زید بن دثنه (زید بن دَئَنِه)

از انصار و اصحاب رسول خدا (ص) فقیه و مبلغ اسلام که در حادثه «رجیع» شهید شد.
پدرش: دثنة بن معاویه بن عبید بیاضی، از قبیله «خزرج»
از زندگی قبل از واقعه «رجیع» چندان اطلاعی در دست نیست. فقط می دانیم که در جنگ بدر و احد، شرکت داشته است. بعد از جنگ احد، حادثه ای برایش اتفاق افتاد که به شرح زیر می باشد.

حادثه «رجیع»
چهار ماه پس از جنگ احد، در ماه صفر سال چهارم هجری، گروهی از نمایندگان انصار مدینه از قبیله «هذیل» در توطئه مشترکی با طرح نقشه و حیله، به بهانه اسلام آوردن و درخواست مبلغ، خدمت پیامبر آمده و تقاضا کردند تا آن حضرت کسانی را به منطقه آنها بفرستد و گفتند که: «مردم قبیله ما به اسلام گرایش پیدا کرده و از این رو، می خواهیم یاران شما، احکام خدا و قرآن بیاموزند.»
رسول خدا به حسب وظیفه پیامبریش، چند نفر از فقها، از انصار و مهاجرین را (که تعدادشان را بین 6 تا 10 نفر گفته اند)، به فرماندهی «مرثد بن ابی مرثد» و به نقلی «عاصم بن ثابت» همراه آنها فرستاد. همین که از مدینه خارج و از قلمرو مسلمین دور شدند و به چاه آبی به نام «رجیع» (این آبگاه، مربوط به قبیله هذیل بود که در 70 کیلومتری شمال مکه است) رسیدند، متوجه افرادی مسلح، حدود 100 نفر از مردم «بنی لحیان» شده و فهمیدند که نیرنگی در کار است. و چون خود را در محاصره کفار دیدند و پناهگاهی جز قبضه شمشیر نداشتند، آماده جنگ و دفاع شدند. کفار گفتند: «ما قصد کشتن شما را نداریم، می خواهیم شما را به مکه ببریم و به مقامات قریش، زنده تحویل دهیم و از آنها پول بگیریم، پس خود را تسلیم و اسیر ما کنید.» از میان این مبلغین، چند نفر تسلیم نشده و جنگ کردند ولی زید و دو نفر دیگر اسیر شدند.

شهادت زید بن دثنه:
افراد «بنی لحیان» این 3 نفر را به ریسمان بسته و به سمت مکه بردند. زید را به کفار مکه تحویل داده و در مقابل، اسیری را از قبیله هذیل که در دست قریش بود، مبادله و آزاد کردند. «صفوان بن امیه بن خلف» که پدرش در جنگ بدر به دست مسلمین کشته شده بود، «زید» را خرید تا با کشتن یک مبلغ اسلام، انتقام بکشد.
«صفوان» او را به دست غلامش «نسطاس» داد، تا او را به منطقه «تنعیم» (بیرون از حرم مکه) تنعیم، نقطه ای است که آغاز «حرم» و پایان «حل» شمرده می شود و برای عمره مفرده، از آنجا احرام می بندند. (در کناره شهر مکه در راه مدینه) برده و گردن بزند. نسطاس او را به تنعیم برد، در آنجا چوبه دار، نصب شد تا در اجتماعی بزرگ، «زید» به دار آویخته و دستور صفوان، اجرا شود.
گروه زیادی از قریش و یاران آنها، در آنجا برای تماشا جمع شدند، از آن جمله «ابوسفیان» که فرعون مکه بود و در تمام حوادث، دست او در پشت پرده یا بیرون کار می کرد، به «زید» رو کرد و گفت: «تو را به خدایی که ایمان داری راست بگو. آیا میل داشتی که اکنون «محمد» به جای تو بود و او کشته می شد و تو آزاد می شدی و به خانه ات برگردی؟»
«زید» در نهایت شجاعت گفت: «به خدا سوگند، هرگز من راضی نمی شوم که خاری به پای «محمد» (ص) فرو رود، هرچند که به قیمت آزادی من تمام شود و من زنده بمانم.»
ابوسفیان با تعجب و حال دگرگون رو به همراهانش کرد و گفت: «در طول عمر خود، هیچ کس را مانند اصحاب محمد ندیدم که تا این اندازه وفادار و علاقه مند باشند.»
چیزی نگذشت که «زید» را بالای چوبه دار بردند و بدین ترتیب، در راه عشق به دین و نشر آئین اسلام و مبارزه و شرک به شهادت رسید.
اندکی از مورخین، دلایل دیگری برای این حادثه، عنوان کرده اند.


منابع :

  1. جعفر سبحانی تبریزی- فروغ ابدیت

  2. رسول جعفریان- تاریخ سیاسی اسلام

  3. محمد بن سعد- طبقات ابن سعد- جلد 2

  4. سید مصطفی حسینی دشتی- معارف و معاریف

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/117754