معنای عرفانی عقلی اسفار اربعه

اسفار به معنی سفرها

نگارش ماندگارترین اثر ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، در شکل ابتداییش در سال (ه1037/م1628) به پایان رسید. بی اغراق می توان گفت که این اثر، همچون قله ای بر فراز هزار سال حیات فکری اسلامی قرار گرفته و آبشخور دستاوردهای معنوی برای ایرانیان و بخش مهمی از مسلمانان شبه قاره ی هند است. با این حال، این اثر تا دوران جدید، برای دنیای اطرافش عملا ناشناخته باقی مانده بود؛ چنان که حتی از جانب برخی از افراد مشهور که درباره ی ایران مطالعاتی داشتند، مورد بدفهمی قرار گرفته است. به طوری که کنت دوگوبینو آن را «سفرنامه» پنداشته و ا.ج.براون آن را مجموعه ای از «چهار کتاب» تصور کرده است. (اصطلاح «اسفار» جمع «سفر» به معنای «مسافرت کردن»، با «اسفار»ی که جمع «سفر» به معنای «کتاب» است و از واژه ی عبری sefer مشتق شده، اشتباه است.) چندین دهه ی دیگر طول کشید و آشنایی نزدیک تری با نوشته های ملاصدرا پدید آمد تا اینکه معنای عنوان این کتاب، و نه محتوایش؛ معلوم شد. هانری کربن پس از سالها مطالعه ی فلسفه ی اسلامی، و به ویژه فلسفه ی اسلامی حکمای ایرانی، راجع به اسفار نوشت که این کتاب «اثر عظیم ملاصدرا، و جامع فلسفه ی ایران شیعی است.»

پیشینه کاربرد اصطلاح «الحکمة المتعالیة»

عنوان «الحکمة المتعالیة فی الأسفارالعقلیة الاربعة»، که نویسنده آن را از روی دقت انتخاب کرده، اهمیت نمادین بسیار عمیقی دارد. تا آنجا که به اصطلاح «الحکمة المتعالیة» که هم به عنوان نام این کتاب، و هم به عنوان نام کل مکتب وی آمده، مربوط می شود، باید گفت که ملاصدرا این اصطلاح را وضع نکرده، بلکه قبلا نیز (مثلا) در شرح داوود قیصری بر فصوص الحکم ابن عربی آمده است؛ اما ملاصدرا به آن، معنای جدید و متمایزی بخشید که از آن زمان به بعد با مکتب وی یکی دانسته شد. آنچه ما آن را «حکمت متعالیه» ترجمه می کنیم، به هیچ وجه نباید با «مقولات استعلایی» کانت یا با فلسفه ی متعالی امرسون خلط شود. آموزه های ملاصدرا، بیش از آنکه فلسفه باشند، حکمتند؛ چرا که از صرف تفکر اندیشه ی بحثی استدلالی نشأت نگرفته، بلکه نهایتا ثمره ی شهودی از عالم ربوبی هستند؛ و این حکمت، به معنای واقعی کلمه، متعالی است. زیرا از شناختی از جهان سرچشمه گرفته که از شأن و منزلت وجود شناختی انسان در این وجود زمینی، تعالی می یابد و فراتر می رود و فوق شعور روزمره ی وی قرار می گیرد.
اسفار با مقدمه ای آغاز می شود که برای رسیدن به فهم و درکی از خود ملاصدرا بسیار اهمیت دارد. زیرا او در آن از تجارب باطنی سخن می گوید که وی را تدریجا به کشف «حکمت متعالیه» رهنمون شده اند. وی همچنین به شیوه ای واضح و دقیق، فشارهای اجتماعی ای را که بر وی وارد می شده و موانعی را که برخی از فقها و مراجع دینی ظاهرگرا در مسیر وی پدید می آوردند، برمی شمرد. مقدمه ی اسفار از آنجا که بیش از هر چیزی، یک زندگی نامه ی فکری خودنوشت است، باید در ردیف سه اصل طبقه بندی شود.

