حمد و ثنای بهشتیان

از ویژگی های قیامت این است که انسان ها جز به اذن ذات مقدس ربوبی سخن نمی گویند: «یوم یقوم الروح والملائکة صفا لایتکلمون إلا من أذن له الرحمن و قال صوابا؛ روزی که روح و ملائکه در یک صف می ایستند، سخن نمی گویند جز کسانی که حق تعالی اذنشان دهد و سخن درست گویند.» (نباء/ 38) این برنامه عمومی معاد برای بهشتیان به نحو خصوصی رواست؛ زیرا آن جا مقام حضور خداست و در مقام حضور کسی بدون اذن خدا سخن نمی راند و سخن مأذون هم جز صواب و درست نخواهد بود. همواره به یاد نعمت های الهی هستند و به حمد و شکر او زبان می گشایند. بدون شک قیام "روح" و "فرشتگان" در آن روز در یک صف، و سخن نگفتن جز به اذن خداوند رحمن، فقط براى اجراى فرمان او است، آنها در این جهان نیز "مدبرات امر" و مجرى فرمانهاى او هستند، و در عالم آخرت این امر آشکارتر و واضحتر و گسترده تر خواهد بود.
جمله ی "لا یتکلمون" بیانى است براى جمله "لا یملکون منه خطابا" و ضمیر فاعل در آن به همه اهل محشر بر مى گردد، چه روح، چه ملائکه، چه انس، و چه جن، و سیاق بر این معنا شاهد است.
ولى بعضى گفته اند: ضمیر به روح و ملائکه بر مى گردد. بعضى دیگر گفته اند: به مردم بر مى گردد، ولى اینکه جمله "لا یتکلمون" با جمله "لا یملکون" در یک سیاق قرار دارند، با هیچ یک از این دو قول نمى سازد. و جمله "إلا من أذن له الرحمن" بدل است از ضمیر فاعل در "لا یتکلمون" و مى خواهد بیان کند چه کسانى در آن روز با اذن خدا سخن مى گویند، پس جمله مذکور به ظاهر اطلاقش در معناى آیه زیر است که مى فرماید: «یوم یأت لا تکلم نفس إلا بإذنه؛ آن روزى که فرا رسد هیچ کس جز به اجازه او سخن نمى گوید.» (هود/ 105) «و قال صوابا» یعنى "قال قولا صوابا"، تنها کسانى حق سخن گفتن دارند که خدا اذنشان داده باشد و سخنى صواب بگویند، سخنى که حق محض باشد، و آمیخته با باطل و خطا نباشد، و این جمله در حقیقت قیدى است براى اذن خدا، گویا فرموده و خدا اذن نمى دهد مگر به چنین کسى. و در نتیجه آیه شریفه در معناى آیه زیر است که مى فرماید: «و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة إلا من شهد بالحق و هم یعلمون؛ کسانى که مشرکند و غیر خدا را مى خوانند حق شفاعت ندارند، مگر کسانى که با داشتن علم به حق