فدک
فارسی 5804 نمایش |فدک
فدک روستایی بود در نزدیکی های خیبر که تا مدینه دو روز راه فاصله داشت، از امام باقر (ع) نقل شده است: «که چون پیامبر (ص) از کار خیبر فراغت یافت، پرچم فدک را بیاراست و فرمود کیست حق این پرچم را ادا نماید. زبیر برخاست و گفت من. پیامبر فرمود نه. و سعد بن ابی وقاص برخاست و گفت من. پیامبر فرمود: نه. آن گاه خود چنین افزود: هان ای علی برخیز و تو پرچم را بردار.»
محیصة بن مسعود
البته در آثار اهل تسنن به تکرار بسیار به جای علی بن ابیطالب، نام محیصة بن مسعود گزارش شده است که از نظر ما صحیح نیست زیرا آنطور که برخی تاریخ نویسان گفته اند محیصه نه سردار دلاوری بود و نه جنگاور خاصی تا پیامبر (ص) پرچم را به زبیر و... ندهد و به جای ایشان پرچم را به محیصه دهد. البته در برخی گزارش ها نیز ارسال محیصه پیش از جنگ خیبر آمده است که این می تواند صحیح باشد. در این منابع آمده: «رسول خدا (ص) آنگاه که به طرف خیبر رفت، یکی از یاران خود به نام محیصة بن مسعود را به سوی اهل فدک فرستاد و آنها را به اسلام دعوت کرد و فرمود: وضعی پیش نیاورند که به آنجا هم مانند خیبر لشکرکشی شود. محیصة به آنجا رفت و پیام حضرت (ص) را رسانید. یهودیان امروز و فردا می کردند و منتظر بودند تا سرانجام کار خیبر را ببینند و با خود می گفتند: در قلعه های نطاة مردانی چون عامر، یاسر، اسیر، حارث، و از همه بالاتر سید یهود یعنی مرحب با ده هزار شمشیر زن وجود دارد، محمد چگونه می تواند به آنجا قدم گذارد در همین افکار باطل بودند که خبر رسید: اهل قلعه ناعم و بزرگان یهود به دست سپاهیان اسلام کشته شدند، این خبر آنها را هراسان کرد، آنگاه عده ای از یهود را با یکی از بزرگانشان به نام فون بن یوشع (و به نقلی یوشع بن فون) به همراه محیصه به محضر رسول الله (ص) فرستاده و پیشنهاد صلح کردند.»
زمین های فدک
اما در نقل دیگر که گفته پیامبر (ص) پس از خیبر علی (ع) را نزد فدک فرستاد آمده است: «علی (ع) پیش از این نیز به منطقه فدک آمده بود و به عنوان سردار یک سریه و فرمانده عملیات شناسایی، منطقه را می شناخت و احوال ایشان را تفحص کرده و در جهات مختلف شناختی اجمالی از آنان داشت. وقتی نزد اهل فدک رسید در نهایت مهر و صلح پیام پیامبر (ص) را برایشان گزارش فرمود. از او خواستند که پیامبر با آنان نیز همان گونه رفتار کند که با مردم خیبر رفتار کرده است. یعنی بر آنان ببخشاید و خونی از ایشان ریخته نشود... و با آن که شریک جرم خیبریان بودند و در تمامی احوال جنگ از هر گونه کمک و هم پیمانی در حقشان دریغ نکرده بودند، آنان را از جلاء وطن عفو فرماید و اجازه دهد که بر سر خانه و اموالشان به شرط شراکت و این که نیمی از مزرعه فدک از آن پیامبر باشد بمانند و علی به فرمان پیامبر و اختیاراتی که از او داشت بدین گونه با آنان صلح کرد». در هر صورت آنها چنین خواستند که در صورت موافقت رسول الله (ص) همانجا بمانند و نصف زمین های فدک از آن رسول خدا (ص) باشد، این پیشنهاد مورد قبول آن حضرت واقع شد و قضیه خاتمه یافت، بنا بر این زمین های فدک از آن رسول خدا (ص) گردید زیرا با صلح و بدون جنگ به دست آمده بود و خداوند در قرآن سوره حشر می فرماید: «و ما أفاء الله على رسوله منهم فما أوجفتم علیه من خیل و لا رکاب و لکن الله یسلط رسله على من یشاء و الله على کل شی ء قدیر (6) ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله و للرسول و لذی القربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل کی لا یکون دولة بین الأغنیاء منکم و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا و اتقوا الله إن الله شدید العقاب»؛ «و آنچه خدا از داراییشان به پیامبر خود غنیمت داد، آن نبود که شما با اسب یا شترى بر آن تاخته بودید بلکه خدا پیامبرانش را بر هر که بخواهد مسلط مى سازد، و خدا بر هر چیزى قادر است. آن غنیمتى که خدا از مردم قریه ها نصیب پیامبرش کرده است از آن خداست و پیامبر و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و مسافران در راه مانده، تا میان توانگرانتان دست به دست نشود. هر چه پیامبر به شما داد بستانید، و از هر چه شما را منع کرد اجتناب کنید. و از خدا بترسید که خدا سخت عقوبت است». (حشر/ 7-6). شیعه و اهل تسنن جریان فدک را همه همین طور نقل کرده اند پس آنجا مخصوص رسول خدا (ص) بوده و ایشان اختیار تام داشتند تا هر طور بخواهند در فدک تصرف نمایند، وقتی آیه: و آت ذا القربی حقه... نازل شد، پیامبر (ص) از جبرئیل پرسید مراد از خویشاوندم کیست؟ جبرئیل پاسخ گفت: فاطمه (س) است. فدک را به او ببخش زیرا حق اوست. آن حضرت دخترش فاطمه (س) را فرا خواند و فدک را به وی تسلیم کرد و در این رابطه سندی نوشت و چند نفر من جمله علی (ع) را شاهد گرفت و سپس سند را به فاطمه داد. فاطمه خود در این باره چنین می گوید: چون فدک را به من بخشید چنین فرمود: ای اهل بیت محمد بر شما بشارت باد، زیرا تنگدستی تان به پایان آمد...
ارث
اما بعدها ابوبکر و عمر فدک را از فاطمه باز گرفتند و حقش را پایمال کردند. فاطمه به درگاه آن دو خلیفه آمد و گفت که این مزرعه بخشایش پدرم بود. گفتند: نه. بخشایش نبود. گفت: چهار سال از تسخیر فدک تا زمان رحلتش در دست من بود آیا نبود؟ گفتند: آری بود. گفت: همین تصرف دوران چهار ساله برترین دلیل صدق مالکیت من بر این ملک است. چگونه اگر بخشایش نبود، حتی یک شب در زمان او روا بود که در دست من باشد. اما آنان این سخن برهانی و حجت ربانی را از او نپذیرفتند. فاطمه گفت: پس این فدک که در دست من است و می خواهید آن را از من بگیرید، بگویید به چه عنوان در دست من است. گفتند: «ارث». گفت: بسیار خوب هر چند ارث نیست و بخشایش است زیرا ارث را پس از فوت وامی گذارند و این ملک را پیامبر (ص) در زمان حیاتش به من بخشید، با این حال بگویید ارث است، آیا من وارث پیامبر نیستم. گفتند: هستی اما از او ارث نمی بری. فاطمه گفت: چگونه. ابوبکر به دروغ پاسخ گفت: من از پیامبر شنیدم که پیامبران ارث بر جای نمی گذارند. ابوبکر به فاطمه گفت: شنیدم از رسول خدا (ص) که فرمود لا نورث ما ترکنا صدقة؛ یعنی: ما ارث نمی بریم از آنچه بصورت صدقه به جا گذاشتیم. (مسند احمد، باب: مسند ابی بکر صدیق. السنن الکبری، بیهقی ج6 ص 300. صحیح ابن حبان جزء 27 ص 254 و ...). فاطمه گفت: «پناه بر خدا از این سخن! چگونه چنین چیزی ممکن است؟ قرآن می گوید: پیامبران برای فرزندان ارث می گذارند: «ارث داود سلیمان» داود برای سلیمان ارث بر جای نهاد. آیا این سخن را که تو و فقط تو در میان جمیع این امت مدعی آنی، چگونه امکان دارد پیامبر (ص) به تو گفته باشد و اما به من که وارث مسأله ارث اویم نگفته باشد؟!» اما سخن حقش را نپذیرفتند. فرمود: آیا به یاد دارید که پس از فدک این آیه نازل شد و «آتی ذالقربی حقه» ای پیامبر (ص) به خویشاوند خود حقش را بده. و پیامبر (ص) پس از نزول این آیه از جبرئیل پرسید مراد خداوند از خویشاوندم کیست و حقش چیست؟ پاسخ آمد: فاطمه است که باید فدک را به او بدهی. پس این حق من از ذی القربی است و به من تعلق داشته است. حقم را به من وا بگذارید. اما باز نپذیرفتند و به هر تشبث دروغ و وسیله ناشایستی حرمت آن چهره عظیم و والای پاک را شکستند و نگه نداشتند. و فاطمه مصر بود که این ملک بخشایش پیامبر بر من است. به فاطمه گفتند: شاهد بیاور که این ملک بخشایش پیامبر بر تو است. علی (ع) را آورد و او شهادت داد که پیامبر (ص) فدک را در زمان حیاتش، چهار سال پیش از رحلتش به فاطمه بخشیده است. شهادت علی (ع) را نیز نپذیرفتند. ام ایمن نیز شهادت داد حسین نیز شهادت دادند، رباح غلام رسول الله (ص) نیز شهادت داد ولی ابوبکر نپذیرفت، چون سیاست آن وقت این بود که پول و امکانی در اختیار علی (ع) قرار نگیرد.
