جماعت مستشرقان، اولا فلسفه اسلامی یا حتی فلسفه مسلمانان را در واقع به عنوان فلسفه عربی و اعراب می شناسند و یا می شناسانند. اینان پس از مساوی گرفتن اسلام با عربیت و اعراب، با یک روحیه نژاد پرستانه ضد سامی، قوم عرب را فاقد تفکر تحلیلی و قدرت تجزیه و تحلیل و ابداع و انتزاع در مسائل عقلی معرفی کرده و نهایت قدرت فکری آنها را یک نحو التقاط و ترکیب در آراء دیگران و فراهم آوردن یک ملقمه و هفت جوش فکری آراء پیشینیان قلمداد می کنند و سپس با یک قضاوت نادرست تاریخی سهم اعراب (مسلمانان) را در فرهنگ عقلی بشر یک سهم ناچیز از نظر خلاقیت و ابداع، و موثر و مهم از لحاظ اتصال تاریخی دوره یونانی به دوره اواخر قرون وسطی برشمرده و در نهایت در اینجا نیز به بی دقتی و سهل انگاری و در واقع یک نوع بی کفایتی در برداشت صحیح از میراث فرهنگی شکوهمند یونان برای این قوم بدوی و عقب مانده از نظر تکامل فرهنگی قائل می باشند. و این بی کفایتی در خلط و التقاط میان آثار به جای مانده از افلوطین با برخی آثار ارسطو و انتساب غیر صحیح کتاب اثولوجیای افلوطین به ارسطو و اشتباهات دیگر از این قبیل نسبت به پروکلس و دیگر متفکران یونانی می باشد.
از سردمداران این گروه از مستشرقین می توان از ارنست رنان متفکر و شرق شناس مشهور فرانسوی در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم نام برد. وی که دارای تالیفات متعدد در موضوعات مورد علاقه شرق شناسان است، در کتابی که به عنوان تاریخ عمومی زبان سامی در یک نظام تطبیقی نگاشته، به یک تقسیم بندی کلی درباب عقل بشری پرداخته است و آن را به عقل آریایی و سامی تقسیم کرده و خصوصیت عقل سامی را در این دیده که به طور کلی فاقد قدرت ابداع فلسفی است زیرا ویژگی این عقل درک امور ساده و واحد و بسیط (مانند بیابان و شن و شتر) است و این ویژگی به نظر رنان ناشی از عدم تکامل نژاد سامی است. وی همچنین در کتاب دیگری که پیرامون ابن رشد نگاشته است فصلی را به اعجاب فوق العاده و شدید ابن رشد نسبت به ارسطو اختصاص داده و مقدمه ابن رشد را بر کتاب طبیعات نقل کرده است که ابن رشد ارسطو را "اعقل" یونیان دانسته و می گوید که او کاملترین کتاب را در منطق و طبیعیات و مابعدالطبیعه نگاشته که بعد از گذشت 15 قرن هنوز کسی نتوانسته چیزی بر آن بیفزاید و یا خطایی از آن نشان دهد، و اینکه او یک شخص فوق بشری و مستحق آن است که الهی نامیده شود.
