تعریف دین از نظر دانشمندان غربی

دانشمندان غربی نیز تعاریف گوناگونی را برای دین‌ ارائه کرده اند و هر کدام بر جنبه خاصی تأکید نموده اند، به خصوص جامعه شناسان تعاریف کثیری را از دین ارائه نموده اند که درباره تعاریف این جامعه‏ شناسان و صاحب ‏نظران علوم اجتماعى اختلاف نظر بسیاری مشاهده می‏شود، این تعاریف را می توان تحت عنوان موضوعات زیر بررسی نمود:

تعاریف جامعه ‏شناختى دین
اینها تعاریفى هستند که جنبه ‏هاى جامعه ‏شناختى‏ با وضوح بیشترى در آنها انعکاس یافته و بر مبناى دیدگاه‏هاى جامعه ‏شناختى به موضوع نظر میکنند. به عنوان نمونه، در کتاب فرهنگ جامعه ‏شناسى تحت عنوان دین و مذهب‏ توضیحات روشنگرى آمده است: «در جامعه ‏شناسى مجازا دو تلقى در مورد تعریف دین وجود دارد: اولى به پیروى از ا. دورکیم (1912)، آن را از نقطه نظر آثار و وظایف اجتماعى ‏اش چنین تعریف می‏کند: دین دستگاهى از باورها و آداب است، در رابطه با مقدساتى که مردم را به صورت گروه‏هاى اجتماعى به یکدیگر پیوند میدهد. در معنى کردن دین با این تلقى، بعضى از جامعه ‏شناسان مفهوم آن را بسط داده و دین را در برگیرنده ملیت‏ گرایى نیز به حساب آورده‏ اند. نظرگاه ذکر شده، بدین عنوان که بیش از اندازه شاملیت دارد مورد انتقاد قرار گرفته است؛ چرا که تقریبا هرگونه فعالیت همگانى مثلا مسابقات بیس‏بال هم می‏تواند اثرات وحدت‏ بخش بر گروه‏هاى اجتماعى داشته باشد».

از همین جامعه ‏شناس فرانسوى تعریف مشابه دیگرى نقل شده است: «دین نظام وحدت یافته ‏اى است از اعتقادات و اعمال مربوط به اشیاى مقدس یعنى اشیایى که مجزا شده و تحریم گردیده‏ اند، اعتقادات و اعمالى که همه گروندگان را در جمعیت اخلاقى واحدى، که معبد نامیده مى‏شود، وحدت میبخشد». چنین نگرشى به دین، که همراه با پیدایش رشته‏ هاى جامعه ‏شناسى و مردم ‏شناسى بود، سبب ورود عوامل اجتماعى، اقتصادى، تاریخى و فرهنگى در تعریف ‏سازى شد و همان‏گونه که در دایرة ‏المعارف دین اشاره شده، در واقع، بعضى از طرفداران این رشته ‏هاى علمى، به تصریح یا تلویح برآنند که تعریف و ماهیت دین از تحلیل ساختارهاى دینى حاصل می‏گردد.

توجه به نظرات فویر باخ‏ نیز در این مورد میتواند گویا باشد. او مذهب را نوعى از خود بیگانگى دانسته و معتقد بود پیشرفت و گسترش شناخت انسان و بازگشت انسان به خود جبرا باعث منتفى شدن مذهب میگردد و بر این مبنا، در تحلیلى که از مذهب ارائه میکرد، آن را مولود فعل و انفعالات جامعه و در واقع، ناشى از حالت از خود بیگانگى انسان نسبت ‏به خود می‏دانست. در این راستا می‏توان به تعاریف دیگرى از همین متفکران (غربى) اشاره کرد؛ از جمله میرچا الیاده می نویسد: «دین، لغتا یعنى همبستگى و در اصل، دلالت‏ بر یک سلسله دغدغه دارد که صاحبان آنها را به یکدیگر پیوند می‏دهد و بین آنها همبستگى نزدیک پدید مى ‏آورد». یا تعاریفى که بر مبناى انگیزه ‏هاى مؤکد بر یک رفتار دینى استوار است: «دین عبارت است از جستجوى جمعى براى یک زندگى کاملا رضایتمندانه». تعاریف دیگرى را نیز میتوان جزو دیدگاه جامعه ‏شناختى جدید نسبت ‏به دین قرار داد با این وجه تمایز که نقش و تاثیر فرهنگ و الگوهاى رفتارى در آنها به گونه ‏اى چشمگیر وجود دارد. از این نمونه به آنچه در مقاله دین‏ در دایرة ‏المعارف دین آمده است، اشاره می‏کنیم: «دین عبارت است از سازمان‏ یابى حیات بر محور ابعاد عمقى تجربه که بر طبق فرهنگ محیط، از نظر صورت، کمال و روشنى فرق میکند».

