متون مقدس و فلسفه در گفتگو با سیدحسین نصر

جدایی فلسفه از متون مقدس در دوران جدید

در گفتگو با سیدحسین نصر عنوان شد: سنت، یا حکمت خالده، که شما یکی از هوادارن پروپا قرص آن هستید، جایگاه ویژه ای برای متون مقدس دینی جهان قائل است. در حالی که در چند سده گذشته، بیشتر انرژی فلسفه غرب صرف فاصله گرفتن از این متون شد. آیا در فلسفه مغرب زمین رویکرد متفاوتی نسبت به متون مقدس (در مقایسه با نگرش سنتی) می بینید؟
اگر منظورتان فلسفه مدرن غرب است، باید بگویم که این تفاوت ها بسیار عمیقند. در غرب، فلسفه مسیحی و یهودی در قرون وسطی و تا حدی پس از آن، هنوز، توجه زیادی به متون مقدس داشتند، فلسفه اسلامی هم همواره متون دینی را مد نظر داشته است. نه این که کاملا متکی به این متون، یا صرفا الهیات (و نه فلسفه) باشد، بلکه توجه زیادی به ویژه به معنای درونی متون دینی داشته است. برخی از فلاسفه بزرگ اسلامی، مانند ملاصدرا، و پیش از وی ابن سینا، تفاسیری بر قرآن نوشته اند. مشابه این ها را در غرب، نیز، داریم: سنت توماس آکویناس و بسیاری از متفکرین یهودی فیلسوف هم بودند.
حال، ویژگی مهم فلسفه مدرن که از دکارت آغاز می شود، این است که عملا متون مقدس را به عنوان منبعی برای دانش فلسفه نادیده می انگارد. گرچه، این جا و آن جا بودند کسانی که تا اندازه ای نظر به این متون داشتند، ولی فلسفه مدرن اروپا از دکارت به بعد دیگر علاقه ای به متون دینی نداشت و اگر هم چنین علاقه ای وجود داشت، بیشتر در سطح اخلاقیات، و نه متافیزیک، بوده است. از سوی دیگر، حکمت خالده به متون مقدس همچون وحی پروردگار می نگرد و بر این باور است که متون مقدس در بعد درونی، یا معنوی، خویش از آن خرد جاودانی برخوردارند که دل مشغولی حکمت خالده است. از این رو، قلب و ذات مذاهب (آن چنان که در متون مقدس کاملا هویدا است) همان دین جاودان (religio perennis)، دین ازلی یا خرد جاودان (sophia perennis) و خرد ازلی است که فلسفه جاودان با آن سر و کار دارد. هم از این روست که فلسفه توجه بسیار به متون مقدس (نه فقط همچون منبعی برای اخلاقیات، بلکه همچنین به عنوان منبعی برای متافیزیک) دارد.

نحوه استفاده حکما از تعالیم متون مقدس

شما بین اساس قرار دادن متون مقدس، که بیشتر مربوط به چیزی شبیه به الهیات می شود، و توجه به متون مقدس در زمینه ای فلسفی تفاوت قایل شدید. چگونه فلسفه می تواند به متون مقدس توجه کرده و آنها را در خود بگنجاند، در حالی بیشتر این متون به زبان فلسفی نوشته نشده، و اغلب از زبانی روایی و کنایی برای رساندن معنا استفاده می کنند؟
فکر می کنم با توجه به دو حقیقت مهم، که در فلسفه جاودان تاکید و توجه بسیاری به آن ها شده، می توانیم موضوع را قدری روشن تر کنیم. نخست آن که قائلان به حکمت خالده باور دارند که ابزار وحی چیزی جز نیروی عقلانی در معنای متافیزیک آن نیست، که در عین حال ذهن مان را روشن ساخته، ما با دانش قرین می سازد. برای مثال، در عربی، واژه عقل که به معنای نیروی عقلانی (intellect)، نه فقط استدلال، که علاوه بر این نیروی عقلانی در معنای قرون وسطایی آن، است، با خود ابزار وحی، یعنی فرشته جبرئیل که قرآن را به پیامبر نازل نمود، قرین و همراه است.
همچنین، در فلسفه اشراقی آگوستین، داشتن نوعی اشراق و روشنایی تصور می شود که فرشته ای آن را برای ما به ارمغان می آورد. وحی، نیز، پیامی است که تنها توسط کسی وارد دنیای ما می شود که می توان گفت نمایندگی فرشتگان را دارد. لذا، نکته اول این که ابزاری که معنای متون مقدس به کمک آن آشکار می شود، و ابزار کسب دانش در معنای ذهنی و عقلی آن، هر دو یکی اند.
ثانیا، فلاسفه (منظور فلاسفه سنتی است، که پیرو فلسفه جاودانی اند) نه تنها واژه به واژه که در سطح نمادین نیز به متون مقدس می نگردند. لذا، حتی اگر مطبی صرفا وصف چیزی (فرضا سرود سلیمان در عهد عتیق) بوده باز هم توانسته منشاء تفاسیر متافیزیک و عرفانی عمیقی قرار گیرد. چه، فلاسفه سنتی به این متن نه تنها در معنای تحت اللفظی اش نگریسته اند، بلکه جنبه نمادین آن را نیز از دور نداشته اند. در اسلام، تفاسیر بسیار زیادی از قرآن، چه از جانب صوفیه و چه از سوی فلاسفه اسلامی، داریم که در آن ها حتی مطالبی که به صورت داستان زندگی پیامبران روایت شده اند، به نحوی نمادین تفسیر و معانی فراتاریخی و متافیزیک از آن ها مراد شده اند.

فلاسفه پست مدرن و متون مقدس

اخیرا بسیاری از فلاسفه به اصطلاح پست مدرن اروپا مطالب متون مقدس را به نحوی (و در معنایی، بسیار بازتر از پیشینیان مدرن خویش) در فلسفه خود وارد نموده اند. تصور می کنید این احتمالا نشان از امکانات جدیدی برای گفتمان با چشم انداز سنتی دارد؟
فکر نمی کنم. البته، بستگی بدان دارد که پست مدرنیسم به کدام سو می رود. هرچند سال یک جریان جدید می آید، که تا بخواهید مطالعه ای پیرامون آن ها کرده باشید، نوبت دیگران می رسد. تا جایی که به متون مقدس مربوط می شود، بله، این می تواند آغازی باشد، ولی پست مدرینیسم در مجموع منکر قطعیت در دانش است. تلاش پست مدرنیسم در مجموع منکر قطعیت در دانش است. تلاش پست مدرنیسم بر درهم ریختن دنیای معانی فلاسفه سنتی است، و درک آن از نیروی عقلانی، توانایی های ذهنی، و چگونگی کسب دانش، تفاوت بسیاری با تصورات فلسفه جاودان دارد.از این رو، گرچه اکنون شاهد مواردی از علاقه به خواندن متون مقدس هستیم، ولی به نظر من نحوه این خواندن و معنایی که از آن مستفاد می گردد، در این دو مورد بسیار با یکدیگر متفاوتند.