این ضعف عمومی در تالیف و تاسیس مباحث فلسفی را مستشرق فرانسوی دیگر به نام لئون گوتیه که از شاگردان رنان است، در کتابی که به عنوان مقدمه ای بر آموزش فلسفه اسلامی نگاشته و در 1945 منتشر شده است به صراحت بیان می کند: عقل سامی تمایل به یکسان دانستن اشباه و اضداد دارد بی آنکه در آنها وحدتی را جستجو کند. بلکه به دیگری بدون درک واسطه منتقل می شود. اما در عقل آریایی امر برعکس است، زیرا که در این عقل وحدت و ربط میان امور ادراک شده نظام نظام تدریجی و سلسله مراتب امور ادراک می شود. در ادامه همین طرز فکر مستشرق دیگری به نام مک دونالد می گوید: «عرب همیشه از ادراک معنی دستگاه و نظام سیستم عاجز است». و برخی دیگر از حضرات مستشرقین در تکمیل نظریات همکاران خود نه تنها نژاد عرب را مسئول این عجز عمومی از درک نظام فلسفی می دانند بلکه قسمتی از مسئولیت این محرومیت را نیز به گردن دین اعراب یعنی اسلام می گذارند. آقای تنمان مورخ آلمانی در کتاب خود به نام "مختصری در تاریخ فلسفه" می نویسد: اعراب از هر گونه فعالیت محض عقلی عاجزند زیرا توانایی آنها بیش از این نبوده که مکتب ارسطو را شرح نمایند و آن را بر مبنای تعلیمات دین خود که از آنها یک ایمان کور را طلب می کند منطبق نمایند. و به زعم او مسئولیت این عقب افتادگی با کتاب مقدس مسلمین است که «مانع بحث عقل آزاد است».
ویکتور کوزن فرانسوی، گلدزیهر هلندی یهودی و اشمویلدرز آلمانی و کسان دیگر کم و بیش چنین عقایدی را راجع به اعراب و مسلمین ابراز داشته اند. البته در مقابل کسانی دیگر از مستشرقین بوده اند که این طرز تقلی را رد کرده و آن را ناشی از قلت مطالعات محققان نامبرده دانسته اند از جمله گوستاو دوگا که در کتاب خود تحت عنوان تاریخ فلسفه و کلام مسلمانان پس از نقل آراء رنان و اشمویلدرز آنها را احکامی خالی از اعتبار و از سر آشنایی غیر کافی با فلسفه اسلامی دانسته است و اضافه بر آن، جهل این دسته از مستشرقان را بر آثار فلسفی عربی به غیر از شروح ارسطو عامل دیگری برای حکم نادرست آنان می شمارد و می گوید تنها یک شاهد برای این موضوع کافی است، و آن اینکه آیا هیچ منصفی می تواند تصور کند که شخصیت عقلانی مانند ابن سینا در فلسفه هیچ چیز نویی نیفزوده باشد و صرفا مقلد یونانیان باشد؟ و حال آنکه این فیلسوف بزرگ دو دسته کتاب و آثار دارد که دسته آثار به عنوان شروح فلسفه ارسطو و دسته ای دیگر مطالب ابتکاری خود او مانند اشارات و حکمة المشرقیه و دیگر کتابهای وی. آیا مکاتب کلامی معتزلی و اشعری محصول نوآوری فکر عربی نیست؟ و سپس می افزاید به نظر من شیوه مونک در توصیف این فلسفه نزدیک به صواب است و این عبارت مونک را نقل می کند که: به طور کلی می توان گفت که فلسفه نزد عرب ها تنها محدود به مکتب مشائی نبوده است و قریب به همان سیری را داشته که در عالم مسیحی طی کرده است. همانطور که نزد مسلمانان، سنی مذهبان را داریم که جمود بر نصوص دارند و نیز شک گرایان و نیز نظریه فیض و حتی مکاتبی شبیه به نظریات وحدت وجود اسپینوزا و نظریات جدید در این باب.
همچنین ماکس هورتن محقق و مستشرق آلمانی که تحقیقات و آثار با ارزشی در زمینه فلسفه اسلامی از خود باقی گذاشته است، و از جمله در دائرة المعارف اسلامی در ذیل عنوان فلسفه، فصل مشبعی درباره فلسفه اسلامی و اصالت آن و تمایزات آن نسبت به فلسفه ارسطویی و رشد و تکامل عنصر روحانی و معنوی در این فلسفه ابراز می دارد و به نکات جالبی در این تمایز اشاره می کند، از جمله به نقش و اهمیت عنصر "امکان" در فلسفه ابن سینا و نیز تحقق جمع میان عقل و ایمان در فلسفه اسلامی اشارت دارد.