بازگشت از خیبر

وقتی کار پیامبر (ص) در خیبر تمام شد رهسپار مدینه گردید. در راه چون پیامبر (ص) به صهباء رسیدند از طریق برمه، برمه، از توابع مدینه می باشد، راه را ادامه دادند تا به وادى القرى رسیدند و قصد حمله به یهودیان آنجا را داشتند.
رفاعة بن زید بن وهب جذامى برده اى سیاه پوست به نام مدعم به رسول خدا (ص) داده بود که عهده دار مرتب کردن بار و مرکوب پیامبر (ص) بود. وقتی مسلمانان در وادى القرى فرود آمدند و به جایگاه یهودیان رسیدند معلوم شد گروهى از اعراب هم به آنها پیوسته اند. در همان حال که مدعم مشغول مرتب کردن بارهاى پیامبر (ص) و پیاده کردن آنها بود، یهودیان شروع به پرتاب سنگ و تیر اندازى کردند. آنها هم آماده نبودند و بر بالاى کوشک ها فریاد مى کشیدند. در چنین وضعى تیر ناشناسى به مدعم خورد و او را کشت. مردم گفتند، بهشت بر او گوارا باد. پیامبر (ص) فرمودند: چنین نیست، سوگند به کسى که جان من در دست اوست، به واسطه قطیفه اى که روز جنگ خیبر برداشت و آن را جزء غنایم به حساب نیاورد، آتش بر او شعله ور خواهد بود. وقتی مردم این سخن رسول خدا (ص) را شنیدند، ترسیده و برخی که بدون حساب چیزی از غنائم برداشته بودند آن را بازگرداندند. مثلا شخصی نزد آن حضرت آمد، و یک یا دو بند کفش آورد. پیامبر (ص) فرمودند: این بندها، بندهاى آتشین است.

آغاز نبرد با اهل وادی القری:
پیامبر (ص) اصحاب خود را براى جنگ آماده فرمود و ایشان را به صف کرد و پرچمی به سعدبن عباده، و پرچمى به حباب بن منذر، و پرچمى به سهل بن حنیف، و پرچمى به عباد بن بشر دادند. آنگاه یهودیان وادى القرى را به اسلام دعوت فرمود و گفت اگر اسلام بیاورند، اموال و جانشان محفوظ خواهد بود و حساب اجر و مزدشان با پروردگار است. در این موقع مردى از آنها به میدان آمد و زبیر بن عوام به مقابله با او شتافت و او را کشت. سپس مردى دیگر از آنها به میدان آمد و زبیر او را هم کشت. بعد مرد دیگرى به میدان آمد و امام على (ع) با او نبرد کرد و او را قتل رسانید. مردى دیگر به جنگ آمد که ابودجانه او را کشت، و هم مردى دیگر به میدان آمد که باز هم ابودجانه او را کشت، به طورى که پیامبر (ص) یازده نفر از یهود را کشت و هر گاه یکى از ایشان کشته مى شد بقیه را به اسلام دعوت مى فرمود. در این هنگام وقت نماز رسید، پیامبر (ص) با اصحاب خود نماز گزارد و پس از نماز همچنان یهودیان را به سوى خدا و رسولش دعوت مى فرمود و تا شب با آنها جنگ کردند. صبح فردا هنوز آفتاب به اندازه نیزه اى برنخاسته بود که یهودیان تسلیم شدند، و رسول خدا (ص) وادى القرى را به قهر و جنگ گشود، و خداوند اموال ایشان را به غنیمت مسلمانان در آورد، و اثاثیه و کالاى بسیار نصیب مسلمانان شد. پیامبر (ص) چهار روز آنجا اقامت کرده و آنچه به غنیمت گرفته بود میان اصحاب خود تقسیم فرمود، ولى زمینها و نخلستانها را همچنان در اختیار یهودیان گذاشته و ایشان را عامل خود قرار داد.

صلح با یهودیان تیماء:
وقتی به یهودیان تیماء خبر رسید که پیامبر (ص) با یهود خیبر و فدک و وادى القرى چگونه رفتار فرموده، با پیامبر (ص) صلح کردند و بنا شد که جزیه بپردازند و اموال آنها در دست خودشان باقى ماند. چون زمان خلافت عمر ابن خطاب فرا رسید، یهودیان مناطق خیبر و فدک را تبعید کرد ولى یهود وادى القرى و تیماء را متعرض نشد چون آن دو منطقه را جزء سرزمین شام مى دانستند و معتقد بودند که از وادى القرى به سوى مدینه جزء حجاز است و ماوراء آن از شام محسوب مى شود.
پس از آنکه پیامبر (ص) از خیبر و وادى القرى آسوده خاطر شدند، و خداوند آنها را به غنیمت به او داد، رهسپار مدینه گردید. چون نزدیک مدینه رسیدند شب را تا دیرگاه راه رفتند، و اندکى قبل از سپیده دم در محلى فرود آمدند تا مختصر استراحتى کنند. پیامبر (ص) فرمود: آیا مرد نیکوکارى هست که بتواند چشم خود را از خواب محفوظ دارد و ما را براى نماز صبح مراقبت کند که قضا نشود؟ بلال گفت: اى رسول خدا، من این کار را مى کنم. و گفته شده است در اینجا بود که داستان خواب ماندن پیامبر (ص) از نماز صبح رخ داد، البته برخی محققین این سخن را قبول ندارند. پیامبر (ص) مسیر را ادامه داد و چون به کوه احد نگریست فرمود: کوه احد ما را دوست مى دارد و ما هم آن را دوست مى داریم، پروردگارا من میان دو سوى مدینه را حرم قرار دادم. گویند: رسول خدا (ص) شبانه به ناحیه جرف رسید.

