اسلام در ایران

پس از به هم ریختن دولت های جنوبی عربستان گروه هایی از مردم این سرزمین به دیگر نقاط شبه جزیره هجرت کردند. اینان در شمال و شرق عربستان هر جا برای زندگی خود سرزمینی مناسب یافتند در آن سکونت گزیدند. همین که نفوذ قدرت های خارجی ایران و روم در داخل عربستان افزایش یافت، هر قسمت از این منطقه ها به یکی از دو دولت نیرومندی که مجاور آن بود پیوست و در جنگ هایی که بین این دو قدرت بزرگ در می گرفت به دولتی که تابع آن بود کمک می کرد. سرزمینی که امروز عراق نامیده می شود زیر نفوذ حکومت ساسانی قرار داشت و همچون سدی در مقابل هجوم قبیله های بیابانی به داخل ایران می ایستاد. خسرو پرویز این حکومت محلی را از میان برد و با بر افتادن آن دیگر مانعی در راه این قبیله ها دیده نمی شد. پس از درگیری طایفه بکر بن وائل و بنی شیبان، در دوره پادشاهی خسروپرویز، با گروهی از سپاهیان ایران و شکست سپاهیان ایران، که در تاریخ عرب بنام واقعه ذی قار معروف است، عرب های حاشیه شرقی شبه جزیره بدین فکر افتادند که قدرت ساسانی چنان نیست که نتوان بر آن پیروز شد. تاریخ نویسان قدیم نوشته اند در آغاز مثنی بن حارثه شیبائی رئیس قبیله بکر بن وائل که در سال نهم هجرت مسلمان شده بود و با قبیله خود در کناره فرات به سر می برد، در فرصت هایی که به دست آورد به زمین های مرزی ایران حمله می برد به ابوبکر نامه نوشت و خلیفه را از به هم خوردن وضع داخلی ایران و ناتوانی پادشاهان ساسانی در اداره کشور آگاه کرد و از او رخصت خواست که به سرزمین های متصرفی آن دولت حمله برد؛ و خلیفه بدو رخصت داد. لیکن خالد بن ولید را به فرماندهی لشگر گماشت و مثنی را زیر دست او قرار داد. بر فرض که چنین گزارشی درست باشد و یا آن که مثنی خود به مدینه رفته و ابوبکر را از وضع ایران مطلع ساخته باشد، آنچه مسلم است، در آغاز نه خلیفه و نه فرماندهان او و نه یاران پیغمبر (ص) فکر گشودن ایران و لشگرکشی به این کشور وسیع را نداشته اند. جنگ های داخلی عربستان پیش از ظهور اسلام جنگ های موضعی بوده است؛ در این درگیری ها قبیله ای با چند قبیله دیگر متحد می شد و به دشمنان خویش حمله می کرد. چنین جنگ های اسلام در عصر پیغمبر (ص) نیز در محدوده ای معین و در مدتی کوتاه رخ می داد.
می توان گفت که در لشکرکشی به ایران نیز فکر جنگجویان بیشتر بر اساس جنگ های تهاجمی موضعی و یا دفاع های محدود دور می زده است. پس از درگیری جسر، بویب و نیز نبرد قادسیه و شکست نیروی عظیم ایران بود که خلیفه و مشاوران او به فکر گسترش دامنه فتوحات خود افتادند. و همان پیروزی های سریع، حکومت های محلی ایران را از نیروی مسلمانان به وحشت افکند و یقین کردند و در مقابل این سپاه توانایی مقاومت ندارند و بیم مسلمانان تا به آن جا در دل ایشان نشست که می پنداشتند سلاح بر بدن سربازان عرب کارگر نیست. اما گذشته از نیروی ایمان، که بزرگ ترین و مؤثرترین عامل پیروزی عرب در این لشکرکشی ها بود، عوامل مساعد سیاسی و مهم تر از آن عامل اجتماعی در کشور ایران را نادیده نباید گرفت.
