بارزترین مقامی که خداوند برای آدمی مقدر فرموده است، مقام خلافت الهی است. هر خلیفه و جانشینی در محور خلافت و نیابت، وظایفی بر عهده دارد که به هنگام غیبت آن کس که وی جانشین اوست، این وظایف را انجام می دهد و معنا ندارد که مثلا در عین حضور یک شخص عالم و قادر، شخص دیگری نیز جانشین او قرار بگیرد و همان کارهایی را که او انجام می دهد، این جانشین نیز به نیابت و خلافت انجام دهد. با این بیان، در بحث خلافت انسان از خدا به پرسشی اساسی برمی خوریم و آن اینکه خدای سبحان پیوسته در ظهور و حضور است و نه تنها غیبت و عدم حضور او بلکه تصور آن نیز ناممکن و مستحیل است؛ زیرا ادراک هستی نامحدود و ادراک محدودیت و غیبت، جمع شدنی نیست؛ پس معنای خلافت انسان و حقیقت آن چیست؟ خداوندی که مبدأ و معاد و ظاهر و باطن تمام هستی است؛ «هو الأول و الاخر و الظهر و الباطن و هو بکل شی ء علیم؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست.» (حدید/ 3)
چگونه ممکن است حتی برای لحظه ای نایب پذیر باشد و آن خدای عالم و شاهد و مشهودی که سیطره علمی و شهودی اش بر سراسر هستی همواره برقرار است و هیچ گروه به خلوت نشسته ای نیست، مگر اینکه او در کنار آنان است و از رازهایشان آگاه، چرا و چگونه جانشین داشته باشد و برای خویش خلیفه تعیین نماید؛ «ألم تر أن الله یعلم ما فی السموت وما فی الارض ما یکون من نجوی ثلثة إلا هو رابعهم و لا خمسة إلا هو سادسهم ولاأدنی من ذلک و لا أکثر إلا هو معهم أین ما کانوا ثم ینبئهم بما عملوا یوم القیمة إن الله بکل شی ء علیم؛ آيا ندانسته اى كه خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است مى داند هيچ گفتگوى محرمانه اى ميان سه تن نيست مگر اينكه او چهارمين آنهاست و نه ميان پنج تن مگر اينكه او ششمين آنهاست و نه كمتر از اين [عدد] و نه بيشتر مگر اينكه هر كجا باشند او با آنهاست آنگاه روز قيامت آنان را به آنچه كرده اند آگاه خواهد گردانيد زيرا خدا به هر چيزى داناست.» (مجادله/ 7)
در پاسخ این پرسش باید گفت که مقصود از مقام خلافت انسان کامل، آن است که آدمی در صورت کمال انسانی و صیرورت الهی، آیینه تمام نمای خدای سبحان خواهد شد و در امر خدانمایی از سوی خداوند خلافت و نیابت دارد تا آنان که از ادراک و شهود بی واسطه حق عاجزند، با وساطت انسان کامل بتوانند به حد ظرفیت خویش در خدا بینی و ظرفیت انسان کامل در خدانمایی، به شهود حق و مشاهده رب العالمین نایل آیند و با این بیان، حقیقت خلافت و جانشینی انسان، به مظهریت خدای سبحان باز خواهد گشت که در مباحث توحیدی، معنایی اصطلاحی و مفهومی ویژه از خلافت است.
در ترسیم کیفیت خلافت انسان از خدا وجوهی محتمل است که سه وجه آن ارائه می شود تا بتوان از میان آنها وجه صحیح را تعیین کرد. این سه وجه، عبارت است از: «خلافت شخصی»، «خلافت نوعی» و «خلافت جمعی»؛ یعنی یا شخصی معین خلافت خداوند را بر عهده دارد و این مقام، تنها در انحصار اوست یا اشخاص متعددی صاحب این مقامند که در یک طیف می گنجند و دارای وحدت نوعی هستند و در هر عصری مصداقی از این نوع، خلافت خدا را بر عهده دارد و یا آنکه مجموعه ای از افراد و نه یک فرد یا یک نوع، خلیفه خدای سبحان هستند. در تصویر نخست، به جز یک شخص معین، دیگران از وصول به چنین مرتبه ای باز می مانند و مثلا غیر از خاتم انبیا (ص) دیگر پیامبران و اولیای الهی به این مقام بار نمی یابند و این فرض یقینا ناصحیح است.
اما بر اساس وجه دوم، یعنی خلافت نوعی، همه انبیا و اولیای خدا خلیفه خدای سبحان هستند و بر پایه نحوه وجودی، همگی دارای وحدت نوعی هستند؛ از این رو، می توان گفت که در سراسر آفرینش یک حقیقت نوعی، خلافت الهی را عهده دار است و از این حقیقت واحد نوعی در هر عصری، شخصی ظهور می کند و به مرتبه جانشینی خدای سبحان بار می یابد. البته در این فرض، سخن از این نیست که نوع انسان، خلیفه است و هر فردی از این نوع به خلافت می رسد؛ بلکه مقصود آن است که نوعی خاص و به دیگر سخن، صنفی از انسان ها شایسته این مقام والای ملکوتی اند. اما در خلافت جمعی که سومین تصویر از مقام خلافت است، نه از وحدت شخصی خبری است و نه از وحدت نوعی و به دیگر بیان، هیچ نحوه وحدت حقیقی در این فرض وجود ندارد یا اثبات وحدت حقیقی در آن دشوار است؛ زیرا در این صورت، جدای از وحدت افراد باید وحدت دیگری نیز قائل شد که اگر مثلا مجموع افراد را ده واحد بدانیم، افزون بر این ده واحد، یک واحد یازدهم را نیز تصور کنیم که مربوط به مجموعه آن آحاد است و چنین وحدتی به گونه حقیقی اثبات پذیر نیست؛ مگر آنکه این وحدت جمعی را وحدتی اعتباری بدانیم و به برکت سهولت اعتبار، آن را بپذیریم؛ چنان که در مسائل مالی و حقوقی و دیگر امور اعتباری، این نحوه وحدت اعتباری موجود میان مجموعه افراد قابل پذیرش، بلکه راهگشا و کارساز است.
با توجه به این که خلافت الهی مقامی است حقیقی و نیازمند اوصافی حقیقی که در هر عصر و نسلی برای جامعه انسانی ضرورت دارد، روشن می شود که از میان سه تصویر پیش گفته، شکل اول و سوم پذیرفتنی نیست؛ زیرا بنابر ترسیم نخست (خلافت شخصی)، بشر تنها در یک زمان و یک اقلیم خاص از نعمت خلافت بهره مند می شود و دیگر زمان ها و زمین ها از حیات حقیقی انسانی که در پرتو خلافت الهی میسر است، محروم خواهد بود و این با گستره قلمرو خلافت خدا که همیشگی و همه جایی است و در کریمه «إنی جاعل فی الارض خلیفة؛ من در زمين جانشينى خواهم گماشت.»(بقره/ 30) تجلی کرده، ناسازگار است.
همچنین بر پایه تصویر سوم (خلافت جمعی) لازم می آید که خلیفه خدا دارای وحدت حقیقی نباشد و حال آنکه مقام خلافت، مقامی است حقیقی و آثار و اوصاف آن نیز به ویژه در بخشی که به تعلیم اسما و آموزش فرشتگان باز می گردد، همگی حقیقی است و این مهم جز با وحدت حقیقی خلیفه ممکن نیست. از این رو، تنها می توان تصویر دوم، یعنی «خلافت نوعی» را صحیح دانست؛ آن هم با این سخن تکمیلی که چنین وحدتی باید به وحدت مقام باز گردد؛ یعنی در عالم واقع، به گونه حقیقی، یک مقام به نام «مقام خلیفة اللهی» وجود دارد و هر انسانی که با سلوک علمی و صلاح عملی بدین پایه از شایستگی رسید، بدان مقام بار می یابد و با این توضیح، روشن می شود که وحدت نوعی نیز گویای این مقام حقیقی نخواهد بود؛ زیرا مقام بلند خلافت و جانشینی خدای سبحان نمی تواند از سنخ نوع مفهومی و ماهیت اعتباری (اعتبار فلسفی) باشد و آنچه در هستی تأثیرمی گذارد و آن همه اوصاف و آثار حقیقی را به دنبال دارد، اساسا هم از قلمرو مفهوم و هم از مدار ماهیت بیرون است.
خلاصه آنکه اولا خلافت الهی از سنخ کمال حقیقی است؛ نه اعتباری. ثانیا حقیقت در محور هستی است؛ نه مفهوم و نه ماهیت. ثالثا حقیقت هستی، مشکک است؛ نه متواطی. رابعا هویت وجودی خلفای خدا و اولیای الهی با وجود اشتراک در حقیقت هستی، تمایز درجه ای دارد. خامسا اصل خلافت برای درجه خاص وجودی است که نصاب لازم و مشترک است. سادسا تفاوت مراتب بعد از احراز نصاب، لازم است.
برای تبیین این حقیقت که خلیفه خدا در محور تکوین دارای آثار علمی و عملی گسترده ای است، می توان به مواردی از قرآن کریم استشهاد کرد که برجسته ترین آن ها جریان مباهله در سوره «آل عمران» است که از معجزات بزرگ قرآن کریم به شمارمی رود و راه این اعجاز نیز هماره به روی سالکان و عارفان الهی گشوده است و امروز نیز می توان با چنین امر خارق العاده ای حقانیت اسلام را به مخالفان آن نشان داد؛ به شرط آنکه مباهله را صاحب بصری بر عهده گیرد و آن را در محور اصول و امهات دین به اجرا درآورد؛ نه هر کس و نه در هر مورد اختلاف فرعی.
رسول خدا (ص) درباره حضرت عیسی و بندگی او نسبت به آفریدگار هستی و فرزند نبودنش برای خدای سبحان با علمای مسیحی سخن گفت و در این زمینه، افزون بر برهان از جدال احسن نیز استفاده کرد؛ یعنی به کمک قضیه آدم (ع) و چگونگی آفرینش او که مورد پذیرش همه اهل کتاب و از جمله پیروان انجیل است، جریان خلقت مسیح (ع) را نیز مشابه آفرینش حضرت آدم خواند؛ «إن مثل عیسی عندالله کمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ در واقع مثل عيسى نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [كه] او را از خاك آفريد سپس بدو گفت باش پس وجود يافت.» (آل عمران/ 59) یعنی شما که آفرینش حضرت آدم از خاک را پذیرفته اید و بر اساس کتاب آسمانی خود برای او، نه تنها پدر بلکه مادر نیز قائل نیستید، چگونه درباره خلقت عیسی (ع) و پدر نداشتن او با مشکل روبرو شده اید و نمی پذیرید که خدای آدم آفرین می تواند مسیح را نیز بدون داشتن پدر بیافریند؟!
اما عالمان مسیحیت در برابر آن ادله عقلی و این جدال احسن به انکار ایستادند و چون مشکل از حوزه علم و عقل بیرون رفت و رنگ هوا و هوس به خود گرفت، فرمان مباهله از سوی خداوند خطاب به پیامبر اسلام (ص) نازل شد؛ «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم ونساءنا ونساءکم وأنفسنا وأنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکذبین؛ پس از آنکه علم به این حقیقت برای تو حاصل شد و باز با تو به مخالفت و محاجه برخاستند، بگو: ما فرزندان و زنان و جان هایمان را می آوریم و شما نیز چنین کنید تا یک دیگر را نفرین کنیم و لعنت خداوند را بر دروغ گویان قرار دهیم.» (آل عمران/ 61) پس از این فرمان، پیامبر اکرم (ص) با فراخوانی امیر مؤمنان، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین (ع) پا به میدان مباهله گذاشت؛ اما این هیبت الهی و شکوه ملکوتی، عالمان و راهبان مسیحی را به وحشت افکند و آنان را از مباهله منصرف کرد و باز گرداند.
آنچه در قضیه مباهله، مورد نظر است، این بیان پیامبر گرامی اسلام (ص) است که به عالمان بزرگ مسیحیت می فرماید: «بیایید با همه هستی و موجودیت خویش، رو به درگاه خدا آوریم و لعنت او را بر دروغ گویان قرار دهیم.» دقت در این بیان، نشان می دهد که جریان مباهله فقط سخن از دعا و نفرین به درگاه خدا برای نازل شدن لعنت الهی بر دروغ گویان نیست؛ زیرا در این صورت می فرمود: به درگاه خدا رویم و از او بخواهیم تا کاذبان را لعنت کند؛ بلکه سخن این است که ما خود لعنت خدا را بر کاذبان نازل کنیم تا روشن شود که زمام خلافت خدا در دست کیست و در این میدان الهی، چه کسی از جانب خدا می تواند بدون تفویض، لعنت الهی را نازل و دروغ گویان را به عذاب خدا دچار سازد؟
دامنه این مقام بلند، آنگاه روشن تر می شود که بدانیم لعنت خدا فعل خداست و نه قول او، چنان که دامن ابلیس را همین فعل خداوندی گرفته و تا قیامت گرفتارش ساخته است؛ «و إن علیک لعنتی إلی یوم الدین؛ تا روز جزا لعنت من بر تو باد.» (ص/ 78) پس چنین نیست که در این صحنه، پیامبر با جمله هایی چون: «اللهم العن الکاذبین؛ خدایا دروغ گویان را لعنت فرما!» یا «لعنة الله علی الکاذبین؛ لعنت خدا بر کاذبان باد!» به مباهله برخیزد؛ بلکه در قلمرو تکوین به اذن خدای سبحان زمام لعنت را به دست می گیرد و از مقام خلیفةاللهی تازیانه عذاب خداوندی را بر پیکر ستمگران و دروغ گویان فرود می آورد و این حقیقت تکوینی از سنخ فعل و عمل است و نه قول و گفتار.
البته بدین نکته نیز باید توجه داشت که حقیقت لعنت، چیزی جز بازداشتن از رحمت الهی نیست؛ زیرا تقابل میان لعنت و رحمت، به اصطلاح منطقی از قبیل «عدم و ملکه» است؛ یعنی چنان که نبود روشنایی، همان تاریکی است و حرمان از علم، جز جهل و بی سوادی نیست، عدم رحمت نیز عین لعنت است و نمی توان لعنت را در قبال رحمت، یک امر وجودی به حساب آورد؛ بنابراین، کسی می تواند لعنت خدا را بر خطاکاران فرود آورد که کلید رحمت خدای سبحان را در دست داشته باشد. اگر از این کلید مفتاح سازد و در بگشاید، رحمت سرشار خداوندی را نصیب می نماید و اگر در رحمت بر بندد و از این کلید مغلاق سازد، خطاکاران و ستم پیشگان را از فضل و عنایت خدا محروم می کند و حرمان از رحمت و فضل خدا عین گرفتاری و هم آغوشی با لعنت الهی است. پس، این کلید که گاهی در می گشاید و گاهی در می بندد، به دست خلیفه تام خدای سبحان، یعنی پیامبر اکرم (ص) است و اجزای مقدس این کلید ملکوتی نیز اهل بیت او، یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) است و هرگاه که آن دست خلیفة اللهی با این ابزار ملکوتی به مباهله برخیزد، نه تنها شمار اندکی از مسیحیان نجران بلکه زمین و زمان را درمی نوردد و اراده خدای سبحان را به نیابت از او بر همه هستی حاکم می سازد و این از اموری است که در شناخت پیامبر خدا و اهل بیت او نقش محوری دارد.
بر همین پایه است که به هنگام عرض ادب به محضر آنان می گوییم: «بکم فتح الله و بکم یختم و بکم ینزل الغیث و بکم یمسک السماء أن تقع علی الأرض إلا بإذنه؛ هر فتح و گشایش و رزق و روزی و... به وسیله شما صورت می پذیرد و خدای سبحان توسط شما باب رحمت را می گشاید یا می بندد و به برکت وجود شما باران را فرومی بارد و آسمان را از فرو افتادن بر زمین، بازمی دارد.» و این عبارات آسمانی در حقیقت به بخشی از آثار حقیقی خلافت و گوشه ای از برکات وجودی خلیفة الله اشارت دارد.
اگر دست ما از آن مقام بلند ملکوتی و قله خلافت الهی کوتاه است، باید بکوشیم که در زمره صادقان درآییم تا در رحمت خداوندی به وسیله خلفای تام خدای سبحان به روی ما گشوده شود؛ زیرا چنان که زمام لعنت بر دروغ گویان به اذن خدا به دست رسول گرامی (ص) و اهل بیت اوست، کلید رحمت الهی نیز به دست آنان است و در قبال لعنتی که بر کاذبان فرود می آورند، رحمت خدا را نیز متوجه صادقان می سازند. پس راست گویی مؤمنان می تواند آنان را نخست همنشین با زمامداران رحمت و لعنت خدا نماید و سپس از این مؤمنان صادق، مجاهدانی بسازد که به هنگام نبرد با دشمنان خدا خود نیز کلیددار لعنت خداوندی بوده عذاب و رسوایی را از سوی او بر جبهه کفر و نفاق نازل گردانند و با همین کلید گشاینده، برکت ها و رحمت های ویژه ای را نیز نصیب جبهه اسلام نمایند.
در این باره است که قرآن کریم می فرماید: «قتلوهم یعذبهم الله بأیدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مؤمنین* و یذهب غیظ قلوبهم و یتوب الله علی من یشآء و الله علیم حکیم؛ با آنان بجنگيد خدا آنان را به دست شما عذاب و رسوايشان مى كند و شما را بر ايشان پيروزى مى بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنك مى گرداند. و خشم دلهايشان را ببرد و خدا توبه هر كه را بخواهد مى پذيرد و خدا داناى حكيم است.»
پس بر اساس آنچه گذشت، خلافت انسان از خدا بدان معنا نیست که آدمی در غیاب خدای سبحان کاری انجام می دهد و به هنگام غیبت وی نیابتش را بر عهده می گیرد؛ زیرا نه توان جلب منفعت، نه قدرت پیشگیری از ضرر، نه زمام تداوم حیات و نه امکان مقاومت در برابر مرگ، هیچ یک ذاتا به دست انسان نیست؛ «لایملک لنفسه نفعا و لاضرا و لاموتا و لاحیاة و لانشورا»، و چنین موجودی نسبت به خویش کاملا عاجز است؛ چه رسد به خلافت از خدا نسبت به دیگران. بنابراین، معنای حقیقی خلافت انسان از خدای سبحان، همان مظهریت آدمی نسبت به ذات مقدس ربوبی و محضریت انسان کامل نسبت به جلوه های جمال و جلال الهی است و یقینا همین معنای اصطلاحی از خلافت، آثار حقیقی و فراوانی دارد که به گوشه هایی از آن اشارت رفت.