نظر قرآن در مورد هجرت و افول تمدنها
فارسی 5512 نمایش |هجرت
هجرت به معنای حرکت و کوچ گروهی از مردم از جایی به جایی و از سرزمینی به سرزمین دیگر است. هجرت یا آفاقی است و یا انفسی. هجرت انفسی هجرت درونی است هجرت از گناه و ترک آن و حرکت به سوی صلاح و رستگاری. هجرت از دام شیطان و حرکت به سوی رحمان. در روایات آمده مهاجر کسی است که از گناهان هجرت کند و آنها را ترک گوید. هجرت آفاقی هجرت از شهری به شهری دیگر و از دیاری به دیار دگر است. هجرت از جمع قومی و پیوستن به قومی دیگر. شماری بر این نظرند که تمدنها در بسیاری از جاها پس از کوچ و هجرت امتها و ملتها از سرزمینی به سرزمین دیگر صورت پذیرفته است. تمدن ایران بر اساس هجرت آریاییها به ایران پا گرفته است. علت این دگردیسی و دگرگونی در آن است که سازگاری با محیط جدید زندگی نیاز به تلاش بیشتر دارد و پویش و حرکت می آفریند و سبب می شود بینش و جهان بینی انسانها ژرفا بیابد و با اندیشه باز به مسائل بنگرند و از دنیای تاریک ناآگاهی و جهل بیرون آیند. از این روی در اسلام هجرت برای فراگیری دانش و تجربه در کانون توجه قرار گرفته و پیروان خود را به هجرت برانگیخته است. پیامبر (ص) به پیروان خود دستور داده: «اطلبوا العلم ولو بالصین؛ دانش را بجویید گرچه در چین باشد.»
شماری از اهل نظر و دقت در معنای حدیث گفته اند به دنبال دانش بروید گرچه در شهرها و سرزمینهای دوردست باشد. شماری دیگر معنای دیگری برای این حدیث یاد کرده اند: حضرت نه تنها دوری راه را مطرح کرده بلکه نظر به منطقه چین نیز داشته است; زیرا در آن زمان چین از تمدن پیشرفته ای برخوردار بوده است. بنابراین هجرت به چین برای فراگیری دانش نیز مورد نظر بوده است. سفارش به سفر و عبرت آموزی و فراگیری دانش نیز در راستای گسترش جهان بینی مطرح است. آفرینش گری دانشوران و دانشیان و نابغه ها و بسیار دانان مسلمان پس از هجرتهای علمی بوده است و بوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، مولوی و سعدی و ناصرخسرو و… از هجرت و از جایی به جایی رخت کشیدن به مراحل کمال و شهرت دست یافته اند. علم در سینه عالم بسان جویباری است روان و همیشه جاری که بازدارنده بر سر راه آن قرار گیرد به سوی دیگر حرکت می کند و از جریان باز نمی ایستد. اگر به دانش و دانسته های عالمی در سرزمین و شهر و دیاری بهای لازم داده نشود دانش و دانسته های او، او را بر می انگیزاند که آن دیار را ترک گوید و به جایی رخت کشد که دانش او را قدر شناسند و بها بدهند. شکوفایی دانش و رشد دانشایان وقتی بروز کرده که دانش دوستان بر اریکه قدرت بوده و آنان را تقویت کرده اند و زمینه اجتماعی را برای کسب و گزینش دانش فراهم آورده اند.
اما هجرت تمدنها در برابر مرگ تمدنها است. به نظر ما تمدنها از بین نمی روند بلکه اگر مردم سرزمینی ویژگیها و شایستگیهای لازم را برای بالندگی تمدنی از دست بدهند این تمدن در جایی دیگر ظاهر می شود. برابر این دیدگاه ممکن است ملتها و قومهای صاحب تمدن از بین بروند ولی تمدن آنان به سرزمینهای دیگر سریان یابد. زیرا روح تمدن باقی است و این روح جا به جا می شود و از کالبد تمدنی که می میرد کوچ می کند به کالبدی که زمینه تمدن شدن را دارد. شماری فرهنگ را روح و باطن تمدن می دانند و بر این نظرند که فرهنگ تمدن ساز پس از مرگ تمدنی که آن را ساخته به جای دیگر می رود و بنیانی از نو بنا می نهد. تمدن از واژه مدن و مدینه گرفته شده است به معنای مکان گزینی.