قتل عبدالله ابن سهل (قسامه و پرداخت دیه از بیت المال):
از حزام بن محیصه نقل کرده اند که گفت: ما در مدینه گرفتار گرسنگى شدید بودیم، بدین جهت به خیبر مى رفتیم و مدتى آنجا مى ماندیم و بعد بر مى گشتیم. گاهى هم به فدک و تیماء مى رفتیم و مدتى آنجا مى ماندیم و بعد بر مى گشتیم. یهودیان مردمى بودند که همواره محصول و میوه داشتند و آبهاى ایشان هیچگاه قطع نمى شد، چون آب ناحیه تیماء چشمه اى بود که از بن کوهى خارج مى شد و هیچگاه کم نمى شد. خیبر هم آن قدر آب داشت که گویى بر روى آب قرار گرفته است، و فدک هم همچنین بود.
رفت و آمد ما به آن نواحى پیش از اسلام بود. پس از اینکه رسول خدا (ص) به مدینه آمد و خیبر را گشود به دوستان خود گفتم: آیا صلاح مى دانید که به خیبر برویم که سخت به زحمت افتاده و گرفتار گرسنگى شده ایم؟ دوستانم گفتند، آن سرزمین ها دیگر آنچنان که بود نیست. ما مردمى مسلمان هستیم و باید پیش قومى برویم که با ما دشمنى دارند و نسبت به اسلام و مسلمانان خالى از کینه نیستند.
در عین حال چون سخت به زحمت افتاده بودیم، بیرون آمدیم تا به خیبر رسیدیم، و پیش قومى رفتیم که زمینها و نخلستانهایى که در دست آنها بود از خودشان نبود و رسول خدا (ص) این زمین ها را به آنها واگذار کرده بود تا در قبال دریافت نیمى از محصول کار کنند. سران و بزرگان یهود و ثروتمندان ایشان مانند: فرزندان ابى الحقیق و سلام بن مشکم و ابن الاشرف کشته شده بودند و کسانى که باقى مانده بودند مالى نداشتند و بیشتر کارگر و مزدور بودند. ما یک روز در شق بودیم و یک روز در نطاة و روز دیگر در کتیبه. کتیبه را براى خود بهتر دیدیم و مدتى آنجا ماندیم. دوست من به شق رفت و شب برنگشت، و من بر او از یهودیان مى ترسیدم. فردا صبح در پى او برآمدم و سراغ او را مى گرفتم تا به شق رسیدم. برخى از ساکنان آنجا گفتند: هنگام غروب آفتاب از اینجا گذشت و آهنگ نطاه داشت، گوید: به دنبال او به نطاة رفتم. آنجا پسر بچه اى به من گفت: بیا تو را پیش دوستت ببرم! او مرا کنار نهرى برد و مرا آنجا نگهداشت و من دیدم مگسهاى فراوانى از کنار گودال آب برمى خیزند. نزدیک تر رفتم و دیدم جسد دوستم که کشته شده آنجا افتاده است. به اهالى شق گفتم: شما او را کشته اید؟
گفتند، نه به خدا قسم، ما خبر نداریم. گوید: از چند یهودى کمک گرفتم و او را از آن گودال بیرون آوردم و کفن کردم و به خاک سپردم، و شتابان بیرون آمدم و خود را به مدینه پیش خویشانم رساندم و موضوع را به آنها خبر دادم. در آن هنگام پیامبر (ص) عازم جنگ عمرة القضیه بودند. سى مرد از خویشاوندان من همراهم بیرون آمدند که از همه بزرگتر برادر من حویصه بود. عبد الرحمن بن سهل برادر مقتول هم همراه من بود، مقتول، عبدالله بن سهل بود، عبدالرحمن بن سهل از من جوان تر بود و بر برادر خود مى گریست و رقت مى کرد. او مقابل رسول خدا (ص) به زمین نشست و ما هم گرد او نشستیم و این خبر قبلا به رسول خدا (ص) رسیده بود. عبد الرحمن گفت: اى رسول خدا، برادرم کشته شد. پیامبر (ص) فرمود: تکبیر بگو، تکبیر بگو! و او سکوت کرد. من صحبت کردم و رسول خدا (ص) به من هم فرمودند: تکبیر بگو! من هم سکوت کردم. در این هنگام برادرم حویصه سخنانى گفت و اظهار داشت که از نظر ما یهودی ها متهم به این کار هستند. من هم ماجرا را به اطلاع رسول خدا (ص) رساندم. پیامبر (ص) فرمودند: یا باید دیه دوست شما را بپردازند، یا اعلان جنگ به خدا و رسول او کنند. پیامبر (ص) در این مورد نامه اى به یهودیان نوشت، و آنها در پاسخ فقط نوشتند که «ما او را نکشته ایم». پیامبر (ص) به حویصه، محیصه، و عبدالرحمن و همراهان ایشان گفت: آیا حاضرید پنجاه سوگند بخورید به این پنجاه سوگند قسامه می گویند و مستحق دریافت خون بهاى دوست خود شوید؟ گفتند: اى رسول خدا، ما حاضر نبوده ایم و شاهد جریان نیستیم. پیامبر (ص) فرمودند: آیا حاضرید یهودیان در این باره براى شما سوگند بخورند؟ گفتند، اى رسول خدا، آنها که مسلمان نیستند
پیامبر (ص)، از طرف خود صد ناقه دیه او را پرداخت فرمودند: بیست و پنج شتر پنج ساله، بیست و پنج شتر چهار ساله، و بیست و پنج شتر دو ساله، و بیست و پنج شتر آبستن.
و نیز نقل شده است که: پیامبر (ص) فرمان دادند خون بهاى عبدالله بن سهل را یهودیان بپردازند، و اگر پرداخت نکنند اعلام جنگ به خدا و رسولش داده اند. در عین حال از مال خود سى و چند شتر به آنها کمک فرمود، و این اولین موردى بود که مسئله «شهادت گروهى» در اسلام مطرح شد.


منابع :

  1. سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص) جلد 19

  2. ترجمه محمود مهدوى دامغانى- مغازی واقدی

  3. محمد باقر مجلسی- مختصر زاد المعاد

  4. ابن سید ناس- عیون الاثر جزء- 2

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/119173