نقد تلقی پست مدرن ها از متون مقدس

همچنین، اندیشمندان پست مدرن تمایل به تاکید بر چیزهایی چون اختلاف های فرهنگی دارند، که از نظر آن ها مطلقند...
خوب، آن ها نسبیت گرا هستند؛ بدین معنا که در نهایت متون مقدس را می خوانند، ولی وحی را در معنای واقعش- این نکه واقعیتی الهی، خداوند، وجود دارد، که می توان دانش را، چه به صورت کتاب و یا در هندوستان به صورت مخلوقات، یا هر شکل دیگری، به بشر بنمایاند- نمی پذیرند. وحی در معنای متافیزیکیش، از نظر آن ها قابل قبول نیست. لذا، همان طور که گفتید، آنچه که برای آن ها مهم است، تعین (determinance) فرهنگی است، که همه چیز را تا حد نوعی نسبیت گرایی صرف تقلیل می دهد. این موضوع سابقه ای طولانی دارد، و بخش بزرگی از فلسفه پست مدرن نوعی گره گشایی و رازگشایی صرف از آن فرایند است. منظورم از آن، فرآیندی طولانی است که طی آن فلاسفه خردگرا تلاش کردند منکر قطعیت های دینی شوند. چنی بود که، الهیات طبیعی و مسیحیانی که کوشیدند همچنان به دین بر پایه ایمان و نه عقل پای بند بمانند، اندک اندک به حاشیه رانده شدند. اکنون، شاهد نوعی احیا در درون الهیات کاتولیک و نه تا اندازه ای الهیات پروتستان هستیم، که تلاش می کند به وضعیت گذشته بازگردد. در هر صورت، تا چایی که به فلسفه مربوط می شود، بار دیگر این مباحث و موضوعات زنده شدند، و در سده نوزدهم جامعه شناسی و پوزیتیویسم اگوست کنت و دیگران کوشیدند حقیقت دین را به پیامدهای موقعیت اجتماعی- حاصل تعین ها اجتماعی و فرهنگی- تقلیل دهند. به این بیان باید گفت اگر این وحی که تو کشته نخواهی شد در کوه طور به حضرت موسی نازل گردید، شرایط فرهنگی قبایل بدوی شبه جزیره سینا یا چیزی شبیه آن، یا یهودیان مصر، تعیین کننده آن بودند.
خوب، سنت اصولا چنین چیزی را نمی پذیرد، و فلسفه جاودان را کاری به تقلیل حقیقت متون مقدس تا حد تاثیرپذیری از شرایط فرهنگی نیست، بله این متون را از جانب پروردگار می داند و تمام تلاشش در این است که به معنای درونی آن ها پی برد. و البته، این واقعت را که، به گفته قرآن، خدا با مردم تنها به زبان آن ها سخن می گوید، قبول دارد. معنای این سخن آن است که متون مقدس به زبان خاص جوامع بشری نازل گردیدند، تا مردمان از آن سر درآورند. ولی، در کنار لایه های عمیق معانی، از معنایی ورای همه معانی دیگر برخوردارند. مثلا، مسیحیت را در نظر بگیریم. مسیح در موعظه مشهورش بر فراز کوه اورشلیم، به برخی تعالیم والای اخلاقی اشاره نمود. فرض کنیم، برخی از مسیحیان بخواهند بگویند، اوه، تعیین کننده این سخنان شرایط اجتماعی و فرهنگی آن زمان اورشلیم بود، و هیچ ربطی به واشنگتن دی سی یا فیلادلفیای سال 2004 ندارند... کسانی وجود دارند که چنین می اندیشند، ولی آن هایی که مسیحی مؤمنند باور ندارند که آموزش های مسیح صرفا در چارچوب و مقید به شرایط فرهنگی فلسطین در 2000 سال پیش بودند به بیان فلسفی، و تا جایی که به فلسفه جاودان مربوط می شود، فلسفه پست مدرن به هیچ وجه نمی تواند اثبات کند که متون مقدس متعین به شرایط فرهنگی بوده اند.
همان طور که اشاره کردید و فکر می کنم این یکی از نکات فلسفه جاودان است، که بیشتر مردمی که از خارج بدان می نگرند، به درستی آن را درک نکرده اند. علی رغم طعیت وحی، هنوز در فلسفه جاودان تاکید بر این تفاوت هاست.
بله، قطعا، فلسفه جاودان نه تنها بر تفاوت های بین صور (forms) تاکید دارد، بلکه بر آن است که تفاوت های بین این صور فی نفسه (این که در سطح صور، هندوئیسم شباهتی به یهودیت ندارد) و معنای آن ها واجد اهمیتند. ولی آن ها که علاقه ای بدان ندارد، انکار این نکته است که چیزی چون یک واقعیت واحد در ورای زمان وجود دارد. فلاسفه پست مدرن چنین چیزی نمی گویند، ولی منکر وجود واقعیتی در ورای توالی مکانی- زمانی هستند، که در آن زندگی می کنیم، و لذا همه چیز صرفا به جریانی در زمان تقلیل می یابد.

