مایکل گولدر می نویسد: ایمان مسیحى در نظر فیلسوفان به لحاظ عقلى، بد نام شده است، زیرا دیگر بر چیزى اصرار نمى ورزد. پدران ما چیزهاى زیادى را باور داشتند که براى همه در کتاب مقدس دست یافتنى بود. ما بیشترمان به جهنم یا شیطان یا وحى شفاهى اعتقاد نداریم و هنگامى که چنین عقایدى مورد تمسخر قرار مى گیرند ما نیز به خنده مى افتیم و مى گوییم: «آیا شما واقعا فکر مى کردید که ما به اینها معتقدیم؟» حتى زمانى که تجسد یا مشیت الاهى یا تقریبا هر نظرى درباره کفاره مورد تمسخر واقع مى شوند، غالبا مسیحیان را مى بینى که به خنده افتاده اند و شاید تا حدى با خجالت مى گویند آیا شما واقعا فکر مى کردید که ما به اینها معتقدیم؟ فیلسوف مسیحی مى گوید: «خب، به نظر مى رسد که گویا ایمان شما تا حدودى قابل انعطاف است، آیا ایمانتان بدون رستاخیز یا تاریخى بودن عیسى هم دوام مى آورد؟ آیا شما واقعا انسان گرایید ولى در اظهار آن رو راست نیستید؟» زمانى سنت، راهى ملهم از جانب خدا دور کوه به سمت آسمان را ارائه مى داد. حتى نسلى پیش از این، به رغم زوال نص گرایى کتاب مقدس و دیگر بخش هاى این راه، به نظر مى آمد که هنوز مسیر محکمى دور کوه هست. سپس بدون آنکه ما متوجه شده باشیم، دیگر بخش هاى این راه فرسوده شده اند. بنابراین راه ما فراز و نشیب هایى به سمت شکاف هاى یخى و پیچ و خم هایى به سوى دامنه هاى سنگریز کوه داشته است. فیلسوف مهربان مى گوید بیا، راه تو به هیچ جا نمى رسد، و موجب مرگ تو مى شود. در یأسى سرسختانه و شرافتمندانه با من باش. راه من تو را به آسمان نمى رساند، ولى مسیرى در زندگى است که در آن تو مى توانى انسان باشى، انسانى که به حقیقت و به هم نوعانش اهمیت مى دهد. ولى اگر صداى آژیرهایى پشت سر ما باشد که ما را به سمت پناهگاه امن عقاید سنتى فرا بخواند، ما راه کلیسا را رها نخواهیم کرد یا نمى توانیم رها کنیم.
آیا نامنسجم و نامعقول بودن آموزه هاى دیرینه خدا و مسیح و نجات و داورى و مرجعیت و جز آنها امرى کاملا روشن و بدیهى است؟
گولدور می نویسد: بهتر است که ما به باورهایمان همان گونه که آموخته ایم، ادامه دهیم. ما نباید میان ورطه بى خدایى و مأمن عقاید سنتى دست به انتخاب بزنیم. راهى در پیش روى ماست؛ نه آن راه کاملا فراخى که پدران ما از آن بهره مند شدند. ایمان مسیحى داشتن، داشتن باورهایى درباره عیسى است که مسیح خوانده مى شود؛ و این الزاما به معناى اعتقاد به امور خاصى درباره او به عنوان شخصیتى تاریخى است. تاریخ ظرف احتمالات است و هیچ کس در فضاى کنونى آکنده از شکاکیت علمى نمى تواند از احتمالى تاریخى سخن بگوید بى آنکه به تناقض گویى دچار نشود.
معیارها و نتایج دیگران
می توان سه معیار سخت را به کار گرفت که با سه معیار ملایم تر تقویت مى شوند. معیارهاى سخت اگر به درستى به کار روند نتایجى با احتمال زیاد به بار مى آورند، و معیارهاى ملایم نتایجى نسبتا محتمل خواهند داشت.
