فلسفه عرفانی در اسلام

فلسفه عرفانی با جریان اصلی فلسفه اسلامی ارتباطی نزدیک دارد. فلسفه عرفانی از چندین شاخه عمده تشکیل می شود، از تفکر اسماعیلیه گرفته تا مابعدالطبیعه غزالی و ابن عربی، همراه با حضور نیرومند و مستمر در دنیای اسلامی معاصر. گرچه متفکران عرفانی می دانستند که از رویکردی به تفکر و علم جانبداری می کنند که با سنت مشائی بسیار متفاوت بود، رویکردی روشمند را بنا کردند که اغلب با آن سنت پیوند داشت. به طور کلی آنها به نقش شهود عقلی (intellectual) در نگرش ما به شناخت واقعیت تأکید داشتند، و درصدد بودند نشان دهند که چگونه ممکن است چنین شناختی بر اساس عقلی محکم بنا شود. آرائی که آنها به وجود آوردند به این قصد بود که پرتوئی از روشنائی به ماهیت معنای درونی اسلام بیفکند.

الف) فلسفه عرفانی به عنوان فلسفه اسلامی

در ابتدا مهم است که بپرسیم مقصود از فلسفه عرفانی در بستر سنت فلسفی اسلامی چیست. نزدیکترین واژه عربی به عبارت «فلسفه عرفانی» شاید عبارت حکمة الذوقیة باشد، که ترجمه لغوی آن «فلسفه یا حکمت ذوقی» است، که از لحاظ واجریشه شناختی (etymologically) دقیقاً با واژه sapience از ریشه لاتین sapere به معنی چشیدن تطبیق دارد. با این وجود، همان طور که در انگلیسی فهمیده می شود اصطلاح mystical philosophy شامل انواع دیگر تفکر در زمینه اسلامی است، اگرچه الحکمة الذوقیة در قلب آن قرار دارد. الحکمة الذوقیه معمولاً با فلسفه استدلالی، یا حکمة البحثیه در تضاد است.
فلسفه عرفانی در دنیای اسلام می بایست شامل همه دیدگاههای عقلانی باشد که نه تنها عقل بلکه قلب، عقل را مد نظر قرار می دهد و در واقع اساساً بینش اخیر را همچون ابزار اصلی برای کسب معرفت می داند. اگر این تعریف پذیرفته شود، در این صورت بیشتر مکاتب فلسفه اسلامی عنصری عرفانی خواهند داشت، زیرا به ندرت فلسفه ای عقلانی در اسلام توسعه یافته است که به تمایز بین عقل جزئی و عقل کلی و برتری عقل کلی قائل نباشد، در حالی که نقش قلب – عقل را در کسب علم نفی می کند. در این مدخل توجه خود را بر مکاتبی معطوف می داریم که نه تنها شامل معرفت بی واسطه (noesis) و نقش قلب – عقل یا اشراق در دستیابی به علم هستند بلکه بر آن تأکید دارند. بنابراین، ما مکتب مشائی را، با وجود عناصر عرفانی در برخی آثار فارابی، «فلسفه مشرقی» ابن سینا و نظریه عقل که به وسیله مشائیون مسلمان به طور کلی پذیرفته شده است کنار خواهیم گذاشت. در عوض، این بحث در درجه اول بر فلسفه اسماعیلی تمرکز دارد که به طور تنگاتنگ با تعالیم هرمسی (hermetic)، فیثاغورسی (pythagorean) و نوافلاطونی، مکتب اشراقی سهروردی و طرفدارانش، شاخه های معین فلسفه اسلامی در اسپانیا و بعدها فلسفه اسلامی در ایران و هند پیوند دارد. با این وجود، این بحث همچنین شامل نظریه های تعلیمی تصوف و مابعدالطبیعه آن از غزالی و ابن عربی تا زمان حاضر خواهد بود.

