مقایسه وحی در سنت مسیحیت و اسلام (مکاشفه)

تأکید بر مکاشفه در سنت مسیحی

در سنت مسیحی سخن از کشف است. خدا خود را به انسان نشان می دهد و بدین طریق او را هدایت می کند: انسان با عقل طبیعی خویش می تواند به صورتی یقینی خدا را بر اساس آثارش بشناسد. اما نظام معرفت دیگری وجود دارد که شاید انسان با قدرت خویش نتواند بدان دست یابد، و آن نظام کشف الاهی است. خدا با تصمیمی کاملا آزادانه خود را کشف کرده و خود را به انسان عطا کرده است. او این عمل را با کشف سر طرح عشق خود به نیکی، که از ازل در مسیح شکل داده بود، برای مصلحت کل بشریت انجام داد. خدا این طرح را با فرستادن پسر محبوب خود، خداوند ما عیسی مسیح، و روح القدس به سوی ما، به طور کامل کشف کرده است. امکان درک الاهیات و خداشناسی بر این اساس قرار دارد که خدا خود را مکشوف فرموده است و انسان دارای استعدادهایی برای درک آن می باشد... نظر صحیح مسیحی همیشه این بوده که خدا خود را مکشوف فرموده و این مکاشفه در کتاب مقدس ثبت گردیده است. به همین دلیل کتاب مقدس عالی ترین مرجع و اساس الاهیات مسیحی می باشد. به عقیده آنان [مسیحیان] کامل ترین وحی، نه در کتاب، بلکه در انسان منعکس شده است. مسیحیان باور دارند که مسیح در زندگی و شخص خود، خدا را منکشف می سازد و اراده او در مورد بشر را بیان می کند. بر اساس این اعتقاد، کتاب مقدس به چیزی فراتر از خود دعوت می کند و بر ماست که پیوسته ایمان خود را به مسیح و پیامی که خدای در وی قرار داده است. زنده و تقویت کنیم. خدا به واسطه خیرخواهی و حکمتش، خواست که خود را منکشف سازد و سر اراده خود را معلوم گرداند. اراده او این بودکه انسان ها بتوانند از طریق مسیح، همان کلمه که جسم گردید و در روح القدس به پدر دست یابند و بدین سان در سرشت الوهی سهیم گردند. خدا، که در نوری دست نیافتنی ساکن است، می خواهد حیات الوهی خویش را برای انسان هایی که آزادانه خلق کرده، آشکار سازد، تا اینکه آنان را در پسر یگانه خویش پسر خوانده خود گرداند. او می خواهد با منکشف ساختن خویش، آنان را نسبت به لبیک گفتن به او و شناخت او و عشق به او، بسیار بیشتر از استعداد طبیعی شان، قادر سازد. همان طور که از فقرات فوق بر می آید مسیحیت بر کشف تأکید می ورزد. در این سنت انسان ها به گونه ی خدا را می بینند و از آن الگو می گیرند.

