رابطه جهانی سازی با استحاله فرهنگ دینی

جهانی سازی یا جهانی شدن

آنچه این روزها از آن سخن رانده می شود، مسئله ای به نام جهانی شدن یا به تعبیر ما جهانی سازی است. چرا ما ترجیح می دهیم این عنوان را به جای آن برگزینیم؛ زیرا اصل مسئله هنوز به صورت حل ناشده ای باقی است. صورت اصلی مسئله این است که آیا آنچه با آن مواجه هستیم جهانی شدن یا جهانی سازی است؟ معمولا رسم غربی ها بر این است که هژمونی ها را در قالب «شدن» به کار می برند؛ یعنی یک فرایند و اتفاق است که دارد می افتد و از این رو، به عنوان «گلوبالیزیشن» از آن یاد می کنند نه گلوبالیسم. و این بدان معناست که این اتفاق، در حال انجام شدن است و اگر امروزه بدان نپیوندید فردا دیر است و این، بهترین شیوه برای فریب اذهان توده هاست. باری، اگر بپذیریم که یک فرایند انسانی در سطح جهان به سمت عملی شدن پیش می رود که در آن همه مؤلفه های انسانی در حال همشکلی و یگانه شدن است و این فرایند در مرحله نخست، فرهنگ را و سپس اقتصاد و سیاست و اخلاق و دین را بدون دخالت هیچ قدرت انسانی فرامی گیرد.
در این صورت نام آن جهانی شدن است (Globalization) بنابراین، تلقی یک پروسه را از آن باید داشت. و اما اگر چنین هدفی به وسیله یکی از قدرت های سلطه جو درانجام باشد، ناچار از داشتن طرحی جامع و از پیش تهیه شده است و نام آن جهانی سازی خواهد بود؛ زیرا در چنین صورتی یک پروژه عظیمی است که در سطح تمامی قلمرو سلطه و نفوذ آن، قدرت انسانی در حال پیاده شدن است؛ هرچند که برای اغفال عالمیان نام جهانی شدن بر آن گذارند.

پیشینه موضوع
مسئله سلطه بر عالم و آدم چیزی است که سابقه آن را از دیرباز می شناسیم و از زمان اسکندر مقدونی تا هیتلر چندین فقره آن را شاهد بوده ایم، اما آنچه امروز به عنوان جهانی شدن مورد بحث واقع می شود، خود دو شاخه است؛ اقتصادی و فرهنگی، حوزه اقتصادی در واقع به اواخر قرن نوزدهم و اوائل بیست در آثار و تحلیل های اقتصادی کارل مارکس و والرشتاین (که تقسیم کار بین المللی را مطرح می کند و می گوید: در این حوزه یک مرکزی پیرامونی و یک نیمه پیرامونی وجود دارد) برمی گردد. کارل مارکس، پیش بینی می کرد سرمایه داری برای برون رفت از تضادهای ذاتی خود و یافتن بازار برای کالاها نیاز به توسعه خودش دارد؛ و همه کسانی هم که بعد از او بحث مرکز – پرامون را مطرح کرده اند اشاره ضمنی به این جهانی شدن داشته اند. اما به لحاظ فکری و معرفتی پیشینه آن به رنسانس و انقلابات اروپا و بعد از آن در آثار جان لاک می رسد؛ لیکن به لحاظ فرهنگی گرچه پایه گذار دهکده جهانی ارتباطات، مک لوهان را می توان نام برد اما، تا پایان جنگ سرد، مطلوبیت چندانی برای اتخاذ آن به عنوان یک استراتژی وجود نداشت و در این دوران با رویکرد فرانسیس فوکویاما (ژاپنی الاصل، مقیم آمریکا) به سیاست اقتصاد لیبرال و لزوم توسعه پایدار، در کتاب معروف خود “پایان تاریخ” مورد توجه دیپلماسی ایالات متحده قرار می گرفت. بنابراین، پیشینه جهش آن، به آغاز دوران یکه تازی آمریکا پس از جنگ سرد، برمی گردد چنان که پیشینه بحث تهاجم فرهنگی به جهان اسلام (به ویژه انقلاب اسلامی ایران) نیز به همین دوران برمی گردد.