تعاریف نظرى دین
این تعاریف مربوط به دیدگاه‏هاى نظرى و مفهومى نسبت‏ به دین‏ می‏باشد که بعضا وجوه تشابهى با برخى از تعاریف متکلمان دارد که پیش‏تر نیز بدان اشاره شد. در این دیدگاه‏ها غالبا ابعاد اعتقادى و معرفتى دین مبناى تحلیل قرار گرفته ‏اند. در دایرة ‏المعارف دین آمده است که گاهى بعضى تعریف‏هاى غرب‏ پسند دین را با مجموعه اعتقادات، بخصوص اعتقاد به موجود متعالى، برابر گرفته ‏اند. ماکس مولر خاورشناس و دین‏ شناس آلمانى گفته است: «دین کوششى است‏ براى درک آنچه درک نشدنى است و بیان آنچه غیرقابل تقدیر است». او با تاکید بر جنبه عقلانى می‏گوید: «دین یک قوه و یا تمایل فکرى است که مستقل است و نه على ‏رغم حس و عقل، بشر را قادر میسازد که بى‏ نهایت را تحت اسامى و اشکال گوناگون درک نماید». هربرت اسپنسر، محقق انگلیسى، مانند اگوست کنت فرانسوى، که پدیده ‏هاى دینى را بر اساس حالات روانى، لغزش‏هاى فکرى و تحول زندگى اجتماعى تبیین می‏کند، دین را وسیله ‏اى براى توضیح راز جهان دانسته است. بعضى نیز گفته ‏اند: «دین عبارت از تبیین احساسات قلبى انسان است».

در همین رابطه، مى‏توان به تعریف دیگرى از ماکس وبر و بعضى دیگر اشاره داشت که دین را به عنوان هر مجموعه مفروضى از پاسخ‏هاى محکم و منسجم به معماهاى هستى بشر مانند تولد، ناخوشى یا مرگ که معنایى براى جهان و زندگى به وجود مى ‏آورند، تعریف میکند. در تعریف دیگرى نیز از دایرة ‏المعارف دین، در تمایز مفهومى دین‏ و اخلاق‏، دین را متضمن اعتقادات، جهت‏گیرى‏ ها و اعمالى دانسته است که بشر را به عوامل فوق طبیعى یا حقایق مقدس و متعالى مربوط میسازد. دین به امرى مى‏ پردازد که آن را مساله تفسیرپذیرى خوانده‏ اند که خود شامل پرسش‏هاى همیشگى در مورد حقیقت نهایى و هدف جهان طبیعى و نیز معناى مرگ و رنج است. در نهایت، باید تعاریفى را هم که بر مبناى دیدگاه نظرى و مفهومى، بر جنبه ‏هاى اجتماعى دین تاکید دارند جزو این دسته جاى داد؛ از جمله، تعابیرى که دین را برابر با آگاهى به متعالى ‏ترین ارزش‏هاى اجتماعى قلمداد کرده ‏اند.

تعاریف شهودی دین
این تعاریف تحلیل‏هایى است که از منظر یک دیدگاه شهودى و عاطفى به موضوع دین‏ نگریسته و سایر ابعاد آن را در سایه این مبنا مورد توجه قرار داده است. ایمان، شهود و احساس به عنوان شاخه‏ هاى اصلى، در این دیدگاه‏ها شناخته می‏شود. ادوارد بی تایلر انگلیسى دین‏ را ایمان به موجودات روحانى دانسته است.
جیمز فریزر نیز در کتاب شاخه هاى طلایى، دین‏ را عبارت از ایمان به قواى مافوق بشرى تلقى میکند. به این ترتیب، می‏توان گفت که در این بینش‏ها برخلاف دیدگاه نظرى و مفهومى، ریشه دین در احساس‏ نهاده میشود و به آن موضوعیت پیدا می‏کند، نه در عقل و قواى تعقلى. تحقیق آلمانها در زمینه تاریخ ادیان و علوم فرهنگى، شیوه‏ هایى از مفهوم‏ سازى دین به وجود آورده است که از رهیافت تنگ میدان و شناختارى صرف کنت، اسپنسر و ا.ب. تیلور بسى فراتر می‏رود. فریدریش شلایر ماخر تاکید ورزیده است که دین ریشه در احساس دارد، نه در عقل. در نتیجه، دین باید چیزى فراتر از کوشش ابتدایى در به دست آوردن تصورى از جهان باشد.

در بخشى از مقاله دین‏، پس از اشاره به انتقاد منتقدان غربى از تعاریف مفهومى و نظرى محض نسبت ‏به دین به این نکته اشاره شده است که: «در اواخر قرن هیجدهم کوششى به عمل آمد که تاکید را در تعریف دین از دیدگاه مفهومى بردارند و بر دیدگاه شهودى و عاطفى بگذارند. فریدریش شلایر ماخر آن را به احساس اتکاى مطلق توصیف کرده است. مرادش از اتکاى مطلق، چیزى است در تقابل با سایر احساس اتکاهاى نسبى و جزئى. از آن زمان به بعد، کسانى بوده ‏اند که کوشیده ‏اند از تعریف‏هاى صورى و نظرى محض بگریزند و عوامل تجربى، عاطفى، شهودى و همچنین عوامل ارزش‏گذارانه و اخلاقى را به حساب آورند».
در تعاریف دیگرى از همین دیدگاه، بر جنبه‏ هاى پرستشى دین یا فرایند ایده ‏آل‏ سازى متعالى تاکید می‏گردد: آلن منزیس در تاریخ ادیان، دین‏ را پرستش قدرتهاى بالا به دلیل نیاز دانسته است و پرفسور استراتون در روان‏شناسى حیات دینى، دین‏ را کل تمایل بشر نسبت ‏به آنچه در نظر او بهترین و یا عظیم‏ترین جلوه را دارد، تعبیر می‏کند. در تعریف دیگرى، دین‏ به معناى زندگى بشر در روابط فوق بشرى ‏اش میباشد؛ یعنى رابطه او با قدرتى که او بدان احساس وابستگى می‏کند.