رابطه خاص انسان با خداوند

نکته قابل توجه در این آیین، که با مسئله وحی و مکاشفه ارتباطی تنگاتنگ دارد، این است که در سنت رایج مسیحی، انسان با ایمان خود رابطه ای خاص با خدا برقرار می کند. او دیگر بنده خدا نیست، بلکه فرزندخوانده اوست. در این دین گفته می شود آنچه قبلا از طرف انبیا آمده، دستوراتی برای بندگان و غلامان بوده است؛ اما با تجسد پسر خدا و به صلیب رفتن او، کسانی که به وی ایمان آورند فرزندان خدا می شوند. بنابراین رابطه بین خدا و انسان مومن رابطه عبد و مولا نیست؛ بلکه رابطه پدر و پسر است. پس مقصود آن است که انسان ها خداگونه شوند، و این می طلبد که انسان ها خدا ببینند تا از او الگوگیری کنند؛ نه اینکه صرفا دستوراتی برای آنان بیاید؛ چرا که این گونه دستورات، ویژه بندگان و غلامان است.
پولس این مطالب را این گونه بیان می کند: «زیرا همه کسانی که از روح خدا هدایت می شوند ایشان پسران خدایند. از آن رو که روح بندگی را نیافته اید تا باز ترسان شوید، بلکه روح پسر خواندگی را یافته اید که با آن «ابا» یعنی ای پدر ندا می کنیم. همان روح بر روح های ما شهادت می دهد که فرزند خدا هستیم و هرگاه فرزندانیم وارثان هم هستیم.» (رومیان، 8: 14 -17) همچنین می گوید: «همچنین ما نیز چون صغیر می بودیم زیر اصول دنیوی غلام می بودیم. لیکن چون زمان به کمال رسید، خدا پسر خود را فرستد که از زن زاییده شد و زیر شریعت متولد؛ تا آنان را که زیر شریعت باشند فدیه کند تا آنکه پسر خواندگی را بیابم. اما چون که پسر هستید، خدا روح پسر خود را در دل های شما فرستاد، که ندا می کند یا ابا، یعنی ای پدر. لهذا دیگر غلام نیستی؛ بلکه پسر و چون پسر هستی وارث خدا نیز به وسیله مسیح.» (غلاطیان، 4: 4 -7) سخن در این است که آدم گناه کرده و این گناه و مجازات آن دامن گیر او و فرزندانش شده است. انسان رانده شده است و از این پس غلام و برده است و شریعت بر دوش آنان است. پیامبران برای آوردن شریعت و پاسداری از آن آمده اند. این وضعیت از آدم تا موسی ادامه داشته است: زیرا قبل از شریعت، گناه در جهان می بود؛ لکن گناه محسوب نمی شود. در جایی که شریعت نیست، بلکه از آدم تا موسی موت تسلط می داشت بر آنانی نیز که بر مثال تجاوز آدم که نمونه آن آینده است، گناه نکرده بودند. (رویمان، 5: 20)

دوران شریعت و نبوت

بنابراین الاهیات، دوره نبوت همین دوره است؛ در عصر شریعت است که انسان به پیامبر محتاج است. در این دوره کشف خدا رخ می دهد؛ اما این کشف ناقص است. ولی با آمدن مسیح و بر صلیب رفتن او، دوران شریعت و نبوت پایان می یابد: «زیرا اگر عدالت به شریعت بود، هر آینه عیسی عبث مرد.» (غلاطیان 2: 21) «ای برادران، آیا نمی دانید (زیرا که با عارفین شریعت سخن می گویم) که مادامی که انسان زنده است شریعت بر وی حکمرانی دارد؛ زیرا منکوحه بر حسب شریعت به شوهر زنده بسته است؛ اما هرگاه شوهرش بمیرد، از شریعت شوهرش آزاد می شود. پس مادامی که شوهرش حیات دارد، اگر به مردی دیگری پیوندد، زانیه خوانده می شود؛ لکن هرگاه شوهرش بمیرد از آن شریعت آزاد است، که اگر به شوهری دیگری داده شود زانیه نباشد. بنابراین ای برادارن من، شما نیز به وساطت جسد مسیح برای شریعت مرده شدید، تا خود را به دیگری پیوندید، یعنی با او که از مردگان برخاست تا به جهت خدا ثمر آوریم.» (رومیان، 7: 1 -4)
همه مکاشفه های ناقص قبلی برای این بود که زمینه برای کشف نهایی و کامل فراهم آید: «لیکن چون زمان به کمال رسید، خدا پسر خود را فرستاد که از زن زاییده شد و زیر شریعت متولد؛ تا آن را که زیر شریعت باشند فدیه کند؛ تا آنکه پسر خواندگی را بیابیم.» (غلاطیان، 4: 4 -5) او آمده است که وضعیت انسان را تغییر دهد تا دیگر زیر بار شریعت نباشند: «مسیح ما را از لغت شریعت فدا کرد؛ چون که در راه ما لعنت شد.» (غلاطیان، 3: 13) خدا در طی مراحل و مدارجی خود را برای انسان مکشوف ساخته است. از زمان آدم تا مسیح این کشف ادامه داشته، و گاه به قول و گفتار بوده و زمانی به معجزات و گاه نیز به امور دیگر؛ اما همه اینها ناقص بوده اند و زمینه را برای کشف کامل و نهایی، که پس از آن کشف کامل دیگری نخواهد بود، فراهم ساخته اند. این کشف نهایی با آمدن پسر یگانه خدا بر روی زمین و جسم گرفتن او رخ داد.

