عدم جواز استغفار برای مشرکین

معنای استغفار

استغفار به معنای درخواست مغفرت و طلب آمرزش گناهان و اعمال ناشایست از خداوند است. با استفاده از قرآن کریم متوجه می شویم که طلب آمرزش برای مشرکان جایز نیست. آیات 113 تا 116 سوره مبارکه توبه، به خوبی بر این مطلب دلالت می کنند: «ما کان للنبى و الذین ءامنوا أن یستغفروا للمشرکین و لو کانوا أولى قربى من بعد ما تبین لهم أنهم أصحاب الجحیم* و ما کان استغفار إبراهیم لأبیه إلا عن موعدة وعدها إیاه فلما تبین له أنه عدو لله تبرأ منه إن إبراهیم لأواه حلیم* و ما کان الله لیضل قوما بعد إذ هدئهم حتى یبین لهم ما یتقون إن الله بکل شى ء علیم* إن الله له ملک السماوات و الأرض یحى و یمیت و ما لکم من دون الله من ولى و لا نصیر؛ پیامبر و مؤمنان، حق ندارند پس از آنکه بر آنها روشن شد که مشرکان، اهل دوزخند براى آنها (از خداوند) طلب آمرزش کنند، هر چند از نزدیکانشان باشند. و استغفار ابراهیم براى پدرش، فقط به خاطر وعده اى بود که به او داده بود، اما هنگامى که براى او روشن شد که وى دشمن خداست، از او بیزارى جست، به یقین، ابراهیم خدا ترس و بردبار بود! چنان نبود که خداوند قومى را، پس از آن که آنها را هدایت کرد (و ایمان آوردند) گمراه (و مجازات) کند مگر آنکه امورى را که باید از آن بپرهیزند، براى آنان بیان نماید (و آنها مخالفت کنند) زیرا خداوند به هر چیزى داناست! ملک آسمانها و زمین خاص خداست، او زنده مى کند و مى میراند، و شما را سرپرست و یاورى جز خدا نیست.»

