ابو اسحق ثعلبی (م 427 ر 37) در تفسیر «الکشف و البیان» از حسین بن محمد بن حسین، نقل کرده است، که گفت موسی بن محمد برای ما حدیث کرد و گفت حسن بن علی بن شعیب عمری حدیث کرد و گفت: عباد بن یعقوب برای ما حدیث کرد و گفت: علی بن هاشم از قول صباح بن یحیی مزنی از قول زکریا بن میسره از قول ابن اسحق از براء بن عازب، برای ما حدیث کرد و گفت: چون آیه «و انذر عشیرتک الاقربین؛ خويشان نزديكت را هشدار ده.» (شعراء/ 214) نازل شد، رسول خدا فرزندان عبدالمطلب را که در آن روز چهل تن و خوراکشان گوشت و شیر بود، جمع کرد و به علی امر فرمود ران گوسفندی را ببرد. آنگاه خود، آغاز به خوردن کرد و به دیگران نیز فرمود «به نام خدا پیش آئید.» آن گروه ده نفر ده نفر جلو آمدند و غذا می خوردند. تا سیر می شدند. سپس دستور داد قدحی بزرگ از شیر آوردند. خود جرعه ای نوشید سپس فرمود، «آن را به نام خدا بنوشید.» و همگان نوشیدند تا سیراب شدند.
ابولهب لب گشود و گفت: «این است خوراکی که این مرد، شما را با آن جادو کرد.» پیغمبر در آن روز ساکت ماند و سخنی نگفت. فردا نیز آنها را چون روز قبل دعوت کرد و طعام و شیر داد سپس آنها را انذار کرد و فرمود: «ای بنی مطلب! همانا من از جانب خداوند عز و جل نذیر و بشیر شمایم. پس اسلام آورید و مرا اطاعت کنید تا هدایت شوید.» سپس فرمود: «کیست که با من برادری و همکاری کند و ولی وصی من پس از من باشد و نماینده من در خاندانم باشد که وام مرا بپردازد؟» همه آنها خاموش ماندند. پیغمبر سه بار سخنش را از سر گرفت و در هر سه بار همه ساکت بودند و تنها علی می گفت: «من آماده ام» بار سوم فرمود: «آری تو ای علی (چنین خواهی بود).» آن گروه برخاستند و به ابی طالب گفتند؛ «از فرزندت اطاعت کن که بر تو فرماندهی یافت.» این حدیث را با همین سند و متن، صدرالحفاظ گنجی شافعی در صفحه 89 کفایه آورده و جمال الدین زرندی نیز در «نظم دررالسمطین» آن را یاد کرده است.
ابواسحاق ثعلبی در «الکشف و البیان» این حدیث را از ابی رافع آورده و در آن جا است که پس پیغمبر فرمود: «همانا خداوند تعالی مرا امر فرموده است که خویشاوندان نزدیک خویش را بترسانم و شما خویشاوندان و افراد و خاندان سید به راستی که خداوند پیغمبری را بر نیانگیخت مگر آنکه برای او برادر و وزیر و وارث و وصی و خلیفه ای در خاندانش قرار داد. اینک کدام یک از شما بر می خیزد و با من بیعت می کند، تا برادر و همکار و وصی من؛ و نسبت او با من به مانند هارون و موسی باشد جز آنکه پیغمبری پس از من نخواهد بود.»
آن گروه ساکت ماندند. پیغمبر فرمود: «یا یکی از شما برخیزد یا این منصب در میان غیر شما و موجب پشیمانی شما خواهد بود.» سپس سه بار سخن را تکرار کرد و علی برخاست و با او بیعت کرد و پذیرای دعوت او شد، پس پیغمبر فرمود «به من نزدیک شو.» نزدیک رفت پیغمبر دهانش را گشود و از آب دهان خود در دهان علی انداخت و در میان سینه و پستان های علی دمید: ابولهب گفت: «چه بد چیزی به پسرعمت دادی: او دعوتت را پذیرفت، و تو دهان و رویش را به آب دهان پر کردی؟» پیغمبر (ص) فرمود «جان او را از حکمت و علم پر کردم.»
