ویل دورانت مثالهایی ذکر می کند، اول راجع به اینکه اخلاق در زمان ما تغییر کرده است. خوب این مسأله ای است که اخلاق مردم تغییر کرده، هیچکس هم منکر نیست که اخلاق تغییر می کند غیر از مسأله خوبی و بدی است، اخلاق که تغییر می کند، غیر از این است که آن اخلاق تغییر کرده، چون تغییر کرده، خوب است! اول این بحث را پیش می کشد که ما می دانیم اخلاق امروز با قدیم فرق کرده، می گوید: صفت جوانمردی -که نیچه طرفدار این صفت بود و می گفت حتی با زنان هم نباید زیاد مهربانی کرد چون بر ضد جوانمردی است- امروز به کلی از بین رفته و جای خودش را به صفات تملق و غیره داده، حیا و حجب که به عشاق دلیری می بخشید و به هر قدرتی نیروی مضاعف می داد، شهرت بی اصل گشته است. زنان که قدیم چنان عفیف بودند و حیا و حجب داشتند، حالا دلبریهای نهان خود را چنان آزادانه در معرض رقیبان نهاده اند که کنجکاوی، دیگر مایه زناشویی نمی گردد، ادبیات ما بیشتر در اطراف امور جنسی است.
می خواهد بگوید همه اینها معلول زندگی صنعتی امروز است، ولی نتیجه ای که در آخر می گیرد این است: ما باید تغییر پذیری خوبیها و نسبیت سیال اخلاق را در نظر آوریم، باید اصل دنیوی بودن و فناپذیری اخلاق و تعلق آن به مبانی متغیر حیات انسانی را بپذیریم اصل اخلاق ناشی از آدابی است که برای حفظ و سلامت نوع مفید دانسته شده است.
ریشه فکرش همان حرف است. بعضی از آداب، فقط رسم و عرف است و جزو اخلاق محسوب نمی شود (که حرف درستی هم هست، آداب با اخلاق دوتاست، ولی خودش مثالهایی که بعد برای اخلاق آورده، آداب را ذکر کرده است) مانند به کار بردن کارد و چنگال بر خوان بریدن سالاد بر سر میز با کارد، گناهی نیست گرچه بینندگان آن ممکن است از زنا اغماض کنند ولی بر آن نبخشایند اما بعضی از آداب برای مصالح عامه، امری حیاتی و ضروری به شمار می رود، مثل تعدد زوجات یا اکتفا بر یکی.
معتقد است در یک زمان تعدد زوجات جزو امور اخلاقی است و در یک زمان دیگر وحدت زوجه امر اخلاقی است، تا اینکه مصلحت زمان و مصلحت اجتماع چه حکم کند همین هم جوابش این است که مسأله تعدد زوجات هم به اخلاق ارتباط ندارد، به سنن و قوانین عملی مربوط است، و معلوم است که یک قانون ممکن است در یک زمان مفید باشد، در زمان دیگر نباشد.
در خود اسلام هم -مکرر گفته ایم- فلسفه تعدد زوجات همین چیزی است که آقای ویل دورانت هم ذکر می کند، می گوید وقتی که در یک جامعه در اثر جنگهای زیاد یا به علل دیگر، مرد زیاد از بین می رود و زن بی سرپرست زیاد می ماند، اگر بنا شود که آن اصل اولی -که واقعا هم اصل اولی است- یعنی وحدت زوجه حفظ شود و یک مرد به یک زن اکتفا کند، طبعا زنان زیادی در جامعه بی سرپرست می مانند، هم حق آنها از نظر حق تأهل ضایع شده، و هم منشأ مفاسدی در اجتماع می شوند. وقتی آن زنها بی سرپرست ماندند، دارای عقده های روحی می شوند، ناراحتی پیدا می کنند و بعد می آیند مردها را می فریبند و منشأ فساد اخلاق می شوند پس در چنین مواردی به حکم ضرورت اجتماعی باید تعدد زوجات را تجویز کرد به هر حال این مربوط به اخلاق نیست که او این مثال را ذکر کرده می گوید: اکنون چند مثال برای نسبیت اخلاق بیاوریم: شرقیان به علامت احترام، کلاه بر سر می گذاشتند و غربیان آن را برای ادای احترام بر می دارند.
این هم به اخلاق مربوط نیست، اینها آداب است. زن ژاپنی به لختی تن کارگر اهمیت نمی دهد، ولی در شرم و عفت ممکن است از مریم و آسیه برتر باشد. زن عرب نشان دادن صورت، و زن چینی نشان دادن پا را دور از عفت می داند. بعد خودش به فلسفه اینها اشاره می کند: پوشاندن صورت و ساق پا، میل و قوه خیال را بر می انگیزد و در نتیجه ممکن است به مصلحت نوع تمام شود، ساکنان ملانزی بیماران و پیران را زنده در خاک می کنند. این هم به اخلاق مربوط نیست. در جزیره بریتانیای جدید گوشت انسان را در دکانها می فروشند همچنانکه قصابان ما گوشت خوک را، و برای مهمانیهای بزرگ آماده می سازند....
من نفهمیدم این بریتانیای جدید که در آنجا گوشت انسان را می فروشند! کجاست؟ (یکی از حاضران به شوخی): همان بریتانیای کبیر.
استاد: بله، یکوقت در روزنامه خواندم که یکی از سیاهان رفته بود انگلستان، با یکی از دیپلماتهای انگلیسی صحبت می کرد، آن دیپلمات به او گفته بود: آیا استعمار بد کرد که آمد شما را آدم کرد؟ شما تا دیروز آدم می خوردید، حالا چه می گویید؟ گفته بود: فرق ما و شما این است که اگر ما آدم می خوردیم، آدم را یکدفعه پاره می کردیم و می خوردیم، شما آدم را قشنگ می پزید، بعد پوستش را می کنید، گوشتش را جدا می کنید، بعد می آیید سر سفره قاشق و چنگال می گذارید، بشقاب می گذارید، این طور آدمها را می خورید، ما آنجور می خوردیم، شما اینجور دارید می خورید. می گوید: می توان به آسانی صدها مثال دیگر برای نمایاندن اینکه امور زشت و ناپسند زمان و مکان ما در زمان و مکان دیگری خوب و پسندیده هستند، ذکر کرد.
یکی از صاحبنظران یونان باستان می گوید اگر آداب و رسوم مقدس سرزمینی را جمع کنید و بخواهید آن مقدار از آداب و رسوم را که در سرزمینی دیگر زشت و ناپسند شمرده می شود، از آن بردارید، چیزی بر جای نخواهد ماند. در مسأله آداب و رسوم حرف درستی است، شاید هم همین جور باشد، ولی تو الان می گویی آداب غیر از اخلاق است، و واقعا هم غیر از اخلاق است. مثال آداب، ربطی به مسأله نسبیت اخلاق ندارد و مثال اخلاق همان مثالهایی است که ما عرض کردیم.
علمای اخلاق هم اینها را به عنوان اخلاق ذکر می کنند نه آداب عرفی که در جوامع مختلف فرق می کند. بنابراین ما نمی توانیم تحت عنوان نسبیت اخلاق که اینها ذکر کرده اند و نسبیت آداب را طرح کرده اند، نسبیت اخلاق را بپذیریم. بعد یک چیزهایی ذکر می کند که در دوره صیادی اخلاق چگونه بود و چه اخلاقی خوب بود، بعد در دوره کشاورزی چه اخلاقی خوب شد، و بعد در دوره صنعتی چه شد، که مطلب مهمی ندارد.