فتنه و آشوب
اهل تسنن نوشته اند: چون ابوبکر سخنان فاطمه را در مسجد پیامبر (ص) شنید که از او حق فدک خویش را مطالبه می کند، بر منبر برآمد و گفت: ای مردمان این چه سخنانی است که هر کس و ناکس می گوید و به این سخنان گوش سپرده اید. کجا چنین آرزو و خواهش هایی در زمان پیامبر (ص) بود؟ هان بهوش باشید و هر که شنیده بگوید و هر که گواه بود سخن گوید. همانا این (قضیه فدک و گواهی ای که فاطمه آورده چونان) روباهی است که دم خودش را شاهد آورده. اینان (یعنی علی و فاطمه) خواهان همه گونه فتنه و آشوبند (این علی که می گوید) کار را به حال اولش برگردانید، یعنی فتنه و آشوب را، آن گاه که ضعیف شد و ساکن گشت دامن بزنید. اینان (یعنی علی) ضعیفه ها و زنان را به یاری می آورند و زن ها را به همکاری می خوانند. کارشان چون کار «ام طحال» (روسپی) است که بهترین کارها و کسانش بر او کارهای زشت و ناشایسته (روسپی گری روسپیان) بود. هان بدانید که من اگر بخواهم بگویم، می گویم و اگر بگویم به خشونت می گویم. اما اگر رهایم کنند ساکت می مانم.آن گاه ابوبکر رو به انصار کرده گفت: ای جماعت انصار سخن ابلهان شما به من رسیده است، در حالی که شایسته ترین کسانی که عهد پیامبر را رعایت کنند شمایید. شما که پیامبر به سویتان آمد او را مکان داده و یاری کردید. بدانید که من دست و زبانم را فقط علیه کسی که خاموش است و مستحق کیفر نیست دراز نمی کنم. (یعنی حواستان جمع باشد و اگر چیزی که موجب نارضایتی ام شد و از شما شنیدم خود دانید.) آن گاه از منبر پایین آمد و فاطمه (س) نیز به منزل خویش بازگشت. ابی الحدید سنی متن فوق را از کتاب چون این کتاب سقیفه را نزد استاد خود می خواندم و به این جا رسیدم به استاد خود نقیب ابی یحیی بصری گفتم: ابوبکر علیه چه کسی این سان بدگویی و به کنایه تعرض می کرد. پاسخ گفت ابوبکر به کنایه نمی گفت: بلکه آشکار و به تصریح سخن می گفت. چون چنین شنیدم گفتم اگر می فهمیدم چنین سخنان را علیه چه کسی به تصریح می گفت، از تو نمی پرسیدم. استادم خندید و گفت به علی بن ابیطالب، سلام بر او باد، این سخنان را می گفت. گفتم تمامی این سخنان ناشایست را به علی می گفت. گفت آری. ممکن است کسی فکر کند که چرا رسول خدا آن مقدار زمین را به فاطمه (ع) داد و چرا به دیگران نداد مگر آنجا نعوذ بالله تبعیض حکمفرما بود؟!! در جواب باید گفت: این کار به فاطمه (س) منحصر نبود، رسول خدا (ص) به دهها نفر از اصحاب و یاران خود، زمین ها و باغ ها، و ملک هایی داد. اماکنی که فتح شده و به دست مسلمانان افتاده بود و یا بعد از رفتن یهودی ها مانده بود می بایست به مسلمانان واگذار می شد، خود ابوبکر و عمر نیز از این تقسیمات بی نصیب نبودند به عنوان مثال آنگاه که یهود بنی نضیر از مدینه رانده شدند اراضی و املاک آن ها برای مسلمانان، ماند، حضرت از اراضی آنها بئر حجر را به ابوبکر و بئر جرم را به عمربن خطاب و سؤاله را که به آن مال سلیم می گفتند به عبدالرحمن بن عوف عطا فرمود و از اموال بنی نضیر نخلستانی به زبیر داد که زمین آن را جرف می گفتند. ولی آنها از کسی مصادره نشد و از کسی حقش مسلوب نگردید، جز فاطمه زهرا (س)، که ابوبکر فدک را در کمال بی رحمی از دست آن حضرت گرفت و شهودش را که از جمله امیرالمؤمنین (ع) و حسن (ع) بودند نپذیرفت.
منـابـع
سید جعفرمرتضی عاملی - الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 18
سيد علي اكبر قرشي- از هجرت تا رحلت
میثاق امیرفجر- خیبر جلوه ی اعجاز حیدر
سید هاشم رسولی محلاتی- زندگانی حضرت محمد
الشهر الاخیر من حیاة البشیر النذیر
احمد بن حنبل مسند - مسند احمد- جلد 1
7- السنن الکبری بیهقی ج6
8- صحیح ابن حبان جزء 27
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها