انسان در تفکر ارسطو

ارسطو

ارسطو را باید به ویژه نماینده آن طرز تفکری در فلسفه بدانیم که انسان را نه تنها موجودی برخوردار از زبان و عقل می داند بلکه علاوه بر آن او را موجودی تلقی می کند که همواره در کنش متقابل با دیگران به سر می برد و موجودی سیاسی است، زیرا موجودی که خارج از این پیوندها باشد یا حیوان است و یا خدا. تعبیر ارسطو در مورد انسان به عنوان حیوان سیاسی (حیوان مدنی) تا به امروز نیز گفتارمایه فلسفه سیاسی است. دو تعریف انسان به عنوان «موجود ناطق» و به عنوان «موجود اجتماعی» یقینا با یکدیگر در کشاکش هستند. زیرا از دیدگاه ارسطو انسان نهایتا تنها در شناخت مکتفی به ذات حقیقت عقلانی یعنی در تئوریا به کمال خود می رسد. اما این کشاکش رابطه مکمل پرثمری نیز هست، زیرا تئوریای فلسفی همواره تنها در یک محیط عینی اجتماعی صورت می پذیرد که پیدایش و تکامل آن را ممکن می سازد یا مانع می شود و به همین سبب باید موضوع بحث یک «فلسفه عملی» قرار گیرد.

سه اصل بنیادی تفکر ارسطو درباره انسان
سه اصل بنیادین در بعد سیاسی تفکر ارسطویی درباره انسان نقشی تعیین کننده دارد. نخست، فرض نابرابر بودن انسانها به دلیل خاستگاههای متفاوت آنهاست که به واسطه آن ذاتا برحسب آزاد یا بنده، مرد یا زن، یونانی یا بربر بودنشان و خصوصیاتی نظیر این، از یکدیگر متمایز می شوند. اصل متعارف دیگر تقدم رتبی کل (یعنی در اینجا همان جامعه دولت شهر یا پولیس) است بر تک افراد انسانی و سرانجام این نظریه با اصل بنیادین سومی تبیین می شود که بر اساس آن انسان به حکم طبیعت موجودی «سیاسی» یعنی مدینه ساز است. هرچند نباید این تعریف را تفسیری زیست شناختی یا تاریخی به معنای امروزیش بکنیم بدین معنا که بگوییم چون کل ذاتا مقدم بر اجزاء است دولتشهر می بایست همیشه وجود می داشته است. به عکس درست است که انسان همیشه خود را در یک اجتماع می یابد اما همواره خود را شهروند یک دولتشهر تلقی نمی کند و نمی تواند به دلخواه (مثلا با وضع یا قرارداد) چنین موقعیتی را به وجود بیاورد، بلکه بعد سیاسی این موجود نیز همانند تمامی آنچه به حکم طبیعت موجود است، در طول زمان تطور پیدا می کند تا سرانجام به لحاظ تاریخی هم رد شرایط بهینه که کاملتر از آن ممکن نباشد یعنی در بهترین شرایط ممکن، به صورت یک کل واقعی تحقق پیدا کند.
انسان، از آن جهت که موجودی است که همواره در کنش متقابل با دیگران به سر می برد، تنها در دولتشهر (پولیس) یونان، یعنی در نظام دموکراسی مستقیم شهروندان آزاد صاحب رأی، که در آن انسانهای دیگر به نسبت درجاتشان در مراتب فروتر قرار می گیرند، به کمال غایت انسانی خود می رسد، زیرا دولتشهر گذشته از تأمین صرف مایحتاج انسان (کار، امنیت، نیاز جنسی)، یک زندگی سعادتمندانه، موفق و خودبسنده و خلاصه، یک «زندگی نیک» را برای او امکان پذیر می سازد. «زندگی نیک» هم در بردارنده امکان به فعلیت رساندن خود از ناحیه تک افراد انسانی و هم یکپارچه شدنی در یک کل «نیک» است تا فرد انسانی به دلیل نداشتن تکیه گاه و باری به هر جهت بودن در مرتبه ای کمتر از آنچه بالقوه هست متوقف نماند. این «زندگی نیک» هرچند مرهون طبیعت است، بدون وجود عقل انسان (logos) پدید نمی آید، عقلی که با دریافت حق و ناحق در اینجا نیز به بالاترین مرتبه کمال خود می رسد.

متن برگزیده

متن زیر از کتاب سیاست ارسطو انتخاب شده است.

انسان؛ موجودی حکمت ساز
از آنجا که می بینیم هر مدینه ای یک اجتماع است و هر اجتماعی به خاطر تحقق خیری پابرجاست (زیرا تمامی موجودات هر کاری را به قصد چیزی انجام می دهند که خیر می پندارند)، روشن است که هرچند هدف هر جامعه ای نوعی از خیر است اما فراتر از هر خیری متوجه مهمترین خیر یعنی خیری است که از نظر همه جوامع، خیر و جامع همه خیرها باشد. این همان چیزی است که اصطلاحا مدینه و جامعه سیاسی نامیده می شود.
همچنان که در سایر موارد باید مرکب را به اجزایی غیر مرکب تجزیه کنیم (زیرا اینان کوچکترین اجزای کل هستند)، در مورد مدینه نیز باید بدانیم که مرکب از چه اجزایی است. در این صورت فرق میان نسبتهای فوق را بهتر خواهیم شناخت و خواهیم دانست که آیا می توان درباره هر یک از آنها چیزی دریافت که به لحاظ علمی سودمند باشد یا نه.

خانواده نخستین پیوند اجتماعی
در اینجا نیز همچون سایر موارد بهترین روش پژوهش باید این باشد که موضوعات را بدان سان که از مبدئشان پدید می آیند دنبال کنیم. نخست لازم است موجوداتی به هم بپیوندند که بدون یکدیگر قادر به بقا نباشند. از یک سو انسان ماده و انسان نر را داریم که برای تولید مثل به هم می پیوندند (آن هم نه از روی اراده آزاد، بلکه بدان جهت که یان پیوند همانند موارد مشابهش نزد حیوانات و گیاهان بر این میل طبیعی استوار است که اینان می خواهند موجود دیگری از جنس خودشان به جای بگذارند) و از سوی دیگر پیوند میان موجداتی که به حکم طبیعت حاکم و محکومند را داریم به جهت حفظ حیات خودشان. زیرا موجودی که بتواند با فاهمه خویش پیش بینی کند طبعا حاکم و مسلط است و موجودی که قادر باشد با جسم خود امور پیش بینی شده را به انجام رساند طبعا محکوم و خادم است. به همین سبب سود این پیوند هم عاید ارباب می شود و هم عاید برده.
نخستین حاصل پیوند این دو اجتماع، خانواده است و هزیود به حق چنین سروده است که: «اینک پیش از هر چیز یک خانه، یک زن و یک گاو نر شخم زن.» زیرا گاو نر برای تهیدستان جایگزین برده است. پس اجتماع طبیعی برای گذران زندگی روزانه همان خانواده است. خارونداس اعضای خانه را «همسفره» می نامد و اپیمندیس اهل کرتا «هم آبشخور».

اجتماعات متشکل از چندین خانواده
نخستین اجتماعی که از چند خانواده، آن هم نه برای تأمین نیازهای آنی، تشکیل می شود، دهکده است. به نظر می رسد که دهکده، بر حسب طبیعتش بیش از هر چیز شعبه ای از خانه باشد و اعضایش را برخی «پرورده یک شیر» یا «فرزندان و فرزندان فرزندان» می نامند. به همین سبب مدینه ها در آغاز تحت امر شاهان بودند، همچنان که نزد اقوام بربر هم اینک نیز چنین است. زیرا کسانی که در آنها می آمدند رعایای شاهان بوند. مسن ترین عضو خانواده همچون نیک شاه بر آن حکم می راند و به همین ترتیب بر انشعاباتی از خانواده که بر خویشاوندی استوار است. مقصود هومر از این شعر که «هرکس قانونگذار فرزندان و زنان خویش است» همین است، زیرا آنها پراکنده می زیستند و انسانهای روزگاران کهن نیز در اصل چنین زندگی می کردند.
باز به همین سبب همان بر این مدعایند که خدایان تحت امری پادشاهند، چرا که خودشان در حال حاضر، و برخی پیش از این، تحت فرمان پادشاهان بوده اند، زیرا همان طور که انسانها پیکر خدایان را به صورت خویش می سازند، حالات مختلف حیات آنان را نیز همسان زندگی خود می انگارند.

مدینه به مثابه وضعیت طبیعی

سرانجام کاملترین اجتماع مدینه است. مدینه به نهایت خودبسندگی و اتکاء به ذات رسیده است که ابتدا برای زنده ماندن صرف پدید آمده و سپس به خاطر رسیدن به کمال زندگی پابرجاست. به همین سبب هر مدینه ای به حکم طبیعت موجود است، چرا که اجتماعات نخستین نیز چنین بوده اند. مدینه غایت آن اجتماعهاست و غایت هر چیزی نیز وضعیت طبیعی آن است، زیرا ما وضعیتی را که هر چیز با پایان گرفتن تکاملش بدان نایل می شود طبیعت آن چیز می نامیم، مانند طبیعت انسان، طبیعت اسب و طبیعت خانواده. به علاوه، غایت و هدف، برترین خیر است. اما خودبسنده بودن، غایت و برترین خیرهاست.

مدینه سازی انسان به حکم طبیعت
از اینجا نتیجه می شود که مدینه از جمله ساختارهای طبیعی است و انسان به حکم طبیعت جانداری مدینه ساز است. آن کس که از روی طبع و نه بر حسب تصادف بیرون از مدینه زندگی می کند یا انسان بدی است و یا موجودی است فراتر از انسان که هومر درباره اش به نکوهش می گوید: «بی مجانس است، بی قانون و بی اجاق.» چنین کسی به حکم طبیعتش چنین است و علاوه بر آن حریص به جنگ و ستیز است، چرا که او، همچنان که در بازی شطرنج گفته می شود، فاقد هیچ گونه پیوند و تعلقی است.

توانایی شناخت موجد خانواده و مدینه

علاوه بر این معلوم است که انسان، در مقایسه با زنبور یا هر حیوان گله زیستی، جانداری است که در مرتبه ای بالاتر مدینه ساز است، زیرا به ادعای ما «طبیعت هیچ کاری را بیهوده نمی کند.» وانگهی انسان تنها حیوانی است که توانایی نطق دارد. اصوات، نمایانگر لذت و الم هستند و به همین جهت سایر حیوانات نیز واجد آنند (زیرا طبیعت آنان به این مرتبه رسیده است که لذت سالم را احساس کنند و این احساس را برای یکدیگر ابراز کنند).
نطق به کار بازگو کردن مفید و مضر و همچنین درست و نادرست می آید، زیرا ابزار این امر بر خلاف سایر حیوانات مختص به انسان است. تنها او توانایی شناخت خوب و بد و درست و نادرست و امثال آن را دارد. آنچه خانواده یا مدنیه را به وجود می آورد اشتراک در این امور است.

تقدم مدینه بر خانواده
مدینه بالطبع مقدم بر خانواده یا هر یک از ماست، زیرا کل باید مقدم بر اجزاء باشد، چرا که اگر کل [بدن] از میان برود دیگر اعضایی چون دست و پا هم وجود نخواهد داشت مگر به اسم، مانند دست سنگی. دست مرده تنها به این معنی می تواند هنوز دست قلمداد بشود. هر چیزی در حقیقت به وسیله وظیفه یا توانایی معینی تعریف می شود اگر آن را از دست بدهد دیگر نمی توان آن را همان شیء نامید مگر به اسم.
به این ترتیب آشکار می شود که مدینه بالطبع بر افراد مقدم است، زیرا از آنجا که فرد نمی تواند به تنهایی نیازهای زندگی خود را برآورده سازد، همان نسبتی را با مدینه دارد که جزء با کل. اما کسی که نتواند در اجتماع زدگی کند، یا در خودکفا بودنش محتاج به اجتماع نباشد، جزئی از مدینه نیست، بلکه باید یا جانوری وحشی باشد و یا خدا.

عدالت و خیر بنیان های اجتماع
بنابراین، تمامی آدمیان طبعا کششی به جانب اجتماع دارند و آن کس که نخستین بار اجتماعی برپا ساخته خالق بهترین خیرها بوده است، زیرا انسان همچنان که اگر به کمال رسیده باشد بهترین حیوانات است، در صورتی که از قانون حق به کنار باشد بدترین تمامی آنهاست. از همه بدتر بی عدالتی در سایه سلاح است. انسان به حکم طبیعت مسلح به هوشمندی و کارآمدی است و بیش از هر موجود دیگری می تواند اینها را در جهتی خلاف به کار اندازد. به ههمین سبب انسانی که از فضیلت بی بهره باشد، بی خداترین و درنده خوی ترین موجودات و در شهوترانی و آزمندی به خوراک بدترین آنهاست. در مقابل، عدالت مختص به اجتماع مدینه ایست، زیرا حق، نظم و سامان جامعه مدینه است و عدالت حکم می کند که چه چیزی عادلانه است.


منابع :

  1. هانس دیرکس- انسان‌شناسی فلسفی- محمدرضا بهشتی- انتشارات حرمس- تهران- 1384 صفحه 101- 99 و 109- 106

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/117148