امامت امام رضا علیه السلام

امام علی (ع) ملقب به الرضا، فرزند امام موسی بن جعفر (ع)، به سال یکصد و چهل و هشتم از هجرت متولد شد. مشهور است که در یازدهم ذی القعده سال صد و چهل و هشت به دنیا آمده است و شهادت آن حضرت در پایان ماه صفر سال دویست و سه از هجرت بوده است. در نام مادر آن حضرت اختلاف است، کلینی آن را ام البنین نوشته و بعضی گویند خیزران نام داشته است و بعضی مرسیه و أروی نوشته اند و در روایتی نام او تکتم آمده است.
و سروده شاعر اگر درست باشد مؤید این گفته است:
ألا إن خـــیر الـــناس نــــفسا و والدا *** و رهطا و أجدادا علی المعظم
أتـــتنا بــه للــــعلم و الحـــلم ثامنـــا *** إماما یودی حجة الله تــکتــــم
مدفن امام (ع)، زیارتگاه همگان است. امام رضا مدت سی و پنج سال را با پدر گذراند و بیست سال پس از آن حضرت زنده بود.
چرا آن حضرت به رضا ملقب شده است؟ گویند از آن جهت که عباسیان در آغاز کار خود مردم را به «الرضا من آل محمد» می خواندند، و رضا مخفف آن جمله است. ولی در روایتی از عیون اخبارالرضا آمده است که بزنطی گوید از محمد بن علی بن موسی پرسیدم: «گروهی از مخالفان شما گمان می کنند مأمون پدرت را به رضا ملقب ساخت چون او را برای ولایت عهدی خود گزید.» گفت «به خدا دروغ گفتند. خدای تبارک و تعالی او را رضا نامید چون او خدای تعالی را در آسمان و رسول و ائمه را در زمین از خود خشنود ساخت.» گفتم «مگر این نیست که همه پدران تو خدا و رسول را خشنود ساختند؟» گفت «آری.» گفتم «پس چرا از میان آنان پدرت به رضا ملقب شده؟» گفت «چون مخالفان و دشمنان او و نیز دوستان او از او راضی بودند و برای هیچ یک از پدران او چنین اتفاقی دست نداد بدین جهت او را رضا ملقب کردند.»
در باب امامت آن حضرت پس از پدر بزرگوارش موسی بن جعفر، نصوصی در کتاب های حدیث چون اصول کافی، عیون اخبارالرضا، اعلام الوری، کتاب الغیبه شیخ طوسی، ارشاد مفید و کتاب های معتبر دیگر آمده است. در این جا تنها به یک روایت از عیون اخبارالرضا اکتفا می کنیم و برای تفصیل بیشتر به مجموعه ای از روایت ها که در مجلد چهل و نهم بحار گرد آمده، مراجعه شود.
صدوق به اسناد خود از سلیمان مروزی روایت کند که بر ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) درآمدم و می خواستم از او حجت پس وی را بپرسم. امام فرمود «سلیمان! علی پسر من وصی و حجت بر مردمان پس از من است و او فاضل ترین فرزندان من است. اگر پس از من زنده ماندی نزد شیعیان من و دوستان من و پرسندگان از خلیفه پس از من گواهی ده.»
اما چنان نبود که پس از رحلت امام موسی بن جعفر شیعیان او همگی بر فرزند او امام علی الرضا متفق شوند و چنان که سعدبن عبدالله اشعری و نوبختی نوشته اند پس از شهادت موسی بن جعفر (ع) گروه هایی پدید شدند. گروهی گفتند موسی بن جعفر نمرده و نمی میرد تا آن که شرق و غرب را مالک شود و دنیا را پر از داد کند چنان که پر از ظلم شده است. و او قائم و مهدی است. و گفتند چون او ترسید که در حبس کشته شود از زندان بیرون آمد و کسی او را ندید. خلیفه و یاران او ادعای مرگ او را کردند و مرده ای را از زندان بیرون آوردند و گفتند این موسی بن جعفر است و او را در مقابر قریش به خاک سپردند.
گروهی دیگر گفتند او قائم است اما مرد ولی باز می گردد. کسی از فرزندان او امام نیست تا او برگردد و پنداشتند او پس از مرگ بازگشته و در جایی پنهان است و کسانی از اصحاب او که مورد اعتماد وی هستند او را می بینند.
گروهی گفتند او مرد و بازنگشته است اما او قائم است و نزدیک قیامت خواهد آمد.
گروهی دیگر گفتند او کشته نشد بلکه مرد و خدا او را به آسمان برد و نزدیک قیامت باز خواهد گشت و دسته ای گفتند او زنده است و رضا (ع) و آنان که پس از او امامت یافتند امام نیستند بلکه خلیفه های موسی بن جعفرند.
گروهی دیگر گفتند نمی دانیم موسی بن جعفر مرده یا زنده است لیکن چون روایت های بسیار داریم که او قائم مهدی است نمی توان آن روایت ها را دروغ دانست.
و گروهی که اصحاب محمد بن بشیر کوفی هستند (و او مردی از موالی بنی اسد است) گفتند موسی بن جعفر نمرده و زندانی نشده لیکن پنهان و پوشیده است و قائم مهدی اوست و او در وقت غیبت خود محمد بن بشیر را بر امت خلیفه ساخت.
گمان می رود برخی از شایعه ها را بعض وکیلان امام که در زندگانی او وجوهات را از مردم می گرفتند برساخته باشند تا آن مال ها را نزد خود نگاه دارند. به هر حال این فرقه ها یک یک از میان رفتند و نه تنها در عصر ما بلکه قرن هاست که دیگر نشانی از آنان به جای نمانده است.
بیهقی از صولی از جده خود روایت کند که: «من با کنیزکانی چند از کوفه خریداری شدم. ما را نزد مأمون بردند. ما در خانه مأمون در بهشت به سر می بردیم. خوردنی و آشامیدنی و بوی های خوش و زر بسیار برای ما آماده بود. چون مأمون مرا به رضا (ع) بخشید، و به خانه او رفتم هر نعمتی که داشتم از دست دادم و بر ما موکلی بود که شب ما را برای نماز بیدار می کرد و این از همه برای من دشوارتر بود. و من آرزو می کردم که از خانه او بیرون شوم تا آن که مرا به جد تو عبدالله بن عباس بخشید و چون به خانه او رفتم خود را در بهشت دیدم.»
صدوق در امالی و عیون اخبارالرضا از صولی روایت کند که مأمون حضرت رضا (ع) را به پرسش ها می آزمود و او به همه جواب می داد و بیشتر گفتار او و پاسخ ها و تمثیلات او مأخوذ از قرآن بود و در هر سه روز قرآنی را ختم می کرد.
چنانچه نوشته شد مأمون، امام علی بن موسی الرضا را به طوس طلبید و او از راه بصره و اهواز و فارس به قم رسید و از قم به نیشابور و طوس رفت. در نیشابور حافظان حدیث و از جمله آنان ابوزرعه و محمد بن اسلم از او خواستند حدیثی برای آنان روایت کند و آن حضرت حدیث معروف «کلمه لا اله الاا لله حصنی» را به آنان املا فرمود. چون به مرو رسید مأمون بدو تکلیف ولایت عهدی کرد. امام نپذیرفت و چنان که نوشته اند این تکلیف و رد آن مدت دو ماه به طول انجامید و سرانجام امام بدان شرط ولایت عهدی را پذیرفت که در کار اداره کشور از عزل و نصب و جز آن دخالتی نکند.
با آن که متن این عهدنامه در بعضی اسناد دیرینه دیده می شود و با آن که مورخی چون طبری ولایت عهدی امام رضا را جزء اخبار سال دویست و یکم ثبت کرده و نویسد مأمون او را پس از پذیرفتن ولایت عهدی، الرضا من آل محمد نامید، از سروده شاعران درباری و غیر درباری نمونه های چندانی نمی بینیم. در صورتی که سرودن شعر پیرامون چنین واقعه مهمی به شاعران شیعه مذهب اختصاص ندارد، خلیفه ای کاری بزرگ کرده و شخصیتی از آل علی را به ولایت عهدی گمارده. شعار عباسیان را که لباس سیاه بود به لباس سبز مبدل ساخته، به خاطر بازگویی حقیقت نه، به خاطر خوشایند حاکم باید شاعران مدیحه سرا در این باره داد سخن بدهند. ولی نمونه آن شعرها کو؟ و بر سر آن چه آمده است؟ این دو بیت را از ابن معتز در این باره است که آن هم اعتراض بر اهل بیت است:
و أعطاکم المأمون حق خــلافة *** لنا حقها لکنه جاد بالدنیا
فمات الرضا من بعد ما قدعلمتم *** و لاذت بنا من بعده مرة أخری
مأمون خلافت را به شما واگذارد در حالی که حق ما بود ولی او این قدرت دنیاوی را بخشید. رضا (چنان که می دانید) مرد دیگر بار خلافت به ما پناهنده گردید.
می توان گفت سروده شاعران فراوان بوده لیکن پس از شورش عباسیان در بغداد و به خلافت گزیدن ابراهیم بن مهدی و پشیمان شدن مأمون از کار خود همه آن ها را از میان برده اند و پس از گذشت قرن ها هر چه نوشته شود حدس و گمان است.
با رسیدن خبر به بغداد، عباسیان بر گرد ابراهیم بن مهدی فراهم آمدند و او را خلیفه خواندند. مأمون در کار خود نگران شد. فضل بن سهل را که مؤسس این ماجرا بود ظاهرا به اشارت او در گرمابه کشتند برادر او حسن بن سهل نیز دیوانه گردید و بعید نیست او را بیمار ساخته باشند. امام علی بن موسی الرضا را هم مسموم ساختند.

 


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 305-308

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211576