اصالت حق بر باطل از نظر قرآن

قرآن کریم جریان هستی را بر اساس حق می ‏داند و حق‏ را اصیل معرفی می ‏کند و در مقابل، هر چند باطل را نفی نمی‏ کند اما آن را اصیل نمی ‏داند از این رو قرآن به تاریخ خوشبین است و برای انسان اصالت‏ قائل است قرآن نمی‏ گوید انسان فقط یک ابزار است و در مسیر یک جبر کور واقع شده است، چون برای ایمان اصالت قائل است اسلام برای انسان یک‏ گرایش ذاتی به صداقت و امانت و عدالت معتقد است به تعبیر قرآن انسان‏ حنیف است، حقگراست، یعنی میل به کمال و خیر و حق بالفطره در او وجود دارد در عین حال از آزادی و اختیار برخوردار است و به همین جهت ممکن است از مسیر خودش منحرف شود و حق کشی کند، ظلم کند، دروغ بگوید، قرآن اینها را به صورت یک جریانهای موقت می ‏پذیرد.
پس در این بینش، باطل به عنوان یک امر نسبی و تبعی و به عنوان یک‏ نمود و یک امر طفیلی مطرح می ‏شود ظلم که پیدا می ‏شود از کجا پیدا می ‏شود ؟ از اینجا پیدا می‏ شود که ستمگر، آن حس ملکوتی و خدائی خودش را به جای‏ آنکه در مسیر خدائی ارضاء کند در مسیر غیر خدائی و شیطانی ارضاء می ‏کند. بطلان و شر از یک نوع تغییر مسیر پیدا می‏ شود که لازمه مرتبه وجودی انسان‏ یعنی مختار و آزاد بودن انسان است حق اصیل است و باطل غیر اصیل، و همیشه بین امر اصیل و غیر اصیل اختلاف و جنگ است، ولی این طور نیست‏ که حق همیشه مغلوب باشد و باطل همیشه غالب آن چیزی که استمرار داشته و زندگی و تمدن را ادامه داده حق بوده است، و باطل نمایشی بوده که جرقه‏ ای زده، بعد خاموش شده و از بین رفته است. باطل وجود تبعی و طفیلی دارد، وجود موقت دارد، آن چیزی که استمرار دارد حق است هر وقت جامعه ای در مجموع به باطل گرائید، محکوم به فنا شده است یعنی به باطل گرائیدن به طور کامل، و از حق بریدن همان و فانی‏ شدن همان باطل، یک شی‏ء مردنی است، محکوم به مرگ است، از درون‏ خودش دارد می ‏میرد نظیر اینکه امروزه می ‏گویند فلان تمدن محکوم به مرگ‏ است، رو به زوال است، یعنی از درون خودش دارد می ‏میرد، در حال مردن‏ است، چون بعضی مرگها تدریجی است و ضرورت ندارد دفعی باشد.