ب) اسماعیلیه و فلسفه هرمسی

فلسفه اسماعیلی از قدیمیترین فلسفه هایی بود که در اسلام پی ریزی شد و تاریخ آن به زمان تألیف ام الکتاب در قرن دوم هجری (هشتم میلادی) باز می گردد. این فلسفه در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) به وسیله ابوحاتم الرازی و حمیدالدین کرمانی بسط یافت و با ناصرخسرو به کمال رسید. طبعاً کل این سنت فلسفی ذاتاً رمزگونه بود و خود فلسفه را با بعد باطنی، درونی و لذا بعد عرفانی دین یکی می دانست. این فلسفه به تفسیر هرمنوتیک قرآن علاقمند بود و فلسفه اصیل را به عنوان حکمتی می دید که از تعالیم امام (که در سطحی معین با قلب – عقل یکسان شناخته شده است) حاصل می شود، شخصیتی که قادر است امکانات بالقوه عقل انسان را به فعلیت برساند و آن را قادر سازد به علم الهی دست یابد.
کیهان شناسی (cosmology)، روان شناسی (psychology)، و معادشناسی (eschatology) اسماعیلیه به طرز پیچیده ای به امام شناسی اش و نقش امام در آغاز به کشف و شهود در اسرار الهی پیوند دارد. بنابراین کلیه مکاتب گوناگون فلسفه اسماعیلی با وجود تمایزات مهم بین آنها خصوصاً به دنبال زوال فاطمیون، تمایزی که بین تفاسیر کسانی که از مکتب یمنی اسماعیلیه پیروی می کردند و کسانی که حسن الصباح و «قیام الموت» را در قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) پذیرفتند، باید فلسفه عرفانی دانسته شود.
دو عنصر فلسفی مهم که با سیعه به طور عام و با اسماعیلیه به طور خاص در طی قرون اولیه تاریخ اسلامی مربوط است عبارتند از: مکتب هرمسی و مکتب فیثاغورسی، که حضور آنها قبلاً در مجموعه نوشته های منسوب به جابربن حیان آشکار است، که هم زمان کیمیاگر و فیلسوف بود.
بعد فلسفی مجموعه جابری مطمئناً از ماهیتی عرفانی برخوردار است که بخش زیادی از تعالیم مکتب هرمسی را در خود گنجانده است، همان طور که در آثار بعدی کیمیاگری اسلامی که در واقع به عنوان مجاری انتقال فلسفه هرمسی به غرب قرون وسطایی عمل کرده اند، این گونه هستند. وقتی که ما درباره نقش محوری مکتب هرمسی در فلسفه قرون وسطای غربی فکر می کنیم نباید خاستگاه بی واسطه اسلامی کتب بنیادی را مانند لوح زمرد (emerald tablet) جنجالهای فلسفی (turba philosophrum) نادیده بگیریم و لذا اهمیت چنین آثاری را به عنوان متون فلسفه عرفانی اسلامی فراموش کنیم.
بنابراین روشن است که ما نمی توانیم حداقل بدون اشاره به کتب هرمسی که به وسیله کیمیاگران و نیز فیلسوفان و صوفیه که به تفکر اسلامی وارد شده و همچنین متون هرمسی که به وسیله خود مؤلفان مسلمان نوشته شده است درباره فلسفه عرفانی اسلامی سخن بگوییم. در واقع باید در این زمینه به یاد آورد که ابن سینا فیلسوف ایرانی به برخی کتب هرمسی نظیر پویماندرس (poimandres) علم داشته است و ابن عربی صوفی، دانش وسیع هرمسی را در فتوحات مکیه و بسیاری از آثار دیگرش به نمایش می گذارد. در مورد مکتب فیثاغورسی، گرچه عناصر آن در مجموعه جابری دیده می شوند، در ابتدا در رسائل اخوان الصفا در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) است، که ما می توانیم پیشرفت کامل نوعی مکتب فیثاغورسی اسلامی را بر اساس درک و شناخت نمادین و عرفانی اعداد و صور هندسی مشاهده کنیم. اخوان الصفا پس زمینه شیعی داشتند که آراء و عقاید آنها توسط اسماعیلیه بعدی پذیرفته شد. آنچه که در غرب عرفان عدد فیثاغورسی نامیده می شود، در دنیای اسلام توسعه کامل داشت و در واقع خیلی آسانتر از مسیحیت غربی با چهارچوب کلی تفکر اسلامی آمیخته شد.