موفقیت فلسفه اسلامی در پیوند با دین

به عقیده شما اسلام و تاریخ فلسفه اسلامی، در پذیرفتن فلسفه سنتی، راحت تر از مثلا مسیحیت در غرب، که در سراسر دوران مدرن تدریجا با دین فاصله گرفته، عمل کرده است؟
سید حسین نصر: بله، و دلیلش هم این است که در جهان اسلام آن چه که ما آن را دانش روحانی (gnosis) می خوانیم، یعنی همان متافیزیک خالص، و مسیری روحانی متبنی بر دانش، دانشی که رستگار می کند و بر همه پرتو می افکند، همچنان به حیات خویش ادامه داده، و تا زمان ما بسیار نیرومند باقی مانده است. در حالی که در غرب مسیحی، در اواخر قرون وسطی، این اشکال دانش و بصیرت و روانیت مبتنی بر خرد تا اندازه ای زیادی تضعیف شدند و در وهله نخست جای خود را به نام گرایی (nominalism) صرف دادند، در حالی که فلسفه مسیحی هنوز زنده بود. سپس، توسط فلسفه مدرن، شورشی علیه فلسفه مسیحی در رنسانس، به ویژه سده هفدهم، درگرفت. این اتفاقات در دنیای اسلام رخ ندادند، نه به خاطر آن فلسفه اسلامی خرفت بود و از درک آن چه که فلاسفه در غرب می کردند عاجز، بلکه بدین دلیل که نیازی نبود به شیوه ای دکارتی بر شکی که در ذهن دکارت (درست به دلیل نبود اشراق عقلی) پیش آمده بود، فائق آید. در سده های آغازین تاریخ مسیحیت، مسیر حیات دو فلسفه مسیحی و اسلامی بسیار به یکیدیگر شبیه بود، به اضافه این واقعیت که بسیاری از متون اسلامی به لاتین ترجمه شده و تاثیر زیادی بر فلسفه غرب گذاشته بودند. فلسفه مسیحی، مستقل از این نفوذ و تاثیر، مسیری از بسیاری جهات مشابه را می پیمود- ولی، این مسیر کاملا با فلسفه اسلامی یکسان نبود، چرا که مثلا فلسفه مسیحی قایل به به تناسخ بود، در حالی که فلسفه برخلاف آن تصور می نمود. ولی فلسفه اسلامی، برخلاف غرب، به جای آن که اشراق را در برابر تجربه گرایی قرار دهد، راه دیگری را پیمود و بیش از پیش با آموزه های اشراق و دانشی که روشنی بخش و نجات دهنده است، نزدیک شد. و بدین ترتیب، به صورت حامی بزرگ فلسفه جاودان تا عصر حاضر درآمد.

زمینه های ظهور مدرنیته در مسیحیت

فکر می کنید چیز خاصی مثلا عقیده به تناسخ در اساس سنت مسیحی وجود داشته که آن را در برابر چرخش مدرن دکارتی آسیب پذیر ساخت یا این تنها یک اتفاق در تاریخ بود؟
سید حسین نصر: موضوع بسیار پیچیده ای است، و تا آن جا که موضوع به دین مربوط می شود، باید گفت عوامل متعددی دست اندرکار بودند، که پیروزی نیروهای ضد دین بر اندیشه مسیحیت در غرب بسی آسان تر از بسیاری از بخش های دیگر دنیا تحقق یافت. قبل از همه، این که مسیحیت وارث نوعی خردگرایی بی خردانه حوزه مدیترانه باستان و بازتاب میل بر فائق آمدن بر این خردگرایی کاذب بود، البته، خیلی زود به خرد (sapiens) و فلسفه خاص خود دست یافت و این کار را بدین دلیل کرد که بتواند نیروی کفر را در دنیای قدیم خنثی سازد. مسیحیت زمانی بدین کار مشغول بود، ولی سپس این خردگرایی بود که در دوران رنسانس و مستقل از مسیحیت بر بالای سرش برخاست و تا اندازه زیادی فلسفه مسیحی را به حاشیه راند. نه تا این اندازه که به حیاتش خاتمه دهد، بلکه آن را از جریان اصلی فلسفه در اروپا، که این بار کاری به دین نداشت، بیرون راند. چنین اتفاقی در تمدن های دیگر جهان نه فقط در تمدن اسلامی، بلکه همچنین در تمدن های هندو، چینی، ژاپنی و غیره رخ نداد. در آن موارد، این غرب از لحاظ نظامی قدرتمند (در نتیجه سکولاریزیم) بود که در دوران استعمار بر آن ها پیروز شد، و سکولاریزم را با خود به این جوامع به ارمغان برد، که این خود داستان دیگری دارد.
عناصر بسیار دیگری در ساختار مسیحیت وجود دارند. برای مثال، در اسلام، بعد معنوی که در وهله نخست با صوفیه همراه بود، و دانش، یا همان دانش روحانی (gnosis) و عم الهی، که در آن مستتر بود، همواره و به روشنی حامی سنت ها بوده اند. گرچه، این جا و آن جا ممکن است کسی بدان حمله رو شده باشد، ولی بسیار زنده و شاداب باقی ماند. در حالی که در مسیحیت، با وجود جریانات عرفانی بزرگ قرون وسطی (که برخی از آن ها مانند جریان سنت بوناونتور و عالی ترین سطح آن بودند) کلیسا به هیچ وجه حامی آن ها نبود، و برعکس به تدریج آن ها را از میدان به در کرد. لذا، در دوران مدرن، می توانید بپرسید، چه بر سر عرفان مسیحی آمد؟ چرا در بوناونتور نبود؟چه پیش آمد؟ البته، سکولاریسم بسیاری چیزها را از بین برد، ولی خود دین (خود کلیسا) نیز مدافع و نگاهبان خوبی برای جریانات عرفانی نبود. لذا، پس از قرون وسطی، این جریانات بیش از پیش دستخوش ضعف شدند، طوری که برخی از آنها به کلی به حاشیه رانده شدند و به صورت فرقی کوچک درآمدند که بیشترشان به تدریج از میان رفتند. سرانجام زمانی فرا رسید که جنبه های درونی مسیحیت بیش از پیش از دسترس دور ماندند. تمام این ها، عوامل و عناصری هستند که باید در نظر گرفته شوند، و در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که مجموعه بسیار پیچیده ای از رویدادها، دست اندرکار بودند.