سیر و سلوک کلید فهم آثار حکمی و عرفانی

عبارت «الأسفارالعقلیة الأربعة» که بقیه ی عنوان این شاهکار بی سابقه را تشکیل می دهد، به بیان نمادین، دلالت می کند بر [ضرورت] سلوک به جانب مقصد این اثر، که عبارت است از هدایت انسان از مرتبه ی جهالت به مرتبه ی اشراق و آگاهی واقعی. نماد سلوک، نمادی جهانشمول است و تقریبا در همه ی ادیان یافت می شود و هجرت از نفس به سوی خدا، اغلب بر حسب اصطلاحات مربوط به «مسافرت» بیان می شود. همین نام تائوئیسم از تائو یا «راه» مشتق شده، و در خود اسلام نیز نامهایی که هم برای قانون الاهی (شریعت) و هم برای راه باطنی (طریقت) گذاشته شده، در لغت به معنای مسیر و یا معبر هستند. مخصوصا عرفا در آثارشان بر نماد سیر و سلوک اصرار می ورزند. برخی از آثار عرفا همچون منطق الطیر عطار نیشابوری، تماما بر اساس چنین بیان نمادینی بنا شده است. حتی ابن عربی رساله ای نوشته که در عنوانش نام «الأسفار» را گنجانده و در آن از معنای صیغه ی مفرد اسفار، یعنی سفر، در الاصطلاحات الصوفیه اش بحث می کند.