شهادت دهند.» (زخرف/ 86) و بعضى» گفته اند: جمله "إلا من أذن ..." استثنایى است از کسانى که درباره آنان سخن گفته مى شود، و مراد از صواب، توحید و کلمه "لا اله الا الله" است. و معناى آیه چنین است: آن روز درباره حق کسى سخن نمى گویند مگر درباره حق کسى که خدا براى او اجازه داده باشد، و آن شخص در دنیا صواب گفته باشد، یعنى به کلمه "لا اله الا الله" شهادت داده باشد، و این آیه در معناى آیه زیر است که مى فرماید: «و لا یشفعون إلا لمن ارتضى؛ شفاعت نمى کنند مگر براى کسى که خدا پسندیده باشد.» (انبیاء/ 28) لیکن این نظریه درست نیست، به دلیل اینکه عنایت کلامى در این مقام به نفى اصل خطاب و تکلم است، حال متکلم هر که مى خواهد باشد، و نمى خواهد تکلم در باره تمامى افراد را حتى آنهایى را که جواز تکلم در موردشان مسلم است نفى کند، پس استثناشدگان متکلمینى هستند که در اصل تکلم ماذونند، و آیه متعرض این معنا که درباره چه کسانى تکلم مى شود نیست.
به هر حال همانگونه که اشاره شد این مخلوق بزرگ الهى خواه از فرشتگان باشد، یا موجود دیگرى، در قیامت همراه ملائکه آماده اطاعت فرمان او هستند، و چنان هول و اضطراب محشر همه را فرا گرفته که هیچکس را یاراى سخن گفتن نیست، و آن گاه که ذکرى یا سخنى بگویند یا شفاعتى کنند تنها به اذن پروردگار است، حمد و ثناى او مى گویند و یا شفاعت براى آنها که شایسته شفاعتند.
در حدیثى آمده است از امام صادق (ع) درباره این آیه سؤال کردند، فرمود: «نحن و الله الماذون لهم یوم القیامة و القائلون؛ به خدا سوگند در روز قیامت به ما اجازه داده مى شود و سخن مى گوئیم.» راوى سؤال مى کند در آن روز شما چه مى گوئید؟ فرمود: «نمجد ربنا، و نصلى على نبینا، و نشفع لشیعتنا، فلا یردنا ربنا؛ تمجید و ستایش پروردگارمان را مى کنیم، و بر پیامبرمان درود مى فرستیم، و براى پیروانمان شفاعت مى کنیم، و خداوند شفاعت ما را رد نمى کند.» از این روایت استفاده مى شود که انبیاء و امامان معصوم نیز در صف فرشتگان و روح قرار مى گیرند، و از کسانى که به آنها اجازه سخن گفتن و مدح و ثناى خداوند و شفاعت داده مى شود آنها هستند. تعبیر "صوابا" دلیل بر این است که اگر ملائکه و روح یا انبیاء و اولیاء براى کسانى شفاعت کنند آن هم روى حساب است و بى دلیل نیست.

حمد و سپاس خدای را
ایمان به خدا خروج از زندان خویشتن است به آستان گشاده حقیقت. و از نتایج اولیه آن واقع نگرى است. یعنى انسان هم خود را بیند و هم دیگران را و از آنچه خدا به دیگران عنایت کرده دستخوش حسد نشود و با دیگران دورویى نکند و نعمتى را که خدا به ایشان داده است نرباید. یا حتى در دل هوس چنین اعمالى نکند. و بداند که فضل و نعمت خداوندى به هر کس به تناسب پاکى نفس و مقدار عملش خواهد رسید. حکم خداست که در سراسر حیات جارى است. پس دیگر جایى براى کینه توزى و حسد باقى نمى ماند و فسق و تزویر و نفاق مردود است. این گونه صفات در آخرت به شکل مؤانست و صفاى میان دلهاى مؤمنان منعکس خواهند شد. دل های بهشتیان از کدورت، کینه، بخل و... پاک و مطهر است.
از این رو خداوند را بر این نعمت ها ستایش می کنند؛ ستایش در برابر نعمت وحی، رسالت و هدایت تشریعی و ستایش در برابر نعمت توفیق کردار شایسته و معرفت در هدایت تکوینی. بر این اساس، از صمیم جان می گویند: «الحمد لله الذی هدینا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا أن هدینا الله؛ ستایش مخصوص خدایی است که ما را بدین راه هدایت کرد و اگر خدا ما را هدایت نمی کرد ما خود هدایت نمی یافتیم.» (اعراف/ 43) خشنودى از نعمتهاى خداوندى در بهشت براى مؤمنان است. اینان در جهان فانى هم چنان که به قسمت خداوند راضى بوده اند و تسلیم امر پروردگار خود، در آخرت هم خشنودند زیرا عاقبت عمل صالح خویش را مى بینند. این نعمت بزرگ خداوند است که فرد به خودى خود بر آن دست نخواهد یافت، بلکه خداست که او را در این راه مدد مى رساند. از این رو مستوجب سپاس بیشترى است و شکر و ثناى افزونتر.
اینکه نسبت حمد را به آنان داده دلالت دارد بر اینکه آنان را خالص براى خود کرده، یعنى کارشان را به جایى رسانیده که هیچ اعتقاد باطل و همچنین هیچ عمل زشت و باطلى ندارند، هم چنان که در سوره واقعه درباره آنان فرموده: «لا یسمعون فیها لغوا و لا تأثیما إلا قیلا سلاما سلاما؛ در آنجا یاوه و ناروا نشنوند مگر گفتار سلام، سلام.» (واقعه/ 26)
بنابراین، تنها چنین کسانى هستند که مى توانند خدا را آن طور که باید و شاید توصیف و تحمید کنند، و توصیف خداى تعالى امر مبتذلى نیست که هر کسى از عهده آن بر آید، هم چنان که خود فرموده: «سبحان الله عما یصفون إلا عباد الله المخلصین؛ منزه است خداوند از آنچه درباره اش گویند، مگر آنچه که بندگان خاص او در حقش مى گویند.» (صافات/ 160) اینکه گفتند: «هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله» اشاره است به اینکه هدایت کار خداى تعالى است، و انسان هیچ قدرت و اختیارى درباره آن ندارد. جمله "لقد جاءت رسل ربنا بالحق" اعتراف به حقیقت داشتن وعده هایى است که خداوند به وسیله انبیاى خود داده، و این اعتراف و همچنین سایر اعترافاتى که در روز قیامت از طرف مصدر عظمت و کبریایى از مؤمن و کافر گرفته مى شود خود ظهورى است براى قهاریت خداى تعالى و تمامیت ربوبیت او، و این اعتراف از ناحیه اهل بهشت شکر و از ناحیه اهل بهشت شکر و از ناحیه دوزخیان اقرار به تمامیت حجت پروردگار است، شاید به نظر ساده بعضى ها اعتراف دسته اول امرى پیش پا افتاده و مبتذل آید، ولیکن چنین نیست، اگر خداوند به ما توفیق دهد در ذیل این آیات بحثى مختصر درباره آن ایراد نموده اثبات خواهیم کرد که این اعتراف یکى از حقایق عالى قرآن و بسیار قابل اهمیت است.
حمد پروردگار عبارت از ثناء و مدح کمال ذات واجب و صفات و افعال او است بدین نظر حمد و توصیف ذات و صفات و افعال پروردگار وظیفه کبریائى است، تنها او شایسته است که ساحت قدس خود را حمد و توصیف فرماید و به صفات ذات و به افعال پسندیده خود آفرین و ثناء گوید و توصیف نماید، زیرا به جز آفریدگار آفریده اى که جز شعاع و پرتوى بیش نیست، هرگز بر کمال ذات و یا بر صفات قدس او راه نخواهد یافت، تا چه رسد به احاطه به ساحت او بدین جهت نیز هرگز آثار نامتناهى حکمت و تدبیر متقن او را جهان هستى نخواهد فهمید و هر چه از حسن تدبیر و ظهور ربوبیت او بفهمد، به حقیقت راه نیافته و نفهمیده است، بلکه فقط به شعاعى از آثار حسن تدبیر که صحنه بى نهایت جهان را فرا گرفته دیده افکنده و در آینه به حسن جهان آرا دیده اندوخته است.
بر این اساس حمد و ستایش ذات واجب و صفات و یا افعال او اختصاص به ساحت کبریائى دارد و نظر به این که پیامبران نیز همواره از تعلیمات غیبى و الهامات ربوبى بهره وافر دارند فقط آنها می توانند پروردگار را تعریف و توصیف نمایند زیرا ستایش آنان بازگوى تعلیمات الهى است و در حقیقت حمد و توصیف ساحت آفریدگار است که بر قلب درخشان آنان القاء شده و با زبان گویاى پیامبران نظام جهان را زینت مى بخشد و سرلوحه دعوت به حق و تعلیم و تربیت بشرى آغاز می شود و تا ابد ادامه مى یابد.
ولى سایر مردم چنانچه بخواهند ساحت پروردگار را توصیف نمایند، چه نسبت به کمال ذات واجب و یا صفات و یا افعال او باید به دو جمله اثبات و نفى یعنى به صفات ثبوتى و دیگر به صفات سلبى و رفع نقض تعریف نمایند که دلیل بر اظهار عجز و اعتذار از توصیف کامل است. مانند توصیف پروردگار که (عالم) است ولى نه مانند علم بشر که حصولى و محدود است بلکه باید بگوید (عالم لا یخفى علیه شىء) یعنى هرگز موجودى از جهان هستى از حیطه علم و قدرت او پنهان و خارج نخواهد بود و به عبارت دیگر هر آفریده اى مرتبه نازلى از علم و احاطه قیومیه او است و به طور مثال مانند شعاع نسبت به خورشید که سر تا سر جهان را فرا گرفته است.
الذى هدینا بر حسب منطق آیه پروردگار حمد و توصیف ساکنان قدس را پذیرفته و از آنان حکایت فرموده است، که پس از استقرار در صحنه قرب و فضل ابدى نظر به این که به موهبت پروردگار از هر گونه نقص و رذیله اى پاک و پاکیزه شده و از عوالم و نشئات خطر ثناگویان گذر نموده و نیز ساحت ربوبى را از قبیح و از هر نقص و امکان تنزیه نموده اند و در شئون وجودى به پیامبران و قدسیان ملحق شده و پیوسته اند نخستین باریست که پروردگار توجه خاصى مبذول فرموده و آنان را به شعار عبودیت و قرب پذیرفته است، مانند پیامبران حمد و توصیف آنان را پذیرفته و از آنان سپاسگزارى فرموده است آن هم به خصوص نعمتى که محصول نعمتهاى بی حساب و خلاصه بهره اى است که از نیروى مکتب توحید برخوردار شده که به سپاسگزارى آغاز نموده گویند بار الها حمد و ستایش تنها شایسته ساحت کبریائى است که ما گروندگان را از عوالم و نشئاتى گذرانیده و پیوسته آثار جمال کبریائى ما را فرا گرفته و از انحراف و لغزشها ایمن داشته و به فضل خود عفو فرموده و از خطرهاى بیشمار رهانیده و جاذبه هدایت و فضل خود ما را به جوار رحمت و قرب کشانیده است.
در کافى از حضرت صادق (ع) «قال اذا کان یوم القیمة دعى بالنبى (ص) و بامیرالمؤمنین (ع) و بالائمة من ولده (ع) فینصبون للناس، فاذا رأتهم شیعتهم قالوا الحمد لله الذى هدانا لهذا. الایه یعنى هدانا الله فى ولایة امیر المؤمنین (ع) و الائمة من ولده؛ فرمود در این آیه: روز قیامت خوانده شوند حضرت پیغمبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و ائمه از اولاد او، پس نصب شوند براى مردم. چون شیعیانشان ایشان را ببینند گویند: حمد براى خدایى که هدایت فرمود ما را به این، یعنى ولایت امیرالمؤمنین (ع) و ائمه از اولاد آن حضرت.» البته باید گفت که احادیثی این چنین، در واقع در مقام بیان مصداق هستند.


منابع :

  1. حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد 4 صفحه 70

  2. سيد محمد حسينى همدانى نجفى- انوار درخشان- جلد 6 صفحه 331

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 صفحه 145

  4. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 58

  5. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 279

  6. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 3 صفحه 276

  7. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 332

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/116960