مؤلفه های مدرنیسم

مدرنیته

اصطلاح «مدرن» از ریشه ی لاتین Modo اقتباس گردیده است. این واژه در ساختار اصلی ریشه ای خود به مفهوم «به روز بودن» و یا «در جریان بودن» است. چنین مفاهیم و مضامینی بیان گر تمایزی است که امور و پدیده های مدرن نسبت به امور کهنه و قدیمی، یا امور به وقوع پیوسته در دوران گذشته دارد. فرهنگ پیشرفته ی واژگان آکسفورد، اصطلاح مدرنیسم را به عنوان «نماد اندیشه ها و شیوه های نوینی به کار برده که جایگزین اندیشه ها و شیوه های سنتی گردیده و همه ی جوانب و زمینه های زندگی فردی و اجتماعی انسان غربی، به ویژه جنبه های مرتبط با دین، معرفت دینی، هنر و زیبایی او را دربر گرفته است.»

مدرنیته و عصر روشنگری
مدرنیته بعد از عصر روشنگری در اروپا گسترش یافت. در همین دوران بود که انسان غربی به عقل خود در تغییر جهان بیرونی خود بیشتر اعتماد پیدا کرد. در عصر روشنگری بود که انسان غربی به این نکته التفات پیدا کرد که چرا من خودم را با آنچه در بیرون هست وفق دهم و چرا عالم بیرون آن گونه که من می خواهم نباشد. البته این دغدغه که من می خواهم جهان را تغییر دهم و مطابق آنچه خود می خواهم در بیاورم، مستلزم این است که من عالم بیرون را بشناسم تا بتوانم در آن تغییر ایجاد کنم. و از آنجایی که هر شناختی هنر این تغییر را ندارد، لذا انسان عصر روشنگری که تصمیم به تغییر جهان گرفت رو به سوی علوم تجربی مانند: فیزیک، شیمی، زیست شناسی و... آورد. و وقتی این رویکرد انسان به علوم تجربی موفق و کارا از آب درآمد آهسته آهسته خود منشأ به وجود آمدن روحیات جدید و تلقیات جدید در انسان شد. و شاید به همین دلیل باشد که برخی، پیدایش عصر روشنگری و مدرنیسم را همزمان با فرانسیس بیکن می دانند.
فرانسیس بیکن بود که گفت باید طبیعت را شناخت تا آن را تغییر داد. این نکته را نیز باید افزود که انسان این عصر هر چه قدر بیشتر در فکر تغییر جهان بیرون از خودش برآمد به همان اندازه نیز از شناختن خود برای تغییر و دگرگون ساختن خود مطابق آنچه گفته می شود خود را بشناس تا خدایت را بشناسی، تا در جهت خدایی شدن خود را دگرگون سازی، فاصله گرفت.
شاید بتوان ویژگی های اصلی ایدئولوژی عصر مدرن را که همان ویژگی های دوران روشنگری است، به طور اجمال به شرح زیر برشمرد:
1- اعتماد به توانایی عقل انسان و علم برای معالجه بیماریهای اجتماعی؛
2- تأکید بر مفاهیمی از قبیل پیشرفت، طبیعت و تجربه های مستقیم؛
3- مخالفت آشکار با مذهب؛
4- تجلیل طبیعت و پرستش خدای طبیعی؛
5- در قلمرو سیاست، دفاع از حقوق طبیعی انسانها؛ به وسیله حکومت قانون و سیستم جلوگیری از سوء استفاده از قدرت؛
6- اومانیسم و تبیین جامعه و طبیعت به شکل انسانی یا انسان انگاری طبیعت؛
7- تکیه عمده بر روش شناسی تجربی و حسی در مقابل روش شناسی قیاسی و فلسفی؛
8- پوزیتیویسم به عنوان متدلوژی مدرنیسم؛

پایه های اساسی مدرنیسم

مهمترین ویژگیها و پایه های اساسی مدرنیسم؛ اومانیسم، سکولاریسم، پوزیتویسم و راسیونالیسم می باشند.

