دلایل زوال و انحطاط تمدن اسلامى
فارسی 12498 نمایش |تمدن اسلامی
ظهور و انحطاط تمدن اسلامی از حوادث بزرگ تاریخ است. اسلام طی پنج قرن از سال 81 ـ 597 هـ. ق (700ـ 1200 م) از لحاظ نیرو، نظم، بسط قلمرو حکومت، اخلاق و رفتار، سطح زندگانی، وضع قوانین منصفانه انسانی، ادبیات، دانشوری، علم، طب و فلسفه پیشاهنگ جهان بود. هنر اسلامی همه نیروی خود را در تزیین به کار برد که تا کنون هنری از آن سبقت نگرفته است. در دیار اسلام، هنر و فرهنگ میان مردم بیشتر مناطق مسیحی قرون وسطا رواج و تعمیم داشت. پادشاهان خطاط بودند و چه بسا تاجران که مانند پزشکان فیلسوف بودند. چنان به نظر می رسد که مسلمانان شریف تر از مسیحیان بوده اند; پیمان ها را بهتر رعایت می کردند، نسبت به مغلوبان رحیم تر بودند و در تاریخ خود، به ندرت دست به آن نوع وحشیگری زدند که مسیحیان در هنگام تسلط بر بیت المقدس (493 ق / 1099 م) مرتکب شدند. در آن هنگام که شریعت اسلام روش قضائی مترقی داشت که به وسیله قاضیان روشن فکر اجرا می شد، قوانین مسیحی به استفاده از روش «اوردالی» به وسیله جنگ تن به تن، آب یا آتش ادامه می داد. (ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه ابوطالب صارمی، ابوالقاسم پاینده و ابوالقاسم طاهی، چ ششم، تهران، علمی و فرهنگی، 1378، ج 4، بخش اول، ص 432)
اروپا در قرون وسطا
تنها در دوران های طلایی تاریخ بوده است که جامعه ای می توانسته همانند اسلام، در مدتی به همین کوتاهی چهار قرن فاصله از زمان ظهور، این همه مردان معروف در زمینه حکومت، تعلیم، ادبیات، لغت شناسی، جغرافیا، تاریخ، ریاضیات، نجوم، شیمی، فلسفه و پزشکی به وجود آورد که در قسمت اعظم آن، ابتکاراتی گران بها داشته باشند، آن هم در زمانی که در طرف دیگر عالم، یعنی جهان مسیحی، فقر و فحشا و ستم و جهالت بیداد می کرد! خرافات، چه در زندگی عادی و چه در عقاید (به اصطلاح) علمی در اوج بوده و کسی را نیز یارای مقابله و معارضه با آن نه. ویل دورانت از قول ادوارد فریمن، تاریخ نویس انگلیسی، قرن یازدهم را «عصر فسق» می خواند و تامس رایت یکی دیگر از تاریخ نویسان خردمند انگلستان، می نویسد: «جامعه قرون وسطایی جامعه ای بود به غایت هرزه و شهوت پرست.» (همان، ص 110)
البته سراسر دوران قرون وسطا و قرون پس از آن نیز مبتلا به چنین مواردی بوده است. شاید با توجه به این مسئله است که جواهر لعل نهرو در یکی از نامه های خود به دخترش، به کنایه می نویسد: «شاید اروپایی ها از آن جهت خود را متمدن تر می شمارند که تصور می کنند انسانی که یک تفنگ دارد از انسان بدون سلاح قوی تر است و بدین دلیل متمدن تر است!» وی ادامه می دهد: «ساختمان های زیبا، تابلوهای زیبا و کتاب های گوناگون اگرچه زیباست و مسلما نشانه های تمدن، اما بهترین نشانه تمدن، وجود انسانی عالی و نیک است به دور از خودخواهی.» (جواهر لعل نهرو، نامه های پدری به دخترش، ترجمه تفضلی، چ نهم، پرستو، 1358، ص 129 به بعد)
به هر حال، در قرون وسطا جهان غرب و عمدتا مسیحی در عقب ماندگی به شدت جاهلانه دست و پا می زد. آنها معتقد بودند (و هنوز هم بر این عقیده اند) که انسان وقتی از مادر زاده می شود ذاتا به خاطر گناه آدم و حوا، گناهکار است و چاره آن برگزاری مراسم غسل تعمید است که به عنوان کفاره گناه آدم و حوا و به منظور زدودن ناپاکی از کودکان تازه متولد شده صورت می گیرد و طی مراسمی کودک با حضور کشیش شستشو داده می شود، و هر کس غسل تعمید داده نشود به دوزخ خواهد رفت. اما انسان گناهان دیگری نیز در طول زندگیش مرتکب می شود. چاره آن چیست؟ می گویند: «همین که حضرت عیسی (ع) به صلیب آویخته شد کفاره گناهان همه مسیحیانی است که از آن پس تا قیامت، مرتکب گناه شوند. تنها یک شرط وجود دارد و آن هم اقرار به گناه نزد یک کشیش است.» (ویل دورانت، پیشین، ج 4، ص 995)
مسیحیان مراسم دیگری هم دارند; از جمله مراسم «عشای ربانی» که در آن، کشیش مقداری نان و شراب را به مردم می خوراند. این مراسم «قداس» نامیده می شود. ویل دورانت می گوید: «مهم ترین قسمت مراسم «قداس» عبارت است از: قلب ماهیت; یعنی تبدیل ورقه های نان و جامی مملو از شراب به جسم و خون مسیح بر اثر قوه معجزه آسایی که اختصاص به کشیش دارد. غرض اصلی از مراسم «قداس» آن است که مؤمن با خوردن نان مطهر و نوشیدن شراب مقدس، در جسم و خون و روح و الوهیت «ابن» یعنی دومین اقنوم از اقانیم ثلاثه شرکت جوید. یکی از رهبران کلیسا می گوید: تمامی هوا چیزی نیست، مگر توده غلیظی از شیاطین که همواره و در همه جا به کمین نشسته اند.» (همان، ص 985)
اسقف ها و کشیش ها بهشت جاودانه الهی را با گرفتن پول به مردم می فروختند و نیز برای آمرزش در برابر طاعت، پول می گرفتند. کلیسا بعضی از افراد روحانی را، که قاعدتا از رهبانان بودند، مأمور کرد به عنوان تحصیلدار، با فروش آمرزش در برابر طاعت و توبه، مبالغی گرد آورند.» (همان، ص 995)
علاوه بر این، در همه کشورهای اروپایی، مسیحیان موظف بودند علاوه بر پرداخت یک دهم محصول خود به کلیسای محل، پیش از مرگ، در وصیت خود، مقداری از اموال خود را وقف کلیسا نمایند، وگرنه ملعون بودند و از دفن آنها در قبرستان مسیحیان جلوگیری می شد. وصیت نامه هیچ کس قانونی و معتبر نبود، مگر آنکه در حضور کشیشی نوشته شده باشد و هر محرری غیر از این عمل می کرد مستوجب تکفیر می شد. همچنین کلیسا می توانست املاک کسی را در قبال وامی که به او داده است، ضبط کند; تا آنجا که یک پنجم انگلستان و یک سوم آلمان از کلیسا بود. (همان، ص 1028 به بعد) یکی از مسیحیان مؤمن می گوید: «ما معتقدیم که جسم خاکی در نتیجه قدرتی که درخور وصف و وهم نیست، به جوهر خداوند مبدل می شود، و حال آنکه ظاهر و برخی مشخصات همان وجود خارجی از نظر غایب می ماند تا مردم از مشاهده آن جوارح عریان و خون آلود دچار هراس نشوند و مؤمنان به ثمرات کامل تر ایمان نایل آیند. در عین حال، جسم خداوند دست نخورده، تمام و کمال، بدون آلودگی یا جراحتی در آسمان است.» (همان، ص 995)
