف داشته که شرایط یک فرد انسان عادی در آن جمع و مصداق انسان باشد، عرب باشد یا عجم، سیاه یا سفید، گدا یا توانگر، قوی باشد یا ضعیف، زن یا مرد، پیر یا برنا، دانا یا نادان. «انسان طبیعی» یعنی انسانی که فطرت خدادادی را داشته و شعور و اراده او پاک باشد و با اوهام و خرافات لکه دار نشده باشد که ما او را «انسان فطری» می نامیم. هرگز نمی شود تردید کرد که امتیاز نوع انسانی از حیوانات دیگر تنها با این است که انسان به نیروی خود مجهز است و در پیمودن راه زندگی، «عقل و فکر» به کار می بندد، در حالی که حیوانات دیگر از این نعمت خدادادی بهره مند نیستند.
فعالیت هر حیوان زنده جز انسان، مرهون شعور و اراده ای است که تنها عامل آن عواطف آن حیوان می باشد که با ظهور و هیجان خود وی را به سوی مقاصدش رهبری کرده و وادار به گرفتن تصمیم می نماید و در اثر اراده، فعالیت زندگی را دنبال کرده، پی آب و غذا و سایر لوازم زندگی ویژه خود می رود. تنها انسان است که علاوه بر هیجان شدید عواطف گوناگون مهر و کینه و دوستی و دشمنی و بیم و امید و هرگونه عاطفه دیگر مربوط به جذب و دفع، مجهز به یک جهاز قضایی است که با بررسی به دعاوی عواطف گوناگون و قوای مختلف، مصلحت واقعی عمل را تشخیص داده و طبق آن قضاوت نموده، گاهی با وجود خواست شدید عواطف، اقدام به عمل را تجویز نکرده و گاهی با وجود کراهت قوا و عواطف، لزوم اقدام را گوشزد کرده، انسان را به فعالیت وادار می نماید و گاهی در صورت توافق میان مصلحت و خواست آنها موافقت خود را اعلام می دارد.
اساس تعلیم و تربیت در اسلام:
روی همین اساس و نظر به این که تربیت کامل هر نوعی باید با پرورش امتیازات و مشخصات همان نوع انجام گیرد، اسلام اساس تعلیم و تربیت خود را روی اساس «تعقل» گذاشته است نه عاطفه و احساس و از همین جاست که دعوت دینی در اسلام به سوی یک سلسله عقاید پاک و اخلاق فاضله و قوانین عملی است که انسان فطری با تعقل خدادادی خود و خالی از شائبه اوهام و خرافات، صحت و واقعیت آنها را تأیید می کند.
ادراکات انسان فطری:
انسان فطری با فطرت خدادادی خود درک می کند که جهان پهناور هستی از کوچکترین اجزای اتمی آن گرفته تا بزرگترین کهکشانها، با نظام شگفت آور و با دقیقترین قوانین جاریه خود به سوی خدای یگانه برگشته و پیدایش آن و آثار و خواصی که به دنبال پبدایش به وجود می آید و فعالیت های بیرون از شمار آن، همه و همه آفریده و ساخته اوست. انسان فطری درک می کند که جهان هستی با این همه اجزای پراکنده خود یک واحد بزرگ را تشکیل می دهد که در آن همه اجزاء به یکدیگر مربوطند و همه چیز (مطلقا) در همه چیز دخالت دارد و همبستگی کامل میان آنها حکمفرماست. عالم انسانی که جزء بسیار کوچکی از پیکره جهان و قطره ناچیزی از این دریای پهناور و بیکران می باشد، پدیده ای است که همه جهان هستی در پیدایش وی سهم داشته و در حقیقت ساخته همه جهان، یعنی آفریده اراده خدای جهان می باشد. و چنان که خودش فرزند جهان آفرینش می باشد و در پرتو رهبری و تربیت جهان آفرینش زندگی می نماید، جهان آفرینش است که با به کار انداختن عوامل بیرون از حد و حصر، انسان را به این شکل درآورده است و هم اوست که انسان را با قوا و ابزار درونی و بیرونی خاصی مجهز ساخته و اوست که انسان را با وسایل گوناگون قوا و عواطف و تعقل و بالاخره از راه شعور و اراده به سوی مقاصدی که سعادت حقیقی وی را تضمین می نماید رهبری می کند. آری، انسان موجودی است که با شعور و اراده آزاد، خیر را از شر و نفع را از ضرر تمیز می دهد و در نتیجه «فاعل مختار» است، و با این همه نقش و نگار که در بیرون و درون وی ترسیم نموده ولی او را یک پدیده مختار ساخته و آزاد بار آورده است. انسان فطری به دنبال همین افکار از راه عقل و فکر، بی تردید درک می کند که سعادت و خوشبختی و به عبارت ساده تر، مقصد حقیقی وی در زندگی همان سرمنزلی است که جهان آفرینش که پدیدآورنده و پرورنده اوست برای او تشخیص داده و او را به سوی ابزار آفرینش سوق داده و رهبری می کند و این مقصد نیز همان چیزی است که اراده خدای یگانه و هستی دهنده و پرورنده انسان و جهان به آن تعلق گرفته و برای انسان صلاح دیده است (درست دقت شود). انسان فطری پس از این مقدمات، قضاوت خواهد کرد که یگانه راه خوشبختی و سعادت در مسیر زندگی برای او همین است که پیوسته موقعیت وجودی خود را در نظر گرفته و خود را جزء متصل و لاینفک و تحت حکومت جهان آفرینش و آفریده حقیقی خدای آفرینش دانسته و هرگز از این موقعیت غفلت نورزد و در هر حرکت و سکونی و در برابر هر فعالیتی، تکالیف لازم الاجرای خود را از لابلای دفتر آفرینش خوانده و به موقع اجرا گذارد.
خلاصه، تکالیف بی شمار این کتاب این است که در زندگی جز برای خدای یگانه (در مقابل) کسی نباید خضوع و کوچکی نمود و طبق آنچه عواطف انسانی و خواسته ای وجودی اقتضا دارد، به شرط تأیید عقل باید عمل انجام داد.
مقررات ثابت و متغیر:
این اقتضائات که در قیافه احکام و قوانین در نظر انسان مجسم می شود، به دو بخش متمایز تقسیم می شود:
1- احکام و قوانینی که حافظ منافع حیاتی «انسان» می باشد (از نظر این که انسان است و در حال دسته جمعی زندگی می نماید، در هر عصر و در هر منطقه و با هر مشخصاتی که باشد)؛ مانند یک قسمت از عقاید و مقررات که عبودیت و خضوع انسان را نسبت به آفریدگار خود (که هیچ گونه تغییر و زوالی را به او راهی نیست)، مجسم می سازد و مانند کلیات مقرراتی که به اصول زندگی انسانی از غذا و مسکن و ازدواج و دفاع از اصل حیات و زندگی اجتماعی که انسان برای همیشه به اجرای آنها نیازمند است.
2- احکام و مقرراتی که جنبه موقتی یا محلی یا جنبه دیگر اختصاصی داشته و با اختلاف طرز زندگی، اختلاف پیدا می کند، البته این بخش با پیشرفت تدریجی مدنیت و حضارت و تغییر و تبدیل قیافه اجتماعات و به وجود آمدن و از بین رفتن روشهای تازه و کهنه قابل تغییر و تبدیل است. مثلا، در روزگاری که بشر با پای پیاده و با اسب و الاغ و استر از هر بی راهه ای عبور کرده و از منطقه ای انتقال می یافت تقریبا به بیش از تأمین ساده راه ها نیازی نبود، در حالی که وسایل حیرت آور کنونی هزاران مقررات باریک و پیچیده شهری و بیابانی و دریایی و هوایی را ایجاب می کند. انسان اولی که زندگی ساده ای داشت و تقریبا سر و کارش با مواد اولیه بود و با مقررات ساده، حوایج خوراک و پوشاک و مسکن و تمایلات جنسی خود را رفع نمود، اگرچه در عین حال تمام وقت خود را با کار کم نتیجه و پرزحمت اشغال می کرد، ولی امروزه با روش برق آسایی، راه زندگی را می پیماید و به واسطه تراکم عجیب کار، کارها جنبه فنی به خود گرفته و ناچار به رشته های تخصصی مختلف تقسیم شده و هزاران گوشه و کنار پیدا کرده است که روزانه به همراهی هزاران مقررات، خودنمایی می کند. اسلام که نظر تربیتی خود را معطوف انسان فطری داشته و با دعوت خود اجتماع بشر را به اجتماع پاک فطری که دارای اعتقاد پاک فطری، عمل پاک فطری و مقصد پاک فطری است رهبری می نماید، همان افکار بی شائبه انسان فطری را در اعتقاد و عمل، برنامه لازم الاجرای خود قرار داده است و در نتیجه مقررات خود را به دو بخش ثابت و متغیر تقسیم نموده و بخش اول را که روی اساس آفرینش انسان و مشخصات ویزه او ستوار است، به نام «دین و شریعت اسلامی» نامیده و در پرتو آن به سوی سعادت انسانی رهبری می کند:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ...»، «روی خود را به سوی دین نموده و استوار باش در حالی که میانه روی را روش خود قرار دهی، دین همان (مقتضای) آفرینش خدایی است که مردم را روی همان نوع خلقت آفریده و خلقت خدایی تغییرپذیر نیست، دینی که بتواند انسانیت را اداره کند، همان است»؛ (روم/30). ضمنا باید دانست بخش دوم که مقرراتی قابل تغییر است و به حسب مصالح مختلف زمان ها و مکان ها اختلاف پیدا می کند به عنوان آثار ولایت عامه، منوط به نظر نبی اسلام و جانشینان و منصوبین از طرف اوست که در شعاع مقررات ثابته دینی و به حسب مصلحت وقت و مکان، آن را تشخیص داده و اجرا نمایند. البته این گونه مقررات به حسب اصطلاح دین، احکام و شرایع آسمانی محسوب نمی شود و دین نامیده نشده است:
«یایها الذین ءآمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اولی الامر منکم...»؛ «ای ایمان آورندگان! اطاعت کنید خدا و فرستاده او و اولی الامر را». (نساء/59)
این است اجمال پاسخ اسلام به احتیاجات واقعی هر عصر و در عین حال این مسأله به توضیحی بیشتر از این نیازمند است و کنجکاوی زیادتری می خواهد.