حق و باطل و داروینیسم اجتماعی

یک نظر درباره انسان این است که انسان به حسب جنس، موجودی است شرور و بدخواه و ظالم که جز قتل و غارت و دزدی و حیله و دروغ از او سر نمی زند، طبیعت او شرارت است و فساد، استثمار است و ظلم. اگر هم در تاریخ بشر خیر و اخلاق و ارزش های انسانی دیده می شود، اینها اموری جبری است که طبیعت او را وادار می کند که قدری چنین باشد. درون انسان، انسان را به بدی می کشاند و گاهی جبر، انسان را به خوبی دعوت می کند.
مثلا وقتی که انسان ها در مقابل طبیعت و حیوانات درنده قرار گرفتند متوجه شدند اگر با هم قرار داد صلح اجباری نبندند نمی توانند از خودشان دفاع کنند، لذا اجبارا بر خودشان تحمیل کردند که یک زندگی اجتماعی داشته باشند و با هم بر اساس عدالت رفتار کنند چون نفع همه در آن است پس جبر بیرونی انسان را وادار کرد که خوب باشد، مثل دولت های ضعیفی که در مقابل یک دولت قوی، پیمان صلح و دوستی می بندند تا از شر او محفوظ بمانند و اگر روزی دشمن مشترک از بین رفت بین خودشان جنگ در می گیرد. هر جمعی به آن دلیل جمع است که مقابل یک ضد قرار گرفته، یعنی اگر او نباشد اینها با هم خوب و متحد نیستند و اگر جمعی دشمنش را از دست بدهد به تفرقه بدل می شود، دو گروه می شوند و باز اگر یکی از این دو گروه از بین رفت آن یکی دو دسته می شود و همین طور اگر ادامه پیدا کرد و دو نفر ماندند باز با یکدیگر می جنگند و قوی تر می ماند (این مسئله همان داروینیسم اجتماعی است که از نظریه تنازع بقای داروین، وقتی که آن را به غلط در مورد جامعه بشری تعمیم دادند، حاصل شد).
بسیاری از فیلسوفان ماتریالیست دنیای قدیم و شمار کمتری از ماتریالیست های دنیای جدید چنین نظریه ای داشته اند و با بدبینی کامل به طبیعت بشر می نگریسته اند اینها بشر را قابل اصلاح نمی دانند و به تز اصلاحی قائل نیستند و ارائه تز اصلاحی از نظر آنان معنا ندارد و مثل این است که کسی برای عقرب قانون وضع کند تا خوب شود و کسی را نگزد، حال آنکه:
نیش عقرب نه از ره کین است *** اقتضای طبیعتش این است
وقتی طبیعت عقرب گزندگی باشد، قانون و تز وضع کردن معنا ندارد بشر هم همین طور، تا وقتی روی زمین است شرارت خواهد داشت و اصلاح پذیر نخواهد بود. این متفکرین عموما به همین دلیل خودکشی را تجویز می کنند، می گویند چون زندگی شر است و انسان هم شر است یک کار خیر بیشتر در جهان نیست و آن پایان دادن به شر زندگی است، تا انسان از این جهان پر شر و شور و دنیای شر وجود خودش خلاص شود. این تفکر انحرافی که از فرنگی ها گرفته شده بود توسط صادق هدایت در میان ایرانیان مطرح شد. او همیشه در نوشته هایش چهره های زشت زندگی را مجسم می کرد، مثل لجنزاری که جز لجن و گندیدگی چیزی در آن نیست و کرم هایی در این لجنزار، زندگی کثیفشان را ادامه می دهند عاقبت هم تحت تأثیر حرف های خودش خودکشی کرد.
در سال هایی که کتاب های او طرفدار داشت، غالب جوان های ایرانی که خودکشی کردند تحت تأثیر کتاب های او قرار داشتند. مانی هم فلسفه اش در همین جهت بود که زندگی شر است، منتها به ثنویت میان روح و بدن قائل بود و می گفت بدن شر است، زندگی مادی شر است، روح در این بدن حبس است پس هر کس بمیرد یا خودکشی کند از شر زندگی رها خواهد شد، مثل مرغی که از قفس آزاد شده باشد پس هر چند او به زندگی دیگری قائل بود ولی این زندگی را صد در صد شر می دانست (می گویند پادشاه معاصرش به او گفت می خواهم مطابق فلسفه خودت بهترین خدمت را به تو بکنم و تو را از شر این زندگی خلاص کنم و او را کشت).
بر اساس این بینش، بشر به حسب غریزه موجود شریری است و شرارت جزء ذات و سرشت اوست، از اول که در این دنیا آمده همین جور بوده، الآن هم هست، در آینده هم هر چه بماند همین است و غیر از این نیست، امید بهبود و آینده خوب برای بشریت خیال است.
آفرینش انسان در قرآن:
قرآن کریم در مسئله آفرینش انسان در این زمینه مطالبی دارد، خداوند وقتی اعلام کرد: «انی جاعل فی الارض خلیفة»؛ «من خلیفه و جانشینی در زمین قرار می دهم» (بقره/30) ملائکه با بدبینی نسبت به سرشت انسان، اظهار داشتند: «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء»؛ «می خواهی در روی زمین کسی را قرار دهی که فساد می کند و خون می ریزد؟» (بقره/30) یعنی در سرشت این موجود جز فساد و خون ریزی چیزی نیست خداوند در جواب آنها فرمود، «انی اعلم مالا تعلمون»؛ «من چیزی می دانم که شما نمی دانید.» (بقره/30) یعنی آنها را تخطئه نکرد و نگفت که دروغ می گویید، بلکه گفت ورای آنچه شما می دانید من چیزها می دانم، شما یک طرف سکه را خوانده اید، شما عارف به حقیقت موجودی که من می خواهم بیافرینم نیستید، حد شما کمتر از آن است که او را بشناسید، او برتر و بالاتر است. به این ترتیب ملائکه، که قسمتی از کتاب وجودی انسان را شناخته و خوانده بودند و نیمی از آن را نخوانده بودند، اظهار بدبینی کامل کردند. حال اگر عده ای از متفکرین جنبه های سیاه و تاریک زندگی بشر را ببینند و این طور اظهار نظر بکنند خیلی عجیب به نظر نمی آید.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 13-17

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/24247