عرفان یهودی از آغاز تا کنون سه مرحله اصلی را پشت سر نهاده است و در طی این مراحل به کمال و شکوفایی خود رسیده است; این سه مرحله اصلی را می توان تحت عناوین عرفان مرکبه، حسیدیم و قبالا مشخص نمود، دوره کمال و پختگی عرفان یهودی در همان آیین قبالا متجلی شده که شاخصه عرفان یهودی و عنوانی عام برای همه ادوار آن است و بیشتر مطالعاتی هم که در مورد عرفان یهودی صورت گرفته و نیز آثاری که تالیف شده مربوط به همین مرحله از عرفان یهودی است. موضوع این نوشتار، عرفان مرکبه است و سعی شده تا همانندی های جنبه های عملی و دیدگاه های نظری این روش عرفانی را با محتوای کتب عهد عتیق مورد بررسی قرار گیرد.
معنای لغوی و اصطلاحی «مرکبه»
واژه «مرکبه» به معنای «ارابه» است و ربی ها آن را در اشاره به مجموعه تفکرات و شهودها در ارتباط با شکوه عرش و ارابه ای که آن را حمل می کند و هر آنچه در آن عالم الوهی حضور دارد به کار برده اند با آن که مفهوم ارابه برای اولین بار در کتاب حزقیال مطرح شده است اما در کتاب حزقیال به این واژه تصریح نشده و این واژه از کتاب اول تواریخ ایام (18/28) گرفته شده است و برای اولین بار در معنای [متداول] در عرفان مرکبه در کتاب «بن سیرا» یافت شده است: «حزقیال در مکاشفه ای که به او دست داد، جنبه ها و مراتب مختلف ارابه را توصیف کرد.» بنابراین، وجه نام گذاری این شیوه عرفانی به این نام این است که عارف مرکبه پس از طی مقدماتی در یک عروج روحانی و یا شاید جسمانی به مشاهده ارابه حامل عرش الهی نایل می شود.
بر اساس برخی قطعات باقی مانده از فرقه قمران معلوم می شود که اندیشه «ارابه الهی» آنها را نیز مجذوب خود ساخته بود. در حلقه های فریسی و تنائیمی نیز عرفان مرکبه به سنتی اسرارآمیز بدل شده بود که مطالعات پیرامون آن در هاله ای از قداست و مسائل مخاطره آمیز قرار داشت. در یکی از آثار فریسی مربوط به قرن اول حکایت کودکی وجود دارد که «در خانه استاد خود» کتاب حزقیال را (که احتمالا از منابع اصلی الهام بخش معراج های آسمانی است) مطالعه کرد و به چیستی حشمل Hashmal پی برد و متعاقب آن، آتشی از هشمل آمد و او را نابود کرد. از این رو، ربی ها وظیفه داشتند که کتاب حزقیال را پنهان سازند.
ظاهرا عرفان مرکبه از حدود قرن اول یا دوم میلادی آغاز شده و در قرون چهارم و پنجم میلادی در بابل گسترش یافته است. اما پس از قرن هفتم این جریان رو به ضعف نهاده و در حدود قرون نهم و دهم مجددا تجدید حیات نیرومندی پیدا کرده است که به نوبه خود احتمالا در جنبش حسیدیم آلمان در قرون وسطا تاثیر گذارده است. در تاریخ یهود منابعی که به گزارش این معراج های روحانی و عوالم مورد مشاهده عارف مرکبه پرداخته است به هیکلوت (هخالوت) شهرت دارند که به معنای تالار یا راهرو و غیره است بدین لحاظ بین عرفان مرکبه و ادبیات هیکلوت ارتباطی نزدیک وجود دارد و ادبیات هیکلوت را می توان تا حدودی ادبیات عرفان مرکبه نیز دانست. مهم ترین منابعی که به وصف این معراج های آسمانی پرداخته اند عبارتند از:
1- هیکلوت زترتی (هیکلوت کوچکتر) یا هیکلوت عقیبا که تنها قطعاتی از آن منتشر شده و تعلق این قطعات به این متن نیز تایید نشده است.
2- هیکلوت رباتی (هیکلوت بزرگتر) یا هیکلوت ربی اشمایل
3- سفر هیکلوت; رساله هایی که شولم تحت عنوان مآسه مرکبه منتشر ساخته است.