هدف از اجرای طرح جهانی سازی

به عنوان یک سؤال اساسی، جهانی سازی چه فایده ای برای استعمارگران دارد؟ برای یافتن پاسخ کافی است به ایدئولوژی و نظام سرمایه داری در غرب توجه کنیم. در نظام سرمایه داری آنچه مهم است یافتن بازار کار و تولید و مصرف و مهم ترین از اینها، نیروی کار ارزان و مستعد آموزش است که در کشورهای جنوب فراوان یافت می شود. جهانی سازی از این رو به کار نظام سرمایه داری می آید که هم نیروی انسانی و هم کالاها و هم سرمایه در ورای مرزها معطل نمانند زیرا در نخستین گام مرزهای سیاسی را از میان بر می دارد و در دومین گام، سعی دراز میان برداشتن مرزهای فکری جوامع مورد سلطه تا همگی یکسان بیندیشند و بدین وسیله تبلیغات شان مؤثر واقع شود و در این راه از صرف انرژی در شناخت فرهنگ آنان دریغ نمی ورزند؛ زیرا تنها پل ارتباطی با آنان فرهنگ آنان است و این شیوه ها را از دیرباز و آغاز جهانگیری استعمار پیر بر ممالک شرق، می شناسیم تشکیلات فرماسونری در غرب اگر چه برای این کار بنیاد نهاده نشده بود اما به زودی در سیطره انگلیس درآمد و نقش بخش فرهنگی امپریالیسم عمل نمود و عمده مأموریتش مسخ فرهنگی ملل تحت سلطه بود.
«فرماسونرها سعی می کردند تا ایدئولوژی خود را با فرهنگ بومی وفق دهند و از این طریق به تبلیغ فرهنگ سرمایه داری جهانی می پرداختند. مثلا “جهان وطنی” (کاسمویولیتیسم) که در فرهنگ فرماسونری به معنای “بی وطنی” و جانبداری از جهانی شدن سیستم سرمایه داری می باشد، توسط فرماسونری های به اصطلاح مذهبی (به معنای اسلامی آن) یعنی “تشکیل حکومت واحد جهانی” به کار گرفته می شد در حالی که در میان این دو تفاوت عمیقی وجود دارد.» (نهضت آزادی در اندیشه و عمل. کار گروه سیاسی دفتر تبلیغات اسلامی قم، ص 89)
سیاهچال نوترونی از طبیعت نظام سرمایه داری نوین استنباط می شود، پروژه جهانی سازی پیش از آنکه به هدف اصلی خود نائل گردد، ناگزیر از هضم و بلع فرهنگ های دیگر خواهد بود و این همان چیزی است که مارشال مک لوهان در طرح نظریه دهکده جهانی خود، و فوکویاما به تعبیری، و ساموئل هانتینگتون به تعبیری دیگری آینده آن را نوید می دادند. و این همان شروع یک برخورد یا به تعبیر هانتینگتون، یک جنگ بین فرهنگ مسلح غرب با دیگر فرهنگ ها می باشد. زیرا منافع ملت ها با منافع غرب اصطکاک غریبی خواهد داشت؛ منافع ملت ها در گرو تحقق عدالت اجتماعی است که در فرآیند جهانی شدن تحقق می یابد، و منافع استکبار جهانی در گرو توسعه است که با اجرای یک پروژه در تسریع جهانی شدن زودرس، می تواند تحقق یابد و عدالت اجتماعی برای آن یک آسیب تلقی می شود.
به همین خاطر است که می گوییم (جهانی سازی) در نخستین قدم، با مانع بزرگ فرهنگی ملت ها مواجه خواهد بود و به نوعی باید این مشکل را حل نماید. هم از این رو پیش بینی می شود در طلایه برخورد با فرهنگ های دیگر، جدال سختی با فرهنگ عدالت جوی اسلامی خواهد داشت. جنگ فرهنگی یک پروژه جهانی امر بسیطی نیست و از اجزا و بخش هایی تشکیل می شود. همچنین دارای مراحل پله کانی ای است که در صورت داشتن برنامه ریزی علمی به صورت خودکار عمل می کند. بنابراین، اجرای طرح جهانی سازی مستلزم تمهیداتی است که به مثابه فیلتر هایی باید این طرح از آن عبور کند.
یکی از مؤثرترین راه های جهانی سازی، مسخ فرهنگ ملت هاست که طی دو مرحله باید انجام بگیرد و دقت روی این مسئله می تواند برای ما راهگشا باشد.

الف: تبدیل فرهنگ والای ملی به فرهنگ منحط عوامی
فرهنگ ملی که به آن فرهنگ عامیانه نیز می گویند، مجموعه میراث اجتماعی، نهادها، رسوم، قراردادها، ارزش ها، مهارت ها، هنرها و روال معیشت گروهی از مردم است که خود را اعضای یک اجتماع نزدیک به هم حس می کنند، و با آن پیوند و وفاداری بسیار عمیقی دارند و در حالی که فرهنگ عوامی یا توده ای معمولا متضاد فرهنگ والا شمرده می شود. این فرهنگ، هیچ ارزش ذاتی ندارد و ا ز آن حمایتی نمی شود؛ بلکه فقط محصولات بنجلی است که در درجه اول برای سرگرمی توده مردم تهیه می شود و باب سلیقه بازار فروش است. (فرهنگ اندیشه نو، جمعی از مؤلفان ترجمی گروهی، ویراسته ع پاشائی، صص 9 – 578) فرهنگ عامیانه چیز بدی نیست، اتفاقا فرهنگ ملی ما همان است که همه ارزش های ریشه ای ما را با خود دارد. این فرهنگ، ارزش حفاظت و پاسداری دارد و در فرهنگ دینی ما ریشه دارد و تا حدود زیادی در آن تنیده شده.