اومانیسم و ارتباط آن با مدرنیسم
مدرنیسم به لحاظ تاریخی محصول رنسانس است و اومانیسم یا انسان محوری نیز با رنسانس آغاز می شود و اومانیسم اندیشه انسان محوری را مستقل از خدا و وحی الهی مطرح می کند و می توان اومانیسم را به عنوان جوهر، روح و باطن رویکرد مدرنیستی تلقی نمود. رنه گنون در خصوص جوهر خود بنیادانه اومانیسم می نویسد: «اومانیسم نخستین صورت امری بود که به شکل نفی روح دینی در عصر جدید در آمده بود، و چون می خواستند همه چیز را به میزان بشری محدود سازنده بشری که خود غایت و نهایت خود قلمداد شده بود، سرانجام مرحله به مرحله به پست ترین درجات وجود بشری سقوط کرد.»

سکولاریسم به عنوان ویژگی و پیامد اصلی مدرنیسم
در قلمرو مدرنیسم، دین، مرکزیت خود را نسبت به زندگی اجتماعی و سیاسی از دست می دهد و به صورت مجموعه ای از دستورات و تعالیمی اخلاقی و شخصی در می آید. نگرش مدرنیستی به دین نگرشی صرفا پراگماتیستی و بهره جویانه است و باید یکی از ویژگیهای مدرنیسم و تفکر لیبرالیستی را، اعتقاد به سکولاریزه کردن حیات اجتماعی و سیاسی دانست؛ یعنی این اعتقاد که دین یا نباید وجود داشته باشد یا اگر وجود دارد باید به امری شخصی و فردی تبدیل شود و در محدوده عبادات و احکام فردی باقی بماند، و دین نباید مرکز ثقل حیات سیاسی و اجتماعی باشد بلکه باید در جهت مشهورات و باورهای اومانیستی قرار داشته باشد. شاید بتوان به طور خلاصه شاخصهای سکولاریسم را اینطور بیان کرد: دنیایی دیدن و این جهانی کردن حیات بشری؛ افول و کاهش نقش متافیزیک و مابعدالطبیعه؛ نگرش مادی نسبت به اخلاق و هدایت عقل.

پوزیتویسم به عنوان متدلوژی مدرنیسم
باید توجه داشت که یک تداخل مهم و اساسی بین پوزیتویسم و مدرنیسم وجود دارد؛ مدرنیسم به عنوان ایدئولوژی پوزیتویسم تلقی می شود و پوزیتویسم را می توان به عنوان متدلوژی مدرنیسم تلقی نمود و نیز می توان بدنه اصلی علوم معاصر علی الخصوص نظریات جدید علوم اجتماعی و سیاسی را پوزیتویسم دانست و پوزیتویسم در واقع شورشی بود بر علیه فلسفه و متافیزیک و بر علیه گرایشهای دینی و احکام اخلاقی و مذهبی. از دیدگاه پوزیتویسم مذهب جزء تاریخ ذهن انسان است و خارجیتی ندارد، خداوند مفهومی است که جزء تاریخ ذهن انسان قرار می گیرد. از مهمترین ابزاز پوزیتویسم در حمله به دین، تشکیک در معناداری گزاره های دینی است که توضیح آن در این مختصر نمی گنجد. پس می توان نظریات جدیدی را که در قرن 20 مطرح شده اند، از نظر معرفت شناسی و متدلوژی تحت عنوان پوزیتویسم و از لحاظ محتوی تحت عنوان مدرنیسم بررسی نمود.

