شبهه عدم عصمت حضرت ابراهیم علیه السلام در قرآن

اصل شبهه

برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت ابراهیم (ع) ذکر نموده اند که خداوند در سوره انعام می فرماید: «فلما جن علیه اللیل رأى کوکبا قال هذا ربی فلما أفل قال لا أحب الآفلین* فلما رأى القمر بازغا قال هذا ربی فلما أفل قال لئن لم یهدنی ربی لأکونن من القوم الضالین؛ پس چون شب بر او تاریک شد، ستاره اى دید. [براى احتجاج با مشرکان] گفت: این پروردگار من است، آن گاه چون افول کرد، گفت: زوال پذیران را دوست ندارم. و چون ماه را تابان دید، گفت: این پروردگار من است، و چون فرو شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند بى گمان از گمراهان خواهم شد.» (انعام/ 76- 77) آنها به این آیات استدلال نموده اند که چرا حضرت ابراهیم که قهرمان مبارزه با شرک است، این گونه سخن گفته است، و هنگامی که گمان کرد ماه خدای اوست و گفت: «فلما افل قال لا احب الافلین» دچار شرک شده و این با عصمت ایشان منافات دارد.

عناصر منطقی شبهه:
1- مسلمانان می گویند حضرت ابراهیم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیات 76 و 77 سوره انعام او دچار شرک شده است.
3- بنابراین این موضوع با عصمت او سازگاری ندارد.