به این ترتیب، در سال 1215م این عقیده یکی از مهم ترین اصول دین مسیح اعلام شد و در سال 1560م اعلام گردید: «هر ذره ای از نان مقدس (هر قدر هم کوچک باشد) حاوی تمام جسم، خون و روح عیسی مسیح (عپ) است. و این عقیده تا امروز نیز مورد احترام جوامع اروپایی و آمریکایی است.» (همان، ص 996) در سال 1229م امر شد هیچ کس از افراد غیر روحانی نباید هیچ نوع کتاب مذهبی و مقدسی را در تملک داشته باشد، مگر کتاب مزامیر را. علاوه بر این، کتاب مقدس فقط باید به زبان لاتینی خوانده شود. (همان، ص 1035)
یکی از ثمرات جنگ های صلیبی برای اروپاییان رواج حمام های عمومی بخار بود، به تقلید از گرمابه های مسلمانان. کلیسا با گرمابه های عمومی نظر خوشی نداشت; زیرا این گونه مراکز را مقدمه واداشتن مردم به اعمال منافی عفت می دانست. این در حالی است که از مدت ها پیش از آن، در تمام شهرهای اسلامی، حمام های عمومی در تمامی محله ها وجود داشت و مردم مسلمان نظافت را از نشانه های ایمان می شمردند. علاوه بر این، حتی مسیحیان داشتن مستراح را در خانه هایشان بد می دانستند. ویل دورانت می نویسد: «در قرن سیزدهم، پاریسی ها بول دان های خود را آزادانه از فراز پنجره به معابر خالی می کردند و تنها تأمینی که عابر بیچاره داشت اخطار صاحب خانه بود که با صدای بلند می گفت: خیس نشوی! مردم در حیاط ها، روی پلکان ها و از بالای بالاخانه ها، حتی در کاخ لوور، پیشاب می ریختند. پس از بروز طاعون در سال 1531م به موجب فرمان مخصوص، به عموم مالکان و خانه داران پاریسی اخطار شد که برای هر خانه ای مستراحی احداث کنند; اما بیشتر مردم زیربار نرفتند. از نظر تغذیه، متعارف ترین انواع گوشت عبارت بود از: گوشت خوک. خوک ها زباله معابر را می خوردند و مردم خوک ها را.» (همان، ص 1127)
در اروپا، هر کس را که متهم به بدعت گذاری می شد با انواع شکنجه ها به قتل می رساندند. این شکنجه ها عبارت بودند از: شلاق زدن متهمان، سوزانیدن، کشیدن جوارح از اطراف، حبس انفرادی در سیاه چال های تنگ و تاریک، کشیدن پاهای متهم روی زغال های سوزان، زنجیر کردن و مجبور کردن متهم تا روی مدفوع خود بنشیند. دادگاه های تفتیش عقاید هر سخنی را که با تحریفات و خرافه های مسیحی مخالفت داشت، مبارزه با دین می دانستند و گوینده را به عنوان بدعتگزار به مرگ محکوم می کردند و او را در آتش می سوزاندند، و اگر متهم اظهار ندامت می کرد به حبس ابد محکوم می شد. جمیع اموال بدعتگزاران ضبط می شد و وارثان آنها از حق ارث محروم می گردیدند. همچنین کودکان آنها حق تصدی مشاغل حساس و مناصب عالی را نداشتند و مقامات حکومتی موظف بودند خانه های آنها را خراب کنند. در سال 1183م به دست یاری «اسقف اعظم رس» جمع کثیری از نجبا، روحانیان، شهسواران، دهقانان، دوشیزگان، زنان شوهردار و بیوگان را زنده زنده در آتش سوزانیدند و اموال آنها را ضبط و بین خود تقسیم کردند. (همان، ص 1033ـ1055)
به قول مارسل کاشن، در کتاب علم و دین، در دوره قرون وسطا، پنج میلیون نفر را به جرم فکر کردن و تخطی از فرمان پاپ به دار آویختند و [بعضی را] تا حد مرگ در سیاه چال های تاریک و مرطوب نگه داشتند. تنها از سال 1481ـ 1499م (یعنی طی 18 سال) بنا به دستور محکمه «تفتیش عقاید»، 10220 نفر را زنده سوزانیدند، 6860 نفر را شقه کردند و 97023 نفر را به قدری شکنجه دادند که نابود شدند. دائرة المعارف قرن بیستم می نویسد: «در قرون وسطا به دستور محکمه «تفتیش عقاید»، تنها 350000 نفر از دانشمندان و متفکران را زنده زنده سوزانیدند.» (زین العابدین قربانی، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، ص 24)
در جریان جنگ های صلیبی مورخان از وحشیگری و سنگدلی مسیحیان وقایعی دردناک نقل کرده اند; از جمله اینکه چگونه زنان را به ضرب دشنه به قتل می رساندند، ساق پای کودکان شیرخوار را گرفته، به زور آنها را از پستان های مادرانشان جدا می ساختند و به بالای دیوارها پرتاپ می کردند، یا با کوفتن آنها به ستون ها، گردنشان را می شکستند! و چطور هفتاد هزار مسلمانی را که در شهر مانده بودند، به هلاکت رساندند. کشیشی که خود شاهد چنین وقایعی بوده است، می نویسد: «چیزهای بدیعی از هر سو به چشم می خورد; گروهی از مسلمانان را سر از تن جدا کردند، گروهی دیگر را با تبر کشتند یا مجبور کردند که از برج ها به زیر افکنده شوند، پاره ای را چندین روز شکنجه دادند، آنگاه در آتش سوزانیدند. در کوچه ها، توده هایی از سر و دست و پای کشتگان دیده می شد.» (ویل دورانت، پیشین، ج 4، بخش دوم، ص 792) در قرون وسطا، با وجود آنکه زنان مسیحی از تعلیمات مدرسه تقریبا بی بهره بودند، در جهان اسلام، زن در مقام تدریس بود. (همان، ص 407) به موجب قوانین کلیسا، زن چنین موجودی بود: شری ضروری، وسوسه ای طبیعی، مصیبتی مطلوب، خطری خانگی، جذبه ای مهلک، و آسیبی رنگارنگ. زن همان حوای مجسم در همه جا بود که آدمی را از فردوس برین محروم ساخت. آلت مطلوبی بود در دست شیطان برای اغفال مردان و فرستادن آنها به دوزخ.
اساسا مسیحیان قرون وسطا به سختی می پذیرفتند که زن نیز انسان است و دارای حقوقی انسانی. زن تنها موجودی شریر بود که می بایست توسط مرد رام شود و مورد سوء استفاده همه جانبه قرار گیرد. به همین دلیل است که توماس آکویناس می گوید: «کودکان باید پدران خود را بیش از مادرانشان دوست بدارند.» اگرچه هنوز هم زن در نگاه غربی ها جایگاه بهتری نسبت به گذشته ندارد. (همان، ج 4، بخش دوم، ص 1111) مؤلف کتاب سیمای تمدن غرب می نویسد: «طبق قانونی که در حدود 1850م در انگلستان وضع گردید، زنان از اتباع کشور به حساب نمی آمدند و هیچ مالکیتی پیدا نمی کردند و حتی مالک لباس هایی که به تن داشتند، نبودند. هانری هشتم به موجب فرمانی که در انگلستان صادر کرد، زنان از مطالعه کتاب مقدس ممنوع نمود.» (سیدمجتبی موسوی لاری، سیمای تمدن غرب، ص 291) مردم در اجرای برخی از جشن ها، تشریفات کلیسایی را اقتباس کردند و به صورت تقلیدهای پر سر و صدایی درآوردند که از شوخی های بی پیرایه آغاز می شد و به هجوگویی های فضاحت بار می رسید. «بووه»، «سانس» و سایر شهرهای فرانسه طی سالیانی چند، چهاردهم ژانویه را به عنوان «عید الاغ» جشن می گرفتند.
تشریفات این جشن بدین قرار بود که ابتدا دوشیزه زیبایی را، که به ظاهر معرف مریم عذرا (ع) در فرار به مصر بود، بر خری می نشاندند. خر را به داخل کلیسایی رهبری می کردند و وادارش می کردند در آنجا کنده زند. او را در کنار محراب قرار می دادند. سپس به «قداس» و سرودهایی در تجلیل او گوش فرامی دادند و در پایان، هم کشیش و هم مؤمنان حاضر در کلیسا سه بار در حرمت حیوانی که مادر خداوند را از چنگ هرودس پادشاه نجات بخشیده و عیسی را بر پشت خود تا اورشلیم حمل کرده بود، عرعر می کردند! (ویل دورانت، پیشین، ص 1134) اینها مشتی از خروار است، به عنوان نمونه نقل شد تا معلوم شود که تمدن اسلامی در چه زمانه ای پدید آمد و چه اثرات مهمی بر روی کل جهان، به ویژه جهان غرب، گذاشت. خلاصه آنکه به اعتراف ویل دورانت، عالم مسیحی قرون وسطایی از نظر شهوات، خشونت، بدمستی، ستمگری، بی ادبی، کفرگویی، آز، دزدی، بی امانتی و دغل بازی، همان قدر آکنده و غنی بود که عصر لامذهب خود ما. (همان، ص 1136)
اروپا پس از آشنایی با تمدن اسلام
در مقابل، اسلام با خاصیت علم دوستیش در برخورد با «مسیحیت خشک فرانکی» اروپا، این بربریت ژرمنی غالب بر تمدن رم را مسحور خود کرد، روشن فکرانشان را جذب نمود و خشک مقدس هایشان را متعادل ساخت. اروپا دچار وحشت شد که در این سوی دنیا، قدرت و صنعت و علم و تجارت است و در آن سو، جهل و زبونی و محدودیت. این شکست «تمدن مسیحی ژرمنی»، که ضد علم و هنر و فرهنگ بود، ختم رهبری فکری مذهب در اروپا بود. آن مسیحیت محکوم و به کنار گذاشته شد; زیرا از تمدن اسلامی در هر مرحله و در هر بخش از زندگی، شکست خورد. از آن پس، اروپایی روشن فکر زبان عربی می آموخت، کتاب های عربی می خواند و به قول خودش، از این بی دین ها می بایست چیزهایی بیاموزد. پاپ همه جا فریادش بلند بود که جوان های مملکتشان سراغ کتاب های علمی اسلامی می روند و از کتاب عیسی روی می گردانند. روشن است که اروپایی مسلمان نشد، ولی مسیحی هم نماند. او از اسلام، فقط علم دوستی، حقیقت جویی، دست و دل بازی در برابر مسائل طبیعی و ورود به امور صنعتی و جهان و افلاک را با دید ریاضی و محاسباتی آموخت. جنگ جویی و تجارت و عشق به زندگی و دل دادگی به هنر و نظافت و نظم خانه را آموخت. نسل جدید اروپا مذهبش در این چیزها، که از اسلام آموخت، غرق شد; مذهبی دیگر برایش نماند.
مسیحیت عیسوی ژرمنی پس از شکست معنویش، دیگر قد راست نکرد. اروپا دنبال ایمان جدید و خدای جدید می گشت. این خستگان از «تثلیث»، به علم دوستی اسلامی، که مدت پانصد سال به آنان تلقین شده بود، گرویدند. دیگر تنها چیزی که می توانست باور تمدن جدید اروپایی را برانگیزد، علم بود. علم مذهب و خدای دوران جدید اروپا شد.