ب: تضعیف فرهنگ دینی
فرهنگ را می توان با قیدهای اضافی شناسایی کرد: فرهنگ ملی، فرهنگ دینی، فرهنگ علمی، سیاسی، اقتصادی و غیره؛ و این امر به خاطر غلبه مفهوم آن قیدها در محیط یا شرایط خاص است؛ که به فرهنگ صبغه خاص آن را بخشیده است؛ از این رو، در این پروژه آنچه مورد توجه قرار گرفته فرهنگ دینی اسلامی است؛ یعنی نوعی خاصی از فرهنگ که در آن صبغه اسلامی، برجسته شده است؛ هرچند سایر خصوصیات مربوط به اصل مفهوم فرهنگ را نیز دارا می باشد و نیز هرچند که غلبه این صیغه، در زمان حاضر به اندازه ای است که وقتی از دور به درون مجموعه کشورهای اسلامی نگریسته شود و فرهنگ آنها مورد توجه قرار گیرد، چیزی جز اسلامیت به نظر نیاید.
فرق فرهنگ عامیانه با فرهنگ والایی که عنوان کلی فرهنگ را شامل می شود، در این است که فرهنگ عامیانه، به طور برجسته ای نامکتوب است و چنان بافت محکمی دارد که می تواند با آموزش و پرورش انتقالی از طریق سینه به سینه، و از طریق آئین های ملی و آمیختگی رفتاری از نسلی به نسل دیگر، منتقل شود ولی فرهنگ والا، کمی پیچیده و دارای سازمان زبانی برهانی و استدلال و اغلبا مدون است. استکبار جهانی در اجرای طرح جهانی سازی، در کشورهای اسلامی با مشکل این نوع فرهنگ روبروست و برای تضمین موفقیت خود ناچار به از میان برداشتن این مانع است.
اما، در بیان اول، به دلیل برخورداری آن از قدسیت، نمی تواند به آن هدف دست یابد؛ لذا به طریق های گوناگون سعی در تضعیف آن می نماید. گرچه از سایر طرق هم غفلت نمی ورزد و لبه های خونین آن را به صورت تهاجم نظامی به عراق و تهدید عربستان و ایران و … می بینیم. پروفسور نصیر عاروری (استاد دانشگاه ماساچوستز در شهر “دارتموت” آمریکا) معتقد است که آنچه به صورت جهانی شدن در جهان اسلام مشاهده می کنیم در واقع، یک هجوم فرهنگی است تا یک هجوم اقتصادی، وی در مصاحبه با خبرنگار روزنامه رسالت می گوید: «جهانی سازی را کشورهای بسیار صنعتی شمال و در رأس آنها آمریکا و متحدان آن انجام می دهند. به نظر من اکنون جهانی سازی در واقع، به صورت ابزار قدرتمند ایدئولوژیک برای تسهیل نفوذ این کشورها درآمده است. ولی بر عکس قرون 19 و 20، آنها نمی خواهند بر این کشورهای حکومت کنند و فقط می خواهند منابع را در اختیار داشته باشند بدون اینکه هزینه حکومت کردن را بپردازند.” و همچنین معتقد است که آنان هم اکنون این تهاجم (علیه جهان اسلام را) آغاز کرده اند.» (روزنامه رسالت، ش 4765 017/4/81، ص 6)