مطالعه اوضاع سیاسی و اجتماعی آن روز ایران نشان می دهد که آنچه عرب پس از نبرد ذی قار درباره این کشور می اندیشید دور از حقیقت نبوده است. مردم ایران در پایان دوره ساسانی با وضعی دشوار رو به رو بودند و می خواستند خود را از آن برهانند. از مرگ خسرو پرویز تا جلوس یزدگرد سوم بیش از چهار سال نمی گذشت. در این چهار سال اگر پادشاهی شهر براز را، که بنام غاصب سلطنت خوانده شده است، به حساب نیاوریم، یازده تن به تخت سلطنت این کشور نشسته اند. این سلطنت های لرزان نشان می دهد که اوضاع سیاسی در چنان سال ها تا چه اندازه بی ثبات و چگونه این امپراتوری گسترده از داشتن قدرتی لازم که فقط حافظ نظم دربار شاهنشاهی باشد محروم بوده است. جنگ های طولانی ایران و روم در مدتی بیش از بیست سال، که جز در سال های نخست به زیان ایران بود، فشارها بر مردم وارد کرد. در این جنگ ها چه نیرو های انسانی فراوانی که از پا در آمد و چه شهر ها و ده ها که بیهوده ویران شد و چه مالیات های سنگین که برای تأمین هزینه این جنگ های طولانی بر ملت تحمیل گردید! نا امنی شهرها و راه ها چنین وضعی است، بحران وضع بازرگانی و خرابی اقتصاد، هریک از این عامل ها برای ناخشنود کردن مردم و ایجاد گلایه و شکوه و مقاومت در برابر دولت کافی است، چه رسد بدان که همه یکباره فراهم آید. بدیهی است در چنین وضعی برای این که حکومت ها بتوانند در کار خود پابرجا باشند و مردم ناراضی نتوانند به شورش برخیزند باید از شبکه جاسوسی استفاده شود و برای آن که مردم از گزند جاسوسان در امان بمانند باید نفاق و دورویی را پیش گیرند. به ظاهر به حکومت وفادار، و در نهان، ناخشنود و یا در تلاش رهایی باشند. در چنین اجتماعی، حکومت و ملت هر دو یکدیگر را می فریبند، و دانسته خود را به نادانی می زنند. می توان گفت از نیمه دوم پادشاهی خسرو پرویز تا جلوس یزدگرد سوم، مردم ایران از دو دسته اقلیت و اکثریت تشکیل می شده است. اقلیتی از درباریان و وابستگان به آن، از لشگریان و روحانیون گرفته تا دهقانان (مالکان)، که همه چیز برای آنان آماده بود، و اکثریتی که هر چه می خواست نداشت. هیچ لزومی ندارد که بگوییم پادشاهی پوراندخت اعراب را بدین فکر انداخت که در کشور ایران مردی نمانده و ناچار زنان زمامدار شده اند و بدین جهت به ایران حمله بردند. این مردم ایران بودند که دیگر نمی توانستند فشار بیشتری را تحمل کنند و برای خود مخلصی می طلبیدند. این مخلص بانگ مسلمانی بود که نخست در متصرفات عربی ایران و سپس در مرزهای جنوب و غرب این کشور شنیده شد.
اگر داستان گفتگوی مغیره بن شعبه با رستم، سردار ایرانی، پرداخته داستان سرایان بعدی نباشد و دلیلی ندارد که آن داستان درست نباشد تأثیر رفتار این سردار عرب در چنان مجلس و گفتگویی که بین او و سردار ایرانی در گرفت، و عکس العمل آن گفتگو در حاضران به هر جا که رسید از عملیات جنگی سپاهیان بزرگ و منظم قوی تر بوده است. طبری نویسد: «هنگامی که مغیره پا بر بساط رستم می نهد و بر تخت وی در کنار او می نشیند. نگهبانان او را از تخت فرو می کشند. مغیره می گوید: ما از شما داستان ها می شنیدیم، امروز دانستیم که بی خردتر از شما نیست. ما مسلمانان با یکدیگر برابریم و کسی از ما دیگری را به بندگی خویش نمی گیرد من می پنداشتم شما هم مانند ما با مردم خود مواسات می کنید ولی اکنون دانستم که بعضی از شما خدای بعض دیگرید؛ کار شما به سامان نمی رسد». بی گمان نوید این بانگ مساوات بود که در مدتی کمتر از یک ربع قرن سپاه عرب را از کنار فرات به آن سوی هیرمند رساند.