تعریف روان شناختی دین
این تعاریف را می توان تعاریفى دانست که بر بنیان اصول و قواعد دیدگاه‏هاى روان‏شناختى به تحلیل دین و پدیده ‏هاى دینى میپردازد. دایرة‏ المعارف دین پس از ذکر تاثیر نگرش‏هاى جامعه ‏شناسى در تعریف‏ سازى از دین، درباره تاثیر دیدگاه‏هاى روان‏شناسى به این نکته اشاره می‏کند که در این منظر، به جاى برداشت‏هایى که بر جنبه ‏هاى فکرى، عقلى و اجتماعى تاکید دارند، به برداشت‏هایى که بر تجربه درونى تاکید میورزند، تکیه مى‏شود). در این نوع تعاریف، تاکید بر امور فردى، منافع شخصى و جنبه‏ هاى اخلاقى بیش از هر امر دیگرى کاملا مشهود است. پروفسور ویلیام جیمز در انواع تجربه دینى‏، دین‏ را به معناى احساسات، اعمال و تجربیات هر یک از افراد بشر در خلوت خودشان دانسته است و آلبرت رویه، یکى از مورخان ادیان، دین‏ را بیش از هر چیز مبتنى بر نیاز بشر در پى بردن به یک ترکیب هماهنگ بین سرنوشت‏ خودش و عوامل مؤثر مخالف در جهان میداند. مایتو آرنولد نیز دین‏ را به عنوان اخلاقى که در تماس با احساس قرار گرفته، تعریف کرده است. رابرت هیوم گفته است: «از دیدگاه روان‏شناسى، دین بعضا یک فعالیت فکرى، احساس و یک عمل ارادى است‏» و سپس دین را چیزى بیش از یک تجربه ذهنى صرف میداند. در تعریفى که خود او از دین ارائه داده، گرچه سعى شده تا به بعضى از جنبه‏ ها توجه کند، لکن بعید است‏ بتوان آن را از دیدگاه مذکور و بخصوص قلمرو محور بودن روابط فردى خارج دانست. او می‏گوید: «دین به عبارت ساده، آن جنبه از تجربیات و از جمله، افکار، احساسات و فعالیت‏هاى یک فرد است که به وسیله آن، کوشش میکند در ارتباط با آنچه خود، مقدس و الهى می‏شمارد، زندگى کند».

البته در این دسته، بعضا تعاریفى نیز دیده میشود که از موضع نفى و انکار، همه ادیان را محکوم و آنها را محصول تخیلات موهوم، تعصب، افکار موروثى و یا جهل تلقى میکند. دین در نزد این افراد با تعابیرى مانند «یک ترس مبهم از قواى نامرئى‏» و یا «فرزند وحشت و هراس‏» تعریف میشود. تحلیل‏هایى که زیگموند فروید درباره دین ارائه داده است در ردیف همین دیدگاه‏ها قرار دارد. تحلیل اساطیرى وحى را نیز میتوان یکى دیگر از این موارد به حساب آورد. غالب این تعاریف بر اساس مبانى و پیش ‏فرض‏هاى پذیرفته شده در علوم انسانى و اجتماعى و بویژه، جامعه ‏شناسى و روان‏شناسى، به مطالعه پدیده ‏هاى دینى می‏پردازند. علاوه بر آن، هر یک از این تعاریف وجوه و ابعاد خاصى از دین را مورد توجه قرار داده و بدین ترتیب، از جامعیت لازم برخوردار نیست. در نهایت، باید گفت: عموم تعاریف یاد شده، تبیین و تحلیل جامع و مانعى از ماهیت و محتواى دین به دست نمیدهند، بلکه با اغماض از اظهار نظرهاى نادرست ‏یا توهمى، تنها بخشى از ابعاد و جنبه‏ هاى گوناگون دین و ویژگیهاى مؤثر آن را مورد بررسى و توجه قرار داده ‏اند و از همین جهت نیز شایسته نقد و ارزیابى خواهند بود.


منابع :

  1. سيد حسين حسينى- مقاله دين در بستر ديدگاه‏ها

  2. نیکلاس آبرکرومبى- فرهنگ جامعه‏ شناسى- ترجمه حسن پویان- صفحه 320

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/19399