استحاله فرهنگی

یکی از نمودهای آشکار جهانی سازی، به مصاف واداشتن فرهنگ مسلط و مجهز خود، با فرهنگ های دیگر ملتهاست. آنچه در وضعیت های عادی و حرکت های طبیعی تاریخ، از حاصل برخورد دو فرهنگ پدید می آید معمولا تعارض و گاهی تقابل است. ولی، آنچه در وضعیت های انتخاب شده و استثنایی به عنوان یک فرآیند از کنش و واکنش دو فرهنگ در برابر هم و به هنگام تصادم با یکدیگر حاصل می شود، آذرخش خیره کننده ای است که نام آن را تقابل می نهیم. این مسأله معمولا از راه های وسائل ارتباط جمعی، روابط بازرگانی، سیاحتی، زیارتی، انتشار فرهنگی و اشاعه تمدن ها حاصل می گردد و نتیجه چنین تماس هایی پذیرش متقابل، اندارج، ادغام یا استحاله یکی در دیگری به صورت طبیعی است که پیامد چنین واکنش هایی، تولید نتیجه ای به عنوان تمدن یا فرهنگ جدید است.
در دوگانگی فرهنگی؛ یعنی قرارگرفتن مردم در میان دو نوع فرهنگ که هر کدام، به داعی وجودی خود، می خواهد بماند، یک نوع همزیستی به وجود می آید که امر انتخاب را در آغاز، اندکی مشکل می نماید؛ زیرا یکی از آنها الگوی آرمانی منطبق با سنت های پذیرش شده جامعه است و دیگری به داعی فشار و تواتر ناشی از سلطه قدرت پبشتیبان خارجی، یا حکومت عنصرهای بالنده عقلانی، یا حکمت جناح متعلق به آن، و یا هم، ضرورت آنی جامعه (مانند فرهنگ های سوار بر بال تکنولوژی) و … نقش الگویی برای خود با بار می آورد. و وضعیت موجود کنونی در کشورهای در حال توسعه نمونه ای از چنین وضعیتی است؛ زیرا مردم در میان چالشی از دو نوع فرهنگ به سر می برند:
یکی، الگوی فرهنگ سنتی که سرچشمه ارزشهاست و مردم سخت بدان دل بسته اند. دیگری الگوی غربی که اساس قسمت عمده تکنولوژی رشد است و جوامع رو به رشد، ناگزیر از آن هستند؛ زیرا که هر نوع تکنولوژی، همراه با بار فرهنگ خاص خود می باشد. الگوی غربی رشد، علاوه بر مدل تولید، رفتار و خواست های فرهنگی خاصی را در زمینه های مناسبات اجتماعی، معاشرت ها، اخلاق در خانواده، سبک های زندگی، شیوه های جنگ و صلح، حتی ادبیات و هنر و ذوقیات ایجاب می نماید که مناسب با ارزش های فرهنگ بومی نیست، و انتخاب نهایی هر کدام از این دو فرهنگ، بستگی به سنگین شدن کفه احساس نیاز شدید مردم دارد. (البته احتمال دیگری نیز، می رود که هر دو با یکدیگر تلفیق شوند و فرهنگی ترکیبی ثانوی ای را، همچون فرهنگ ایرانی اسلامی موجود، بسازند، اما این در صورتی است که دو فرهنگ در وضعیت تعامل آزاد، قرار داشته باشند اما اگر میان دو فرهنگ، به جای تفاهم و همخوانی، تضاد و تباین باشد آیا می تواند به سازگاری فرهنگی بینجامد؟)

پیامد های استحاله فرهنگی

1- جدایی بین فرهنگ ملی و دینی
یکی از زمینه های اصلی فعالیت استکبار، پوچ گردانیدن فرهنگ ها و نابودی و فساد زبان، فرهنگ، دین و اعتقاد ملتهاست؛ زیرا وجود اینها به عنوان حساسیت ملی، مانع ورود و رسوخ هرگونه تفکر و فرهنگ و بینش دیگر است. و این در حالی است که یگانگی دو فرهنگ ایران اسلامی برای ملت ما همچون یگانگی در دلالت کلمه مرکب یا دلالت زوج و امثال آنهاست که در عین دوتایی، به دلالت واحد می پردازد؛ هر چند که چنین دوتایی به معنای هم وزن هم، نیست. دکتر سریع القلم در این باره می گوید: «فرهنگ ایران و فرهنگ اسلامی دارای دو مدار مختلفی هستند که تا اندازه ای با هم تداخل نیز دارند. فرهنگ ایرانی مانند فرهنگ هر ملیتی، سرزمین، قوم، نژاد، تاریخ انباشته شده و بخشی از هویت انباشته شده ملتی را مطرح می کند. فرهنگ اسلامی یک چارچوب جهان بینی است و همچنین نظام اعتقادات فرد یا ملتی است. فرهنگ اسلامی آن فرهنگ ملی و ایرانی را به عنوان لایه ای در نظر می گیرد. ولی، فراتر از آن با یک مدار وسیع تری وارد جهان بینی اعتقادات می گردد… این است که فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی نمی توانند جایگزین یکدیگر بشوند… یعنی ابتدا یک حالت طبیعی و غریزی فرهنگ ملی وجود دارد و سپس بر روی آن، یک جهان بینی بنا شده است. فرهنگ ایرانی، فرهنگ طبیعی و فطری است، ولی فرهنگ اسلامی از شعاع وسیع تری برخوردار است. از این رو، هر یک در عرصه ای از نیازهای یک ملت دارای کارکرد است؛ فرهنگ ملی در ایجاد اتصال هویتی ملت به ریشه ها و فرهنگ اسلامی در ایجاد انگیزه برای عمل و ضمانت بخشیدن به اصالت هویت معنویت این ملت، و درستی بخشیدن به نوع رفتار، کردار و پندار از طریق کشف واقع و نظر برخاسته از بصیرت نسبت به تمامی عناصر دخیل در زندگی انسان، و نیز غایتمند کردن زندگی.» (نامه فرهنگ، ش 25، میزگرد)

2- محو سنت های مذهبی و ملی
سنت های مذهبی و ملی پذیرفته شده یک ملت بزرگترین نمود فرهنگی یک ملت و به منزله پرچمی بر تارک فرهنگ آنان، نشان استقلال و هویت فرهنگیشان می باشد که ملت ها به آنها پایبندی در حد تقدس یافتگی نشان می دهند و از آنها دفاع می کنند؛ و از همین روی، جامعه شناسان بر افکار عمومی و رسوم ملی به عنوان چیزی که در سازمان و ساخت اجتماعی تأثیر می گذارند تأکید می ورزند و روی همین خصوصیت است که دشمنان آنان، همواره از رخنه های احتمالی آن وارد می شوند و آنان را زیر رگبار سرزنش های خود قرار می دهند، همچنان که در جنگ های قدیمی به فرو کشیدن علم یکدیگر همت می گماشتند. همچنان که سنت نقش پراهمیتی برای هر ملتی دارد؛ محو آن نیز، یکی از اهداف سیاسی زورمندان است. شاید یکی از اشتباهات این قدرت ها همین باشد که بر مقدسات ملت های مورد تهاجم، پا می گذارند؛ چه آنکه با تعرض به حریم ارزش های از این دست، احساسات ملت ها را بیشتر تحریک و علیه خود، بسیج می نمایند؛ البته، از طریق افراد موجه ملی یا علمی در جهت خالی کردن زیر پای سنت ها به اجرای سناریوهایی می پردازند تا به تدریج از ارزش بودن بیفتند؛ چنان که بسیاری از ارزش ها تا کنون به این سرنوشت دچار شده اند.

3- الگوپردازی نامناسب
می دانیم بنای فرهنگ حاکم غرب بر اومانیسم مبتنی بر اصالت لذت مادی استوار است. از این رو، در تهاجم فرهنگی غرب، ترویج الگوها و مدل های مطلوبیت یافته آنان در جهان سوم یکی از حربه هاست. این الگو در تمامی زمینه های مادی و غیر مادی وجود دارد. از جلمه آنها می توان به دو نمونه مغایر یکدیگر اشاره کرد:
نوع اول: مصرف گرایی، تجمل پرستی، ارتباط نامشروع، بی بند و باریهای جنسی، منحط دانستن و ارتجاع شمردن مذهب، رد کردن اخلاق سنتی و مبتنی بر فضایل و مکارم روحی و …
نوع دوم، عکس اینها: تعصب، تنگ نظری و خشکی، سنن جاهلی و ایلی کهن، امساک و خشک دستی، تنگ گیری در تربیت و مدیریت خانه و … و راز آن، در این است که سرنوشت های فراوانی در تاریخ فرهنگ ما رقم خورده است و چون فرهنگ ملی ما به دلیل رسوخ دیرینه دین مبین اسلام از چهارده قرن پیش در سرزمین ایران، اسلامی است ممکن است اشتباها وجود هر عنصر گفتمانی یا ارتباطی یا پندارشی را در بادی نظر به عنوان عنصر فرهنگ اصیل خود بپذیریم در حالی که واقعیت این طور نیست.
یکی از نمونه های این گونه باورهای نامناسب با روح فرهنگ اسلامی مسأله برکناری زن از مسؤولیت اجتماعی است که در اصل خود یک «شبه فرهنگ» است که با سوء استفاده از حساسیت اسلام نسبت به فساد اخلاقی (رابطه نامشروع زن و مرد) آموزه خانه نشینی و آفتابی نشدن زن را در میان این جوامع اسلامی شایع ساخته و در نیتجه نیمی از افراد جامعه از تلاش و فعالیت برکنار کرده است در حالی که با رعایت شرایط عفاف، بانوان بزرگ اسلام، کار تعلیم، قافله سالاری، مدیریت، طبابت، بازرگانی و رهبری گروه های سیاسی و معارض را بر عهده داشته اند.
اما عمق فاجعه و آنچه حقیقتا برای ما مسئله می شود این است که فرهنگ سازان استعماری صرفا به ترویج و تبلیغ این مرام ها اکتفا نمی کنند، بلکه با تمام نیرو می کوشند اینها را در مردم زیر سلطه تزریق روحی نمایند. و می کوشند خود را خیرخواه مخلص و راه آشنا و دلسوز و حامی نوع بشر وا نمایند تا مردم باورشان بشود که اصلا اینها امام و اسوه سایر مردمانند و اگر به آنها اقتدا نکنند عقب مانده و واپس گرا خواهند بود. بنابراین، خود به خود مسأله وابستگی فرهنگی پا به میدان می نهد؛ زیرا بدون فرهنگ و یا با فرهنگ خلاصه و کوتاه یا با فرهنگ ناقص و نارسا اصلا امکان زیست برای نوع انسان میسر نیست که نمونه استدلال بر این مطلب را در شوک فرهنگی می توان جستجو کرد.
امام خمینی (ره) هم، به این نکته توجه داشت و هرگز سخن از فقر فرهنگی به میان نیاورد و همواره از وجود فرهنگ غلط، کاذب، نامتناسب و مناسب برای تأمین منافع استعمارگران، سخن می گفت: «اما الآن در همه چیز، به گمان همه، یک نوع وابستگی داریم که بالاتر از همه، یک وابستگی افکار است. افکار جوان های ما، پیرمردهای ما، تحصیل کرده های ما، روشنفکرهای ما، بسیاری از افکار وابسته به غرب است، وابسته به آمریکا است و لهذا حتی آنهایی که سوء نیت ندارند و خیال می کنند می خواهند خدمت بکنند به مملکت خودشان، از باب این که راه را درست نمی دانند و باورشان آمده است که ما باید همه چیز را از غرب بگیریم، این وابستگی را دارند سرمنشأ همه وابستگی هاست که ما داریم. اگر ما وابستگی فرهنگی را داشته باشیم دنبالش وابستگی اقتصادی هم هست، وابستگی اجتماعی همه هست، سیاسی هم هست.» (از دیدگاه های فرهنگی امام خمینی، کبری اسدی مقدم چ 4/1378).

4- تسخیر شؤون مادی فرهنگ ها
ایجاد تغییر در بنیاد فرهنگی ملت های اسلامی از بنیادگرایی و اصول گرایی به تجدد طلبی و مدرنیسم هدف مهمی از سوی استکبار جهانی قلمداد می شود و حتی دکترین زمامداران آنان می شود. نیکسون (رئیس جمهور اسبق آمریکا) در اثری که چاپ کرده است به سردمداران کاخ سفید توصیه می کند که: «کلید سیاست آمریکا باید به صورت تدریجی این باشد که فقط با رژیم های تجدد طلب همکاری استراتژیکی داشته باشیم و پیوند های خود را با رژیم های بنیادگرای افراطی و رادیکال، به همکاری تاکتیکی محدود نماییم.» (فرصت را دریابیم، ریچارد نیکسون، ترجمه حسین وفی نژاد، ص 246)
لیکن این امر زمانی مطلوبیت دارد که در جهت توسعه و یا دست کم حفظ منافع آنان در خارج از سرزمینشان قرار داشته باشد و صرف سوسیال و لیبرال شدن مردم در ادعا، دردی را دوا نمی کند. یک مطالعه کوتاه در مورد نحوه برخورد آمریکا (نمونه استکبار در عصر کنونی) به هنگام نقض منافع آن، با برخی از خودفروختگان منطقه، به خوبی این نظر را تأیید می کند. نمونه ای از این مرام را ما خودمان در برخورد آمریکا با صدام حسین به هنگام تهدید منافع وی در کویت، شاهد بودیم؛ با این که صدام قبل از آن، مورد تأیید آمریکا قرار داشت. روژه گارودی در کتاب “آمریکا پیشتاز انحطاط” توضیح داده است که چگونه آمریکا برای مقابله با ایران، صدام حسین را تشجیع و تقویت نمود؛ لیکن به محض آنکه کنترل منافع نفتی خلیج فارس توسط وی تهدید شد، به قیمت جان دویست هزار غیر نظامی، عراق را بمباران کرد و با محاصره اقتصادی آن، بیش از پانصدهزار کودک را به هلاکت رسانید.»
وی نتیجه می گیرد که: «صحبت از ساختن سرمشقی بود تا به تمامی جهان سوم نشان داده شود که به هیچ قومی، حتی به قیمت انهدامش، اجازه داده نخواه شد که به سطح بالاتری از تکنولوژی برسد یا از ثروت های ملی خود، بدون کنترل قیمت آنها از طریق قدرت های بزرگ، استفاده کند.» (روژه گارودی، آمریکا پیشتاز انحطاط ترجمه قاسم صنعوی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1367، ص 94) از این رو، یکی از کارشناسان آنگاه که به مسأله تهاجم فرهنگی غرب در ایران می نگرد چنین نتیجه می گیرد: «به منظور هجومی است که در قلمروهای پندارها، تصورات، گفتمان ها، نمادها و الگوهای رفتاری ما و برای تصرف “شأن انسانی” ما صورت می گیرد. مطمئنا هدف مهاجمین صرفا تصرف این قلمرو نیست؛ قصد ورود آنان به دریچه های فکر و اندیشه، تصرف حوزه مادی فرهنگ، (ابزارها، نهادها و سلسله مراتب ها) و در نتیجه کنترل تمام هستی ماست.» (مجله جامعه سالم، ش 16، ص 48، مقاله ای از دکتر حمید عضدانلو) و این در حالی است که برای فریب ملت ها نغمه دیگری بر لب دارند. توماس جفرسون در سال 1776 میلادی به هنگام استقلال آمریکا اعلام نمود که: «ما جملگی بر این عقیده ایم که همه افراد در خلقت با یکدیگر برابرند و از حقوق غیر قابل انکاری که آفریدگار به آنها ارزانی داشته برخوردار می باشند؛ از جمله این حقوق، حق زندگی، حق آزادی، حق تلاش و جستجوی سعادت است.» (قدرت های بزرگ جهانی، همان، ص 17)