علت عدم جواز استغفار برای مشرکین

این نکته را باید در نظر داشت که چون در آیه 114، پس از بیان سبب استغفار ابراهیم براى پدرش مى فرماید "وقتى که فهمید او دشمن خدا است، از او بیزارى جست" و با این بیان معلوم کرد که مشرکین دشمنان خدا و جهنمى هستند، و در نتیجه نباید براى آنان استغفار کرد، اینکه در این آیه مى فرماید حال که این معنا براى پیغمبر و پیروانش معلوم شد باید از این مطلب ضرورى و روشن غفلت نورزند، که استغفار براى مشرکین از این جهت جائز نیست که لغو است، و خضوع ناشی از ایمان مانع است از اینکه بنده خدا با ساحت کبریاى او بازى نموده، کارى لغو بکند.
چون از یکى از دو صورت بیرون نیست، یا خداوند به خاطر تقصیرى که از بنده اش سرزده با او دشمن و از او خشمگین است، و یا بنده با خداى تعالى دشمن است. اگر فرضا خدا با بنده اش دشمن باشد ولى بنده اش با او دشمن نباشد و بلکه اظهار تذلل و خوارى کند، در این صورت جاى این هست که به خاطر وسعت رحمت او آدمى براى آن بنده طلب مغفرت کند، و از خداوند بخواهد که به حال آن بنده اش ترحم کند. اما اگر بنده با خدا سر دشمنى داشته باشد (مانند مشرکین معاند) و خود را بالاتر از آن بداند که به درگاه خدا سر فرود بیاورد، در چنین صورتى عقل به طور صریح حکم مى کند به اینکه شفاعت و یا استغفار معنا ندارد، مگر بعد از آن که آن بنده عناد را کنار گذاشته، به سوى خدا توبه و بازگشت کند و به لباس خضوع و بندگی درآید.
وگرنه چه معنا دارد که انسان براى کسى که اصلا رحمت و مغفرت را قبول ندارد و زیر بار عبودیت او نمى رود، استغفار نموده، از خدا بخواهد که از او درگذرد. آرى، این درخواست و شفاعت استهزاء به مقام ربوبیت و بازى کردن با مقام عبودیت است، که به حکم فطرت، عملى است ناپسند و غیر جائز.
خداوند این جائز نبودن را به حق نداشتن تعبیر کرده و فرموده: «ما کان للنبی و الذین آمنوا» یعنى پیغمبر و آنان که ایمان آورده اند حق ندارند استغفار کنند بعد از آنکه براى آنها معلوم شد که...، و حکم جواز در شرع بعد از جعل حق است. پس در جائی که حق وجود ندارد، جواز هم معنا ندارد.
بنابراین، معناى آیه چنین مى شود: رسول الله و کسانى که ایمان آورده اند بعد از آنکه با بیان خداوندى براى آنها ظاهر شد که مشرکین دشمنان خدایند و جاودان در آتشند، دیگر حق ندارند براى آنان استغفار کنند هر چند از نزدیکانشان باشند، و اگر ابراهیم براى پدر مشرکش استغفار کرد براى این بود که در آغاز خیال مى کرد پدرش هر چند مشرک است ولى با خدا دشمنى و عناد ندارد، و چون قبلا به او وعده استغفار داده بود، براى او طلب مغفرت کرد ولى وقتى فهمید که او دشمن خداست و بر شرک و ضلالت خود اصرار مى ورزد، از او بیزارى جست.
و جمله "إن إبراهیم لأواه حلیم؛ ابراهیم بسیار آه می کشید (از ترس خدا) و بردبار بود" علت وعده ابراهیم و استغفار او را براى پدرش بیان مى کند، به اینکه او جفاى پدرش را تحمل نمود، و او را وعده نیکى داد، چون او مردى بردبار بود، و برایش طلب مغفرت کرد، چون مردى "اواه" بود، و اواه کسى را گویند که از ترس خدا و به طمع و امید به خیرات او خیلى آه بکشد.
آیه 115 نیز "و ما کان الله لیضل قوما بعد إذ هداهم حتى یبین لهم ما یتقون..." متصل به دو آیه قبلى است، که از استغفار براى مشرکین نهى مى کرد. و این آیه مؤمنین را تهدید مى کند به اینکه اگر از آن کارهایى که خداوند بیان کرده پرهیز نکنند، بعد از هدایت گمراهشان خواهد کرد، و در میان همه کارهایى که خداوند از آنها نهى نموده، آن کارى که با مورد آیه تطبیق دارد همان استغفار کردن براى مشرکین و محبت به ایشان است، که مؤمنین باید از آن بپرهیزند، و الا بعد از هدایت دچار ضلالت مى شوند.
این آیه به یک اعتبار، به معناى آیه «ذلک بأن الله لم یک مغیرا نعمة أنعمها على قوم حتى یغیروا ما بأنفسهم؛ و این بدان جهت است که خداوند نعمتى را که بر قومى ارزانى داشته تغییرده نبوده است تا آنکه خودشان را تغییر دهند.» (انفال/ 53) و آیات دیگرى است که همه بر این معنا گویا هستند که یکى از سنت هاى الهى این است که نعمت و هدایت خود را بر بنده اش مستمر بگرداند و از او سلب نکند، تا خود بنده به خاطر کفران و تعدیش موجبات تغییر آن را فراهم آورد، آن وقت است که خداى تعالى نعمت و هدایت خود را از او مى گیرد.