پاسخ شبهه

نکته ای که مسلم است و قرآن و عقاید حق شیعه، بر آن پافشاری دارند، عصمت انبیای الهی است، و شرک از بزرگترین گناهان کبیره است که آلودگان به آن، نمی توانند عهده دار عهد و پیمان الهی شوند، چرا که عهد خدا به ظالمان نمی رسد. بر این اساس، اگر در ظاهر برخی خطاب ها، نکته ای خلاف این عقیده، یافت شود، ناگزیر باید از ظاهر خود منصرف شود. در مورد آیه شریفه فوق، این که چرا حضرت ابراهیم که قهرمان مبارزه با شرک است، این گونه سخن گفته است، دو دلیل را برای آن می توان بیان نمود، گرچه ممکن است دلیل های دیگری نیز وجود داشته باشد.
1. احتمالا این سخنان، پس از مبارزات سرسختانه ابراهیم در بابل و خروج او از آن سرزمین به سوی شام بوده است. آن حضرت در برابر ستاره پرستان و خورشیدپرستان، نخست برای این که نظر آنان را به خود جلب نماید با آنان همصدا شده فرمود: «گیرم که ماه، خدا باشد» اما هنگامی که غروب کرد، ابراهیم (ع) به آنان فهماند که خدای غروب کننده به درد نمی خورد و با صدای بلند گفت: «من هرگز چنین خدایی را نمی توانم بپذیرم» بنابراین، جمله «هذا ربی» مفهومش این است که به اعتقاد شما، این خدای من است و یا این که با حالت استفهام گفت: «آیا این خدای من است» این یک نوع شیوه استدلال و مناظره است که در برخورد با دیگران، نخست سخن آن ها را می پذیرد تا به خاطر لجاجت، موضع گیری نکنند و بعد، با رد ادله آن ها، سخنانشان را باطل نمود. بر این اساس، حضرت ابراهیم با قوم خود، مدارا و مماشات کرد و بر فرض پذیرش الوهیت ماه و ستاره و خورشید، سخن گفت و سرانجام، این نظریات سست را باطل نمود.
2. این که بگوییم، حضرت ابراهیم، در آغاز بلوغ و یا پیش از آن، خود می خواست درباره خداشناسی، تفکر نماید و معبود خویش را پیدا کند، این گونه نبود. او خدا را با نور فطرت و دلیل اجمالی عقلی، شناخته بود و تمام تعبیراتش نشان مى دهد که در وجود او هیچگونه تردیدى نداشت، اما در جستجوی مصداق حقیقی آن بود، بلکه مصداق حقیقی او را نیز می شناخت، اما می خواست از راه استدلال عقلی روشن تر، به مرحله حق الیقین برسد. و این جریان قبل از دوران نبوت و احتمالا در آغاز بلوغ یا قبل از بلوغ بود. در پاره اى از روایات و تواریخ مى خوانیم این نخستین بار بود که ابراهیم چشمش به ستارگان آسمان افتاد و صفحه نیلگون آسمان شب با چراغهاى فروزنده و پر فروغش را مى دید، زیرا مادرش او را از همان دوران طفولیت به خاطر ترس از دستگاه نمرود جبار در درون غارى پرورش مى داد.
اما این بسیار بعید به نظر مى رسید که انسانى سالها درون غارى زندگى کند و حتى در یک شب تاریک نیز یک گام از آن بیرون نگذارد، شاید تقویت این احتمال در نظر بعضى به خاطر جمله «رأى کوکبا» باشد که مفهومش این است که تا آن زمان ستاره اى را ندیده بود. ولى این تعبیر به هیچوجه چنین مفهومى را در بر ندارد، بلکه منظور این است اگر چه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشید را بسیار دیده بود ولى به عنوان یک محقق توحید این نخستین بار بود که به آنها نظر مى دوخت و در ارتباط افول و غروب آنها با نفى مقام خدایى از آنها اندیشه مى کرد، در حقیقت ابراهیم بارها آنها را دیده بود اما نه با این چشم. بنابراین هنگامى که ابراهیم مى گوید «هذا ربى؛ این خداى من است.» به عنوان یک خبر قطعى نیست، بلکه به عنوان یک فرض و احتمال، براى تفکر و اندیشیدن است، درست مثل اینکه ما مى خواهیم در علت حادثه اى پى جویى کنیم تمام احتمالات و فرضها را یک یک مورد مطالعه قرار مى دهیم و لوازم هر یک را بررسى مى کنیم تا علت حقیقى را بیابیم و چنین چیزى نه کفر است و نه حتى دلالت بر نفى ایمان مى کند، بلکه راهى است براى تحقیق بیشتر و شناسایى بهتر و رسیدن به مراحل بالاتر ایمان، همانطور که در جریان معاد نیز ابراهیم براى رسیدن به مرحله شهود و اطمینان ناشى از آن در صدد تحقیق بیشتر برآمد.
در تفسیر عیاشى از محمد بن مسلم از امام باقر یا صادق (ع) چنین نقل شده است «انما کان ابراهیم طالبا لربه و لم یبلغ کفرا و انه من فکر من الناس فى مثل ذلک فانه بمنزلته؛ ابراهیم این سخن را به عنوان تحقیق گفت و هرگز سخن او کفر نبود، و هر کس از مردم به عنوان تفکر و تحقیق این سخن را بگوید همانند ابراهیم خواهد بود.»
بر مبنای این توجیه، جمله «هذا ربی» یک خبر قطعی نیست تا بوی شرک از آن استشمام شود، بلکه یک فرض و احتمال است که برای متفکر و اندیشمند مطرح می شود تا او با فرض های مختلف و ابطال آن، به واقعیت برسد. خلاصه آن که عصمت انبیای الهی از گناه، به خصوص شرک، امر مسلمی است و هر سخن خلاف آن را باید به گونه ای توجیه و تحلیل نمود.

پاسخ به شبهه با توجه به دیدگاه علامه طباطبایی

علامه طباطبایی می فرماید مراد از رب در کلام ابراهیم (ع) «هذا ربی» خداوند آفریدگار هستى نیست. مراد از رب در آنجا که گفت: «هذا ربی» همانا مالک چیزهایى است که مربوب آن پروردگارند، و رب مدبر امر آنها است، نه پروردگارى که آسمانها و زمین و هر چیز دیگرى را از عدم به وجود آورده است، زیرا خداى سبحان، جسم و جسمانى نیست، و در ظرف زمان نمى گنجد، و مورد اشاره واقع نمى شود. از آیه «یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا؛ پدر جان! به درستى که مرا از علم بهره هایى داده اند که به تو نداده اند، پس مرا پیروى کن تا به صراط مستقیم راهنماییت کنم.» (مریم/ 43) و سایر آیاتى که کلام ابراهیم را حکایت مى کند برمى آید که آن جناب این معانى را مى دانسته و این مقدار در باره خداوند سبحان معرفت داشته است که بداند ساحت مقدسش منزه تر از آن است که بتوان به او اشاره کرد، و اینکه اشاره به هر چیزى مستلزم تجسم و محدودیت آن است.
علاوه بر اینکه خود بت پرستان و ستاره پرستان هم در مساله خلقت، شریکى براى خدا قائل نبودند، بلکه تنها مى گفتند خدایان ما که خود مخلوق و مصنوع و بالأخره محتاج خداى تعالى هستند، امتیازشان با سایر موجودات، این است که خداوند تدبیر و اداره مخلوقات را به آنها محول و واگذار کرده است، مثلا زیبایى آنها را به عده اى از آن خدایان و عدالت را به عده دیگر و ارزانى و رواج بازار را به دیگر خدایان تفویض نموده. و بعضى از آن خدایان را تنها مسئول اداره یک نوع و یا یک دسته از مخلوقات خود قرار داده است، مانند اله انسان و یا اله قبیله و یا الهى که مخصوص یک پادشاه و یا یک خان و رئیس قبیله است. آثار باستانى که از بت پرستان و ستاره پرستان قدیم به دست آمده و همچنین داستانها و اخبارى که از آنان در کتابها ضبط گردیده و نیز اخبار بت پرستان و ستاره پرستانى که هم اکنون در اطراف دنیا هستند، همه و همه شاهد این مدعا هستند.
بنابراین اینکه ابراهیم (ع) نخست ستاره و ماه و خورشید را رب دانست، از باب محاجه به زبان خصم بوده است. آیه «قال یا قوم إنی بری ء مما تشرکون* إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض حنیفا و ما أنا من المشرکین؛ گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شريك مى ‏سازيد بيزارم. من از روى اخلاص پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است و من از مشركان نيستم.» (انعام/ 78- 79) به خوبى بر این معنا دلالت دارد، زیرا از ظاهر آن پیدا است که آن جناب در مقام اثبات وجود آفریدگار نبوده، بلکه با فرض ربوبیت ستاره و ماه و خورشید و سپس اعراض و انصراف از آن فرض، مى خواسته اثبات کند که براى پروردگار شریکى نیست، پس همه این قرائنى که در آیات مورد بحث و سایر آیاتى که کلام آن حضرت را حکایت مى کند، وجود دارد، این معنا را مى رساند که ابراهیم (ع) این مساله را که براى جمیع