5- تبدیل هویت (مسخ فرهنگ)
راه های وصول به مسخ فرهنگ عبارتند از: به نظر می رسد دو راه بیشتر نمی تواند داشته باشد؛ یکی راه فرهنگ مادی یعنی اشاعه تمدنی؛ و دیگری راه فرهنگ معنوی که عملی ترین آن آموزش و پروش باشد.
راه اول، ممکن است با استفاده از ابزار رسانه ای اتفاق افتد و یا از ابزار انتقال آموزه ها به میدان ملت ها؛ مانند تکنولوژی مادی. اکنون این پرسش مطرح می شود که چه چیزی در تکنولوژی مادی سبب می شود که انسان بدین حد از مقام انسان بودنش تنزل نماید؟ تکنولوژی مادی فضایی را در جوامع انسانی به وجود می آورد که کمیت گرایی ملاک ارزشگذاری رفتار قرار می گیرد؛ یعنی هرگونه عملی صرفا با چشمداشت مادیت و منافع دنیوی حسی صورت می گیرد و این به معنای دوری از معنویت است. پس انسان در این حالت از هویت کامل انسانی اش واگراییده و به یک چیز صرفا مادی، تبدیل گردیده است که اگر شعوری هم دارد شعور صنعتی است! و تنها همان چیزهایی را درمی یابد که قبلا برای او تعریف شده است.
راه دوم نیز، شاید با استفاده از نیروی انسانی تعلیم یافته و تجهز شده باشد و یا از طریق صنعت بازرگانی و یا صنعت توریسم به منظور انتقال آموزه های فرهنگی خود به میان سایرین. در مسخ فرهنگی و شیء وارگی انسان، به معنای تعویض هویت انسانی به وسیله تکنولوژی تغییر اراده او را داریم که بدون اختیار و عقلانیت (هدف حسابگرانه)، عاطفه، ایثار، حرکت هشیارانه به این سو و آن سو متمایل است. و به قول امام علی (ع): «همج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح؛ پشته های ناچیزی که پیرو هر صدایی هستند و با هر بادی به حرکت درمی آیند.» (نهج البلاغه/ کلام 147، ص 387، نرم افزار بشری) انسان بیگانه از این خصایص و نیروها، انسان نیست؛ بلکه شیء است یا حیوان ساده.

رهکار دفاعی

بر اساس قانون آفرینش، که برای مبارزه با هر پدیده ای، از ضد آن بهره گیری می شود، در اینجا نیز ما ناگیزیر از رویکرد به ضد آن هستیم؛ لیکن شناخت ضدی که توان مقابله با این پدیده را داشته باشد کمی دشوار است؛ زیرا در اولین نگاه، توجه ها به سمت ضد ماهیتی آن، یعنی بلوک گرایی جلب می شود. در حالی که آنچه می تواند آن را ناکار و در هدفش عقیم سازد نه ضد ماهیتی؛ بلکه ضد غایی آن است هرچند که در ماهیت با آن مماثل باشد! ضدغایی جهانی سازی به سبک آمریکایی، رویکرد به هدف غایی اسلام است و این اصل است در مبارزه که اگر شما میدان را ترک کردید و به وضعیت انفعال دچار شدید دشمن به جای مصاف دادن با شما در آن سوی مرز، در این سوی آن، با شما گلاویز خواهد شد و دائما مرزهای شما را کوچک تر خواهد کرد. بنابراین، ما یک استراتژی در پیش داریم و چندین تاکتیک.