علت وجوب تبرى از دشمنان خدا

آیه 116 یعنى آیه "إن الله له ملک السماوات و الأرض یحیی و یمیت و ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر" حکمى را که آیه قبلى بر آن دلالت مى کرد چنین تعلیل مى کند که اگر از دوستى با دشمنان خدا نهى نموده و گفتیم که باید از آنان بیزارى بجوئید، براى این است که جز خداى سبحان کسى ولى و یاور حقیقى نیست "ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر" و این معنا براى مؤمنین وجدانى شده، پس وجدان و ایمان خود آنان باید ایشان را بر آن بدارد که تنها نسبت به او و یا ولیى از اولیاى او که خود او اجازه داده باشد تولى و دوستی داشته باشند، و به هیچ یک از دشمنان او هرکه خواهد باشد دوستى و تولى نورزند.
این مفاد قسمت انتهایی آیه بود، و اما مفاد ابتدای آن بیان سبب این سبب و علت این علت است یعنى بیان مى کند که چرا ولى و یارى کننده ای جز خدا نیست و مى فرماید جهتش این است که تنها کسى که مالک همه چیز است و مرگ و حیات به دست اوست، خداست و معلوم است که غیر از چنین خدایى که یگانه مالک و مدبر عالم است ولى و ناصرى نیست.
از همین بیان عمومى و علت عمومى که در چهار آیه مورد بحث آمده به خوبى روشن گردید که حکم مورد بحث این آیات نیز عمومى است، یعنى اگر در این آیات حکم به وجوب تبرى از دشمنان خدا و حرمت دوستى با آنان نموده، این حکم اختصاص به یک نحو دوستى و یا دوستى با یک عده معینى ندارد، بلکه همه انحاء دوستى را شامل مى شود، خواه دوستی به سبب استغفار باشد یا به غیر آن و خواه دشمن، مشرک یا کافر و یا منافق و یا غیر آنها از قبیل اهل بدعتى که منکر آیات خدا هستند باشد و یا نسبت به پاره اى از گناهان کبیره از قبیل محاربه با خدا و رسول خدا اصرار داشته باشد.

ایمان ابوطالب

در الدرالمنثور در تفسیر آیه "ما کان للنبی و الذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین" مى گوید: روایت شده که وقتى ابوطالب مى خواست از دنیا برود رسول خدا (ص) به بالینش آمد در حالى که ابوجهل و عبدالله بن ابى امیه نیز آنجا بودند، حضرت فرمود: «عموجان بگو "لا اله الا الله" تا با آن نزد خداى تعالى برایت احتجاج کنم.» ابوجهل و عبدالله بن ابى امیه گفتند: «اى ابوطالب آیا مى خواهى دست از دین عبدالمطلب بردارى؟» و همچنین رسول خدا (ص) کلمه توحید را به او عرضه مى کرد، و آن دو وى را با این حرف مورد سرزنش قرار مى دادند، و سرانجام آخرین حرفى که ابوطالب زد این بود که به ایشان گفت: بر دین عبدالمطلب، و حاضر نشد بگوید: لا اله الا الله.
رسول خدا (ص) در جوابش فرمود: «اگر خدا مرا نهى نکند برایت استغفار مى کنم» ولى چیزى نگذشت که این آیه نازل شد: "ما کان للنبی و الذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین" و نیز درباره ابوطالب خطاب به رسول خدا (ص) نازل شد: «انک لا تهدی من أحببت و لکن الله یهدی من یشاء؛ تو نمى توانى کسى را که دوست دارى هدایت کنى ولى خداوند هر کس را بخواهد هدایت مى کند.» (قصص/ 56)
در این معنا روایات دیگرى از طرق اهل سنت رسیده که در بعضى از آنها دارد مسلمین وقتى دیدند رسول خدا (ص) براى عمویش با اینکه مشرک بود استغفار مى کند، ایشان نیز براى پدران مشرک خود استغفار کردند، و بدین جهت آیه مورد بحث نازل گردید.
ولی روایات وارده از ائمه اهل بیت (ع) همه متفقند بر اینکه ابوطالب اسلام آورد، ولى براى اینکه بتواند از رسول خدا (ص) حمایت کند اسلام خود را اظهار نمى کرد، و در اشعارى هم که به نقل صحیح از آن جناب روایت شده شواهد و ادله بسیارى هست، که وى به دین توحید و با تصدیق نبوت خاتم انبیاء از دنیا رفته است.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏9 صفحه 541-553

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/114429