منظور از «دوران جدید»، تمدنی است که از اومانیسم تا به حال می بینیم. در این دوران، مذهب در اروپا وجود ندارد. مسیحیت وسیله ای است برای فرانکی های متمدن شده که آنها اگرچه با فرانک های قرون وسطا از یک قوم هستند، ولی در دو دوران تمدن کاملا متفاوت باید به حساب آیند. اینها فرزندان ژرمن های مسیحی شکست خورده از اسلام هستند که به مذهب علم دوست اسلام درآمده اند. اما علم دوستی بدون عیسویت، بدون ترمز و بی بند و بار، کار اروپا را (همان گونه که می بینیم) به علم پرستی کشاند و مسیحیت و پاپ را در کلیساهای تاریک، با دیوارهای قطورش حبس کرد. اروپای خوش بخت (!) به قدری از اسلام تأثیر یافت که اکنون در تجزیه عواملی که تمدن کنونی اروپا می سازد، بیش از مسیحیت، اسلام را می یابیم. (زیگرید هونکه، فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه مرتضی رهبانی، مقدمه مترجم، ص 15ـ 17 با تلخیص) تمدن اسلامی از طریق تاجران مسلمان و زائران مسیحی و مسافران معمولی و جهان گردان و به ویژه جنگ جویان صلیبی، به همراه اجناس و آداب و رسوم و اختراعات و تألیفات اسلامی، وارد اروپا شد و زندگی اروپایی را از همه جهت، غنی و پربار کرد و آنان را در آستانه خیزش علمی و رشد اقتصادی قرار داد.
افول تمدن اسلامی
اما چرا تمدن اسلامی با این همه عظمت و شکوه و ارزش و جلال و گستردگی جغرافیایی و عمق، از بین رفت؟ عوامل چندگانه ای را می توان برای آن جستجو کرد. مسلم است که زلزله ها، امراض فراگیر، قحطی ها، مهاجرت و مانند آن نمی توانند پایه های اساسی تمدن را نابود کنند، مگر اینکه از جمله عذاب های الهی باشند که در آن صورت، وضع فرق می کند. تمدن ها و اقوامی که در قرآن به نابودی آنها توسط عذاب های آسمانی و الهی اشاره شده، بخشی از آنها توسط همین بلایای طبیعی از قبیل سیل و زلزله و طوفان نابود شده اند. اما در مورد تمدن اسلامی، این مسئله به گونه ای دیگر است. به قول ویل دورانت، هیچ یک از تمدن های تاریخ همچون تمدن اسلام، دچار ویرانی ناگهانی نشده است; مثلا، فتح روم توسط بربرها به تدریج و در دو قرن صورت گرفت و در فاصله هر حمله تا حمله بعدی، قسمت متصرفه این امکان را داشت که تجدید قوایی بکند و فاتحان ژرمنی در دل نسبت به دولت محتضری که به ویرانی آن کمک کرده بودند، احترام می گذاشتند و احیانا بعضی از آنان برای حفظ آن، کوشش می کردند.
ولی تاخت و تاز مغولان فقط چهل سال بود; نیامده بودند که فتح کنند و بمانند، بلکه می خواستند بکشند و غارت کنند و حاصل را به مغولستان ببرند.
وقتی موج خونین مغول بازپس رفت، آنچه بر جای ماند عبارت بود از اقتصادی به شدت آشفته، قنات هایی ویران یا کور، مدرسه ها و کتاب خانه هایی سوخته، دولت هایی چنان فقیر و ضعیف و از هم گسیخته که قدرت اداره کشور را نداشتند و نفوسی که به نیم تقلیل یافته و روحیه باخته بودند. اما پیش از حمله خارجی، لذت طلبی «اپیکوری»، خستگی جسمی و روحی، بزدلی و بی لیاقتی جنگی، فرقه گرایی و جهل مذهبی، فساد، و هرج و مرج سیاسی، دولت را به اضمحلال کشانیده بود. این عوامل و نه تغییر اقلیم بود که فقر و فلاکت و ویرانی را جایگزین رهبری جهانی آسیای باختری کرد و ده ها شهر آباد و معتبر بین النهرین و ایران و قفقاز و ماوراءالنهر را به فقر و بیماری و عقب ماندگی کنونی دچار ساخت. مغولان به گونه ای کشتار کردند که در این کشتار عمومی، هزاران دانشور، عالم و شاعر تلف شدند، کتابخانه ها و گنجینه هایی که طی قرن ها فراهم آمده بود در یک هفته ویران یا غارت شد، صدها هزار جلد کتاب به سوختن رفت. (ویل دورانت، پیشین، ج 4، بخش اول، ص 423ـ431) حمله مغولان به سرزمین های اسلامی، به ویژه ایران از سال 1219ـ 1258م (یعنی تقریبا 616ـ 656 هـ.ق) در قرن هفتم بود. کمی پیش از آن، جنگ های صلیبی به اوج خود رسیده بود. این جنگ ها، که از سال 1095ـ 1291م (قریب 492ـ 688 هـ.ق) به طول انجامید، عامل مهم دیگری در تضعیف تمدن اسلامی و افول آن بود.
گوستاولوبون می نویسد: «در جریان جنگ های صلیبی، که لشکری از مسیحیان به شهرهای اسلامی هجوم آوردند، یکی از تفریحاتشان این بود که کودکانی را که بر سر راه می دیدند، می گرفتند و قطعه قطعه می کردند و سپس در آتش می سوزانند و نیز دست به کشتار و قتل و غارت می زدند و جنایاتی مرتکب شدند و اعمال وحشیانه ای انجام دادند که قلم از بیان آن شرم دارد!» هر صفحه ای از کتاب مورخان نصارای آن زمان را ورق بزنیم، دلیل های روشنی بر وحشیگری قشون صلیب به چشم می خورد و تنها داستانی که در شهر «مارات» اتفاق افتاد و آن را روبرت راهب که خود شاهد و ناظر بوده است، نقل می کند برای اثبات مطلب کافی است. مورخ مزبور می گوید: «لشکر ما در میان کوچه ها و میدان ها و پشت بام ها گردش می کردند تا عطش خود را از خون مردم فرو نشانند; عینا مانند شیر ماده ای بودند که بچه اش را ربوده باشند. اصلا هیچ انسانی را زنده نمی گذاردند و برای اینکه زودتر مردم را بکشند، هرچند تن را با یک ریسمان به دار می آویختند. قشون ما هر چه را می یافتند، می بردند; شکم مرده ها را پاره می کردند که طلا از میان آنها پیدا کنند. خون در کوچه های بیت المقدس، که از لاشه کشتگان انباشته شده بود، همچون نهرها جاری بود. آه از این کوران سنگین دل! در حقیقت، میان این همه جمعیت، یک نفر هم نبود که به دین مسیح معتقد باشد. سپس بوهموند دستور داد: تمام مردمی که در برج قصر جمع کرده بودند، حاضر کنند. آنگاه دستور داد: پیران و بانوان و بیماران را گردن بزنند و جوانان و نیرومندان را به انطاکیه روانه کنند که آنها را در آنجا بفروشند.» (گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیدهاشم حسینی، ص 397ـ403، با تلخیص)
کشیش شهر «لوپوی» می نویسد: «هنگامی که لشکر ما برج و باروی شهر بیت المقدس را گرفت، حالت بهت و منظره هولناکی مردم عرب را فرا گرفت. سرها بود که از تن جدا می شد و تازه این کوچک ترین کاری بود که به سرشان می آمد، برخی را شکم می دریدند و به ناچار، خود را از بالای دیوار به خارج پرتاب می کردند; برخی را در آتش می سوزاندند و این پس از آن بود که مدت زمانی او را زجر و شکنجه داده بودند. در میان کوچه ها و میدان های بیت المقدس، جز تل هایی از سرها و دست و پاهای بریده اعراب چیزی دیده نمی شد، و راه عبور تنها از روی کشته های ایشان بود. تازه اینها مختصری از مصیبتی بود که به سر اعراب رسید.»
