امامت به معنی مرجعیت دینی از نظر شیعه و اهل سنت

یکی از شئون پیغمبر اسلام این بود که او مبلغ وحی بود. مردم وقتی می خواستند از متن اسلام بپرسند، از پیغمبر (ص) می پرسیدند، آنچه را که در قرآن کریم نبود از پیغمبر سؤال می کردند. مسئله اینست که آیا هر چه اسلام می خواسته از احکام و دستورات و معارف بیان کند، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم مردم گفته است؟ یا نه، آنچه پیغمبر برای عموم مردم گفت قهرا زمان اجازه نمی داد که تمام دستورات اسلام باشد.
امام علی (ع) وصی پیغمبر بود و پیامبر تمام کما کیف اسلام و لااقل کلیات اسلام را، آنچه را که هست و باید گفته بشود، به علی (ع) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل خودش در گفته اش خطا و اشتباه نمی کند و ناگفته ای از جانب خدا نیست الا اینکه او می داند، معرفی کرد و گفت ایها الناس! بعد از من در مسائل دینی هر چه می خواهید سؤال بکنید، از وصی من و اوصیای من بپرسید.
در واقع در اینجا امامت، نوعی کارشناسی اسلام می شود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد، کارشناسی من جانب الله و ائمه یعنی افرادی که اسلام شناس هستند البته نه اسلام شناسانی که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند که قهرا جایز الخطا باشند بلکه افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی که بر ما مجهول است، علوم اسلام را از پیغمبر گرفته اند، از پیغمبر (ص) رسیده به علی (ع) و از علی (ع) رسیده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه، علم اسلام، یک علم معصوم غیر مخطی که هیچ خطا نمی کند، از هر امامی به امامان بعد رسیده است.
اهل تسنن برای هیچکس چنین مقامی قائل نیستند. پس آنها در اینگونه امامت، اصلا قائل به وجود امام نیستند، قائل به امامت نیستند نه اینکه قائل به امامت هستند و می گویند علی (ع) امام نیست و ابوبکر چنین است. برای ابوبکر و عمر و عثمان و به طور کلی برای هیچیک از صحابه چنین شأن و مقامی قائل نیستند و لهذا در کتاب های خودشان هزاران اشتباه را از ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل می کنند. ولی شیعه امامان خودش را معصوم از خطا می داند و محال است که به خطایی برای امام اقرار بکند.
در کتاب های اهل تسنن مثلا آمده است ابوبکر در فلان جا چنین گفت، اشتباه کرد بعد خودش گفت: «ان لی شیطانا یعترینی، یک شیطانی است که گاهی بر من مسلط می شود و من اشتباهاتی می کنم» و یا عمر در فلان جا اشتباه و خطا کرد و بعد گفت این زن ها هم از عمر فاضل تر و عالم ترند.
می گویند وقتی که ابوبکر مرد، خاندان او و از جمله عایشه که دختر ابوبکر و همسر پیغمبر بود گریه و شیون می کردند. صدای شیون که از خانه ابوبکر بلند شد عمر پیغام داد که به این زن ها بگوئید ساکت شوند. ساکت نشدند.
دو مرتبه پیغام داد بگوئید ساکت شوند اگر نه با تازیانه ادبشان می کنم. هی پیغام پشت سر پیغام. به عایشه گفتند عمر دارد تهدید می کند و می گوید گریه نکنید. گفت پسر خطاب را بگوئید بیاید تا ببینم چه می گوید. عمر به احترام عایشه آمد. عایشه گفت چه می گویی که پشت سر هم پیغام می دهی؟ گفت من از پیغمبر شنیدم که اگر کسی بمیرد و کسانش برایش بگریند، هر چه اینها بگریند او معذب می شود، گریه های اینها عذاب است برای او. عایشه گفت تو نفهمیده ای، اشتباه کرده ای، قضیه چیز دیگری است، من می دانم قضیه چیست:
یک وقت مرد یهودی خبیثی مرده بود و کسانش داشتند برای او گریه می کردند. پیغمبر فرمود در حالی که اینها می گریند، او دارد عذاب می شود. نگفت گریه اینها سبب عذاب اوست بلکه گفت اینها دارند برایش می گریند ولی نمی دانند که او دارد عذاب می شود. این چه ربطی دارد به این مسئله؟! به علاوه اگر گریه کردن بر میت حرام باشد، ما گناه می کنیم چرا خدا یک بی گناه را عذاب کند؟! او چه گناهی دارد که ما گریه کنیم و خدا او را عذاب کند؟! عمر گفت عجب! اینطور بوده مطلب؟! عایشه گفت بله اینطور بوده. عمر گفت اگر زن ها نبودند، عمر هلاک شده بود.
خود اهل تسنن می گویند عمر در هفتاد مورد (یعنی در موارد زیاد و واقعا هم موارد خیلی زیاد است) گفت: «لولا علی لهلک عمر». امام علی (ع) اشتباهاتش را تصحیح می کرد، او هم به خطایش اقرار می نمود. پس آنها قائل به چنین امتی نیستند. ماهیت بحث بر می گردد به این معنا که مسلما وحی فقط به پیغمبر اکرم می شد. ما شیعیان نمی گوئیم که به ائمه (ع) وحی می شود. اسلام را فقط پیغمبر (ص) به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را که باید گفته بشود، به پیغمبر گفت.
اینطور نیست که قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد. ولی آیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقی ماند یا نه؟ اهل تسنن حرفشان اینست که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به صحابه اش گفت. بعد در مسائلی که در مورد آنها از صحابه هم چیزی روایت نشده گیر می کنند که چه کنیم؟ اینجاست که مسئله قیاس وارد می شود و می گویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسه گرفتن تکمیل می کنیم که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می فرماید یعنی خدا دین ناقص فرستاد که شما بیائید تکمیلش کنید؟!
ولی شیعه می گوید نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحی کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص برای مردم بیان کرد. پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد، همه، آنهایی نبود که به عموم مردم گفت (بسیاری از دستورات بود که اصلا موضوع آنها در زمان پیغمبر پیدا نشد، بعدها سؤالش را می کردند) بلکه همه دستوراتی را که من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو برای مردم بیان کن.
اینجاست که مسئله عصمت هم به میان می آید. شیعه می گوید همانطور که امکان نداشت خود پیغمبر در گفته خودش عمدا یا سهوا دچار اشتباه شود، آن شاگرد خاص پیغمبر هم امکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود. زیرا همانگونه که پیغمبر به نوعی از انواع مؤید به تأیید الهی بود، این شاگرد خاص هم مؤید به تأیید الهی بود. پس این، مرتبه دیگری است برای امامت.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- امامت و رهبری- صفحه 51-54

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/22511