شاهنامه نویسان ایرانی، بی جا کوشیده اند که شکست سپاهیان ایران را در جنگ قادسیه به عوامل نامساعد آسمانی نسبت دهند (چنان که درباره بعضی لشکرکشی ها پیشین هم که ایران در آن دچار شکست می شد چنین تحلیل هایی دیده می شود). اما هیچ عاملی برای اشغال این سرزمین گسترده، به دست عده ای اندک در مدتی چنان کوتاه مؤثرتر از ناخشنودی مردم از وضع خود نبوده است.
شمار سربازانی را که از حیره به ایران رو آوردند بین هشت تا ده هزار تن نوشته اند. مسلما عدد هشت هزار هم مبالغه است. و بر فرض که درست باشد شمار این سربازان از شمار سپاهیان متمرکز در یکی از پادگان های مرزی ایران کمتر بوده است. آن هم سربازانی که بیشتر آن ها پیاده بودند، و از سلاح جنگی نیزه ای بیش با خود نداشتند. چه شد که این نیروی اندک در چنان فاصله زمانی کوتاه بدان پیروزی ها رسید. بدیهی است که پشتیبان سپاه عرب در بیشتر آنان، نیروی دین بود و محرک گروهی اندک به دست آوردن غنیمت؛ اما در این سرزمین گسترده جز درگیری هایی که فرماندهان و سربازان در آن شرکت داشتند از سوی عموم مردم مقاوتی نشان داده نشد. و همین نشانه ناخرسندی آنان از حکومت ساسانی است. همین که خالد و مثنی از کار مسلمانان از دین برگشته (مرتدان) فراغت یافتند، پیشروی آنان به حیره و شهرهای کرانه غربی فرات مسلم بود.
چنان که نوشتیم به درخواست مثنی، ابوبکر فرمان حرکت به شهرهای عراق کنونی را صادر کرد و مسلمانان نخست متوجه حیره شدند. حیره شهری بود که بین کوفه و نجف کنونی قرار داشت. چون سپاهیان عرب رو به حیره نهادند، حاکم شهر از در آشتی درآمد و با پرداخت نود هزار درهم سرزمین های تابع خود را از تعرض مصون نگه داشت. نوشته اند این نخستین مال مصالحه بود که در اسلام از ایران گرفته شد. پس از حیره شهرهای دیگر چون ابله، عین التمر نیز با جنگ یا با پیمان آشتی تسلیم شدند.
در نوشته های طبری و بلاذری فتح یک شهر را در چند نوبت می بینیم و یا در چند سند تاریخ جنگ و فتوحات به اختلاف دیده می شود. گذشته از این که وقایع نویسان قدیم چندان در ضبط دقیق حادثه ها اهتمام نداشته اند، طبیعی است که بعضی این شهرها پس از تسلیم و بیرون شدن لشکریان فاتح دوباره بوسیله مرزبان ایرانی گرفته شده و یا مردم شهر شورش کرده و مجددا نیروی دیگری برای سرکوبی شورشیان می آمده است. طبیعی است که در چنان درگیری ها شهری یا دهستانی یا نقطه ای چند نوبت دست به دست بگردد. بدین ترتیب تاریخ فتح یک شهر به چند صورت ضبط شده است. پس از پایان کار حیره ابوبکر خالد را از عراق خواست و برای یاری مسلمانان به شام فرستاد. نوشته اند چون خالد بی اجازت از ابوبکر به حج رفت، خلیفه او را سرزنش کرد و برای آن که به وی کیفری بدهد او را از فرماندهی سپاه عراق برداشت. ولی این تعلیل منطقی به نظر نمی رسد. زیرا ابوبکر و مشاوران او این اندازه دور اندیشی داشتند که فرماندهی لایق را در وضعی دشوار نباید از کار بر کنار کنند و یا بدو مأموریتی دیگر بدهند. آنچه درست به نظر می رسد این است که چون از یک سو صلح حیره و تسخیر انبار، عین التمر و دیگر شهرها وضع مسلمانان را در ناحیه شرقی تثبیت کرده بود و از سوی دیگر بیم شکست سپاهیان مأمور متصرفات امپراتوری روم می رفت، ابوبکر خالد را مأمور شام کرد و این تغییر مأموریت خالد بسیار به سود مسلمانان بوده است. پس از رفتن خالد از عراق، مثنی به تنهایی کار فرماندهی را به عهده گرفت و از حیره به بابل یعنی شهری که امروز حله در نزدیکی آن ساخته شده است، رفت.
طبری می نویسد: در این هنگام نامه ای از شهر براز بدو رسید که من سپاهی به جنگ تو فرستادم که کار آنان خوک چرانی و مرغ پروری است و با سپاهی چنین با تو جنگ خواهم کرد. مثنی در پاسخ او نوشت: از دو صورت بیرون نیست: یا مردی متجاوز و ستمکاری و این به زیان تو و سود ماست، یا دروغگویی، که بدترین دروغگویان و رسواترین آنان نزد خدا و خلق پادشاهانند. معلوم می شود از ناچاری چنین کاری را کرده ای سپاس خدا را که مکر تو دامنگیر خوک چرانان و مرغ پروران شما گردید. اگر نوشتن چنین نامه ای به مثنی درست باشد (و مطلقا درست نیست)، این شهر براز یکی از افسران و یا مرزداران ایرانی است، و این که ابن اثیر نام او را کسری شهریران ثبت کرده غلط است، زیرا در سلسله شاهان ساسانی شهریران نام دیده نمی شود و شهر براز غاصب هم چندی پیش از حمله مسلمانان به عراق کشته شد. آنچه درست به نظر می رسد این است که اگر چنین نامه ای نوشته شده باشد آن نامه را شهر براز پس از رفتن به تیسفون و کشتن اردشیر سوم، به یکی از رؤسای عرب که در آن روزها گاهگاه به متصرفات امپراتوری ایران حمله می کرده نوشته است و مخاطب نامه مثنی نیست. در حالی که کار جنگ عراق اندک اندک، به سود مسلمانان پایان یافت، ابوبکر در بیست و دوم جمادی الآخر سال سیزده هجری در گذشت. وی چنان که نوشته اند، پیش از مرگ، عمر بن الخطاب را به خلافت تعیین کرد. پیشروی سریع مسلمانان در عراق از یک سو به مرزداران و فرمانداران ایرانی نشان داد که کار درگیری با عرب بدان آسانی که می پنداشتند نیست، و از سوی دیگر سپاهیان عرب را امیدوار ساخت که اکنون می توانند به سرزمین های اصلی حکومت ساسانی حمله برند.
ایمانی که با تعلیمات پیغمبر اسلام، در یاران وی پدید آمد، و اعتقاد به آن که در جنگ با نامسلمانان، یکی از دو پیروزی در انتظار آن هاست، بزرگ ترین عامل در پیشروی و فتح های پی در پی اعراب بود. اما از سوی دیگر ناپایداری سپاه ایران و شکست پی در پی سربازان این کشور علتی داخلی داشت. تاریخ نشان می دهد که هر اندازه سران ممکلت و حاکمان و مرزداران می کوشیدند تا سربازان را به مقاومت وادارند ممکن نمی شد. این نومیدی و یا کوتاهی در کار برای چه بود؟ از مقایسه اوضاع و شرایط درگیری با نظیرهای آن در دوره های پیش این نکته معلوم می شود که در همه این ناکامی ها ناخشنودی مردم از حکومت ها در همواره کردن راه برای قدرت مهاجم به مراتب مؤثرتر از خود قدرت ها بوده است. بخصوص در حمله عرب که مردم از یک سو سادگی و بی تکلیفی سربازان فاتح را با حشمت و جبروت نیروی مسلط بر خود مقایسه می کردند، و از سوی دیگر در مقابل نظام طبقاتی حاکم بر مردم داستان از عدالت و مساوات اسلامی می شنیدند. اگر در این درگیری براستی مردم با نیروی دولتی و فرماندهان نظامی همراه بودند، و بلکه اگر خود راه را برای سربازان اسلام هموار نمی کردند، شکست ها چنان پی در پی و در فاصله های کوتاه رخ نمی داد. سرداران ایران چون هرمزان و بهمن جادویه و رستم فرخ زاد می خواستند با تحریک دهقانان و مرزداران، از هجوم این سپاه جلوگیری کنند، اما توده مردم از دهقانان و یا مرزداران چندان خاطر خشنودی نداشتند. به هر حال مثنی کار خالد را دنبال کرد. عمر نیز لشکری به سرکردگی ابوعبیده ثقفی به یاری او فرستاد.