وی داستان کشتار ده هزار مسلمان را در «مسجد عمر» نقل کرده است و دنبال آن می گوید: «به راستی، قشون ما در هیکل سلیمان (معبدی در بیت المقدس)، در خونریزی افراط کردند; از یک سو، لاشه های کشتگان در خون خود دست و پا می زدند، در طرف دیگر، دست و بازوهای قلم شده گویا با انگشتان تسبیح می گفتند و هر کدام می خواستند به بدنی متصل گردند. میان دست ها و بدن ها به هیچ نحو تمیز داده نمی شد. لشکری که خود مباشر چنین کشتار بی رحمانه ای بودند از بخار خون ها به زحمت افتاده بودند.»
جنگجویان صلیب به این کشتار اکتفا نکردند، بلکه انجمنی فراهم کرده، در آنجا قرار گذراندند تمام ساکنان بیت المقدس، اعم از مسلمان و یهود و مسیحی، که عددشان به شصت هزار نفر می رسید، نابود کنند و در مدت هشت روز، این عمل را انجام دادند و حتی به زنان و کودکان و پیران هم رحم نکردند; همه را بدون استثنا، از دم شمشیر گذراندند. سپس برای اینکه از خستگی این قتل عام بیرون آیند به یک سلسله اعمال زشت و ننگینی دست زدند و انواع بدمستی و عربده کشی را انجام دادند، به گونه ای که مورخان مسیحی که عموما جنایات صلیبیان را نادیده انگاشته اند، از این سلوک زشتشان به خشم آمده اند، تا جایی که برنارد خازن آنها را به دیوانگان تشبیه کرده است. هنگامی که بودوان در سال 1119م از دنیا رفت، مدت بیست سال بود که از تصرف بیت المقدس به دست صلیبیان می گذشت. در این مدت، از اینان در فلسطین جز خرابی و ویرانی و فقر و فلاکت اثری دیده نشد. یکی از نتایج حکومت آنها این بود که شهرهای فلسطین را مانند اروپا تقسیم کرده بودند و در طرابلس، عسقلان، یافا، و جاهای دیگر، در هر جا یک دولت خودمختاری تشکیل یافته بود که مدام با یکدیگر به زد و خورد مشغول بودند و چندان طولی نکشید شهرهایی که به دست اعراب آباد و معمور شده بود، به دست این ستمگران یاغی، که اندیشه ای جز جمع آوری و اندوختن مال و ثروت نداشتند، خراب و ویران گشت.
ژاک روویتری، کشیش نصارا در عکا، که خود از مورخان است، درباره بازماندگان فاتحان اول صلیبی بیت المقدس می فرماید. او در تاریخ خود، که درباره بیت المقدس نگاشته است، چنین می نویسد: «چنانچه تفاله از شراب و درد از زیتون و تلخه از گندم و زنگ از مس خالص جدا می گردد، از صلیبیان پرهیزگار و متدین نخست، یک دسته مردمان شرور و رذل و تبهکار و فاسدی به جای ماند که دائما برای کوچک ترین چیزی به جنگ و نزاع می پرداختند و غالبا دیده می شد که برای مغلوب ساختن طرف، از دشمنان مسیح استمداد می کردند و در سرزمین مقدس جز یک مشت مردمان بی دین، دزد، زناکار، آدم کش، خائن، بی بند و بار، و راهب های فاسد و دختران تارک دنیای بدکاره، کسی به چشم نمی خورد.» (همان)
از سوی دیگر، حاکمان عباسی خود گرفتار هوا و هوس بودند و بسته دام قدرت و ثروت و لذت، و بنابراین، توان کمتری برای حفاظت از ثغور جغرافیایی و فکری و علمی جهان اسلام داشتند. علاوه بر این، به خاطر ماهیت قدرت موجود در دست ناصالحان، اینان مدافع و مروج و حامی فرقه های منحرف اسلامی از قبیل «اشاعره» و «اهل حدیث» ضد عقل و نیز عقلانیت بودند. معلوم است که در چنین شرایطی، زخم خوردگان خیبر و خندق از این فرصت فراهم آمده کمال سوء استفاده را خواهند کرد. در هر صورت، به تعبیر جرجی زیدان، در اواخر قرن ششم، ممالک اسلامی یکی به خاطر جنگ های داخلی سرداران و دیگر فساد دستگاه خلافت عباسی، به نهایت ناتوانی دچار شد و دشمنان اسلام، که متوجه این ضعف و ناتوانی و هرج و مرج داخلی شده بودند، فرصت را غنیمت شمردند و از شرق و غرب و شمال، به کشورهای اسلامی حمله کردند; از غرب صلیبی ها، از شمال گرجی ها، و از شرق قوم تاتار. مغولان به سرکردگی چنگیز، با تمام سپاهیان خویش، به ممالک اسلامی حمله کردند. ابتدا ترکستان را زیر و رو کردند و از آنجا به طرف دیگر، تا به هر شهر و آبادی که می رسیدند، مردم آن را می کشتند، شهر را ویران و خرابه می کردند و به شهر دیگری می تاختند. جرجی زیدان معتقد است: «کشتار و غارتگری چنگیز و سپاهیانش طوری بوده که در تارخ بشریت سابقه نداشته است.» (جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهری کلام، ص 857)