در صفحه 9 کتاب (الشهید الخالد الحسین بن علی) تألیف استاد حسن احمد لطفی است که بنابر آنچه گروه بسیاری روایت کرده اند، چون پیغمبر اعمام و خویشانش را جمع آورد تا آنان را انذار کند، فرمود: «پس کدام یک از شما مرا در این کار یاری می کند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟» هیچ یک نپذیرفتند مگر علی که کوچکتر از همه آنها بود، پس گفت: «ای پیغمبر خدا! من یاور تو در این کار خواهم بود.» پیغمبر (ص) دست بر دوش علی نهاد و فرمود: «این برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است. سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید.» و در صفحه 50 «کتاب محمد» تالیف توفیق حکیم است که پیغمبر فرمود: «من در عرب کسی را نمی شناسم که برتر از آنچه من برای شما آورده ام، برای قومش آورده باشد: من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و پروردگارم مرا ماموریت داده است که شما را به سوی او دعوت کنم، پس کدامتان مرا در این کار یاری می دهد که برادر و وصی و خلیفه من در میان شما بشود؟»
قریش: «هیچ کس. هیچ کس.»
اعرابی: «آری هیچ کس حتی سگ قبیله هم تو را در این کار یاور نخواهد بود.»
علی: «ای رسول خدا! من یاور توام. و با کسی که به جنگ تو برخیزد می جنگم.»
روزنامه نویس توانا عبدالمسیح انطاکی مصری در صفحه 76 تعلیقه اش بر قصیده مبارکی که درباره علی (ع) سروده است، این حدیث را آورده و عبارت آن این چنین است که پیغمبر فرمود: «هر کس در این کار به من پاسخ مثبت دهد و در پایان بردن آن با من همکاری کند برادر و وزیر و خلیفه من پس از من خواهد بود.» هیچ کس از بنی مطلب جز علی که جوانتر از همه آنها بود پاسخ نداد، علی گفت: «ای رسول خدا من حاضرم.» مصطفی فرمود: «بنشین» سپس گفتارش را برای بار دوم تکرار کرد. همه خاموش ماندند و علی پاسخ داد، «من آماده ام ای پیغمبر خدا!» مصطفی فرمود: «بنشین» برای بار سوم سخنش را از سر گرفت و در بنی مطلب کسی جز علی جواب نداد که گفت: «من هستم ای رسول خدا!» در این هنگام مصطفی (ص) فرمود: «بنشین که تو برادر و وزیر و وصی و وارث و خلیفه من پس از من خواهی بود.» عبدالمسیح این حدیث را در قصیده مذکور خود چنین به نظم کشیده است.
و تلک بعثته الزهراء علیه صلا *** ة الله للخلق عربیها و عجمیها
فصار یدعو إلیها من توسم فی *** ه الخیر سرا و خوف الشر یخفیها
بذا ثلاثة أعوام قضی و له *** قد دان بعض قریش و اهتدوا فیها
و بعدها جاءه جبریل یأمره *** بأن یجاهر بالإسلام مجریها
و قال فاصدع بأمر الله إنک مب *** عوث لتدعو إلیه الناس تهدیها
أنذر عشیرتک الدنیا بشرعتک ال *** غرا و أظهر لها أسنی معانیها
و مذ تبلغ أمر الله هم به *** بهمة ما اعتدا الکفار یثنیها
و لم یجد عضدا کی یستعین به *** علی مجاهرة قد کان خاشیها
إلا العلی فناداه و أخبره *** ببغیة حسب أمر الله باغیها
و قال هیئ لنا فی الحال مأدبة *** و لیتقنن لها الألوان طاهیها
فرجل شاة علی صاع الطعام و أع *** ساس لها اللبن النوقی یملیها
و ادع الهواشم باسمی کی أشافهها *** بأمر ربی باری و باریها
قام العلی بأمر المصطفی و دعا *** إلی ولیمته أکرم بداعیها
أبناء هاشم هم کانوا عشیرته *** و لم یکن فیهم إلا ملبیها
و عدهم کان عند الأربعین و هم *** رجالة العرب فی إحصاء محصیها
هذی عشیرة طه بل قرابته ال *** دنیا التی کان للإسلام راجیها
و إذ أتته تلقاها علی رحب *** ببشره و انثنی صفوا یحییها
حتی إذا ما استوی فیها المقام لها *** مد السماط و فیه ما یشهیها
فأقبلت و رسول الله یخدمها *** علی الطعام و یعنی کی یهنیها
حتی إذا أکلت ذاک الطعام و من *** ألبانه سقیت و الله کافیها
ظل الطعام کما قد کان و هو و ای *** م الله ما کان یکفی مستجیعیها
و تلک معجزة للمصطفی و بها *** قام العلی و عنه نحن نرویها
و ثمة ابتدر القوم الرسول بذک *** ری یمن بعثته یبدی خوافیها
و إذ أبو لهب فی الحال قاطعه *** و موه الحق بالتضلیل تمویها
و قال یا ناس طه جاء یسحرکم *** بذا الطعام احذروا الإضلال و التیها
هیا انهضوا و دعوه أن یغش نفو *** س الغیر فی هذه الدعوی و یصبیها
و هکذا ارفض ذاک الاجتماع و أن *** فس الجمع داجی الکفر غاشیها
و عاد طه إلی تکرار دعوته *** و کان حیدرة المقدام راعیها
حتی إذا اجتمعت للأکل ثانیة *** علی الخوان انثنی طه یفاهیها
فقال ما جاء قبلی قومه أحد *** بمثلما جئت من نعماء أسدیها
لکم بها الخیر فی دنیا و آخرة *** إذا انضویتم إلی زاهی مغانیها
فمن یوازرنی منکم فذاک أخی *** و ذاک یخلفنی فی رعی نامیها
فلم یجد من لبیب راح مقتنعا *** بصدق بعثته أو راح راضیها
و کلما ازداد تبیانا لبعثته ال *** زهراء زادته تکذیبا و تسفیها
و ثم بو لهب ناداه: ویلک لم *** یجئ فتی قومه ما جئتنا إیها
تبت یداه فإن الجهل توهه *** و الکفر فی درکات النار تتویها
و کرر المصطفی أقواله علنا *** و قد توسع إنذارا و تنبیها
فما رأی غیر ألباب محجرة *** هیهات لیس یلین النصح قاسیها
و أنفسا عن کتاب الله معرضة *** و الکفر قد کان و الإشراک معمیها
و أحجمت کلها عن فیض رحمته *** مع یمن دعوته فالکل آبیها
إلا العلی فنادی دونها: فأنا *** نعماک یا هادی الأکوان باغیها
نادی أن اجلس ثلاثا و هو یعرض دع *** واه علی القوم یبغی مستجیبیها
حتی إذا بات مأیوسا و منزعجا *** من الهواشم معیی عن ترضیها
عنها تولی إلی حیث العلی منو *** ها به بین ذاک الجمع تنویها
و کان ماسکه من طوق رقبته *** یقول: هذا لها و الله یحمیها
و قال هذا أخی ذا وارثی و خلی *** فتی علی أمتی یحمی مراعیها
و قال فرض علیکم حسن طاعته *** بعدی و إمرته ویل لعاصیها
فارفض جمعهم و الهزء آخذهم *** إلی الغوایة فی أدجی دیاجیها
و هم یقولون أحکام الغلام عل *** ی یا أبا طالب کن من مطیعیها
کذاک حیدرة ماشی النبوة مذ *** نادی بها المصطفی لبی منادیها
و شارک المصطفی من یوم أن وضع الأ *** ساس حتی انتهت علیا مبانیها
ترجمه: «محمد (که درود خداوند بر او باد)، در هر کس نشان خیری می دید، پنهانی و از بیم شر، وی را به بعثت پر درخشش خویش که برای هدایت همه مردم از عرب و عجم بود، دعوت می فرمود. سه سال بدین منوال گذشت و گروهی از قریش به وی گرایش یافتند و هدایت شدند سپس جبرئیل فرود آمد و وی را مامور کرد که دعوت به اسلام را آشکار فرماید و چنین گفت: فرمان خدا را آشکار کن که تو برای دعوت مردم به سوی خدا و هدایت آنان مبعوث شده ای، اینک خویشان نزدیک را به دین درخشانت انذار کن و معانی بلند این آئین را بر آنان اظهار فرما، و غیر از علی یاوری نیافت که او را در آئینی که از اظهار آن بیم داشت، مدد دهد، پس وی را فرا خواند و او را به مقصودی که به فرمان خداوند، خواستار آن بود، آگاه کرد. و فرمود، هم اکنون، خوراکی که باید به خوبی و رنگینی پخته شود، برای ما فراهم آر. ران گوسفندی را در دیگ خوراک انداز و بپز و کاسه هائی را از شیر پاک لبالب ساز و هاشمیان را از جانب من دعوت کن، تا با آنها درباره فرمان پروردگارم که آفریدگار من و ایشان است سخن گویم. علی به فرمان مصطفی برخاست و بنی هاشم را به مهمانی دعوت فرمود، و زهی دعوت کننده، همه بنی هاشم و خویشان پیغمبر آمدند و کسی نماند که دعوت را نپذیرفته باشد این دعوت شدگان، چهل تن بودند و همه از رجال عرب به شمار می آمدند اینها خاندان طه و بستگان نزدیک پیغمبر بودند که اسلام به ایشان امید داشت.
چون به خدمت آمدند، پیغمبر با پاکدلی خوش آمد و تهنیت گفت. آنگاه که در جای خویش آرمیدند و سفره ای اشتها انگیز گسترده شد آنها به خوردن پرداختند و پیغمبر به خدمت برخاست تا خوراک گوارایشان باشد غذاها را خوردند و شیرها را نوشیدند، و خداوند کفایت کننده بود چه خوراک، آنچنان که بود، باقی ماند و به خدا سوگند، آن طعام به اندازه ای کم بود که گرسنه ای را سیر نمی کرد. این معجزه مصطفی بود و این سخن از علی است، ما از قول او بازگو می کنیم. سپس پیغمبر به یادآوری و پرده برداری از اسرار بعثت خود پرداخت و ابی لهب بی درنگ سخن پیمبر را قطع کرد و حق را سخت به گمراهی آمیخت و گفت: ای مردم، طه با این خوراک شما را جادو کرد. هان از گمرهی و سرگردانی بپرهیزید. برخیزید و محمد را رها کنید تا او دیگران را با دعوت خود بفریبد و آنها را دریابد.
پیغمبر یکبار دیگر آنها را دعوت کرد، و حیدر کرار کارگزار و سرپرست پذیرائی بود و آنان دوباره بر خوان طعامی که محمد پخته بود، گرد آمدند. پس پیغمبر فرمود: پیش از این هیچ کس برای مردم خود، این همه نیکی را که من برای شما آورده ام نیاورده است، چون به پناهگاههای درخشان این آئین رو آرید، خیر دنیا و آخرت شما تأمین می شود اینک آنکه از میان شما با من همکاری کند برادر و جانشین من و باغبان بوستان دین خواهد بود. افسوس پاسخگوئی که با خرسندی به او روی آرد و به این نعمت خشنود باشد نیافت و هر چه بر بیان خود در مورد این بعثت شکوفا افزود بر تکذیب و نادانی آنان نیز افزوده می شد، در این هنگام ابولهب فریاد کرد: وای بر تو، آری هیچ کس برای قوم خود آنچه تو آوردی نیاورده است. دستش بریده باد که نادانی و کفر، وی را در درکات دوزخ سرنگون و نابود کرد و مصطفی سخنانش را آشکارا تکرار می کرد و بر ترساندن و هشیار کردن آنها می فزود. اما افسوس که غیر از دلهای سخت اندرز ناپذیر، و جانهائی رو گردان از کتاب خدا، که کفر و شرک کورشان کرده بود چیزی ندید همگان از فیض رحمت او روی گرداندند و با همه برکتی که در آن بود، از پذیرفتن خودداری کردند. مگر علی که فریاد زد: من پاسخ گوی توام، ای رهبر گمشدگان جهان! و پیغمبر سه بار علی را به نشستن فرمان داد و دعوت خود را به امید اجابت بر آنان عرضه فرمود تا اینکه از هاشمیان و پذیرفته شدن دعوت از جانب آنان ناامید و رنجور شد و روی به علی آورد و او را در میان جمع بلند کرد و در حالی که دست بر گردن او نهاده بود، فرمود، به خدا سوگند. این یاور دعوت من است. و اطاعت و فرمانبرداری از او، پس از من بر شما واجب است.
و وای بر نافرمانان وی. آنها پراکنده شدند، و همین مسخره کردنها، آنها را به تاریکترین وادی گمراهی کشاند. چه آنها به ابی طالب گفتند. تو نیز از فرمانهای پسرت اطاعت کن. اما علی، از آغاز، این چنین به ندای نبوت مصطفی پاسخ مثبت داد و تا آخر بر اثر پیغمبر رفت. و او را از آن روز که اساس دعوت می نهاد تا روزی که به آن سامان داد همراهی کرد.»