معیارهاى سخت
معیارهاى سخت عبارت اند از:
1. انسجام. روایت ارائه شده باید منسجم باشد: فایده اى ندارد که ادعا کنیم عیسى عضو فرقه زیلوت بود و سپس هیچ نشانى از تعالیم فرقه زیلوت در کلیساى اولیه نیابیم؛ یا ادعا کنیم که رستاخیز او داستانى ساختگى بود، مگر اینکه بتوان نشان داد که چگونه آن کلیسا تصلیب او را بر جا گذاشت.
2. آگاهى هاى اتفاقى. پولس سعى مى کند به قرنتیان بگوید که عیسى از مردگان برخاست و مى گوید: «او بر کیفا ظاهر شد»؛ او به طور اتفاقى ما را از وجود شخصى به نام کیفا آگاه مى کند و بنابراین این خبر موثق است. کشف، خواه جنایى باشد و خواه تاریخى، عمدتا بر این معیار مبتنى است.
3. مطالب نقل شده درباره نابسامانى کلیسا. ما زندگى نامه هاى پروتستانى درباره کرنمر را هر گاه در قدح او چیزى بگویند، باور مى کنیم، و زندگى نامه هاى کاتولیکى را هرگاه در مدح او چیزى بگویند، باور مى کنیم. به همین ترتیب مرقس غالبا چیزهایى درباره عیسى و رسولان به ما مى گوید که متى و لوقا آنها را حذف کرده یا ظاهرشان را تغییر داده اند.
سه معیار ملایم عبارت اند از:
4. مطالبى که پولس مى گوید، به او سپرده شده بود. از آنجا که پولس در اواسط دهه 30 میلادى تغییر کیش داد، یعنى شاید کمتر از پنج سال پس از مصلوب شدن عیسى، آنچه او به هنگام تغییر کیش خود تعلیم داد احتمالا خیلى تحریف نشده بود.
5. واژه هاى آرامى و عبرى. متى معمولا و لوقا دائما این واژه ها را ترجمه مى کنند. کلیساهاى یونانى زبان نمى توانند این واژه ها را ابداع کرده باشند، و احتمالا آنها از خود عیسى به یاد مانده اند.
6. سنت بسیار شایع، حداقل در خصوص دعاوى کلى اى مانند اینکه عیسى مرد مهربانى بود، که اناجیل مستقیما و رساله ها به طور غیر مستقیم بر آن شهادت مى دهند. این شش معیار چنان اند که مورخ بى طرف آنها را به کار خواهد گرفت و اگر ما به دنبال احتمالات تاریخى هستیم، همین ها باید کافى باشد.
مى توان بر اساس این معیارها دوازده گزاره درباره عیسى ساخت:
1- مأموریت تبلیغى علنى عیسی در جلیل
کار عیسى بر مأموریت تبلیغى علنى در جلیل مبتنى بود، که پیام محورى اش آن بود که دوران حکومت خدا، که پیامبران وعده داده بودند، اینک آغاز شده است. چنین گزاره هایى در هر چهار انجیل مشترک است (معیار 6)؛ بدون چنین پیام دینى اى هیچ روایت منسجمى از سرچشمه هاى مسیحیت ممکن نیست (معیار 1)؛ و در حالى که اهتمام کلیسا به اشاعه نام عیسى است، عیساى اناجیل همنوا حکومت خدا را اعلان مى کند (معیار 3).
2- اعتقاد عیسى به شروع حکومت خدا
اعتقاد عیسى به اینکه حکومت خدا شروع شده است احتمالا از این باور ناشى شده بود که رسالت یحیاى تعمید دهنده ملهم از جانب خداست. باز هم هر چهار انجیل رسالت عیسى را با نقلى از یحیى شروع مى کنند (معیار 6). فرقه اى از پیروان یحیى وجود داشت (اعمال رسولان 18: 25؛ 19: 3) که تا حدى رقیب کلیسا بود؛ و دیدگاه مرقس درباره یحیاى تعمید دهنده آشکارا توسط لوقا و یوحنا تعدیل شده است (معیار 3).
3- تقویت اقدام تبلیغى عیسى از طریق شفا دادن افراد
عیسى اقدام تبلیغى خود را از طریق شفا دادن افراد زیادى تقویت مى کرد. قبولاندن چنان ادعاى مهمى به دیگر افراد ممکن نیست و حفظ اعتماد به کسى مشکل است مگر اینکه حمایت پیوسته اى از آن در میان باشد (معیار 1). داستان هاى شفابخشى حجم زیادى از گزارش رسالت عیسى در مرقس، و بخش عمده اناجیل دیگر را پر مى کنند (معیار 6). آنها واژه عبرى افتح یعنى باز شو و عبارت آرامى طلیتا قومى یعنى اى دختر برخیز را در بردارند (معیار 5). پولس اشاره مى کند که شفا دادن ها و معجزات در کلیسا رخ دادند، و این را به اینکه کلسیا بدن مسیح است، نسبت مى دهد (اول قرنتیان، 12:27-28)؛ یعنى توسعه کارى که عیسى در زندگى اش انجام مى داد (معیار 2).
4- عیسى خود را همان کسى مى دید که با او حکومت خدا آغاز مى شد.
این لازمه گزاره هاى یک و سه است. دوران حکومت خدا به عنوان زمانى پیش بینى شده بود که در آن کورها بینا و کرها شنوا و... خواهند شد (مثلا اشعیا 35: 4-6)؛ عیسى آن را اعلام مى کرد و این شفا دادن ها را انجام مى داد. در حالى که انتظارات یهود براى این دوره صورت هاى متعددى دارد (مثلا مسیحاى از دودمان داوود یا لاوى، ملکیصدق، خنوخ)، تقریبا همیشه چهره اى آغازگر، که نماینده خداست، وجود دارد؛ بنابراین ما باز هم گونه اى از برهان انسجام (معیار 1) را در اختیار داریم.
5- محتمل است که عیسى خود را مسیحاى (داوودى) مى دید.
این شایع ترین تصور از چهره هاى آغازگر بود و به بهترین شکل در اناجیل گواهى شده است (معیار6). این تصور تا حدى با رسالت او تناسب دارد، زیرا عیسى خود را رهبر تعیین شده خدا براى حکومت تازه شروع شده اش مى دانست (گزاره 4) و تا حدى هم با کار او تناسب ندارد، زیرا مسیحا همچون رهبرى جنگجو تلقى مى شد، که مقدر بود امپراتورى یهودى اى تأسیس کند که از پادشاهى داوود فراتر رود و عیسى چنین نبود. این ناهمخوانى کاملا با گزارش مرقس سازگار است، که در آن عیسى خود را مسیحا مى داند، ولى این عنوان را به کار نمى برد، و شاگردانش را امر مى کند که چیزى از آن نگویند. کم حرفى مرقس تأییدى بر صحت گزارش اوست. پیام کلیسا در نظر پولس و کتاب اعمال رسولان، آن است که عیسى مسیح بود؛ مرقس نیز این گونه فکر مى کرد، ولى با خواندن انجیل او نمى توان این را تشخیص داد.
6- همچنین محتمل است که عیسى خود را پسر انسان (مورد اشاره دانیال) مى دانست.