نسبت اسلام سنتی و نهادهای اجتماعی و سیاسی

در نوشته هایتان به سه نگرش مشخص در اسلام معاصر (اصطلاحا اصول گرا، مدرن و سنتی) اشاره کرده و توجه داده اید که تنها دوتای نخست نمونه هایی در نهادهای اجتماعی- سیاسی دارند. پس، انتظار چه نوع پیامدهای سیاسی، اخلاقی، و محیطی را باید از شکل مشخص تردیدگاه سنتی داشته باشیم؟
من نمی دانم چه دنیایی برای بیان سیاسی دیدگاه سنتی مناسب تر است. این را تنها خدا می داند، ولی دیدگاه سنتی تاثیرات خود را بر دو دنیای دیگر دارد. این واقعیت که فعلا در جهان اسلام هیچ حکوممتی وجود ندارد که اصول گرا و نه مدرنیست، بلکه سنتی باشد، بدین معنا نیست که نفوذ اسلام سنتی از جهات دیگر در کشورهایی که به این دو صورت هستند، اندک است. منظورم از این بیان، وجود یک ساختار دولتی با اجتماعی کامل بر اساس آموزه های اسلام سنتی است... اولا، در بخش هایی از جهان اسلام امروز، که با اصول گرایی اداره می شود، تندروی دیده نمی شود. ممکن است، آن چنان که در تاریخ اسلام سنتی شاهدیم مثلا، امپراتوری عثمانی، در ایران، در مصر دوره مملو، در اسپانیا به ویژه در دوره حاکمیت اسلام، و غیره مدارا نسبت به مذهب دیگر وجود داشته باشد. ثانیا، خبری از پذیرفتن بی خردانه غربی شدن یا مدرن شدن نیست. قبول دارم که امروزه برخی از عناصر گریزناپذیرند. ولی، از خیلی چیزها می توان پرهیز نمود، و در این موارد می توان تا جایی که امکان دارد از اشکال سنتی هنرها، حرف، و فناروی های جایگزین استفاده نمود، امروزه، هر کشوری در جهان اسلام، خواه مدرنیست یا اصول گرا، در تلاش است فناوری و صنعت غرب را به داخل بیاورد، و به همراه آن تمام پیامدهای محیطی نیز خواهد آمد. سنت گرایی روش خردمندانه برخورد با این تحولات است.
این که کشورهای دیگر در خارج از جهان اسلام اجازه حیات به چنین چیزی را خواهند داد یا خیر، موضوع دیگری است. این میتواند موضوع بحث دیگری باشد، نه بحث امروز ما، ولی، همین جا بگویم، که در کشوری که کاملا براساس آموزه های اسلام نسنتی اداره می شود، شاهد این تفاوت ها خواهیم بود: نگرش به مذاهب دیگر و نگرش به اقلیت های دیگر، موضوع حیات هنر اسلامی، اندیشه سنتی اسلام، و در عین حال شیوه های تولدی که بیشتر سنتی و کمتر مخرب محیط باشند، و بسیاری چیزهای دیگر. البته، در حالی که اقتصادی جهانی داریم که در بسیار دشوار است و نمی خواهم بگویم در دنیایی که همه چارنعل در جهت دیگری به پیش می روند، این کار صد در صد صورت واقعیت به خود گیرد. ولی، تفاوت های ملموس خواهند بود. در این میان، نقش اسلامی سنتی در جهان اسلام دقیقا تلاش در جهت ممانعت از بیان تفاسیر افراطی، چه از سوی اصول گرایان و چه از جانب مدرنیست ها، در جهان اسلام است. این نقشی، به غایت مهم است.

 


منابع :

  1. مقاله فلسفه و کتاب مقدس- ویژه‌نامه پرونده ماه ضمیمه روزنامه جام‌جم- مردادماه 1385- صفحه 11-10

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/116838