پس از چنگیزخان (تموچین)، هلاکو و پس از آن تیمور لنگ به غارت و ویرانی ادامه دادند. تیمور لنگ طی هشت سال، خراسان و گرگان و مازندران و سیستان و افغانستان و فارس و آذربایجان و کردستان را تسخیر کرد و از آنجا به بغداد رفت و تا آنکارا و حتی تا مرز شام پیشروی کرد. در سال 1059م، ترکمانان بدکیش 10400 جلد کتاب خطی یکی از کتابخانه های معتزله و شیعه را در شهر «شاپور» فارس به آتش کشیدند. سرانجام، در سال 1254م پس از تسخیر بغداد، به گفته ابن بطوطه، قوم خونخوار مغول 24 هزار تن از روشن فکران را از دم تیغ گذرانیدند و از کتاب خانه ها، توده های عظیم کتاب های خطی را بیرون کشیدند و به دجله افکندند و آن قدر این کار را تکرار کردند که از کثرت کتاب، در رودخانه سدی ایجاد شد. سرانجام، مغولان از بیم طغیان آب، بقیه کتاب ها را آتش زدند. (علی مظاهری، زندگی مسلمانان در قرون وسطی، ترجمه مرتضی رواندی، ص 238)
به دنبال جنگ های صلیبی اروپاییان، که اکنون به علل سودجویانه به سوی هدف مقدس تحریک شده بودند و برای شرکت در جنگ های صلیبی، به بنادر هجوم می آوردند تا خود را به آن طرف دریای مدیترانه، به کشورهای اسلامی برسانند، شهر «پیزا» (ایتالیا) نیز از این موقعیت استفاده کرد و مصمم وارد کار حمل و نقل دریایی شد و بزرگ ترین استفاده را در طول تاریخ خود به دست آورد. جنگ جویان صلیبی ترتیب کارهای تجاری بین شرق و غرب را می دادند و به استعمار محل های تجاری بندری آن حوالی می پرداختند و کاروان سراهای خود را، که ساختن آن را از مسلمانان اقتباس کرده بودند، در سراسر سواحل مدیترانه (بحرالابیض) از قسطنطنیه تا صور و اسکندریه و نیز تا «بجایه» و «سیته» بنا کردند. (زیگرند هونکه، پیشین، ص 123)
به تدریج، ثروت به غرب سرازیر شد. پس از سال 1150م، همین که ثروت و فراغ بال افزایش یافت و به تدریج، جریان ترجمه کتاب ها از جهان اسلامی آغاز شد، ذهن اروپای باختری از آن خواب دیرینه بیدار شد و در مقابل، مسلمانان به تدریج، بر اثر عواملی (که مهم ترین آنها ذکر شد) در آستانه خواب تاریخی قرار گرفتند. کتابخانه ها توسط دشمنان خارجی متجاوز سوخته شدند، دانشمندان هلاک گردیدند، مدارس ویران گشتند، ثروت ها به غارت رفت و آنچه باقی ماند ویرانی بود و فقر و جنگ های داخلی و بی کفایتی حاکمان. از سوی دیگر، به تعبیر حنا الفاخوری، علمای غرب دانش را از اسلاف خود، که شاگردان مکتب مسلمانان بودند، فرا گرفتند; ولی شاگردان را بلند نام ساختند و استادان را از یاد بردند. (محمدرضا حکیمی، دانش مسلمین، ص 120)
انحطاط مسلمانان، عوامل خارجی و داخلی چندی داشت. همان قدر که عوامل خارجی تقریبا در تمام موارد، به مداخله اروپاییان و بیشتر یهودیان مربوط می گشت، به همان اندازه، عوامل داخلی تقریبا در همه موارد، به ورشکستگی معنوی، اخلاقی و روحی خود مسلمانان ارتباط می یافت. بی کفایتی امرای مسلمان و جهل عظیم توده ها به دسایس دشمنان و ملل استعمارگر کمک می کرد. تاریخ گواه صادقی است بر اینکه ما هرگاه از روح تعالیم اسلامی فاصله گرفته ایم دچار عقب ماندگی علمی شده ایم و به علاوه، روح معنوی و فضایل و کرامات انسانی نیز کم رنگ شده است. این خواب آلودگی مسلمانان موجب شد غربی ها به آسانی دستاوردهای تمدن اسلامی را به نفع خود مصادره کنند و با کمال ناجوان مردی، نقش مسلمانان را عمدا به فراموشی بسپرند و یا حتی آن را وارونه جلوه دهند.
شاید در روند واژگون سازی تاریخ توسط نویسندگان غرب، فرهنگ و تمدن اسلامی بیش از همه فرهنگ ها و تمدن های موجود در جهان مورد حمله قرار گرفته است; زیرا اروپا در شکل مسیحیگری و یهودیگری خود، با مسلمانان دشمنی تاریخی و دیرپایی داشت و این کشورهای اسلامی بودند که به عنوان قدرت های بزرگ وقت، در عمل، مانع سلطه جویی های جهان غرب به شمار می آمدند.