دانیال (با پیش گویى معطوف به ماسبق)، سرنگونى امپراتورى هاى کفر را که همچون مجموعه هایى از حیوانات تصویر شده اند به واسطه حکومت خدا که همچون «کسى شبیه پسر انسان» تصویر شده است «پیش گویى کرد». در صحیفه دانیال حیوانات گاهى امپراتورى ها هستند و گاهى امپراتوران آنها و این احتمال مشابهى را در مورد حکومت خدا و حاکم آن موجب مى شود، به ویژه از آن رو که تعبیر «پسر انسان» در مزامیر 8 و 80 به پادشاه اسرائیل اطلاق شده است. پسر انسان تصویرى است که با عیسى بهتر جور مى آید تا با مسیحا تا حدى به دلیل طنین جهانى و روحانى آن، که او مى توانست از ابهام آن بهره بردارى کند و تا حدى به دلیل آنکه مشکل ناهمخوانى را حل مى کرد. کسى مى تواند براى مدتى اعلام کند که حکومت خدا شروع شده است، و مجموعه شفا دادن هاى چشمگیر را شاهد بیاورد ولى به زودى آشکار مى شود که ظلم از طریق اربابان و مالیات گیرندگان، به بردگى گرفتن ها و به صلیب کشیدن هاى ظالمانه هنوز پا برجاست، و هیچ توصیه اى ارائه نمى شود که چگونه باید این وضعیت را تغییر داد. از این رو اعلام اینکه سلطنت خدا آغاز شده و عیسى آغازگر آن است، نامنسجم است مگر اینکه شامل پیام خوارى کشیدن موقتى بشود (معیار 1). پسر انسان صحیفه دانیال این نیاز را برآورده مى کند. چگونه حکومت خدا شروع شده باشد و هنوز کافرستان سر جاى خود باشد؟ پاسخ در صحیفه دانیال، باب 7 داده شده است. حکومت خدا به راحتى برپا نمى شود آن کس که شبیه پسر انسان است باید تا زمانى و دو زمان و نصف زمان (نصف هفته، خواه برحسب سال یا روز) تسلیم بلایا شود، و تنها پس از آن به حضور خدا ارتقا یابد و حکومت به او داده شود. بنابر انجیل مرقس، عیسى سرنوشت خود را چنین مى دید. او پسر انسان و نایب خدا بر زمین بود، با قدرت کامل براى بخشش گناهان و فسخ فرمان چهارم: ولى به عنوان پسر انسان، او انتظار داشت که رنج بکشد و بمیرد، و پس از سه روز به آسمان برده شود و مملکتش به او داده شود، که براى حکومت کردن با قدرت بر آن بازگردد. شناخت عیسى از خود به عنوان پسر انسان نه تنها در همه اناجیل دیده مى شود (معیار 6)، و معیار انسجام (معیار 1) عملا آن را مى طلبد، بلکه این واقعیت هم مؤید آن است که پولس هرگز آن را به کار نمى برد. کلیساهاى یونان آن را غیر قابل موعظه کردن یافتند: همان گونه که در دوران جدید فهم آن نیازمند نطقى الهیاتى است (معیار 3). مرقس به رغم دشوارى آن، آن را به کار مى برد، زیرا تاریخ نیازمند آن است: و متى و لوقا به خاطر لحن قداست آمیز آن، کاربرد آن را گسترش مى دهند.
7- محتمل است که واژه مسیحا، مسیح در تفسیر عیسى از این واژه متضمن رابطه شخصى بى نظیر پسر بودن براى خدا باشد.
قرار بود مسیحا پادشاهى از دودمان داوود باشد که پیش گویى هاى مربوط به داوود را تحقق بخشد و در عهد عتیق پادشاه داوودى پسر خدا پنداشته مى شد «من براى او پدر خواهم بود و او براى من پسر خواهد بود.» «تو پسر من هستى: چنین روزى من تو را پدید آورده ام.» بنابراین براى عیسى آسان است که خود را در رابطه با خدا ببیند، نه در مقام نایب یا پیامبر او، بلکه همچون پسر او و ما شواهدى از این تلقى را در تعبیر آرامى «ابا»که بنابر نقل مرقس، عیسى در جتسیمانى به کار برد، مى یابیم (معیار 5). این واژه در دهه 50 میلادى (رومیان و غلاطیان) در دعاى وجدآور توسط مسیحیانى که خود را تحت رداى پسر بودن بى نظیر عیسى مى پنداشتند، به کار مى رفت. اگر چه در آثار یهودى نمونه هایى وجود دارد که از حاخام ها و دیگر انسان هاى مقدس به عنوان پسران خدا سخن گفته شده، ولى هیچ مشابه مهمى براى کاربرد ابا در خطاب به خدا وجود ندارد، کاربرد این واژه از سوى فرزند انسان نسبت به پدرش متعارف شده است.