شر و نقص و عدم، اموری اعتباری و تبعی و نسبی‏ هستند. در نظام هستی، خیر غالب است، حق اصیل است و باطل هم اگر پیدا شد محکوم و غیر اصیل و نابود شدنی است، و آنچه پایدار می ‏ماند حق است: «کل شی‏ء هالک الا وجهه؛ همه چیز جز ذات (پاک) او فانى می شود.» (قصص/ 88)، «و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام؛ و تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى می ماند.» (الرحمن/ 27) در تاریخ بشر هم این بینش حکم می‏ کند که حق پیروز و نظام حق بر نظامهای‏ باطل چیره خواهد شد: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی‏ الدین کله و لو کره المشرکون؛ او کسى است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیین‏ها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند.» (توبه/ 33)
در آیات 16 و 17 و 18 سوره انبیاء، خداوند خلقت آسمان و زمین را مطرح می ‏کند که در مقیاس جهانی، نظام هستی به حق‏ برپاست نه بر باطل و پوچی «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما لاعبین* لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین؛ و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است به بازيچه نيافريديم. اگر مى‏ خواستيم بازيچه‏ اى بگيريم قطعا آن را از پيش خود اختيار مى‏ كرديم.» بعد می‏ فرماید: «بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق و لکم الویل‏ مما تصفون؛ بلكه حق را بر باطل فرو مى‏ افكنيم پس آن را در هم مى ‏شكند و به ناگاه آن نابود مى‏ گردد واى بر شما از آنچه وصف مى ‏كنيد.» این آیه، قدرت حق و ناچیزی و ناتوانی باطل را بیان می‏ کند باطل ممکن است غلبه ظاهری و موقت داشته باشد اما حق یکدفعه از کمین‏ بیرون می‏ آید و آن را نابود می‏ کند قذف یعنی پرتاب کردن، دماغ یعنی‏ جایگاه مغز، مثل اینکه از حق گلوله ای می سازیم و به شدت به باطل پرتاب‏ می‏ کنیم که مغزش را به اصطلاح خرد می‏ کند، بعد یک وقت می ‏بینید باطل از بین رفتنی بوده است، چیزی نبوده است، زاهق بوده است. ببینید قرآن در جنگ حق و باطل چقدر خوش بینانه نگاه می‏ کند، می ‏گوید: این نمود باطل شما را نترساند، این فراگیری باطل شما را مأیوس نکند، زیرا سرانجام حق پیروز است! حق همیشه پیروز بوده است: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی ‏الارض؛ خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده ‏اند وعده می دهد که قطعا آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روى زمین را بخشید و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، پابرجا و ریشه‏ دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل می کند، آن چنان که تنها مرا مى پرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت. و کسانى که پس از آن کافر شوند، آنها فاسقانند.» (نور/ 55)
«بل نقذف بالحق‏ علی الباطل؛ از حق یک نیروی انقلابی می ‏سازیم آن را بر باطل می‏ افکنیم.» (انبیاء/ 18) این نیروی انقلابی است که خودش را مثل گلوله به قلب دشمن می ‏زند "بالحق" یعنی با نیروی حق، با اهل حق، از حق گلوله ای می ‏سازیم و این گلوله را محکم به مغز باطل می‏ زنیم تا مغزش‏ متلاشی شود، پس ناگهان می‏ بینی که باطل بر افتاد و چیزی هم نبود، فقط هیکلی بود که از او می ‏ترسیدی «فاذا هو زاهق» (انبیاء/ 18) قرآن نمی‏ گوید که باطل بعدا زهوق پیدا می‏ کند، می ‏گوید باطل چیز زاهقی است، باطل اصلا رفتنی است.
قرآن در آیه 17 سوره رعد، حق و باطل را به صورت‏ مثلی بسیار جالب و پرمعنی بیان داشته است: «أنزل من السماء ماء فسالت أودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فى النار ابتغاء حلیة أو متع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و البطل فأما الزبد فیذهب جفاء و أما ما ینفع الناس فیمکث فى الأرض کذلک یضرب الله الأمثال؛ خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه اى به اندازه آنها سیلابى جارى شد، سپس سیل بر روى خود کفى حمل کرد و از آنچه (در کوره ها) براى به دست آوردن زینت آلات یا وسائل زندگى آتش روى آن روشن مى کنند نیز کفهائى مانند آن به وجود مى آید اما کفها به بیرون پرتاب مى شوند ولى آنچه به مردم سود مى رساند (آب یا فلز خالص) در زمین مى ماند خداوند اینچنین مثال مى زند.» (رعد/ 17)
حق همیشه مفید و سودمند است، همچون آب زلال که مایه حیات و زندگى است، اما باطل بى فایده و بیهوده است، نه کفهاى روى آب هرگز کسى را سیراب مى کنند و درختى را مى رویانند، و نه کفهائى که در کوره هاى ذوب فلزات ظاهر مى شود. مى توان از آنها زینتى و یا وسیله اى براى زندگى ساخت، و اگر هم مصرفى داشته باشند ، مصارف بسیار پست و بى ارزشند که به حساب نمى آیند، همانند صرف کردن خاشاک براى سوزاندن: باطل همواره مستکبر، بالانشین، پر سر و صدا، پر قال و غوغا ولى توخالى و بى محتوا است، اما حق متواضع، کم سر و صدا، اهل عمل و پر محتوا و سنگین وزن است.
حق همیشه متکى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مى گیرد و سعى مى کند خود را به لباس او در آورد و از حیثیت او استفاده کند، همانگونه که هر دروغى از راست فروغ مى گیرد، که اگر سخن راستى در جهان نبود، کسى هرگز دروغى را باور نمى کرد، و اگر جنس خالصى در جهان نبود، کسى فریب جنس قلابى را نمى خورد، بنابراین حتى فروغ زودگذر باطل و آبروى و حیثیت موقت او به برکت حق است، اما حق همه جا متکى به خویشتن است و آبرو و اثر خویش! باطل در بقاى خود مدیون حق است. اگر آبى نباشد هرگز کف نمى تواند به حیات خود مستقلا ادامه دهد، همین گونه اگر حق نبود، باطل هم فروغى نداشت، اگر افراد درستکار نبودند کسى تحت تاثیر افراد خائن واقع نمى شد و فریب آنها را نمى خورد، پس همین جولان و فروغ کاذب باطل مدیون بهره بردارى از فروغ حق است. (کان دروغ از راست مى گیرد فروغ !)
«فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض» (رعد/ 17) و اما کف می‏ رود و نیست و نابود می ‏شود و اما آنچه به مردم سود می ‏رساند در زمین باقی می‏ ماند به اصطلاح ادبی اینجا حکمی را معلق به صفتی کرده است‏، یعنی این صفت علت آن حکم است نفرموده آب باقی می ‏ماند، فلز باقی‏ می‏ ماند، بلکه می ‏فرماید آنچه برای مردم نافع است از آن آب و فلز، به‏ اعتبار نافع بودن باقی می ‏ماند، به دلیل اینکه نافع است، خیر است، سودمند است باقی می‏ ماند یعنی بقا، از آن نافع بودن و سودمندی است، بی‏ سودها، بی‏ خاصیتها، بی ‏فایده ها حذف شدنی و از بین رفتنی و محکوم‏ند.
«فاحتمل السیل زبدا رابیا» (رعد/ 17) اینکه کف روی آب را می ‏گیرد و می ‏پوشاند، به طوری که اگر آدم جاهلی بیاید نگاه کند و از ماهیت قضیه‏ خبر نداشته باشد، کف خروشانی را می ‏بیند که در حرکت است، و توجهی به آب باران که زیر این کفهاست نمی‏ کند، در حالی که این‏ آب است که چنین خروشان حرکت می‏ کند نه کف، ولی چون کفها روی آب را گرفته اند چشم ظاهربین که به اعماق واقعیات نفوذ نداشته باشد فقط کف را می ‏بیند باطل هم چنین است که بر نیروی حق سوار می‏ شود و روی آن را می ‏پوشاند، به طوری که اگر کسی ظاهر جامعه را ببیند و به اعماق آن نظر نیندازد همان‏ قله های شامخ و افراد چشم پرکن را می ‏بیند مثلا اگر برگردیم به قرن سیزدهم‏ در ایران، اول کسی که چشممان به او می‏ افتد ناصرالدین شاه است و ممکن‏ است فکر کنیم که همه مردم همان طور بوده اند، در صورتی که اگر همه مردم‏ مثل ناصرالدین شاه بودند، اصلا امروز ایرانی وجود نداشت اگر همه مردم‏ هارون الرشید بودند و ماهیت هارون الرشیدی داشتند، محال بود جامعه‏ اسلامی باقی بماند.
آن چیزی که ما می‏ بینیم همان زبدا رابیا و کف های روی آب است که به‏ چشم می ‏آید ولی وقتی انسان وارد متن جامعه می‏ شود و کسانی را که اساسا به‏ چشم نمی‏ آیند و در واقع جامعه را آنها می‏ چرخانند می ‏بیند، آنها را منطبق‏ بر حق و همراه با راستی و صداقت می ‏یابد. اکثریت جامعه را انسانهائی تشکیل می ‏دهند که صلاح آنها بر فسادشان‏ غلبه دارد، اگر هم احیانا فسادی در آنها هست، فسادناشی از جهل است، از قصور است، نمی‏ داند، تقصیر هم ندارد، نادان‏ است، این را نمی ‏شود آدم مقصر حساب کرد و جزء مفسدین و خرابکاران و منحرفین دانست به این ترتیب حق و نظام حق اصیل است و مثل آب در زیر جریان دارد و جامعه را به جلو می‏ برد، اما باطلها بر روی آن قرار می‏ گیرند و نمود پیدا می‏ کنند.
باطل به‏ طفیل حق پیدا می‏ شود و با نیروی حق حرکت می‏ کند، یعنی نیرو مال خودش‏ نیست، نیرو اصالتا مال حق است و باطل با نیروی حق حرکت می‏ کند. کفی که روی آب هست، نیروی کف نیست که او را حرکت می‏ دهد این نیروی‏ آب است که او را حرکت می ‏دهد معاویه اگر پیدا می‏ شود و آن همه کارهای‏ باطل می کند، آن نیروی اجتماعی را معاویه به وجود نیاورده و ماهیت واقعی‏ آن نیرو، معاویه ای نیست و جامعه در بطن خودش ماهیت معاویه‏ ای ندارد! باز هم پیغمبر است، باز هم ایمان است، باز هم معنویت است، ولی‏ معاویه بر روی این نیرو سوار شده است. یزید هم که امام حسین را کشت گفت: «قتل الحسین بسیف جده؛ حسین با شمشیر جدش پیامبر کشته شد!» (بحارالانوار/ جلد 44 صفحه 298)
این یک معنای درستی دارد یعنی‏ از نیروی پیامبر استفاده کردند و او را کشتند، چون برای تحریک مردم می‏ گفتند: «یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری؛ ای سواران‏ الهی سوار شوید و بهشت بر شما بشارت باد.» باطل حق را با شمشیر خود حق می ‏زند، پس باطل نیروی حق را به خدمت‏ گرفته است این همان نیروی حق است که او از آن استفاده می‏ کند، مانند انگل که از بدن و خون انسان تغذیه می ‏کند. قرآن می‏ گوید: وقتی که سیل جریان پیدا کرد، آنکه حرکت می‏ کند و نیرو دارد و هر چه را در برابرش قرار گیرد می ‏برد، آب است اما شما کف را می‏ بینید که حرکت می ‏کند اگر آب نبود کف یک قدم هم نمی ‏توانست برود، ولی به علت اینکه آب هست روی آب سوار می‏ شود و از نیروی آب استفاده‏ می ‏کند همیشه در دنیا باطل از نیروی حق استفاده می‏ کند، مثلا راستی حق، و دروغ باطل است.
اگر در عالم راستی وجود نداشته باشد دروغ نمی ‏تواند وجود داشته باشد، یعنی اگر در دنیا یک نفر وجود نداشته باشد که راست بگوید و همه مردم‏ دروغ بگویند (پدر به پسر، پسر به پدر، زن به شوهر، شوهر به زن، رفیق‏ به رفیق، شریک به شریک) دروغ نمی‏ تواند کار خود را انجام دهد، زیرا هیچکس باور نمی‏ کند. بنابراین از آیه استفاده می ‏شود که باطل از حق‏ تغذیه می‏ کند، خودش نیرو ندارد، از آن نیرو می ‏گیرد. آب اگر وجود نداشت کف دو قدم هم نمی ‏توانست برود اینکه‏ می ‏بینید باطل حرکتی دارد از اینجاست که بر دوش حق سوار می‏ شود ببینید قرآن چگونه باطل را پوچ و بی ‏ارزش نشان می دهد.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 10 صفحه 171-165

  2. مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 65-34

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/26846