در این زمینه، هم توطئه سکوت در برابر شکوه و عظمت تمدن اسلام و هم نارواگویی درباره آن، هر دو به شیوه ای روشن خودنمایی می کند. این نکته را نیز نباید از یاد برد که از سده 16 که سلطه جویی های غرب همراه با پیوند گسترده کشورهای اروپایی با مردم خاورزمین آغاز شد، شمار فراوانی از جهان گردان، بازرگانان حادثه جو و بلندپرواز، جغرافی دانان و دانشمندان کنجکاو به سوی کشورهای اسلامی از جمله ایران سرازیر شدند و از نزدیک، اوضاع و احوال و ویژگی های فرهنگی و اقتصادی آن کشورها را مورد بررسی و پژوهش قرار دادند. تنها در نیمه دوم سده هفدهم، 147 سفرنامه، آن هم تنها به وسیله جهان گردان فرانسوی نوشته شد که 52 مورد از آنها درباره ایران بوده است. (عبدالهادی حائری، نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، ص 111)
روشن فکران اروپا تلاش کردند تا با قلب واقعیت ها غرب را خوب و شرق را بد نشان دهند; انسان غربی را باهوش تر و انسان شرقی را کودن و وحشی قلمداد کنند. ادوارد سعید، پژوهشگر عرب، در این زمینه می آورد: «اروپاییان درباره خاور زمین نوشتند که انسان شرقی خودستیز، فاسد، کودک منش و متفاوت است; اما انسان اروپایی خردگرا، پاک دامن، رشد یافته و طبیعی است.» استاد شهید مطهری می نویسد: «همزمان با این خواب، غرب مسیحی بیدار می شد. با استفاده های سرشار از سنت های اجتماعی و فرهنگی و علمی اسلامی، غرب تمدن خود را بنا نهاد; تمدنی که صرف نظر از استفاده های علمی از سنت های اسلامی، از مایه های دنیاپرستانه و ثروت و تجاوز و حکومت دنیا، نشأت می گرفت، نخست به هسته فرهنگی و اخلاقی و مذهبی آنها دستبرد زد و سپس منابع مادی و اقتصادی شان را به یغما برد. آن خواب دیرینه و این هجوم استعمار، ملت های اسلامی را روز به روز اسیرتر و خودباخته تر ساخت.» (مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 27)
به راستی، اروپا گذشته خود را فراموش کرده است یا خود را به فراموشی می زند که چنین وقیحانه ارنست رنان در کتابی تحت عنوان اسلام و دانش می نویسد: «اسلام با پیشرفت های علمی و ترقیات صنعتی مخالف است و با دانش و فرهنگ، سر ستیز دارد؟!» هگل (1770ـ 1831 م) هم می گوید: «روزگاران درازی است که اسلام از پهنه تاریخ، از دیدگاه کلی رخت بربسته و در کنج عزلت به آرامش، گونه خاور زمینی پناه آورده است.» (عبدالهادی حائری، پیشین، ص 118) دشمنی میان اروپا و جهان اسلام، دستیابی غرب به دانش و کارشناسی و چیرگی آن بر بسیاری از سرزمین ها و منابع ثروت جهان، موجب شد که از سال های آخر سده هجدهم، بورژوازی غرب به کمک عوامل قدرت، سرزمین های جهان اسلام را در تیول استعمار خود درآورد و کوشید تا بر امور مادی، اندیشه، فرهنگ و شیوه های زندگی مردم جهان، از جمله جهان اسلام لگام زند و در این میان، هرگاه از کشورهای غربی درباره رفتارهای استعمارگرانه و ضد انسانی او سؤال شود بی درنگ، نمونه هایی از جنبه های مثبت تمدن غرب (یعنی داشتن صنعت، نظم، قدرت، آزادی، حقوق بشر و دموکراسی) را مثال می زند، هرچند در همین موارد نیز برای صاحبان خرد، جای آن تعقل بسیار است.
یکی از تاریخ نویسان معاصر غربی، گلاب، می نویسد: «می دانیم که مسلمانان در دانش و صنعت و فن خیلی پیشرفته بوده و جهان غرب از آن رهگذر، بهره فراوان برده است. این مسلمانان بودند که جبر، مثلثات و لگاریتم را اختراع کردند و دانش نو ریاضی را همراه با به کار بردن صفر، به اروپاییان عرضه داشتند. نوشته های مسلمانان در زمینه شیمی، هیئت، پزشکی، جراحی و چشم پزشکی برای سده های دراز، در دانشگاه های اروپا به عنوان متون اصلی درسی به کار می رفت. آنان با آوردن شیوه تهیه و تولید کاغذ، به اروپا در گسترش دانش کمک فراوان کردند. شش قرن پیش از آنکه اروپا اعتراف کند زمین گرد است، مسلمانان محیط دایره زمین را اندازه گرفتند.»
وی می افزاید: «در فن شعر و شاعری، مسلمانان بودند که قافیه را اختراع کردند و روشن است که اروپاییان در زمینه نیروی پنداری، افسانه سرایی، داستان های عاشقانه و عملیات سلحشوری، بسیار مرهون مسلمانان هستند. همه این کام یابی های بزرگ درخشان، که راهگشای پیشرفت های بعدی اروپا بود، به بوته فراموشی سپرده شد و این گونه استدلال کردند که این تمدن رومی بود که در عصر نوزایی (رنسانس) تولدی دوباره یافت و حالت پیشرفته و رشد یافته آن همانا «دموکراسی غربی» است.» (همان، ص 114ـ 115)
گوستاولوبون به صراحت اظهار می دارد که باید اعتراف کنیم که آنچه ما امروزه نام آن را «آزادی فکری» می گذاریم، ریشه اش از مسلمانان گرفته شده است و آنها بودند که دست به این کار زدند. در دوران ترجمه اروپاییان، گاه کتاب های مسلمانان را به نام خود ترجمه می کردند و گاه آنها را بدون نام مؤلف انتشار می دادند و گاه به جای دیگری منسوب می کردند. دکتر هونکه می گوید: «اروپاییان آن زمان خیلی چیزها را، که از مسلمانان بود، راحت و آسوده «کلدانی» نامیدند.» (زیگرید هونکه، پیشین، ص 113)
به هر حال، علاوه بر تحریف و قلب واقعیت ها و کتمان آنها، اروپا در دشمنی تاریخیش با اسلام، ضمن اینکه نمک مسلمانان را خورد و نمکدان را شکست، از هرگونه دروغزنی و ناسزاگویی نسبت به پیامبر اکرم (ص) و دین مسلمانان فروگذار نکرد. این هجوم فرهنگی و تبلیغی گسترده، که به همراه هجوم و تعرض تجاری و نظامی صورت می گرفت، آنچنان شدت یافت که بخش زیادی از تمدنی را که در طول قرن ها توسط اسلام ایجاد شده بود، از بین برده است و آثار فلسفی، فرهنگی، هنری، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی استیلای غرب بر جهان مسلمان آشکار شده و هنوز هم ادامه دارد. مسلم است که این توفیق ناجوانمردانه و ناسپاسی غیر انسانی غربی ها نسبت به تمدنی که مدیون آن هستند، بدون داشتن نیروهای گاه ساده، زودباور و فریب خورده و گاه نیروهای مغرض و مریض احوال داخلی ممکن نبود.
در این باره، یکی از مؤلفان کشورمان می نویسد: «جنگ میان اسلام و غرب به صورت جنگ های صلیبی در حدود دویست سال، از سال 490 ق (1096م) به بعد پی گرفته شد. اروپا در خلال این جنگ ها، به خواست خود، که دستیابی بر بیت المقدس بود، دست نیافت، ولی با آنکه اروپا، به گفته توئین بی Toyn bee، از تمدن و هنر پیشرفته بهره برد، دشمنی تاریخی و دیرپای غرب مسیحی با شرق اسلامی هرگز کم نشد و هنگام یورش های مغول به سرزمین های اسلامی، غرب تا سر حد امکان با یورشگران همکاری کرد. نمونه ای از این همکاری پیوند نزدیک پاپ بی گناه چهارم و سن لوئی پادشاه فرانسه با بلندپایگان مغولی در هنگامی بود که مسلمانان در جنگ هفتم صلیبی درگیر (646ـ 652 ق) و مغولان در اندیشه بستن پیمان بر ضد ایوبی ها و یورش به بغداد بودند.»