در این سال ها پادشاهی ایران را یزدگرد سوم بعهده داشت. وی جوانی دلیر، با اراده و فعال بود و در مدتی کوتاه توانست وضع آشفته دربار ساسانی را سامان دهد. اما به نظر می رسد که یا از داخل کشور خود و حال مردم اطلاع درست نداشته و نمی دانسته که آنان از دستگاه دولتی دلی خوش ندارند، و یا اگر آگاه بود جز آنچه کرد، کاری از او بر نمی آمده است. یزدگرد به جای آن که بداند چرا که مردم او دین اسلام و سپاه عرب را بر آیین کشور و فرماندهان ایرانی ترجیح می دهند، سردارانی را با لشکرهای انبوه مأمور جلوگیری از پیشروی مسلمانان کرد. قطعا در این هنگام این اقدام از مشورت اطرافیان دورو نیز استفاده کرده است. سرداران او هر چند مردانی لایق بودند، اما یکی پس از دیگری شکست خوردند و کشته شدند و یا با مسلمانان از در آشتی درآمدند. تنها نبرد جسر (پل)، بود که سپاه ایران پیروزی یافت. این سپاه که فرماندهی آن را بهمن جادویه به عهده داشت در مشرق فرات (قس الناطف)، قرود آمد. در این جنگ سپاه ایران چند پیل با خود آورده بود. دیدار این جانوران اسبان عرب را به وحشت افکند و آنان را رماند. در این جنگ ابو عبیده فرمانده سپاه با شمشیر به پیلان جنگی حمله برد، ولی زیر پای پیلان کشته شد، سپاه عرب که فرمانده خود را کشته دیدند گریختند. از طرفی یکی از مسلمانان برای این که مبادا لشکر اسلام از مقابل دشمن بگریزد، جسر را برید و جنگجویان را به مقاومت در برابر دشمن خواند. اما این کار سودی نبخشید. گروهی از فراریان خود را به آب افکندند و نزدیک بود که لشکر همگی نابود شوند. مثنی برای این که از تلفات مسلمانان ممانعت کند، دستور ساختن پلی دیگر داد و به هر صورت بود با این اقدام دلیرانه مانده سپاه را به آن سوی فرات کشاند و از نابودی کامل رهانید. سردار سپاه ایران در این جنگ پیروز شده بود، و قاعدتا باید به پیشروی خود ادامه دهد، لیکن بر اثر به هم خوردن وضع تیسفون مجبور به بازگشت شد. همین پیش آمد نشان می دهد که مردم ایران در آن روزگار تا چه اندازه از حکومت های خود ناخشنود بوده اند که دوری حاکمی را که در جبهه جنگ بود غنیمت شمرده به طغیان برمی خاستند.
جنگ جسر که در سال سیزدهم هجرت رخ داد، سپاهیان مدینه را افسرده ساخت، اما یک سال پس از آن در "بویب" لشکریان مثنی پیروز شدند و شکست نبرد جسر را تلافی کردند. پس از جنگ بویب نبرد قادسیه در گرفت. در این جنگ فرماندهی مسلمانان را سعدبن ابی وقاص به عهده داشت، و فرمانده سپاه ایران رستم فرخ زاد بود. تاریخ نویسان در تعیین شمار سپاهیان دو طرف در این جنگ رقم های گوناگون نوشته اند که از گزاف خالی نیست. آنچه مسلم است این که سپاهیان ایران بسیار بیشتر از سپاه عرب بوده است؛ مثلا بلاذری که از مورخان قدیم است ایرانیان را یکصد و بیست هزار و سپاه عرب را نه یا ده هزار تن نوشته است، در حالی که ابن اثیر شمار مجموع سپاهیان مثنی و سعد و دیگر گردآمدگان عرب را سی و اند هزار و شمار لشکر ایران را که از ساباط با رستم روانه قادسیه شدند یکصد هزار تن ضبط کرده است. طبیعی است که در دنیای آن روز، در نقل این گونه حوادث گاهی ارقام و اعداد واقعیت خود را از دست می داده است آنچه مسلم است با در نظر گرفتن موقعیت جغرافیایی هر دو منطقه و ستاد عملیات نظامی و نیروی بسیج و امکانات سپاهیان دو طرف در لشکرکشی، شمار سپاه ایران بسیار بیشتر از اعراب بوده است.
تاریخ نویسان متأخر عرب درباره گفتگوهایی که بین فرماندهان ایران و سپاه عرب پیش از درگیری رخ داده، و آمدن نمایندگان مسلمانان نزد یزدگرد و برآشفتن پادشاه ایران و پاسخ نمایندگان عرب بدو داستان ها نوشته اند. هر چند در اصل گفتگو تردیدی نیست اما داستان سراهای بعد بدان شاخ و برگ بسیار افزوده اند. مسلم است که آن سخنان هر چه بوده بین فرستادگان سعد ابی وقاص و رستم سردار سپاهیان ایران رد و بدل شده و نماینده ای از عرب به تیسفون نرفته و با یزدگرد ملاقات نکرده است. در شاهنامه فردوسی گفتگوها بصورت نامه رستم به سعد و پاسخ سعد بدو به شعر در آمده است. به هر حال طبیعی است که رستم چون بیش از یزدگرد از داخل کشور و حال مردم خود خبر داشت، در آغاز خواهان جنگ نبود و می کوشید تا با وعید یا وعده عرب را از حمله به ایران منصرف سازد، ولی رفتار و گفتار او در چنان شرایط با خودخواهی بیشتر آمیخته بوده است تا با آینده نگری. در این ملاقات فرمانده سپاه مسلمانان یکی از دو کار را می خواست: اسلام یا پرداخت جزیه. و رستم می گفت: تا همه شما را نکشیم از پای نخواهیم نشست. نماینده مسلمانان می گفت: باکی نیست، هر کس از ما کشته شود در بهشت است و هر که از شما کشته شود در دوزخ، و آن که از ما بماند بر شما پیروز می شود. گفتگوی آشتی بی نتیجه ماند و نبرد درگرفت. داستان سرایان و تاریخ نویسان کوشیده اند شکست سپاه ایران را به قضای آسمانی نسبت دهند؛ چنان که گویند شب جنگ رستم در خواب دید که فرشته ای از آسمان آمد و کمان لشکریان ایران را مهر کرد و به آسمان برگشت، و یا این که نوشته اند در آخرین شب جنگ باد مخالف وزیدن گرفت و سبب شکست سپاه ایران شد. اما اگر در لشکرگاه چنان بادی هم وزیده باشد، باد مخالفت که در داخل کشور و حتی در اردوگاه می وزید و روحیه سپاهیان را ضعیف می کرد، سخت تر از باد مخالف بوده است. لشکریانی که سال ها با شکوه و تجمل دربار ساسانی و فرماندهی آنان خو گرفته بودند و حتی در جبهه جنگ بهترین لباس خود را می پوشیدند و گرانبهاترین ساز و برگ را همراه داشتند وقتی با عرب های ژنده پوش که نیزه ای شکسته در دست و شمشیری فرسوده و بی غلاف بر کمر داشتند رو به رو می شدند و به شگفت می ماندند، که چنین مردم چگونه توانسته اند تا امروز بیش از نیمی از عراق را بگیرند و یقین می کردند که نیروی آسمانی آنان را مدد می دهد. وقتی که رستم از فرستادگان سعد می پرسید: چرا هر نوبت یکی از شما نزد من به رسالت می آید و او پاسخ می داد که امیر ما می خواهد مساوات را بین لشکریان خود برقرار سازد و نمی پسندد که تنها یکی از آنان رنج مأموریت را بر خود هموار دارد؛ حاضران بدین همه مساوات بین سپاه و این همه عدالت حاکم در حق رعیت به اعجاب می نگریستند. جنگ قادسیه چهار روز به درازا کشید و به سود سپاهیان مسلمانان پایان یافت (محرم سال 14 هـ.ق). در این جنگ سعد ابی و قاص بیمار بود و نمی توانست در نبرد شرکت کند و از فاصله دور لشکر را رهبری می کرد. این که در شاهنامه می خوانیم:
خــــروشی برآورد بر سان رعد *** از این سوی رستم وز آن سوی سعد
بــرفــتند هر دو ز قـــلب ســـپاه *** به یک سـو کشــیدند از آوردگـــاه
خــروشی برآمد ز رستم چو رعد *** یــکی تیــغ زد بر سر اســـب ســـعد
پیداست که گرد آوردندگان این داستان نخواسته اند کشته شدن رستم را که فرماندهی بنام بوده است به عربی گمنام نسبت دهند. پایان این نبرد شکست قطعی ایران را در سرزمین عراق مسلم ساخت و راه را برای رسیدن به تیسفون زمستانی ساسانیان هموار کرد.
کوششی که چند تن از سرداران ایرانی برای ممانعت از پیش رفتن سپاهیان سعد کردند به نتیجه نرسید و این سراداران نیز به سرنوشت سرداران پیش از خود رسیدند. یکی به نهاوند و دیگری به اهواز گریخت و یک دو تن در راه کشته شدند. با فتح تیسفون کاخ های پادشاهان ساسانی به دست مسلمانان افتاد. رقم غنیمت ها که در این پیروزی نصیب سربازان فاتح شده از مبالغت خالی نیست، ولی مسلما بسیار فراوان و چشمگیر بوده است. تاریخ نویسان بعد یا بهتر بگوییم داستان پردازان، از تسخیر این کاخ ها و ضبط غنیمت ها چیزها نوشته اند که غریب می نماید. راستی این حادثه ها واقع شده و یا مقصود نویسندگان تحقیر نیروی مهاجم بوده است؛ خدا می داند! چنان که گویند عرب ها کافور را بجای نمک در دیگ می ریختند یا سگان را در آوندهای زرینه خوراک می دادند. یا پاره پاره کرده فرش بهارستان، «بهار خسرو». مخصوصا داستان اخیر ساختگی به نظر می رسد، چه اگر خلیفه آن اندازه ساده لوح بود مشاوران او و یا بازرگانان موقع شناس بدو می گفتند که پاره شدن این فرش آن را از بها خواهد انداخت و او به جای تقسیم کردن عین فرش، بهای آن را بین مهاجمان قسمت می کرد. به هر حال در چنین در گیری ها چنین حادثه ها ناگزیر پیش خواهد آمد. یزدگرد که پس از گریز از تیسفون به سمت غرب ایران رفته بود به گمان خود می خواست سپاهیان عرب را به دامنه کوهستان های غربی ایران بکشاند، سپس، با گردآوری نیرویی بزرگ آنان را در هم بکوبد و شکست های پیشین را تلافی کند؛ اما چنین نشد. مسلمانان از یک سو خود را به اهواز رسانیدند و خوزستان را مسخر کردند و از سوی دیگر سپاه ایران در مغرب کشور در جنگی که در جلولا درگرفت شکستی سخت خورد. یزدگرد درصدد برآمد که آخرین تلاش خود را به کار برد. سپاهی بزرگ در نهاوند فراهم شد، ولی این نیرو نیز از هم گسیخت و با پیروزی مسلمانان پایان یافت. این جنگ در سال بیست و یکم هجری رخ داده است. چون این جنگ آخرین مقاومت سپاه ایران برابر عرب بوده است در تاریخ اسلام آن را فتح الفتوح خوانده اند. پس از جنگ نهاوند، یزدگرد با زنان، خویشاوندان، رامشگران، خوالیگران و یوزبانان خود که شمار هر دسته را هزار تن نوشته اند به فارس و سپس به خراسان رفت و در سال سی و یکم هجرت در مرو کشته شد.
گذشته از ایمان به خود و دین خود عاملی که سبب شد عرب در مدتی کمتر از ده سال با چنان نیروی نامنظم و ساز و برگ ابتدایی این امپراتوری بزرگ را نابود سازد، به شرح زیر است:
1- ناخشنودی مردم از حکومت ساسانی در پایان کار این خاندان.
2- فشار سخت طبقه حاکم و دستگاه های وابسته بدان بر مردم.
3- امتیازهای طبقاتی و برخورداری دسته ای خاص از این امتیاز و محروم ماندن اکثریت مردم.
4- دیرینگی و بیروح گردیدن آیین زرتشتی از دوره قباد به بعد.
5- نشر مبادی اسلام در ایران و سادگی و بی پیرایگی این دین، بخصوص اصل عدالت و مساوات آن که مردمان را می دیدند و بشارت آن را به این و آن می دادند.


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- ص 130-120

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211538