8- آنچه درباره عیسى قابل توجه است، تفسیر بدیعش از ملکوت به حکومت محبت است.
نزد همه یهودیان آن دوره، از جمله آنانى که به عیسى تعلیم دادند، بدیهى بود که اراده خدا در شریعت نمود یافته بود و هنگامى که مسیحا مى آمد اسرائیل شریعت را نگه مى داشت (البته اگر این امر پیش شرط آمدن او نباشد). هر ذره از آن اعتبار داشت، و ناسازگارى هاى ظاهرى اش همگى قابل رفع و رجوع بودند. عیسى خود را نایب خدا مى دانست و به معناى دقیق کلمه او مى توانست آن گونه که مى خواست، عمل کند. او مى خواست اعتبار اصل محبت را تعلیم دهد و طبق آن اقدام کند، نه چیز دیگر. هنگامى که عبارات شریعت با این اصل در تعارض بود، او آنها را منسوخ مى شمرد. او در سبت شفا مى داد و مى گفت که سبت براى انسان قرار داده شد (آموزه اى خطرناک که متى بر آن سرپوش گذاشت)؛ او در اعتراض به سفر تثنیه، باب 24 پیوند ازدواج را غیر قابل فسخ بیان مى کرد؛ او قوانین مربوط به غذا را عوض کرد. او به رغم بدگویى متدینان، با ناپاکان غذا مى خورد و آنان را در جمع خود مى پذیرفت. نوآورى عیسى در ارزش دادن به محبت نیست، زیرا تقریبا براى همه تعالیم صریح او مى توان در منابع یهودى معادلى یافت، نوآورى او در آن است که مى دید در مواقعى شریعت و محبت در تعارض با هم اند و مسئولیت نادیده گرفتن شریعت را مى پذیرفت. دشوار است که فکر کنیم این روایات غیر تاریخى اند. آنها نه تنها در اناجیل پراکنده اند (معیار 6) و مانعى اند براى مسیحیانى که سعى در جلب نظر یهودیان دارند (معیار 3)، بلکه ما نیز به چنین رسوایى هایى نیاز داریم تا طرد عیسى در دوران زندگى اش را موجه جلوه دهیم (معیار 1).
9- ممکن نیست که دعاوى قوى ترى از اینها بر بى گناهى عیسى، یا تسلیم تام او به اراده خدا یا نگرش تغییرناپذیر او به محبت را موجه بدانیم. آنچه مى توانیم بگوییم آن است که محبت شاخص عیسى آن گونه که در اناجیل تصویر شده و کلیساهاست آن گونه که در رساله ها تصویر شده اند (معیار 6) و اگر عیسى، مسیحایى خشن یا قهرمان یا شریعتمدار بوده است، سازگار کردنش با این شواهد مشکل است (معیار 1).
10- تأسیس جامعه اى با شعار اصلى نوع دوستى
عیسى نه تنها برترى نوع دوستى را تعلیم مى داد و نه تنها به قول شاعر انگلیسى، «ابتدا آن را پیشه خود ساخت»، بلکه همچنین جامعه اى تأسیس کرد که شعار اصلى اش نوع دوستى بود، و با پایدارى این جامعه است که مسیحیان امیدشان را ادامه مى دهند. نیت عیسى در تأسیس یک جامعه تا حدى از به کارگیرى عنوان پسر انسان توسط او آشکار مى شود (گزاره 6)؛ زیرا از دانیال به بعد، پسر انسان شخصیتى محورى پنداشته مى شد که جامعه برتر قدیسان خداى تعالى گرد او جمع مى شوند. ولى نیت او از این واقعیت نیز آشکار مى شود که عیسى گروهى از پیروان را منصوب کرد که پولس ضمنا با تعبیر «دوازده نفر» به آنها اشاره گذرایى مى کند (معیار 2): زیرا هدف از تشکیل گروهى دوازده نفرى چه مى توانسته باشد جز اینکه آنان هسته اصلى اسرائیل جدید باشند چنان که در واقع تلقى متى و لوقا از آنان همین بود؟ همین طور لقب آرامى کیفا به پطرس داده شد، زیرا عیسى او را برگزید تا به تعبیرى یک صخره باشد (معیار 2 و 5): خواه مرادش مرجعیت کلیسا باشد (چنان که متى مى پنداشت)، خواه شبان آن (چنان که لوقا مى پنداشت)، در هر حال ما جامعه اى داریم که آگاهانه تشکیل شده است. پولس و دیگر نویسندگان عهد جدید بر آن بودند که ایمان، امید و محبت جوهر این جامعه اند و محبت برتر از همه است، و دشوار است که فکر کنیم آنان در مرتبط دانستن اینها با عیسى برخطایند (معیار2). شواهد گسترده از پذیرش مطرودان اجتماعى در جمع عیسى، که در آن آنان پذیرششان را توسط خود عیسى، و توسط آنانى که مصالحه شان با زندگى کمتر فضاحت بار بود، تجربه مى کردند، نیز گویاى همین سمت و سویند (معیار 6). با توجه به سنت کتاب مقدس، حتمى بود که این تجربه مى بایست در چارچوب بخشش گناهان توصیف شود؛ ما مى خواهیم بر جنبه مثبت نیز تأکید کنیم آنان دریافتند که با مقبول و محبوب شدن، قدرتى دارند تا دیگرانى را که قبلا نمى شناختند، دوست بدارند.
11- مرگ عیسى وسیله اى براى پیوندى جدید میان خدا و قومش
عیسى مى دید که مرگش فرا مى رسد و آن را همچون وسیله اى براى پیوندى جدید میان خدا و قومش تفسیر مى کرد. این امر احتمالا در به کارگیرى تصویر پسر انسان صحیفه دانیال توسط عیسى نهفته است (گزاره 6)؛ او باید به مدت سه روز و نیم به عنوان پیش درآمد تعالى اش در معرض بلا قرار مى گرفت، و اگرچه پیش گویى هاى رنج هاى عیسى در اناجیل همنوا قطعا آب و تاب داده شده، محتمل است که هسته اى از انتظارات خود عیسى در زیر چنان سنت شایعى وجود داشته است (معیار 6). پولس به هنگام تغییر کیش خود آگاه شد که عیسى مرگ خود را امرى مقدر و هدفمند مى دانسته است (اول قرنتیان، 11:23-25)؛ در شبى که او دستگیر شد، نان و شراب آخرین وعده غذایش (عید فصح) را به نمادهاى پیمان جدیدى تفسیر کرد که مرگ او آن را محکم مى کرد (معیار 4).
12- مرگ عیسى بر صلیب و تجربه رؤیت او توسط شاگردانش
عیسى بر صلیب مرد، و از آغاز دو روز بعد، تا مدتى شاگردانش تجربه هایى از رؤیت او داشتند که آنان را متقاعد کرد که او زنده است، از مرگ برخاسته و با قدرت به حضور خدا، تعالى یافته است. بدون این باور ممکن نیست که بقاى کلیسا را توضیح دهیم (معیار 1)؛ پولس به هنگام تغییر کیش از آن آگاه شد (معیار 4)؛ و این باور پیش فرض همه اسناد عهد جدید است (معیار 6).
(ادامه دارد...).