مفهوم وحی در سنت اسلامی

مفهوم وحی در مسیحیت با دو امر مرتبط است: یکی شخصیت و جایگاه موسس آیین؛ و دیگری مقامی که برای انسان کامل در نظر گرفته شده است. موسس خداست که مجسم و ظاهر شده و انسان نیز می باید پسر خوانده خدا شود، و بر این اساس باید خداگونه گردد. بنابراین وحی به معنای کشف خداست تا انسان ها او را ببینند و از او الگو بگیرند. در اسلام نیز مفهوم وحی با این دو امر ارتباطی تنگاتنگ دارد: از یکسو با مقام و جایگاه موسس آیین؛ و از سوی دیگر با مقامی که خداوند به انسان بخشیده است. در اسلام موسس آیین پیامبر خداست: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل؛ و محمد جز پیامبری نیست که قبل از او هم پیامبرانی آمده و رفته اند.» (آل عمران/ 144)
«قل یایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا؛ بگو ای مردم من پیامبر خدا به سوی همه شما هستم.» (اعراف/ 158) این پیامبر بنده ای از بندگان خداست: «تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعلامین نذیرا؛ بزرگ [و خجسته] است کسی که بر بنده خود فرقان [قرآن] را نازل کرد تا برای جهانیان هشدار دهنده ای باشد.» (فرقان/ 1) «هو الذی ینتزل علی عبده آیات بینات لیخرجکم من الضلمات الی النور؛ او همان کسی است که بر بنده خود آیات روشنی فرود می فرستد تا شما را از تاریکی ها به سوی نور بیرون کشاند.» (حدید/ 9) «فأوحی الی عبده ما أوحی؛ آن گاه به بنده اش آنچه را باید وحی کند وحی فرمود.» (نجم/ 10)
و هدف از فرستادن پیامبران نیز همین عبودیت است: «و لقد بعثنا فی کل امه رسولا أن عبدوا الله؛ و در حقیقت در میان هر امتی پیامبری را برانگیختیم [تا بگوید] خدا را عبادت کنید.» (نحل/ 36) «و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون؛ و پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که خدایی جز من نیست، پس مرا عبادت کنید.» (انبیاء/ 81) قرآن ضمن رد رابطه پدر و فرزندی بین خدا و انسان، پیامبر را نخستین عابد می شمارد. اگر قرار است خداوند کسی را به فرزندی بگیرد، باید نزدیکترین فرد به خود را به این مقام برساند، و او کسی است که در بالاترین مرتبه عبودیت است و او همان رسول خداست. «قل ان کان للرحمن ولد فانا اول العابدین؛ اگر برای خدا فرزندی می بود، پس من نخستین پرستنده [وی] بودم.» (زخرف/ 81) و اساسا هدف از خلقت انسان عبادت است: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون؛ جن و انسان را خلق نکردم مگر برای عبادت.» (ذاریات/ 56 )
بالاترین مقام انسان این است که «عبد صالح» شود و اوست که وارث زمین است: «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الارض یرثها عبادی الصالحون؛ و در حقیقت در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد.» (انبیا/ 105) و این مقام است که شیطان بر آن حکومت ندارد، و این مقام حرم امن الاهی است: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان و کفی بربک وکیلا؛ در حقیقت تو را بر بندگان من تسلطی نیست و حمایتگری [چون] پروردگارت بس است.» (اسراء/ 65) همان گونه که از آیات فوق بر می آید، در اسلام موسس دین، پیامبر خداست که بالاترین مقام او بنده صالح خدا بودن است. از سوی دیگر برنامه خدا برای انسان ها این است که آنان بندگان صالح خدا بشوند. پیامبران برای این آمده اند که انسان ها را به این مقام برسانند. تنها تفاوت پیامبر با دیگر انسان ها آن است که به او وحی می شود که خدای واحد را عبادت کنند: «قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا؛ بگو من نیز بشری مثل شما هستم؛ جز اینکه به من وحی می شود که خدای شما خدایی یگانه است. پس هر کس به لقای پروردگارش شریک نسازد.» (کهف/ 110)
«قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد فاستقیموا الیه و استغفروه؛ بگو من نیز بشری همچون شمایم؛ جز اینکه به من وحی می شود که خدای شما خدایی یگانه است. پس مستقیما به سوی او بشتابید و از او آمرزش بخواهید.» (فصلت/ 6) بنابراین تفاوت پیامبر با دیگران این است که به او وحی می شود. پس او پیام خدا برای انسان را از طریق وحی دریافت می کند و محتوای وحی، همان پیام خداست، و همان طور که از آیات فوق بر می آید، بالاترین سعادت لقای پروردگار است که مخصوص کسی است که عمل صالح انجام می دهد و خالصانه خدا را می پرستد. چنین کسی بنده صالح خداست. محتوای وحی خدا به پیامبر، دستورالعمل هایی است درباره اینکه می باید چه عقایدی داشته باشیم و چه اعمالی انجام دهیم تا به سعادت جاودانه نائل آییم.