الف: استراتژی
جهانی شدن آئین اسلام، چیزی است که در استراتژی این دین است «و یکون الدین کله لله؛ دين يكسره از آن خدا گردد.» (انفال/ 39) علاوه بر این، ما به عنوان یک مسلمان وظیفه داریم از هر مسلمانی که مورد هجمه واقع شده باشد دفاع کنیم و این وظیفه به مرزهای سیاسی مشروط نشده است. به قول شهید بهشتی: «ما نه سلطه جو هستیم و نه سلطه پذیر، اما به فکر دیگر مسلمانان دنیا هستیم. بنابراین نمی توان تنها به فکر مسلمانان ایران بود و مسلمانان کشورهای اسلامی از قبیل عراق، افغانستان، مصر، اندونزی و … را فراموش کرد.» از مهندس بازرگان مطلبی را نقل می کنند که دقیقا از وجود چنین استراتژی در نهاد اسلام خبر می دهد. وی گفته است: «حکومت مطلوب بشر، یا شدنی نیست و یا اگر باشد شرط خواهد داشت:
1- مشترک و واحد و جهانی خواهد بود.
2- عدالت و برابر کامل در آن حکمفرما بوده و اختلاف و اجحاف از هر جهت باید نابود شود.
3- مبتنی و ملازم با یک اتحاد مسلک و عقیده و هدف بوده و این هدف جز خدا و زندگی ابدی؛ یعنی آخرت نمی تواند باشد.» در زمانی که صحبت از تسخیر زمین به دست صاحب الزمان (عج) و تشکیل دولت اسلامی جهانی کرده اند که نه ممالک متحده آمریکا وجود داشت و نه سازمان ملل تشکیل گردیده، نه مسلک بین الملل و نه امکان دولت جهانی به خاطره کسی خطور می کرد. (شعبانعلی لامعی، حکایت هایی از زندگی مهندس بازرگان، انتشارات قلم 1376، صص 3 – 112)

ب: تاکتیک ها
1- مسلمان تدابیری بیندیشند که در آن از توسعه اقتصادی خود دفاع کنند (البته چنان که گفته شد توسعه هرچند که لازم است لیکن هدف اقتصادی اسلام عدالت است، ولی چون در این رویارویی، اقتصاد از زاویه توسعه مورد هجمه واقع شده است. باید از آن دفاع کرد) تا به استقلال سیاسی و اقتصادی برسند. جهان اسلام باید به این مرحله از درک نائل شود که جهانی سازی مانع توسعه بزرگی در راه استقلال آن است، چون در این طرح بازارهایی ساخته می شود که به نفع ما نیست و نتیجه ای جز وابستگی بیشتر به دنبال ندارد. (نمونه: موبایل) نیل به این مقصد ممکن نیست مگر آنکه جهان اسلام بتواند به یکپارچگی در چهار مورد: کار، منابع، بازار و سرمایه (همان چیزی که در طرح جهانی سازی مورد توجه تئوریسین های شان قرار دارد) دست یابد. لازم نیست از صفر شروع کنیم، ما می توانیم پیشرفت هایی که در زمینه صنعت و تکنولوژی به دست آمده در این راه استفاده کنیم، به ویژه از اینترنت و ماهواره و سایر امکانات ارتباطات.
2- دین باوری مسأله ای است که امروزه سخت مورد توجه تئوریسین های دین غرب (اعم از الهی و سکولار) واقع شده است و این بدان معناست که آنان به این نتیجه رسیده اند که حقیقتا اگر بخواهد جهانی سازی انجام شود باید از پل مذهب واحد جهانی عبور کند. (همان چیزی که رمز کار در جهان بینی اسلامی است)
3- باور کنیم که رویکرد جهانی سازی به فرهنگ و مؤلفه های آن چون توسعه، به مثابه یک هجوم فرهنگی بشناسیم، و تدارکات مقابله فرهنگی را در این مبارزه ببینم. (البته ممکن است این امر در پوشش اقتصادی باشد چنان که آمریکا نیز از همین روزن به درون ما رخنه کرده است. نگاه کنید به کوکاکولا، پیتزا، مک دونالد و …)
4- در بعد سیاسی از اهرم موجود کنفرانس اسلامی به نحو استقلالی و کارآمد و آگاهانه استفاده شود و جبهه واحدی در برابر تهاجمات غرب ایجاد شود تا از حیثیت همگان دفاع نماید. مسلمانان جهان باید هویت واحد جهانی خود را درک کنند و از مرزهای سیاسی تحمیلی بگذرند و “جهان اسلام” را به معنای واقعی آن تحقق بخشند؛ و این بدان معناست که یک سازمان اقتصادی، یک کانون سیاست گذاری، یک ارتش قدرتمندفرامای در کنار آن به وجود آید.

 


منابع :

  1. محمد حسين- مقاله استحاله فرهنگ ديني در پروژه جهاني‌سازي- سایت باشگاه اندیشه

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111186