ج) فلسفه اشراقی

شاید بادوامترین و بانفوذترین مکتب فلسفه عرفانی در اسلام، در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) با شهاب الدین سهروردی به وجود آمد که فلسفه اشراق را بنیان گذاشت. فرض اصلی سهروردی این بود که علم و معرفت برای انسان تنها از طریق تعقل حاصل نمی شود بلکه همچنین مهمتر از همه از طریق اشراق (illumination) در نتیجه تزکیه باطنی حاصل می شود. او مکتبی فلسفی را بنیان نهاد که بعضی آن را در معنی اصلیش حکمت (theosophy) نامیده اند، یعنی فلسفه ای کاملاً عرفانی اما بدون اینکه مخالفتی با منطق یا استفاده از عقل داشته باشد. در واقع، سهروردی پیش از آنکه آموزه اشراق را بیان کند از ارسطو و فیلسوفان مشائی مسلمان به دلایل منطقی انتقاد می کرد. این آموزه نه بر اساس رد منطق بلکه بر اساس فرا رفتن از مقولات آن از طریق معرفت اشراقی بر مبنای رابطه مستقیم و حضور (immediacy) استوار است، یا آنچه سهروردی خود «علم حضوری» (knowledye by presense) می نامید در مقابل علم حصولی (conceptual knowledge) که روش معمول ما برای کسب علم از طریق مفاهیم است.
در شاهکار او حکمة الاشراق – که به وسیله مشهورترین پژوهشگر غربی سهروردی، هانری کربن، با نام کتاب le live de la sagesse orientale ترجمه شد – استاد فلسفه اشراق شرحی از صورتی از فلسفه عرفانی ارائه می دهد که تا به امروز پیروانی داشته است. بر اساس تقدم اشراق به وسیله انوار آسمانی به عنوان ابزار اصلی دست یابی به علم و معرفت اصیل، مکتب اشراق در واقع برای ارزانی داشتن ماهیتی عرفانی به تقریباً کل فلسفه اسلامی بعد از خود راهگشا بود، که حتی نسبت به قرون اولیه تاریخ اسلامی به مکتب باطنی (esoteticism) اسلامی یا تصوف نزدیکتر بود، بدون اینکه ماهیت فلسفی خود را از دست بدهد. گرچه پیوند بین فلسفه و عرفان در اسلام بیش از همه به سبب ماهیت عرفانی و حکمی خود معنویت اسلامی است، در سطح رسمی بیش از همه این مکتب اشراق است که در به فعلیت درآوردن این پیوند نقش مؤثر داشت، چنانچه هشت قرن بعدی فلسفه اسلامی گواه این پیوند است.

در بخش دوم مقاله «فلسفه عرفانی در اسلام» به مباحثی چون پیوند عرفان و فلسفه در مغرب (اسپانیا) و در شرق (ایران و هند) و نیز صفت اکبری و تأثیر آن بر جریان های فلسفی اشاره می کند.

د) فلسفه در مغرب و اسپانیا

ظهور فعالیت عقلی در مغرب و به خصوص اندلس از ابتدا با صورتی عقلانی از تصوف همراه بود که در آن ابن مسره نقشی محوری داشت. بیشتر فیلسوفان مسلمان بعدی این ناحیه از جمله فیلسوفان مشاء، ابن باجه و ابن طفیل، دارای گرایش عرفانی بودند. تدبیر المتوحد ابن باجه، تنها رساله ای سیاسی نیست، بلکه در واقع به بررسی وجود باطنی انسان می پردازد.
حی بن یقظان اثر ابن طفیل، که بسیاری از غربیها به شیوه طبیعت گرا (naturalistic) و عقل گرا (rationalistic) به تفسیر آن پرداخته اند، بیانی نمادین از پیوند بین عقل جزئی و عقل کلی در درون انسان است، پیوندی که حاصل تأیید وحی است که همچنین از طریق فرشته وحی دریافت شد، که هیچ کس دیگر جز تجسم عینی عقل کلی (universal intellect) نیست.
به علاوه، این گرایش عرفانی را به صورت کامل آن باید در اشخاصی که چندان مشهور نیستند نظیر ابن السعد بداجز که مانند اخوان الصفا به عرفان ریاضی وفادار بود، و خصوصا ابن سبعین صوفی، آخرین فیلسوف اسپانیا در قرن هفتم هجری (سوم میلادی) که یکی از غیر متعارفترین صور فلسفی عرفانی در اسلام را بر اساس نظریه وحدت متعال وجود توسعه داد، دید. اندلس همچنین موطن بزرگترین شارح مابعدالطبیعه تصوف، یعنی ابن عربی بوده است.

هـ) تفکر اشراقی در شرق

در سرزمینهای شرقی دنیای اسلام و خصوصا ایران، که صحنه اصلی رشد و شکوفائی فلسفه اسلامی از قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) به بعد بود. در ابتدا فلسفه عرفانی طی قرون بعد با وجود احیای فلسفه استدلالی فیلسوفان مشاء چون ابن سینا، به وسیله خواجه نصیرالدین طوسی و دیگران غالب بود. در شرق در قرون هفتم و هشتم هجری (13و14 میلادی) بود که تعالیم اشراق با تأکید آن بر بصیرت درونی و اشراق به وسیله مفسران بزرگ سهروردی، شمس الدین شهرزوری و قطب الدین شیرازی، که استاد فلسفه ابن سینا نیز بود، احیاء شد. سه قرن بعد آراء و تعالیم عرفانی حتی با موضوعات فلسفی مکاتب قدیمتر آمیخته شد و اشخاصی چون ابن ترکه اصفهانی آگاهانه درصدد آمیختن تعالیم ابن سینا، سهروردی و ابن عربی برآمدند.
این گرایش در قرن دهم هجری (شانزدهم میلادی) با تأسیس مکتب اصفهان به وسیله میرداماد و مشهورترین فیلسوف تفکر اسلامی بعد از او، ملاصدرا، که با او تلفیق عقل، اشراق درونی و وحی کامل شد به کمال رسید. در این مکتب دقیقترین بحث منطقی با اشراق و تجربه مستقیم حقیقت غائی – آن طور که در شاهکار ملاصدرا، اسفار اربعه، دیده می شود – تلفیق شدند.
این فلسفه جدید اسلامی مطمئنا فلسفه عرفانی است و بر معرفت «تجربی» و مشاهده مستقیم حقیقت غائی و عوالم روحانی تکیه دارد، مشاهده ای که با چشم دل همراه است. با این وجود این فلسفه، فلسفه ای است که در آن مقولات منطق به عنوان نردبان صعود به دنیای حقیقت عرفانی مطابق با دیدگاه اسلامی محسوب می شود که در آن آنچه از منظر مسیحی، عرفان اسلامی نامیده می شود، عرفان و ماهیت حکمی است و عرفان اسلامی اساسا نوعی طریق معرفت است که عشق ملازم آن است، به جای دوستی و عشقی که خاص علم است.
به هر حال این نوع از فلسفه خصوصا در پیوند با نام ملاصدرا بود، که در حوزه فلسفی ایران در طی چند قرن گذشته استیلا داشته و اشخاص مهمی چون حاج ملاهادی سبزواری و ملاعلی زنوزی را در قرن سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی) پدید آورد که هر دوی آنها هم فیلسوف هستند و هم عارف. همچنین این نوع از فلسفه است که تا به امروز ادامه دارد و در واقع طی دهه های اخیر احیاء شده است. تقریبا تمامی فیلسوفان ایران که به مکتب ملاصدرا وابسته اند – که همچنین به نام الحکمة المتعالیه شناخته شده است – هم زمان فیلسوف و عارف بوده اند. همچنین فلسفه اسلامی در هند فقط بعد از سهروردی شروع به گسترش کرد و در طی هفت قرن گذشته بیشتر فیلسوفان اسلامی در آن سرزمین همان طور که در غرب معمول است، باید عارف نامیده شوند. تصادفی نیست که مکتب ملاصدرا بعد از او در هند به سرعت گسترش یافت و تا به امروز در آنجا شارحانی داشته است. شاید مشهورترین شخصیتهای اندیشمند مسلمان در هند، شاه ولی الله دهلوی، نمونه برجسته این واقعیت باشد. او فیلسوف و عارف و همچنین متکلم بود و بسیاری از آثار او شاهد تلفیق فلسفه و عرفان است. در واقع می توان گفت فلسفه اسلامی در هند اساسا فلسفه عرفانی است، به رغم توجهی که فیلسوفان مسلمان در آنجا به منطق و در برخی موارد به فلسفه طبیعی و پزشکی نشان دادند.