وحى و تجربه دینى

مفهوم وحى در زبان انگلیسى از ریشه [Reveal] به معناى آشکار شدن امرى مجهول و پرده برداشتن از آن مشتق مى شود که شباهت بسیارى با مفهوم مکاشفه در اصطلاح عرفان اسلامى دارد. خواجه عبدالله انصاری در تعریف مکاشفه می گوید: «باب المکاشفه: قال الله عز و جل "فاوحی الی عبدهما اوحی" المکاشفه مباداه السر بین متباطنین و هی فی هذا الباب بلوغ ماوراء الحجاب وجودا.» این نحوه تلقى از رابطه با امور فرامادى در آیه اى از قرآن نیز به چشم مى خورد. خداوند در آیه 22 سوره ق از وحى به عنوان پرده بردارى از چشمان پیامبر یاد مى کند: «لقد کنت فى غلفة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید؛ [گفته شود] واقعا که از این [روز] در غفلت بودى، اینک از تو پرده ات را برداشتیم پس دیده ات امروز تیزبین است.» این تلقى از رابطه انسان با خدا از اختصاصات ادیان ابراهیمى به شمار مى رود. خداى ابراهیم که هر سه دین یهود، مسیحیت و اسلام، خود را به او منتسب مى دانند، بر او و دیگر پیامبران ابراهیمى منکشف مى شد و در مواجهه با آنان قرار مى گرفت و به روشنى و صراحت از اراده خویش پرده برمى داشت و آنان را فرمان مى داد و راهبرى مى نمود. به عبارت دیگر، رابطه یهوه با موسى و پدر آسمانى با عیسى و الله با محمد (ص) از نوع «من- تویى» بود; نه همچون رابطه فیلسوفان در ادیان طبیعى از نوع «من- اویى» و یا احساس فناى شخصیت هاى مقدس ادیان وحدت وجودى در جهان هستى. سخن خدا با بشر در ادیان ابراهیمى به صورت عنصرى اساسى درآمده و این سه دین توحیدى را صبغه اى وحى محور بخشیده است.
تجارب معنوى فراوانى در سنت مذهبى این سه دین به چشم مى خورد که مونولوگ و گاه دیالوگ خدا را با انسان صاحب آن تجربه، گزارش مى دهد. ظهور و انکشاف روشن و صریح خدا در مواجهه با پیامبران ابراهیمى در قالب حادثه اى اصیل و غیر قابل انکار، زمینه مناسب ترى (در مقایسه با ادیان طبیعى و وحدت وجودى) براى اطلاق واژه مفهوم تجربه بر آن فراهم آورده است; چرا که مواجهه او رابطه اى کاملا شخصى و عینى و جزیى و زبانى پدید مى آورد و نوعى آگاهى قطعى و تهى از شک و تردید بر جاى مى گذارد.
اصطلاح تجربه دینى از دو واژه Experience به معناى تجربه، اثبات و آزمایش و Religious به معناى دینى و مذهبى ترکیب یافته است. مفهوم تجربه از زمان آمپریست هاى قرن 17 و 18 انگلستان، نقش مهمى در فلسفه غرب داشته است. البته واژه Experience E در انگلیسى جدید به ویژه از دوره جان لاک با نوعى توسع، بر هر پدیده ذهنى و هر احساس درونى اطلاق مى شود; گرچه آزمایش و تکرار در آن نباشد. در واقع تجربه غیر از معناى ادراک حسى در خصوص مجربات منطقى، به نوعى رهیافت روحى و درونى و نوعى وضعیت روانى نیز اطلاق شده و از بودن در متن یک واقعه حکایت مى کند. فیلسوفان دین نیز از مفهوم تجربه دینى، معناى خاص علوم تجربى را مد نظر ندارند; بلکه در صدد توجه به احساس و حالت دینى در مقابل تاملات دینى ذهن هستند. از همین روى شلایر ماخر، تجربه دینى را در تعبیرى دیگر انتباه دینى Religious Awareness مى نامد.
با این حال استفاده از واژه تجربه در مقام تبیین رابطه معنوى انسان با خدا نشانگر واکنش دین داران براى دفاع از ایمان خویش در برابر جریان هاى حس گرا و شک گرا در دو سه قرن پیش مى باشد; همچنان که مقابله با نگرش رسمى کلیسا نیز تلقى مى شود که ایمان را تنها در قالب خشک و بسته فلسفى- کلامى عرضه مى کرد. جریان ایمان و دین دارى در غرب که در اثر ریزش بنیان هاى الهیات طبیعى به سبب تشکیک و تردیدهاى هیوم و انتقادات معرفت شناختى کانت به دنبال پایه هاى محکم دیگرى بود، با ظهور مکتب رمانتیسم به دست «شلایر ماخر» از پایگاه احساس و عاطفه براى خود بنیانى استوارتر از الهیات طبیعى یافت. شلایر ماخر که در جریان ایمان و خروج آن از قلمرو تنگ ذهن فلسفى و کلامى به سوى افق فراخ احساس درونى بسیار کوشید، به نوعى بنیان گذار مفهوم تجربه دینى به شمار مى رود. او از خدا نه به عنوان یک فرضیه ذهنى، بلکه به عنوان یک تجربه عینى براى شخص مؤمن یاد مى کرد. اندیشه او بعدها به دست ویلیام جیمز، رودلف اتو، استیس و پراودفوت استمرار و گسترش یافت. جان هیک، ویلیام الستون و الوین پلانتینجا نیز مفهوم تجربه دینى را مورد بحث و کنکاش قرار داده اند.
این نحوه رویکرد به مقوله دین و ایمان تا اندازه زیادى به مفهوم علم حضورى در فلسفه و عرفان اسلامى نزدیک است. عارفان مسلمان همواره ادعا داشته اند که آن چه را فیلسوفان با دیدگان کور عقل از آن تصورى مبهم و مجمل دارند، آنان از ژرفاى جان مى بینند، مى شنوند، مى چشند و مى بویند و با همه احساس و همه هستى خویش در مى یابند. ماجراى ملاقات ابن سینا با ابوسعید ابوالخیر نمونه روشنى از این دیدگاه را نشان مى دهد. همچنین شطحیات معروف بسیارى از عرفا و متصوفه اسلامى از قبیل بایزید بسطامی، حلاج، محى الدین و... که به تکفیر و مرگ بسیارى از آن ها انجامید، با همین رویکرد قابل فهم و تحلیل است.