4- متون اخنوخی
اکنون سه متن در مورد معراج های روحانی اخنوخ وجود دارد که از جهت اهمیت و قدمت یکسان نیستند. کتاب اول اخنوخ 1Enoch که به عنوان «کتاب اخنوخ»، «اخنوخ اتیوپیایی» نیز خوانده می شود. کتاب دوم اخنوخ 2Enoch به عنوان «رازهای اخنوخ» یا اخنوخ اسلاوی نیز معروف است. و کتاب سوم اخنوخ همان اخنوخ عبری است 3Enoch. گویا قدیمی ترین و مفصل ترین آن ها همان «کتاب اخنوخ» یا اخنوخ اتیوپیایی است و معمولا در ارجاعاتی که بدون عنوان خاصی به «کتاب اخنوخ» داده می شود همین اثر مورد نظر است.
مضمون هر سه نسخه گزارش مسافرت روحانی شخصی است به نام اخنوخ که اتفاقا از شخصیت های مورد اشاره کتاب مقدس است. و در منابع اسلامی به عنوان ادریس شناخته می شود. او در این سیاحت سماوی خود، آسمان های هفتگانه (و یا دهگانه) را مشاهده کرد و با مسائلی روبرو شد که توضیح آن ها در این آثار آمده است. به اعتقاد صاحبنظران این متون در حد فاصل قرن دوم ق. م تا قرن اول میلادی تالیف شده و به صورتی که اکنون در دست است در حد فاصل قرون هفتم تا دوازدهم میلادی انتشار یافته است. با آن که هر کدام از این آثار به افراد خاص و سرشناسی نسبت داده شده است، اما مشخصات اجتماعی و تاریخی نویسندگان آن به هیچ وجه معلوم نیست و اسامی افراد تنها به خاطر انتشار این آثار با نام های آشناست.
عناصر مؤثر در شکل گیری شیوه عملی و بینش نظری عارفان مرکبه
درباره عناصر مؤثر در شکل گیری شیوه عملی و بینش نظری عارفان مرکبه، مباحث گوناگونی مطرح شده است. تقریبا تردیدی وجود ندارد که این گرایش از افکار و جریان های مختلف فکری و فرهنگی تاثیر پذیرفته است. بدین لحاظ، محققان از تاثیر افکاری همچون اندیشه ها و آیین های گنوسی، عرفان و روش های جادویی هلنی روش ها و بینش های زاهدان قمران و آثار آنها و حتی در مراحل بعد از برخی متون تصوف اسلامی و برخی اشکال مختلف باطنی گرایی اسلامی، در عرفان مرکبه سخن گفته اند. مقدم بر همه اینها کسی در مورد نقش متون مکاشفی به ویژه «کتاب حزقیال» بر عرفان مرکبه به ویژه در مراحل آغازین آن، تردید روا نداشته است، اما آنچه محل وفاق کامل نیست، حد و مرز و کم و کیف تاثیر این عوامل است.
عرفان یهودی به طور عام و جریان مرکبه به تبع آن دارای دو جنبه است; یکی جنبه عملی، یا عرفان عملی که مشتمل بر روش ها و دستاوردهای سلوک و مجاهدت های عملی سالک است; همچون ریاضت ها و عبادات و نیز عروج روحانی و شهود باطنی و دگرگونی وجودی سالک و نیز دست یابی به نیروهای فراطبیعی و ارتباط با فرشتگان و غیره و دیگر جنبه نظری یا عرفان نظری که مقصود از آن، خداشناسی، جهان شناسی، انسان شناسی و دیگر جنبه های نگرش عارف مرکبه است که معمولا در گزارش عروج روحانی و مشاهدات سماوی خود، آن ها را مطرح ساخته است.
جنبه عملی عرفان مرکبه و مضامین عهد عتیق
به اعتقاد پژوهشگران در متون هیکلوت دو شیوه را می توان در مورد رفتار عارفان مرکبه تشخیص داد:
1- عروج روحانی که با تجربه شهودی عرش الهی به اوج می رسد.
2- الحاح و درخواست از فرشتگان که موجب نزول آن ها به زمین می شود.
عروج روحانی با تجربه شهودی عرش الهی
در حالت اول که موضوع اصلی ادبیات هیکلوت و عرفان مرکبه است، عارف مرکبه از طریق اعمال و ریاضت هایی مثل نماز، روزه، غسل و توسل به اسمای سری الهی و فرشتگان، برای یک معراج آسمانی آماده می شود. در این حالت با ایجاد جذبه و خلسه نوعی دگردیسی در سالک پدید می آید که در تصور آن ها گوشت و پوست او به آتش تبدیل می شود. با نیل به این مرحله، عارف تصور می کند که به آسمان عروج کرده است. او در این عروج و سیاحت آسمانی از آسمان های هفتگانه (و یا دهگانه) دیدار می کند و در عبور از هر آسمان که البته با آداب و شرایط خاص و با راهنمایی یک فرشته انجام می پذیرد، با عجایب فراوان روبرو می شود. عبور او از هر کدام از این مراحل و از هر کدام از راهروها و تالارهای آسمانی با مجوزی صورت می پذیرد و این مجوز معمولا ذکر، یا اسمی از اسمای الهی است که رمز عبور از آن مرحله است و تنها در این صورت است که نگهبانان گوناگون و پرمهابت جایگاه های سماوی و ملکوتی به آن ها اجازه عبور می دهند.
در این سیاحت، سالک جنبه های مختلف خلقت را یعنی، جایگاه های برف، باران، باد، ماه، خورشید، ستارگان، کیفیت حرکت افلاک، اوضاع منطقه البروج، فرشتگان نگهبان و موکل آن ها و نیز جوی های آتش و جایگاه های نیکان، بدکاران، سربازان مسلح آسمانی، صفوف کروبیان و فرشتگان گوناگون و سایر شگفتی های عالم ملکوت را که تماما بر اساس کیهان شناسی یهودی رسم شده است، مشاهده می کند و سرانجام در صورت شایستگی لازم در آخرین مکان از آخرین آسمان، یعنی آسمان هفتم یا دهم (بنابر اختلاف متون اخنوخی)، به شهود ارابه حامل عرش الهی نایل می شود و در حضور جلال و شکوه عرش قرار می گیرد و به همراه فرشتگان با ادای کلماتی به حمد و ستایش خداوند می پردازد و آنگاه عالی ترین و مهم ترین فراز این عروج را تجربه می کند که نشستن بر عرش عظمت و یا کنار و یا روبروی آن است و در این حالت است که به شهود صورتی درخشان از خداوند نایل می شود که مانند آهنی است که درون آتش می درخشد و اخگر بیرون می افکند.
بر اساس گزارش عارفان مرکبه، «روی خداوند غیر قابل وصف و شگفت آور و مهیب و بسیار وحشت آور است.» این حالت که به تعبیر اشعیا «نگریستن به شاه است در جلال و عظمت خودش» اوج صعود عارف مرکبه است و در این مرحله، سالک تبدل وجودی پیدا می کند و فرشته سان می گردد و توانایی فهم سرشت پنهان حقیقت را که انسان های معمولی از درک و فهم آن عاجزند پیدا می کند و به اسرار آینده و گذشته و رازهای عالم ملکوت پی می برد. اخنوخ، برجسته ترین نمونه انسانی است که به آسمان ها برده شد و پس از تبدیل شدن به یکی از شکوهمندان، در کنار جلال و عظمت الهی بر تخت نشست.
الحاح و درخواست از فرشتگان
دومین حالت، الحاح و درخواست از فرشتگان، با هدف فهم اسرار و گنجینه های تورات است که از طریق مطالعاتی سحرآمیز و جادویی انجام می شود که با مطالعات معمولی متفاوت است. فنون رسیدن به این هدف نیز بیشتر روش هایی جادویی است; مثل پوشاندن بدن فرد به وسیله اسمای الهی و نیز درخواست از فرشتگان به وسیله رسم علائم و نشانه هایی که از اسمای الهی ترکیب شده اند.
در مورد دو صورت مذکور، می توان چنین گفت که اولی بر عروج سماوی متمرکز است، در حالی که صورت دوم به تعبیر شفر، یک سیاحت سماوی معکوس است. و البته پر واضح است که صورت اخیر بیشتر به شیوه هایی جادویی و احتمالا با اهداف جادویی انجام می پذیرد و بین آن ها و روش ها و اهداف عرفانی فاصله زیادی هست، هر چند در بسیاری از اوقات، لا اقل در عرفان یهودی، عرفان و جادو درهم آمیخته اند. صورت اخیر عمدتا به معراج سماوی عارفان مرکبه نظر دارد. از گزارش کوتاهی که در مورد معراج روحانی عارف مرکبه ارائه شد چنین استنباط می شود که صرف نظر از مقدماتی که به این معراج روحانی می انجامد سه عنصر اصلی آن عبارتند از: 1. عروج 2. شهود الوهیت 3. تبدل وجودی.
نکته اول: مسئله شهود اگر نگوییم اصلی ترین جنبه عرفان مرکبه است، لا اقل یکی از ویژگی های برجسته آن است، منتهی در اینجا تعارضی وجود دارد که موجب شده است تا محققان برای حل آن، احتمالات و راه حل های مختلفی را پیشنهاد کنند. این تعارض از آنجا ناشی می شود که به رغم ادعای شهود الوهیت که مستلزم جسمانیت است (این امر در متون مشهور به شیعذور قوما shi|ur Qoma که ظاهرا ارتباط نزدیکی نیز با ادبیات هیکلوت دارد به صورتی بسیار صریح تر مطرح شده و مباحث مفصلی در مورد اندازه اعضای گوناگون خداوند ارائه گردیده است; مثلا در جایی قد او 236000 فرسنگ و در متنی دیگر 000/000/360/2 (دو میلیارد و سیصد و شصت میلیون فرسنگ) ذکر شده که گویا معادل عددی عبارتی از مزامیر یعنی «پر از قدرت» یا عدد 236 است، این ادعا نیز وجود دارد که رؤیت خدا امکان پذیر نیست و محال است. برای حل این تعارض پژوهشگران مسائل مختلفی را مطرح کرده اند; از جمله برخی با تمسک به قرائنی، این اوصاف و اندازه ها را مربوط به اعتقاد به خالقی فروتر، یا متاترون دانسته اند، برخی دیگر شیعور قوما را شرحی عرفانی بر غزل غزل های سلیمان و طبیعتا وصف های فوق را تمثیلی دانسته اند و سرانجام برخی دیگر این شهودها را تحلیلی فرویدی کرده اند.
نکته دوم: عارف مرکبه در برترین شرایط تجربه عروج که بر تخت می نشیند و تبدل وجودی پیدا می کند، هیچ گاه تمایز وجودی حقیقی میان خود و خدا را از دست نمی دهد و بر خلاف آنچه مثلا در عرفان هندو مطرح است، تبدل وجودی سالک هیچگاه به استغراق در مطلق، و از دست رفتن هویت مستقل او، منتهی نمی شود، بلکه رابطه او با خداوند همچون رابطه بنده با پادشاه در قصر با شکوه و عظمت اوست.
البته به گفته برخی محققان رؤیت خداوند و بر تحت نشستن عارف نشانگر ارتقای او به مرتبه برترین فرشتگان و مستلزم نوعی تجرد وجود، خدا گونگی و فرشته سانی است همان چیزی که در مورد اخنوخ اتفاق افتاد و او به یکی از شکوهمندان تبدیل شد. این امر در مورد روش درخواست از فرشتگان و طلبیدن آن ها نیز صادق است; زیرا طلب کننده فرشته خود نیز باید نوعی سنخیت با آن ها پیدا کرده و فرشته سان شده باشد که این امر در آنجا، از طریق آیین های خاص تهذیب نفس و ریاضت حاصل می شود.
پیشینه عناصر اساسی معراج های عرفانی; عروج، شهود و تبدل وجود
با آن که معمولا مهمترین منبع الهام بخش مرکبه را در کتاب مقدس، شهود حزقیال و وصف وی از ارابه عرش الهی می دانند، اما با مطالعه عهد عتیق از همان آغاز می توان عناصر مرتبط با عرفان عملی یهودی و موضوعات مورد بحث در عرفان مرکبه را در فرازهای متعددی از این کتاب به طور صریح مشاهده کرد، یا از فحوای آن فهمید. این امر در کتب مکاشفی به ویژه کتب دانیال، اشعیا و حزقیال به ترتیب به اوج خود می رسد و مضامین کتب اخیر به روح اندیشه و رفتار عارفان مرکبه بسیار نزدیکتر هستند و عنصر عروج نیز عمدتا در همین آثار مطرح شده است.
اما مسئله مشاهده خداوند که از مهمترین عناصر (اگر نگوییم مهمترین عنصر) عرفان مرکبه است از همان آغاز تورات به کرات مورد توجه قرار گرفته به گونه ای که می توان گفت اگر بر ظواهر آیات تورات تکیه شود، تقریبا تمامی انبیای بزرگ بنی اسرائیل به دیدار مستقیم خداوند نایل شده اند. برای نمونه می توان به این آیات استناد کرد:
1- «و خداوند بر ابرام ظاهر شده، گفت...» (بیدایش: 7/12)
2- «و خداوند بار دیگر بر یعقوب ظاهر شد... من خدای قادر مطلق هستم » (پیدایش: 1/71)
3- «و موسی با هارون و ناداب و ابیهو و هفتاد نفر از مشایخ اسرائیل بالا رفتند و خدای اسرائیل را دیدند و زیر پایش مثل صنعتی از یاقوت کبود و شفاف و مانند ذات آسمان در صفا... پس خداوند را دیدند...» (خروج: 18- 9/24)
4- «و خداوند گفت... اگر در میان شما نبی باشد من که یهوه هستم خود را در رؤیا بر او ظاهر می کنم و در خواب با او سخن می گویم اما بنده من موسی چنین نیست او در تمامی خانه من امین است با وی روبرو و آشکار و نه در رمزها سخن می گویم و شبیه خداوند را معاینه می بیند.» (اعداد: 9- 5/12)
5- «در سالی که عزیا مرد خداوند را دیدم که بر کرسی بلند و عالی نشسته و هیکل از دامن های وی پر بود و سرافین بالای آن ایستاده بودند که هر یک از آن ها شش بال داشت و...» (اشعیا: 10- 1/6)
6- «پس نگریستم... و بالای فلکی که بر سر آن ها بود شباهت تختی مثل صورت یاقوت کبود بود، و بر آن شباهت تخت، شباهتی مثل صورت انسان بر فوق آن بود و از منظر کمر او به بالا مثل برنج تابان مانند.... این منظر شباهت جلال یهوه بود.» (حزقیال: 28- 26/1)
شبیه این مضامین در عهد عتیق به ویژه در بخش های متاخر آن کم نیست. در اینجا ممکن است گفته شود که بین تجلی و ظهور پیامبرانه با شهود عرفانی تفاوت فراوانی وجود دارد.
چهار تفاوت میان تجربه نبوی با تجربه عرفانی از دیدگاه نینیان اسمارت
کما این که نینیان اسمارت چهار تفاوت میان تجربه نبوی با تجربه عرفانی تشخیص می دهد:
1. عارف در درون، به نفس خویش و فراسوی آن می نگرد و در این حالت خالی از صورت و خیال، چیزی وصف ناپذیر و بهجت زا را تجربه می کند، اما پیامبر از شهود و بصیرتی برخوردار می شود که در نظر خودش بیرونی است. در شهود پیامبر، خدای به نحوی مینوی و خارق العاده در برابر او قرار دارد و تفاوت او با وجود قدسی به صراحت، آشکار است.
2. تجربه عرفانی ممکن است در شرایطی همچون آیین ترواده بودایی رخ دهد که در آن هیچ تصوری از خدای خالق وجود ندارد و تجربه عرفانی مستقیما در ارتباط با تجربه ای از الاه یا موجودی مینوی نیست، یا به این عنوان تفسیر نمی شود، در صورتی که تصور تجربه پیامبرانه ای که متضمن چنین مفهومی نباشد، بی معناست.
3. زبان پیامبران به ویژه انبیای ابراهیمی کاملا شخصی و حتی انسان وار است («و خدا به من گفت» و غیره)، در صورتی که زبان عرفان غالبا غیر شخصی است و مثلا سخن از «مطلق» است.
4. شیوه ای از زندگی که انبیا آن را تعلیم می دادند، کاملا پویا و پر تحرک بود در صورتی که هدف عارفان معمولا و نه به نحو کلی، آرامش بخشی است.
با توجه به تفاوت های مذکور ممکن است گفته شود که تجربه نبوی نمی تواند مستند تجربه عرفانی قرار گیرد. با وجود این، در عین پذیرش تفاوت اساسی میان تجلی و ظهور پیامبرانه با شهود عرفانی، همچنان می توان این احتمال را در نظر داشت که ظهور خداوند برای پیامبران پیشین، منبع الهامی برای شهود عرفانی بوده باشد; اگر ابراهیم و یعقوب و پیامبران دیگر توانستند خداوند را مشاهده کنند، چرا دیگران نتوانند با احراز شایستگی و شرایط لازم به چنین شهودی نایل آیند؟ بدون چنین زمینه ای در عهد عتیق، شاید متون مکاشفی یهود نیز به ظهور نمی رسیدند. بر این اساس چنین می توان گفت که ظهور پیامبرانه، مکاشفات انبیای متاخر، شهود و عروج عارفان مرکبه و مراحل بعدی عرفان یهودی، مراحل مختلف یک فرایند هستند، که هر مرحله در بستر مفاهیم و باورهای مرحله پیشین و تا حدودی متفاوت از آن شکل گرفته است، یعنی شبیه همان چیزی که در دنیای اسلام اتفاق افتاد و مراحل مختلف پیدایش و رشد و شکوفایی تصوف اسلامی را موجب شد.