راسیونالیسم و اعتقاد به عقل انسان
راسیونالیسم در واقع سنتی است فلسفی که مبادی آن به سده های هفده و هجده برمی گردد. از دیدگاه فلسفی طرفداران اصالت عقل، مکاشفه و شهود را به عنوان سرچشمه و اساس معرفت واقعی قبول نداشتند و معتقد بودند فقط یا استقرایی می تواند اطلاعات دقیق و قابل اطمینانی را درباره جهان به دست دهد. در جامعه شناسی اعتقاد به راسیونالیسم با پوزیتویسم قرن 19 همراه بوده است؛ اینان معتقد بودند که هدف از ارجاع به عقل انسان تنها شناخت امور نیست، بلکه بهبود زندگی اجتماعی نیز مد نظر است؛ به عبارت دیگر عقل یک امر از پیش داده شده تلقی نمی شود بلکه استعدادی است که می باید فراگرفته شود و از طریق آن زندگی اجتماعی و سیاسی دچار تحول گردد. البته باید میان عقلانیت و مکتب اصالت عقل و یا روند و جریان عقلانی نمودن، تمایز قائل شد. مفهوم حصول عقلانیت، اساس تحلیل ماکس وبر از سرمایه داری مدرن بوده است و از نظر او حصول عقلانیت در سیاست متضمن افول هنجارهای سنتی مشروعیت و گسترش دیوانسالاری و بوروکراسی می باشد.

نقش نومینالیسم در ظهور تفکر مدرن
نومینالیسم یعنی اعتقاد به اینکه آنچه در عالم وجود دارد، نامهاست و تصورات مجرد و مجردات دارای وجود واقعی نبوده و واقعیت ندارند و آنچه به جهان تعلق دارد تنها کلمه است و تنها فرد و منفردات وجود واقعی دارند، و نامها به آنها تعلق می گیرد. مکتب نومینالیسم بیشتر با فلسفه ماتریالیسم و آمپریسم وفق دارد، یکی از مشهورترین نومینالیستهای قرون وسطی گیوم دوکام است. بلومن برگ در کتاب «مشروعیت عصر جدید» در مورد نقش نومینالیسم در فراهم آوردن زمینه مدرنیسم و تفکر مدرن معتقد است که نومینالیسم به طور غیر مستقیم در شکل گیری تفکر مدرن نقش داشته است، از دیدگاه او نومینالیسم، مطلق کردن و نهایتا بی معنا و بی ربط ساختن مفاهیم الهیات مسیحی، زمینه را برای ظهور تفکر مدرن فراهم آورد.

مدرنیسم و رویکرد مکانیکی نسبت به علم:
تمثیل مکانیکی حاصل قرن پانزدهم به بعد است که مهمترن خصوصیات الگوی مکانیکی عبارت است از:
الف) الگوی مکانیکی قایل به «قابلیت تجزیه پذیری» امری است که مورد تمثیل واقع می گردد. فرانسیس بیکن و همه آمپریست ها شرط اول علم را «تجربه پذیری» می دانند؛ در این دیدگاه جامعه مجموعه ای است از اجزایی که دارای استقلالند که از ترکیب این اجزای جامعه پدید می آید.
ب) اجزاء باید در حالت روابط متقابل باشند؛
ج) الگو مکانیکی بر عکس الگوی ارگانیستی رشد ناپذیر است؛
مفهوم الگوی مکانیسمی ناظر به این است که پدیده های اجتماعی مثل جامعه و دولت، پدیده هایی مصنوعی می باشند. اندیشه قرارداد اجتماعی که بخش عمده ای از تاریخ نظریات سیاسی را در می گیرد مبتنی بر چنین برداشتی است.

مدرنیسم و مدرنیزاسیون

نظریه تجدد یکی از الگوهای مسلط جامعه شناسی و علوم سیاسی آمریکا در دهه 50 و 60 است که برای توضیح فراگردهای شاملی است که جوامع سنتی از طریق آنها به نوسازی و نوگرایی نائل می شوند که قائل شدن به نوگرایی متضمن توسعه نهادهای مختلفی از جمله احزاب، پارلمان، تصمیم گیری بر اساس مشارکت مردم، افزایش تعداد باسوادان، توسعه شهرنشینی و شاخصهای مختلف دیگر بود که البته انتقاداتی به نظریه مدرنیزاسیون وارد شد؛ از جمله اینکه تجدد مبتنی بر توسعه ای است که در غرب روی داده و این الگو بر محور تجارب ملل خاصی بنا شده است. در واقع باید بیان کرد که تمام نظریات جدید در جامعه شناسی و علوم سیاسی و قدر مشترک و رشته اتصال همه نظریات جدید به ایدئولوژی مدرنیسم و مدرن سازی بر می گردد که می توان به افرادی مثل تالکوت پارسونز، گابریل آلموند، دیوید ایستون و کارل دویچ اشاره کرد که از چهره های سرشناس نظریات جدید علوم سیاسی در دهه 50 و 60 هستند و نظریات مدرنیستی را مورد نقد و بررسی قرار دارند.

انتقاد از مدرنیسم

در دهه 60 و 70 گروهی به تدریج در علوم سیاسی پیدا شدند که به عنوان نسل دوم نظریه پردازان مدرنیسم یا تجدید نظر طلبان شناخته می شدند، و در واقع این گروه یک نسل انتقالی است از نظریه مدرنیستی، به نظریه پست مدرنیستی به این معنا که نسل تجدید نظر طلبان اصل ضرورت گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن را می پذیرند ولی درباره شیوه گذار و مراحل گذار و مفهوم تجدد و مدرنیسم شبهات و مباحث مختلفی را طرح می کنند و انتقاداتی را بر نسل اول نظریه پردازان مدرنیستی وارد می نمایند.
از کسانی که انتقاداتی را علیه نظریات مدرنیستی و فونکسیونالیستی وارد کردند، نویسنده آمریکایی گاسفلید و آندره گوندر فرانک می باشند؛ آندره که از نظریه پردازان سرشناس نظریات وابستگی است، مستقیما نظریه جامعه سنتی در مقابل جامعه مدرن را مورد انتقاد قرار داده است.
از دیدگاه معرفت شناسی و روش شناسی نیز مدرنیسم مورد انتقاد واقع شده است، از جمله می توان به انتقاداتی که به پوزیتویسم به عنوان متدلوژی مدرنیسم وارد شده اشاره کرد. هرگاه برای ریشه یابی انتقاداتی که به مدرنیسم انجامید به قرن 19 بازگردیم خواهیم دید که دو انتقاد عمده علیه پوزیتیویسم مطرح شده است یک دسته انتقاداتی که از جانب مارکس و مارکسیست ها مطرح شد و به شکاف میان خود مارکسیستها منتهی شد.
از جمله منتقدان می توان به رایت اشاره کرد که در زمینه مباحث دیالکتیکی در نقد روش تحصلی یا پوزیتیویسم مطرح است و از مارکسیستهای غیر پوزیتویست می توان به نظریات مکتب فرانکفورت در قرن بیستم اشاره کرد. مکتب فرانکفورت به گروهی از اندیشمندان یهودی علوم اجتماعی کار می کردند و از آلمان مهاجرت کرده بودند اطلاق می شد. از معروف ترین چهره های برجسته این مکتب می توان آدورنو، دبلیو بنیامین، اریک فروم، فرانتس نویمان، هورکهایمر، مارکوزه را ذکر کرد، بعضی از آنها مانند مارکوزه از مهمترین مخالفان پوزیتویسم نه تنها در محدوده مسائل مارکسیستی بلکه در کل علوم اجتماعی در قرن بیستمند؛ عمده ترین مسائل مورد علاقه آنها عبارت بود از:
1 - بسط و گسترش یک تحلیل انتقادی از اقتصادگرایی در مارکسیسم ارتدوکس و رسمی؛
2 - بنا نهادن یک معرفت شناسی شایسته و نقد سرمایه داری پیشرفته؛
3 - گنجانیدن تحلیل روانشناختی فرویدی در نظریات اجتماعی مارکس؛
4 - حمله بر عقلانیت ابزار گرایانه به عنوان اصل اساسی جامعه سرمایه داری.


منابع :

  1. باشگاه اندیشه

  2. احمد رهنمایى- غرب شناسى- انتشارات مؤسسه ى آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره- قم- 1380

  3. آنتونى گیدنز- پیامدهاى مدرنیته- ترجمه ى محسن ثلاثى- نشر مرکز- تهران 1377

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/112481