 


منابع :

  1. على معمورى- مقاله دیدگاه‏هاى گوناگون در تفسیر و تحلیل وحى- مجله رواق اندیشه- شماره 12

  2. على معمورى- مقاله تفسیر و تحلیل وحى در اسلام و مسیحیت- مجله مسجد- شماره 64

  3. عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت- قم- موسسه فرهنگی طه- بهار 1382- صفحه 158- 169

  4. هنری تیسن- الاهیات مسیحی- ترجمه ط.میکائیلیان- تهران- انتشارات حیات ابدی

  5. توماس میشل- کلام مسیحی- ترجمه حسین توفیقی- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- چاپ اول 1377

  6. و.م.میلر- تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران- ترجمه علی نخستین- تهران- انتشارات حیات ابدی- 1981

  7. سعیدى روشن- تحلیل وحى از دیدگاه اسلام و مسیحیت- مؤسسه فرهنگى اندیشه- صفحه 35- 39

  8. جان هیک- فلسفه دین- ترجمه بهزاد سالکى- انتشارات الهدى- تهران 1376- صفحه 131- 163

  9. ولیام هودرن- راهنماى الهیات پروتستان- ترجمه میکائیلیان- انتشارات علمى و فرهنگى- 1368- صفحه 180

  10. ولفسون- فلسفه علم کلام- ترجمه احمد آرام- انتشارات هدى- تهران 1368- صفحه 300

  11. جعفر سبحانى- مدخل مسائل جدید در علم کلام- مؤسسه امام صادق- قم 1379- جلد 2 صفحه 29-44

  12. تقى صادقى- رویکرد خاورشناسان به قرآن- فرهنگ گستر- تهران- 1379- صفحه 158- 165

  13. بازرگان- شناخت وحى- نشر پژوهشهاى اسلامى

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/115373