سفرهای چهارگانه از نگاه آقا محمدرضا قمشه ای

ملاصدرا کاملا از این سنت آگاه بود و در واقع، در مقدمه ی اسفار خاطرنشان می سازد که عرفان متضمن چهار سفر است. اما وی بیان نمادین سفر را برای توصیف فرآیند عقلی ای به کار می گیرد که انسان از طریق آن، معرفت کاملی به دست می آورد، نه برای تکامل «وجودی»ای که در آثار کلاسیک عرفانی از آن سخن گفته شده است. اسفار وی به معنای مراحل تحصیل معرفت کامل مابعدالطبیعی است. آقا محمدرضا قمشه ای، یکی از عرفای برجسته ی ایرانی در قرن گذشته، معنای چهار سفری را که کل اسفار بر اساس بیان نمادین آن بنا شده، به طور کامل در عبارات زیر بیان کرده است: بدان که «سفر» عبارت است از حرکت از موطن یا موقفی به سمت مقصدی، باطی مراحل و پیمودن منازل، و آن یا صوری و ظاهری است که نیازی به بیان ندارد، یا معنوی، که آن طور که اهل شهود اعتبار می کنند.
الف) اسفار از منظر اهل شهود و سلوک: اول، سفر از خلق به جانب حق (السفر من الخلق الی الحق) با کنار زدن حجابهای ظلمانی و نورانی که بین سالک و حقیقت وی که ازلا و ابدا با او است، وجود دارد، و اگر می خواهی بگو با ترقی از مقام نفس به مقام قلب، و از مقام قلب به مقام روح، و از مقام روح به مقصد أقصی و به جهت کبری...پس مقامات کلی برای انسان، این سه می باشد. و آنچه که گفته شده که بین بنده و پروردگارش هزار حجاب هست، به این سه مقام کلی برمی گردد. پس هنگامی که سالک، با رفع آن حجب مذکور، به مقصود رسید، جمال حق را مشاهده می کند و ذاتش در او فانی می شود، و گاه به این مقام، مقام «فنأ فی الذ ات» می گویند و سر و خفی در این مقام است.... و گاهی مقام روح (عقل) با نظر به تفصیل شهود معقولات اعتبار می شود، آن گاه مقامات هفت تا می شوند: مقام نفس، مقام قلب، مقام عقل، مقام روح، مقام سر، مقام خفی، و مقام أخفی. این مقامات به اعتبار اینکه آن حالت برای سالک ملکه شده باشد، چنین نامیده می شوند، اما اگر هنوز به صورت ملکه درنیامده باشند، مقام نامیده نمی شوند، بلکه همان مراتب ولأ عشق و محبتی می باشند که عارف همیشه زنده، ملای رومی بدان اشاره کرده است که:
هفت شهر عشق را عطار گشت *** ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
هنگامی که سالک، ذاتش در خدای تعالی فانی شد، سفر اولش به پایان می رسد و وجودش وجود حقانی الاهی می شود.
با پایان سفر اول، سالک سفر دوم را در پیش می گیرد و آن، سفر از حق به سوی حق است به وسیله ی حق (السفر من الحق الی الحق بالحق). این سفر به وسیله ی حق (بالحق) صورت می گیرد؛ زیرا که آن سالک، «ولی» شده و وجودش وجود حقانی گردیده است. پس سلوک را از موقف ذات به سمت کمالات، یکی پس از دیگری، در پیش می گیرد تا اینکه جمیع کمالات را مشاهده می کند و به همه ی اسمأ الله جز اسم مستأثر (اسمی که وی بر او هیچ استیلایی ندارد) عالم می شود. آن گاه ولایت وی تام می گردد و ذات و صفات و افعالش، در ذات و صفات و افعال خدا فانی می شود.پس به وسیله ی او می شنود، به وسیله ی او می بیند، به وسیله ی او راه می رود و به وسیله ی او اشیأ را در دست می گیرد و در اینجا، (مقام) سر، (مقام) فنای ذاتش است، و (مقام) خفأ، (مقام) فنای صفات و افعالش است، و (مقام) اختفأ، [مقام] فنای از فنا شدن است، و می توان گفت که سر، فنای در ذات است که پایان سفر اول و آغاز سفر دوم به شمار می آید، و خفأ، فنای در الوهیت است، و اخفی فنای از این دو فناست، که دیگر دایره ی ولایت تمام می شود و سر دوم به پایان می رسد و فنای وی منقطع شده، سفر سوم را در پیش می گیرد.
سفر سوم، سفر از حق به سوی خلق است به وسیله ی حق (السفر من الحق الی الخلق بالحق). سالک در این موقف در مراتب افعال سلوک می کند و محو وی زایل می گردد و برای وی صحو تام حاصل می گردد. وی باقی به بقای الله می شود و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت سفر می کند و این عوالم را، همگی، به عینه و همراه با لازمه های آنها مشاهده می کند، و برای او حظ و بهره ای از نبوت حاصل می شود، و از معارف مربوط به ذات باری تعالی و صفات و افعالش خبر می دهد (ینبیء) و همه ی اینها به وسیله ی حق (بالحق) است، چون وجودش حقانی است و التفات به اینها وی را از توجه به حق باز نمی دارد...
ب) اسفار از منظر فیلسوفان شامخ و حکمای راسخ: و اما فیلسوفان شامخ و حکمای راسخ، در آفاق و انفس نظر می کنند و آیات خدای تعالی را در اینها ظاهر می بینند و علایم وی را در اینها نمایان. پس با آثار قدرت وی بر وجوب وجود و ذاتش استدلال می کنند و...آنها کل وجود و کمال وجود را مستهلک در وجود و کمالات وجود او می بینند، بلکه هر وجود و کمالی را پرتوی از پرتوهای نور او و جلوه ای از جلوات ظهور او می بینند، و این سفر اول از اسفار چهارگانه ی عقلی است در مقابل سفر اول اهل سلوک از اهل الله (= عرفا)، و این همان سفر از خلق به حق است، سپس در وجود، نظر می کنند و در نفس حقیقت آن تأمل می نمایند. پس بر ایشان آشکار می گردد که آن، واجب بذاته و لذاته است و با وجوب ذاتی او بر بساطت و وحدانیت و علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و سایر اوصاف کمالی او استدلال می کنند... و این سفر دوم از سفرهای چهارگانه ی عقلی است در مقابل سفر دوم اهل سلوک؛ و این همان سفر از حق به سوی حق، به وسیله ی حق است.
سپس به وجود او و غایت و احدیت او نظر می کنند و وحدانیت فعل او و کیفیت صدور کثرت از وی و ترتیب و نظام کثرات تا حد ی که سلسله های عقول و نفوس را نظم می بخشد، بر ایشان مکشوف می شود و در عوالم جبروت و ملکوت، در اعلی و اسفل آنها، تا جایی که به عالم ملک و ناسوت منتهی می شود، تأمل می کنند...و این سفر سوم از سفرهای چهارگانه ی عقلی است در مقابل سفر سوم سالکین؛ و این همان سفر از حق به سوی خلق به وسیله ی حق است.
سپس در خلقت آسمانها و زمین نظر می افکنند و به بازگشت اینها به سوی خدا، عالم، و از سود و زیانهای اینها و آنچه سعادت و شقاوتشان در دنیا و آخرت در گرو آن است، آگاه می شوند، پس به معاش و معاد آنها عالم می گردند، از مفاسد، نهی و به مصالح، امر می نمایند، در امر آخرت نظر می کنند و به آنچه در آن است، از بهشت و جهنم و ثواب و عقاب و صراط و حساب و میزان و...علم پیدا می کنند... و این سفر چهارم از سفرهای چهارگانه ی عقلی است در مقابل سفر چهارم اهل الله؛ و این همان سفر از خلق به سوی حق به وسیله ی حق است.
و این کتاب از این حیث که در آن بحث از امور عامه و جواهر و اعراض، متکفل سفر اول است؛ و از این حیث که در آن بحث از اثبات ذاته تعالی بذاته، و اثبات صفات خداست، متکفل سفر دوم؛ و از این حیث که در آن بحث از اثبات جواهر قدسیه و نفوس مجرده است، متکفل سفر سوم؛ و از آن حیث که در آن بحث از احوال نفس و اموری که در روز قیامت برایش پیش می آید، وجود دارد، متکفل سفر چهارم است.


منابع :

  1. محمدتقی مصباح يزدی- آموزش‏ فلسفه- انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی- 1366

  2. غلامحسین دینانی- ماجرای فکر فلسفی در اسلام- طرح نو- 13831

  3. پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/19610