در زمینه ادامه دشمنی دیرپای جهان مسیحی با اسلام، دانیل (Daniel) چنین می آورد: گونه ای اندیشه همگانی رشد و استقرار یافت که از یکپارچگی فراوان برخوردار بود و نماینده وحدت عقیدتی مسیحیگری در ستیز سیاسی اش با جهان اسلام به شمار می رفت. این گروه یا رشته از باورهای یکپارچه چنان استحکام و عظمتی داشت که تا پس از درهم شکستن وحدت ایدئولوژیکی اروپا، چه در مسئله تقسیم مسیحیان به کاتولیک و پروتستان و چه در جریان گسترش مادیگری و انکار خدا، همچنان پابر جا ماند. (عبدالهادی حائری، پیشین، ص 53)
در این زمینه، در طول تاریخ، پرتغال، اسپانیا، انگلیس، فرانسه، روسیه و هلند و کشورهای دیگری از اروپا و به ویژه آمریکا، بر این سیاست مشی کردند; از جمله مؤلف مذکور می نویسد: «اسپانیا، که از سال 972 ق / 1564 م اشغال جزایر فیلیپین را آغاز کرد، برنامه هایی در همان چارچوب یاد شده به اجرا درآورد. پادشاه وقت اسپانیا در نامه ای که به بلندپایگان اسپانیولی در «مانیل»، در نخستین سال های استقرارشان در فیلیپین نوشت، دستور داد: "ما به شما اجازه می دهیم که آن موروها [مسلمانان] را به بردگی بگیرید و اموالشان را ضبط کنید." در سال 968ق / 1578م فرماندار کل فیلیپین فرمان داد که اسپانیولی ها به جزایر «سولو» بروند و مردم آنجا را سرسپرده پادشاه اسپانیا کنند، و اگر زمان اقتضا کرد به جزیره «میندانائو» بروند و به مردم آنجا دستور دهند که از این پس از پذیرفتن مبلغان مکتب محمد خودداری کنند; زیرا این مکتب شیطانی و باطل است و تنها مکتب مسیحیت خوب است و باید بفهمید چه کسانی مذهب محمد را تبلیغ می کنند. آنها را دستگیر کنید و به حضور من آورید، و باید خانه هایی را که در آن، این مکتب تبلیغ می شود خراب کنید و به آتش بکشید و دستور دهید که دیگر ساخته نشود.» (همان، ص 61)
نگاهی به نقش یهودیان در جنگ های صلیبی و حمله مغول ها
تعمق در مقالات دائرة المعارف یهود درباره زندگی اعضای خاندان لوی (ابولانی در «کاستیل» و لاوی در «آراگون») روشن می کند که اسناد این دودمان از سده سیزدهم میلادی تا به امروز محفوظ است. مشارکت مالی و اطلاعاتی خاندان لوی در عملیات الیگارشی صلیبی سده های سیزدهم و چهاردهم میلادی مقارن با دوران چنگیزخان و ایلخانان در ایران است. یهودالاوی (م 1276م)، متصدی گردآوردی مالیات «آراگون» و خزانه دار جیمز اول بود. یهودالاوی مبالغ هنگفتی پول به جیمز اول وام داد تا با آن ناوگانی تشکیل دهد و به جنگ با مسلمانان بپردازد و پس از آن پسران و کارگزاران یهودیشان در کارهایی مشابه، راه را برای سلطه بر مسلمانان باز کردند.
دربار ایزابل و فردیناند مأوای برجسته ترین و ثروتمندترین زرسالاران یهودی سده پانزدهم بود. همین ها بودند که طرح اشغال «غرناطه» را ریختند، به سرمایه گذاری هنگفت در آن دست زدند و سپس کریستف کلمب را به سوی قاره آمریکا گسیل داشتند و موجی نوین از غارت ماورای بحار را بنیان نهادند. ویل دورانت می نویسد: «ون آبراهام سنئور خاخام کل یهودیان «کاستیل» و دن اسحاق آبرابانل به عنوان پیمان کار دربار، گردآوری مالیات کشور را متقبل شدند و بدین سان، هزینه نبرد غرناطه را فراهم آوردند. وقتی ارغون خان بت پرست در سال 1284 م بر مسند ایلخانی گری ایران و ممالک تابعه جا می گرفت، سیاستی خصمانه و جنگ افروزانه علیه دنیای اسلام در پیش گرفت و یک تهاجم وسیع از دو جبهه شرق و غرب را به کمک اروپاییان طراحی کرد. تکاپوی جنگ افروزانه ارغون خان تصادفی نبود. وی از مشاوره و هدایت یک گروه متنفذ از زرسالاران یهودی بهره می برد که اینک به شکلی آشکار در کنار او جای داشتند و به تدریج، یهودیان به قدرت مطلق و بی رقیب دربار ایلخان بدل گردیدند.
حکومت خودکامه یهودیانی آزمند و غارتگر بر مردم مسلمان و رفتار سرکوب گرانه و خشن ایشان تا بدانجاست که منابع تاریخی از توطئه قتل بزرگان ایرانی به دست الیگارشی یهودی دربار ارغون خان و بالاتر از آن، طرح تهاجم به مکه و اشغال کعبه سخن می گویند. در عثمانی نیز یهودیان به منابع حیاتی دست یافتند. اصولا عثمانی ها در اوج اقتدارشان، بسیار اهل تسامح بودند و یهودیان در مدیریت مالی و گردآوری مالیات و عوارض دولتی، در مواضع کلیدی جای داشتند. تقریبا تمامی مأموران و حکمرانان ترک، که به مصر اعزام می شدند، مسئولیت مدیریت مالی را به کارگزاران یهودی موسوم به «صراف باشی» (خزانه دار کل) واگذار می کردند.» (عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1377ـ1383 دوره پنج جلدی)
نتیجه گیری
با توجه به آنچه بیان شد، به طور مشخص، سه عامل عمده را می توان در افول تمدن اسلامی مؤثر دانست:
اول جنگ های صلیبی به وسوسه یهودیان و با هجوم مسیحیان.
دوم حمله مغولان به وسوسه یهودیان و با هجوم مغول ها.
سوم بی لیاقتی، سستی، ناتوانی و ضعف گسترده عباسیان در اثر انحراف از دین و جنگ های داخلی.
منـابـع
احمدرضا بسيج- مقاله تمدن اسلامى و دلايل زوال و انحطاط آن- ماهنامه معرفت- شماره 109
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها