غزالی و دفاع از سنت با انتقاد از فلسفه

برخلاف ابن حزم که محدود به سرزمین های غرب عالم اسلام بود، غزالی عالم سنیی بود که در مرکز سیاسی و عقلانی جهان اسلام فعالیت داشت. غزالی پس از یک سیر روحانی و عقلانی در میان فلسفه و عرفان سرانجام سنت را آنچنان که جمهور اشاعره فهمیده بودند پذیرفت و به دفاع از آن پرداخت. با اینکه اشاعره در تاویلاتی که از صفات خدا می کردند همچون پیروان حدیث اصول گرا نبودند، تا حدی با استدلال های فلسفی از واقعیت صفات خدا دفاع می کردند. بنابراین غزالی برای اینکه از عقیده سنت دفاع کند مجبور شد قول فیلسوفان مسلمان را که تصور نو افلاطونی خدا را به عنوان علت نخستین که عالم فایض از اوست بسط داده بودند رد کند.

علت نخستین از نظر فلاسفه مسلمان
علت نخستین یا علت بی علت فیلسوفان مسلمان مانند محرک نامتحرک ارسطو برای اجتناب از تسلسل علل به عنوان یگانه تبیین منطقی مورد توجه واقع شد. فیلسوفان مسلمان، با تصور واحد کامل مطلق که علت همه موجودات است، به وصف کاملی از خدا پرداختند که منطبق است با تعاریف فلسفی استوار از آنچه که واحد باشد. این تعریف از واحد با کندی (م. 259/ 873) که در مقام اشاره به خدا اصطلاح واحد (الواحد الحق)، را به کار می گیرد آغاز شد. کندی مدعی می شود که واحد حقیقی ممکن نیت هیچ نوع کثرتی را در وجودش بپذیرد و بنابراین متعری از همه صفات است و وجود واحد واجب است و وحدانیت تامش علت تمام موجودات این عالم است. کندی معتقد است که جهان حادث است و تمام حرکت و زمان معلول واحد حق است. این نظریه درباره حدوث عالم به وسیله استدلال های فارابی (م. 338/ 950) که کار مهمش نظریه فیض است تغییر یافت این اقدام می تواند جذب کامل تر فکر نوافلاطونی به وسیله فیلسوفان مسلمان ملحوظ شود.

خداوند و نسبت آن با جهان از نظر فارابی و ابن سینا
فارابی به خدا به عنوان موجود اول (الموجود الاول)، اشاره می کند که وجودش واجب و منزه از هر نوع نقص یا کثرت است. او طرح فیض را می پذیرد که طبق آن موجود نخستین موجود غیر جسمانی دوم را که درباره ذات خود و موجود نخستین به اندیشه می پردازد پدید می آورد. این موجود، موجود سومی را پدید می آورد و این جریان ادامه می یابد تا جهان تحت القمر به وجود می آید. فارابی با دقت بسیار می گوید که صدور دوم و تمام آنچه از آن بیرون می آیند نه چیزی را به اول می افزایند و نه چیزی از آن می کاهند. بالاخره، ابن سینا به ذکر اندیشه های فیلسوفان درباره خدا بیشتر اهتمام می ورزد و از او با عنوان واجب الوجود نام می برد. ابن سینا واجب الوجود را در مقابل ممکن الوجود قرار می دهد تا نشان دهد که واجب الوجد برای اجتناب از تسلسل باید بدون علت باشد. گذشته از این، ابن سینا طبق عقیده پذیرفته شده اخیر که واحد هیچ نوع کثرت ندارد، با قول به اینکه ماهیت خدا عین انیت اوست در توصیف او به تنزیه بیشتری می پردازد. او استدلال می کند که اگر وجود خدا عین انیت محض او نباشد، در این صورت وجودش عرضی خواهد بود که به ذاتش افزوده شده است. این ضرورت وجود را نقض می کند؛ زیرا هر عرضی که به ذات او افزوده شود نیازمند علت خواهد بود. پس از آن، ابن سینا نظریه صدور را که مبتنی بر تصور وی از واجب الوجود است بسط داد.

تلاش غزالی برای آشکار کرد تناقض فلاسفه
غزالی لازم دید این نتایج را که به وسیله فیلسوفان به دست آمده بود مورد انتقاد قرار داده و رد کند. او در تهافت الفلاسفه خود با اقامه برهان فلسفی به اینکه عقاید فیلسوفان بدیهی نیست و در واقع اغلب متناقض است می کوشد تا از عقاید سنت گرایانه اشعریت دفاع کند غزالی در نخستین فصل بسیار مطولش که درباره مسئله قدم و حدوث عالم است مثال ها و دلیل های بسیاری ذکر می کند تا از این نظریه که خلقت جهان در زمان امری منطقی و معقول است دفاع کند. او استدلال می کند که فیلسوفان با تقریر این ضابطه که شخص باید در بحث مربوط به طبیعت خدا اصطلاحات و تعاریف به کار گیرد قادر می شود ثابت کنند که مخالفانشان به علت تخلف از حدود مقدمات و اصول پذیرفته شده خطاکارند. این مطلب وقتی روشن می شود که ما به یکی از انتقادات غزالی از ابن سینا در خصوص خلقت عالم در زمان می نگریم.

انتقاد غزالی بر ابن سینا در خصوص خلقت زمانی عالم
غزالی به این جهت که تسلسل نامتناهی از نظر منطقی محال است وجوب وجود خدا را پذیرفت. اما او ادعا می کند که وجوب وجود خدا به عنوان علت نخستین به این معنی نیست که فعل او به عوان علت نخستین بالضروره ازلی باشد. او به جای آن پیشنهاد می کند که خداوند اراده الهی دارد که عین ذات اوست. او به واسطه این اراده قادر است هر وقت که برمی گزیند خلقت را آغاز کند. فیلسوفان استدلال می کنند که اراده و تعلق آن بالضروره باید با هم وجود داشته باشند و جدایی میان وجود مرید و وجود مراد مستلزم مرجحی حادث برای مرید است تا او را قادر سازد که متعلق اراده اش را در زمانی معین پدید آورد. در مورد خدا این بدین معنی است که او در اراده اش کامل نبوده برای رسیدن به مرادش نیازمند صفت جدیدی است. این البته ذاتا محال است. غزالی خاطر نشان می سازد که گفته های فیلسوفان در به کارگیری تعاریف و اصطلاحات درباره طبیعت خدا با هم سازگار نیست و می افزاید که آنها اراده خدا را با اراده انسان می سنجند. گفته ها آنها فقط شامل اراده انسان می شود، زیرا طبق اقوال خود آنها ممکن نیست خداوند با هیچ چیز دیگری مقایسه شود. او به عنوان دلیل به گفته های آنها در خصوص علم الهی اشاره می کند. آنها مدعی هستند که خداوند کلیات را بدون اینکه کثرتی در علمش پیدا شود می داد. در این حال اگر کسی علم خدا را با علم انسان مقایسه کند باید بگوید کثرت همان طور که در علم انسان وجود دارد در علم خدا هم موجود است. فیلسوفان با قول به اینکه ممکن نیست علم خدا علم حادث تصور شود از این مقایسه اجتناب می ورزند. غزالی می پذیرد که اگر علم خداوند یگانه است اراده او هم باید اینچنین باشد. به این صورت غزالی با تغییر مورد نزاع قادر می شود نشان دهد که در اقوال فیلسوفان ناهماهنگی هایی موجود است.

انتقاد غزالی بر ابن سینا در خصوص علام خداوند به جزئیات
غزالی سخنش را در خصوص علم خداوند به جزئیات به همین صورت استدلال ادامه می دهد. فیلسوفان این عقیده را که خداوند هر امر جزئی را می داند به دو دلیل رد می کنند. اولا دانستن یک چیز جزئی به معنای ادراک کیفیات مخصوص آن از راه ادراک حسی است. از آنجا که این کیفیات جزئی از ذات خدا نیست، او نمی تواند جزئیات را درک کند. ثانیا روند علم عالم به معلوم دلالت بر کثرت افعال و تعداد معلومات دارد. گذشته از این، فقط این را می توان گفت که خدا واحدی است که در آن کثرتی نیست. هر اشاره ای از خدا که او چیزی را به واسطه ارتباطی مستقیم با ماسوای خود برای وجودش کسب می کند باید مردود شناخته شود. بنابراین، نظریه ابن سینا در خصوص علم خداوند به جزئیات مسائل مشکلی پیش می آورد، در اینکه به نظر می آید که او می کوشد تا در این دعوی میان نقطه نظرهای فیلسوفان و متکلمان سازگاری برقرار سازد. شاید ابن سینا برای اینکه متکلمان اهل سنت را آرام کند آیه ای از قرآن می آورد تا نشان دهد که خداوند به همه اشیاء حتی به سنگینی یک ذره عالم است. اما او این علم را بدین صورت توصیف می کند که می گوید خدا جزئیات را از طریق کلیات می داند. او این مطلب را را با دو فراز توضیح می دهد: خدا جزئیات را می داند «از این حیث که کلی هستند» یا «به طریق کلی» توضیح وی از این دو فراز مبتنی بر این فرض است که خدا عقل محض است. بنابراین روند معرفتی که در انسان رخ می دهد نه تنها به خدا اطلاق نمی شود بلکه در خصوص او در واقع کاملا برعکس است.
غزالی پیش از آنکه انتقادش را از نظریه ابن سینا آغاز کند به تلخیص نظر اهل سنت درباره طبیعت خدا مبادرت می ورزد. او می گوید که مسلمان ها عالم را حادث می دانند، فقط خدا و صفاتش ازلی هستند و هر چیزی جز او به وسیله او و به واسطه او آفریده شده است. بنابراین هر چیزی بالضروره معلوم است، زیرا متعلق اراده باید معلوم مرید باشد. وقتی تصدیق شد که او مرید عالم است، باید بالضروره پذیرفته شود که او حی است، زیرا هر موجود زنده ای به غیر خودش علم دارد. پس مسلمان ها بدین طریق می دانند که خداوند به جهان علم دارد، زیرا آن را به واسطه اراده اش آفریده است اما فیلسوفان به علت اعتقادشان به ازلیت عالم نمی توانند اینچنین یقینی داشته باشند. غزالی بدین ترتیب با آنها به مجادله می پردازد تا ثابت کند که با وجود موافقت با فرض های آنها خدا می تواند به غیر خودش علم داشته باشد.

اراده و علم خداوند در نقاط تمرکز انتقاد غزالی با فلاسفه
غزالی در انتقاد خود از ابن سینا بحث را متمرکز بر اراده و علم خدا می کند. او مدعی است که اگر ابن سینا به این عقیده اش باقی بماند که خدا اراده ندارد و اینکه صدور یک عمل ضروری است، در این صورت مجبور خواهد بود بپذیرد که خدا به ماسوای خود علم ندارد. غزالی ادعایش را بر این دلیل مبتنی می سازد که علم به فعل ضروره فقط در مورد افعال ارادی است. بنابراین اگر کسی ادعا کند که عالم بدون اراده یا اختیار خداوند بالضروره از او صادر می گردد، همان طور که نور از خورشید صادر می شود، در آن صورت آن مستلزم علم خدا نخواهد بود. غزالی همین طور این ادعا را رد می کند که از آنجا که علم خدا ذات اوست علت همه موجودات است، و بنابراین دلالت بر این دارد که خدا همه معلولاتی را که علت آنها است می داند. به علاوه، او می گوید که عقیده ابن سینا با عقاید دیگر فیلسوفان و همچنین با آنچه خود درباره صدور عالم ادعا می کند متناقض است. حتی اگر پذیرفته شود که خداوند آنچه را که علت آن است می داند، همه فیلسوفان توافق دارند که فعل او واحد است و از او فقط واحد، یعنی عقل اول، صادر می شود. بقیه از عقل اول صادر نمی شوند و صدورشان از خدا فقط من غیر مستقیم و به وساطت واسطه ها است. ضرورت ندارد که خداوند جز عقل چیزی را بداند. اگر صدور امری ضروری است، در این صورت مستلزم علم خداوند به معلولات نیست. حتی برای فعل ارادی علم تنها برای حرکت اول لازم است، نه برای آثار غیر مستقیم.

عدم سازگاری عقاید اسلامی با قالب های فلسفی
بنا به نظر غزالی، همه برهان ها و دلیل های فیلسوفان مبتنی بر مقدمات غیر قابل اثبات است.نخستی باید نظری کلی اتخاذ شود، و پس از آن انسان بتواند دلیل هایی اقامه کند. اما برای اینکه برهان ها کارآیی داشته باشند همه اصطلاحات باید به وضوح تعریف شوند. منطق یعنی انسجام درونی یک نظام فی نفسه دلیل درستی آن نظام نیست. فیلسوفان مسلمان نظریه ها و تعریف هایی را از فیلسوفان یونانی اتخاذ کردند و پس از آن کوشیدند تا عقاید اسلامی را در قالب فلسفه یونانی بریزند. غزالی عقاید بنیادین اسلام سنی را پذیرفت و پس از آن نشان داد که ممکن نیست این عقاید را از دید فلسفی رد کرد.
غزالی هوشمندانه می کوشید تا استدلال منطقی را در دفاع از عقاید اهل سنت به کار گیرد. اما در این جریان در بحث صفات از روی کرد سنت گرایانه دور افتاد. برای اصحاب الحدیث این موضوع بسیار اصولی بود: وحی برتر است و عقل باید پیرو آن باشد. پیروان سنت، در برابر استدلال های غزالی و دیگران پیوسته استدلال می کردند که وحی الهی بدون توسل به کلام باید به طور کامل پذیرفته شود. به هر حال، پیروان سنت حتی برای دفاع از عقیده بنیادینشان در خصوص صفات، که باید وجود آنها را بدون سوال از کیفیاتشان پذیرفت به بسط و گسترش دلیل های بسیار سفسطه آمیز می پرداختند.


منابع :

  1. نصر- تاریخ فلسفه- صفحه 210-200

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/118065