و) تصوف و سنت اکبری

هیچ بحثی درباره فلسفه عرفانی در اسلام بدون بحث درباره تعالیم تصوف و مابعدالطبیعه تصوف کامل نخواهد بود، گرچه به لحاظ فنی همیشه در تمدن اسلامی تمایزی آشکار بین فلسفه مابعدالطبیعه تصوف (معرفت) و عرفان گذاشته شده است. با این وجود، همان طور که از واژه “mystical philosophy” در انگلیسی فهمیده می شود، فلسفه عرفانی مطمئنا شامل مابعدالطبیعه تصوف و نظریات جهان شناسانه می شود که به طور واضح تا قرن ششم و هفتم هجری (دوازدهم و سیزدهم میلادی) مدون نشده بود، گرچه پایه های آن در قرآن و حدیث و اقوال و نوشته های متصوفه اولیه قرار دارد. اولین مؤلفان صوفی که به طور آشکار به شرح و تدوین نظریات مابعدالطبیعی پرداختند، ابوحامد غزالی در رسائل متأخری نظیر مشکوة الانوار و رساله لدنیه و نیز عین القضات همدانی بودند که یک نسل بعد از او می زیست.
با این وجود، نوشته های این اساتید بزرگ سرآغازی برای شرحهای عظیم شیخ و مرشد بزرگ عرفان اسلامی محی الدین ابن عربی بودند، که شاید بانفوذترین شخصیت فکری اسلامی طی هفتصد سال گذشته بود. او نه تنها تأثیری عمیق بر بسیاری از جنبشهای تصوف داشت و «سنت اکبری» را تأسیس کرد که با اساتید بعدی چون صدرالدین قونوی، عبدالرحمان جامی و در قرن گذشته، امیر عبدالقدیر و شیخ احمد علوی شناخته می شود؛ او و مکتبش همچنین بر فلسفه رسمی تأثیرگذار بودند تا جایی که شخصیتی چون ملاصدرا بدون او نمی توانست ظهور یابد.
تعالیم ابن عربی درباره وحدت متعال وجود، انسان کامل، عالم مثال و حقایق معاد شناختی نه تنها رمزگونه و عرفانی و دارای اهمیت فراوان برای درک آموزه های باطنی اسلام هستند، بلکه همچنین منابع تأمل فلسفی برای نسلهای بعدی فیلسوفان اسلامی تا به امروز به شمار می روند، که مکاتب گوناگون و غنی فلسفه عرفانی را طی هشت قرن گذشته تأسیس نموده و جریانهای تفکر فلسفی را پدید آورده اند که هنوز در دنیای اسلام زنده هستند. کافی است فقط درباره شخصیتهای قرن چهاردهم هجری (بیستم میلادی) همچون علامه طباطبایی در ایران و عبدالحمید محمود در مصر فکر کنیم تا اهمیت پیوند بین فلسفه و عرفان را در سنت عقلانی اسلام، نه تنها در طی اعصار بلکه به عنوان بخشی از حوزه تفکر عقلی اسلام معاصر بشناسیم.


منابع :

  1. محمود زارعی بلشتی- دائرةالمعارف فلسفه راتلج- امیرکبیر، 1385- صفحه 97-91

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/19164