موجودات، آفریدگار یگانه و بى شریکى هست و آن همان خداوند متعال است، و همچنین این معنا را که ناچار و ناگزیر براى آدمى رب و مدبرى است، امر مسلمى مى دانسته، و تنها در این جهت بحث مى کرده که آیا این رب و مدبر همان آفریدگار یگانه است، و زمام تدبیر امور آدمى نیز مانند ایجاد و خلقتش در دست او است، یا آنکه بعضى از مخلوقات خود را مامور تدبیر امور انسان کرده و این کار را به او محول نموده است. و لذا همان اجرامى را که آنها مى پرستیده اند مد نظر قرار داده و آنها را مدبر خود فرض کرده و سپس از آنها اعراض نموده است.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که چطور مى توان باور کرد که ابراهیم (ع) کراتى از اجرام فلکى را مدبر و رب خود فرض کند و آن گاه در آن بحث نموده به اشتباه خود پى برده باشد، و حال آنکه ابراهیم از پیغمبران بزرگ است. جواب این سؤال این است که: آرى، از ظاهر این فرض کردن و سپس در آن فرض خدشه نمودن، همین معنا استفاده مى شود، چون طبعا علم به نتیجه برهان پس از اقامه برهان پیدا مى شود. لیکن این معنا به مقام نبوت ابراهیم (ع) ضررى نمى زند. براى اینکه از آیات مورد بحث چنین استفاده مى شود که این داستان مربوط به سرگذشت دوران کودکى ابراهیم (ع) است، و معلوم است که در چنین دورانى دل آدمى نسبت به مساله توحید و سایر معارف اعتقادى، مانند صفحه سفید و خالى از نقش و نوشته اى از هر نقش مخالفى خالى و فارغ است، و آدمى هر که باشد در این دوران وقتى شروع به کسب معارف مى کند، ناچار چیزهایى را اثبات و چیزهاى دیگرى را انکار مى کند تا آنکه سرانجام به عقاید صحیح مى رسد، و چنین کسى در این نفى و اثباتها و افکار پریشانى که دارد مورد مؤاخذه قرار نمى گیرد، براى اینکه هیچ انسانى در بین دو مرحله ابتداى تمیز و مرحله رسیدن به معرفت کامل و علم به حق خالى از چنین افکارى نیست، و هر انسانى را که فرض کنیم، چنین روزهایى را در زندگى خود دارد، چرا که اگر نمى داشت و لحظاتى را که در آن لحظات از قصور جهل به مرحله علم به عقاید حقه مى رسد به خود نمى دید عقلش او را مکلف به بحث و نظر در عقاید نمى کرد، و حال آنکه وجوب بحث و کنجکاوى در عقاید و تحصیل اعتقاد صحیح از ضروریات عقلى است.
اگر در قرآن کریم افرادى از بشر مانند مسیح و یحیى (ع) را مى بینیم که قبل از رسیدن به چنین دورانى و بدون احتیاج به نفى و اثبات، عقاید حقه را دارا بوده اند، در حقیقت افرادى خارق العاده و استثناء از این سنت عمومى بوده اند، و وجود این افراد استثنایى باعث نمى شود که بگوییم هر انسانى اینطور است، یا هر پیغمبرى اینگونه آفریده شده است. خلاصه اینکه انسان از همان روزهاى اول که جان در کالبدش دمیده مى شود، واجد شرایط تکلیف به کسب عقاید حق و انجام اعمال صالح نیست، بلکه این استعداد و دارا بودن شرایط تکلیف به طور تدریج در وى پدید مى آید. به طور کلى زندگى بشر به دو مرحله تقسیم مى شود، یکى مرحله قبل از بلوغ که واجد صلاحیت عقاید صحیح نیست و دیگرى مرحله بعد از آن که داراى چنین صلاحیتى مى شود. قهرا بین این دو مرحله لحظاتى فاصله است که در آن لحظات عقل آدمى او را مکلف مى کند که با هدایت فطرتش و از طریق استدلال، اعتقادات صحیح را تحصیل نماید، یعنى به او اجازه مى دهد که یکبار خود را و سایر موجودات جهان را بدون پروردگار فرض نموده، و بار دیگر داراى صانعى یگانه دانسته و در بار سوم شریکى براى آن صانع فرض نموده، آن گاه نیک بنگرد که آیا آثار مشهود در عالم، کدامیک از فرضیه هایش را تایید مى کند تا به همان معتقد شود، و فرضیه هاى دیگرش را دور بیاندازد. چنین کسى مادامى که استدلالش تمام نشده و به نتیجه نرسیده، تکلیفش یکسره نشده است، و نمى توان چنین کسى را مسلمان و یا کافر نامید، زیرا او به اصطلاح از مقسم کفر و دین بیرون است، چون هنوز به یک طرف قطع پیدا نکرده است. بنابر این اینکه ابراهیم (ع) اشاره به ستاره کرد و گفت: «این پروردگار من است» و همچنین پس از دیدن ماه و خورشید گفت: «هذا ربی» این عقیده نهایى او نبوده تا العیاذ بالله شرک ورزیده باشد، بلکه صرف فرضى است که باید در اطرافش بحث شده و در ادله و مؤیداتش دقت و تامل شود.
همچنین از آیات سوره مریم که در مقام حکایت احتجاجات ابراهیم در برابر پدرش مى فرماید: «یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا* یا أبت لا تعبد الشیطان إن الشیطان کان للرحمن عصیا* یا أبت إنی أخاف أن یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا* قال أ راغب أنت عن آلهتی یا إبراهیم لئن لم تنته لأرجمنک و اهجرنی ملیا* قال سلام علیک سأستغفر لک ربی إنه کان بی حفیا؛ پدر جان! به درستى که مرا از علم بهره هایى داده اند که به تو نداده اند، پس مرا پیروى کن تا به صراط مستقیم راهنماییت کنم. اى پدر! شیطان را مپرست که شیطان نسبت به خداى رحمان نافرمان بوده است. اى پدر! من از آن مى ترسم که از جانب خداى رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان گروى. گفت: اى ابراهیم! آیا تو از خدایان من بیزارى؟ اگر دست برندارى تو را سنگسار خواهم کرد، و مدت زیادى از من دور شو. [ابراهیم] گفت: سلام بر تو، به زودى من از خدایم براى تو آمرزش مى طلبم، که او با من بسیار مهربان است.» (مریم/ 43- 47) چنین برمى آید که وى حقیقت امر را مى دانسته و ایمان داشته که مدبر امورش و آن کسى که به او احسان نموده و در اکرامش از حد گذرانیده، همانا خداى سبحان است.
بنابراین، اینکه در برابر ستاره و ماه و خورشید گفت: «هذا ربی» در حقیقت از باب تسلیم و به زبان خصم و دشمن حرف زدن است، وى در ظاهر خود را یکى از آنان شمرده و عقاید خرافى آنان را صحیح فرض نموده و آن گاه با بیانى مستدل، فساد آن را ثابت کرده است، و این نحو احتجاج بهترین راهى است که مى تواند انصاف خصم را جلب کرده و از طغیان و تعصب او جلوگیرى نماید و او را براى شنیدن حرف حق آماده سازد.

ربوبیت ملازم با محبوبیت

ربوبیت ملازم با محبوبیت است «و لا أحب الآفلین» یعنى من چیز متغیر را رب خود نمى دانم. «فلما أفل قال لا أحب الآفلین» افول به معنى غروب است، ابراهیم (ع) اعتقاد به ربوبیت و خدایى کوکب را به غروب آن ابطال کرده و فرموده است: «ستاره پس از غروب از بینندگان پنهان مى شود، و چیزى که پنهان است چطور مى تواند کار خود را که به عقیده آنان تدبیر عالم کون است، ادامه دهد؟» علاوه بر اینکه ارتباط بین رب و مربوب ارتباطى است حقیقى و واقعى که باعث محبت مربوب نسبت به رب خود مى شود، و تکوینا آن را مجذوب و تابع این مى سازد، و اجرام فلکى داراى چنین جذبه اى نیستند و جمال و زیبایى آنها عاریتى و متغیر است، و مجذوب شدن در برابر چنین چیزى معنا ندارد، و اگر مى بینید مردمى مادى در برابر زیبایى هاى ناپایدار دنیا، خود باخته و شیفته آن مى شوند در حقیقت از ناپایدارى آن غفلت مى ورزند و در اثر سرگرمى و استغراقى که دارند، به یاد زوال و فناى آنها نمى افتند، و معقول نیست که پروردگار آدمى مانند زیبایى ها و تجملات ناپایدار دنیا، در معرض مرگ و حیات، ثبوت و زوال، طلوع و غروب، ظهور و خفا، پیرى و جوانى، زشتى و زیبایى و امثال این دگرگونیها واقع گردد، و این مطلب گرچه ممکن است به نظر بعضى ها مطلبى خطابى، یا بیانى شعرى باشد، ولیکن اگر دقت بفرمائید خواهید دید که برهانى است قطعى بر مساله توحید.
به هر حال، ابراهیم (ع) مساله ربوبیت کوکب را از راه اینکه غروب و تغیر بر آن عارض مى شود ابطال کرده است. حال یا منظورش از اینکه او کوکب را دوست نمى دارد چون دستخوش غروب مى شود، این بوده که مساله بطلان ربوبیت آن را به کنایه برساند، چنان که امام صادق (ع) مى فرماید: «آیا دین چیزى جز مهر و محبت است؟» یا اینکه برهانش متقوم بر دوست نداشتن بوده، و اگر هم در این بین، اسمى از غروب برده در حقیقت خواسته است همان دوست نداشتن خود را توجیه کند. چون دوست نداشتن چیزى با ربوبیت آن منافات دارد. زیرا ربوبیت ملازم با محبوبیت است، و چیزى که از نظر نداشتن زیبایى واقعى و غیر قابل تغییر و زوال نمى تواند محبت فطرى و غریزى انسان را به خود جلب نماید، مستحق ربوبیت نیست. البته این وجه با ظهور آیه و سیاق احتجاج، بیشتر و بهتر مى سازد.
بنابراین مى توان گفت که ابراهیم (ع) در این کلام خود به ملازمه اى که بین دوست داشتن و بندگى کردن و یا بین معبود بودن و محبوبیت است، اشاره کرده. و اما اینکه او در ابطال ربوبیت کوکب به وصفى استناد کرد که در خورشید و ماه نیز وجود داشته و سپس همان احتجاج در ابطال ربوبیت ستاره را در آن دو نیز تکرار نمود، یا از این نظر بوده که وى شمس و قمر را مانند کوکب، تا آن روز ندیده بوده و سابقه اى از طلوع و غروب آن دو نداشته است. و یا از این جهت بوده که مخاطبین در قضیه کوکب، غیر از مخاطبین در شمس و قمر بوده اند.

نتیجه کلام

اول اینکه در زمان آن جناب و موقعى که درباره ماه چنین حرفى را گفته است، اقوامى ماه پرست وجود داشته اند، هم چنان که جمله «یا قوم إنی بری ء مما تشرکون» (انعام/ 78) که در آیه بعدى است نیز خالى از دلالت بر این معنا نیست.
دوم اینکه: ابراهیم (ع) در این حرفى که درباره ستاره و خورشید و ماه زده است، نظر صحیح و یقینى و هدایت الهى و فیض پروردگار خود را جستجو مى کرده و این معنا به دو وجه از کلام آن جناب استفاده مى شود. و آن دو وجه یکى این است که کلام را حمل بر معناى حقیقى نموده و بگوییم منظور آن حضرت این بوده که از راه فرضیه به حق مطلب رسیده و براى خود اعتقاد یقینى کسب کند. و دیگرى این که کلام را حمل بر ظاهر نموده و بگوییم ابراهیم (ع) از راه مماشات و تسلیم این سخن را گفته و خواسته است فساد آن را بیان کند.
سوم اینکه: ابراهیم (ع) یقین به این معنا داشته که او داراى پروردگارى است که هدایت و سایر امورش را متکفل است، و اگر در این آیات واقعا یا ظاهرا از پروردگار خود جستجو و بحث کرده، منظورش این بوده که بفهمد آیا آن کسى که امورش را عهده دار است، همان آفریدگار آسمان و زمین است، یا آنکه یکى از آفریده هاى او است؟ و وقتى برایش معلوم شد که ستاره و ماه شایستگى ربوبیت را ندارند (چون از نظرش ناپدید شدند) ناگزیر اظهار امیدوارى کرد و گفت: «اگر پروردگارم مرا به سوى خود راهنمایى نکند، از گمراهان خواهم بود.»


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 صفحه 311-313

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏7 صفحه 247-253

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/112928