تمدن به معنای شهرنشینی و به گونه دقیق تر خوی پذیری شهری است. ریزه کاریهای هنری خوگیری شناخت و آگاهی جایگزین خشونت ناآگاهی و تجاوزگری و مرز ناشناسی می شود. واژه حضاره در عربی نیز همین معنی را دارد و به معنای سکنی گزینی در حضر و شهر است بر خلاف بدویت که سکنی گزینی در بیابان و صحرا است. حضاره را به سکونت در شهر و روستا معنی کرده اند بر خلاف کسانی که در چادر و خیمه ها و بیابانها زندگی می کنند. تمدن در انگلیسی Civilization نیز با آنچه در معنای تمدن و حضاره یاد شد همانندی دارد. پس جمع گرایی و داشتن روحیه زندگی با دیگران در یک مکان که عنوان شهر یافته اساس تمدن است. هر جا و هر جامعه ای مردم با فرهنگی ویژه گرد آیند و هر یک از مردمان جامعه کاری را برای آسان شدن حرکت جامعه و خدمت به دیگران انجام دهند و با کمک هم از حمله و یورش و غارتگری جلوگیری کنند و اگر به کسی ستم و یا حق او پایمال شد بتواند از راه قانونی به حق خود برسد جامعه جامعه متمدن است.
از آن جا که گرد آمدن انسانها در یک جا تشکیل اجتماع اصل در تمدن است گفته اند: تمدن هیچ گاه در سرزمینهای خشک و بی آب و غیر قابل کشت و سکونت پدیدار نمی شود. از این روی شکل و پیدایی تمدنهای نخستین بشری را در کنار رودهای بزرگ نیل و در بین النهرین (دجله و فرات) دانسته اند. آنچه تمدن را می سازد و آن را به اوج و تکامل می رساند فرهنگ پویایی است که به کالبد جامعه سریان یافته است. هنگامی که فرهنگ به نقطه اوج خود رسید تمدن می آفریند. از سوی دیگر پیشرفت تمدن و ثبات آن پایه های فرهنگ را استوار می سازد زوایای آن را می گستراند و در آفرینندگی آن نقش ژرف و گسترده دارد و یک حرکت فرهنگی پرتوان و پرهیمنه در جامعه پدید می آورد و در فرایند متقابل هر یک سبب بالندگی و پیشرفت دیگری می شود.
هم فرهنگ در تمدن شکوفا، شکوفا می شود رشد می کند و هم تمدن در دامن فرهنگ قوی توانا و بالنده در مسیر تکامل قرار می گیرد. تمدنها در گذشته به هر اندازه که از پایگاه فرهنگی قوی و پرتوان و پرمایه برخوردار بوده به همان اندازه ماندگاری بیشتری داشته اند. فرهنگ شکوفا رمز ماندگاری تمدن است. تمدنی می ماند و می پاید و دامن می گستراند که از هسته مرکزی و هدایتگر قوی که همان فرهنگ است برخوردار باشد. هر رکنی که تمدن به آن استوار است به گونه ای با فرهنگ درآمیختگی دارد. وحدت یکدلی یکرنگی و هماهنگی و یکپارچگی که تمدن بدون آنها از هم گسیخته است و غروب آن حتی در سایه فرهنگ قوی امکان دارد.
این نکته را می شود با درنگ روی تمدنهای مانده که به نظر توین بی پنج تمدن و به نظر هانتینگتون نه تمدن است. غرب اسلام کنفوسیوس هندو فهمید. با بررسی دقیق و همه سویه و کالبد شکافانه روی تمدنها به دست می آید که جوهر اصلی آنها از بین نمی رود بلکه اوج و فرود دارد. جوهره اصلی که فرهنگ و انگیزاننده ها و پدید آورندگان تمدن باشند به سبب نامناسب بودن و نبود زمینه های لازم شکوفایی و نگهداری در سرزمینی در آن جا افول می کنند و از افق سرزمینی که زمینه رشد می یابند سر می زنند و به اوج می رسند. ویل دورانت در بیانی گرچه سخن از مرگ تمدنها می زند; اما نظری دارد که دیدگاه ما را تقویت می کند و آن این که افول یک تمدن زمینه را برای بروز تمدنی دیگر در سرزمینی دیگر یا در میان قومی دیگر فراهم می آورد. (تمدن مانند زندگی عبارت از کشمکش دایمی با مرگ است. همان گونه که زندگی ممکن نیست بماند جز آن که از اشکال قدیمی خود بیرون بیاید و صورتهای جوان تر و نوتر اختیار کند تمدن نیز غالبا مدتی با تغییر اقامتگاه و خون خود می تواند زنده بماند. به همین جهت است که تمدنی از اور به بابل و یهودا و از بابل به نینوا و آن جا به پرسپولیس [تخت جمشید] و ساردیس و میلتوس و از این جاها به مصر و کرت و یونان و روم انتقال یافته است.)
مرگ یا هجرت تمدن
تمدنهایی که در طول سالها و قرنها به وجود آمده اند پس از مدتی به خاموشی می گرایند توانایی و نفوذ خود را از دست می دهند و زمین گیر می شوند و به پایان می رسند. در این جا بحثی است که آیا تمدنها نابود و دچار مرگ می شوند یا این که تمدنها نمی میرند و این صاحبان تمدن هستند که می میرند و دیگر توان حرکت به جلو را از دست می دهند و از حرکت باز می ایستند. شماری بر این عقیده اند که تمدنها نیز مانند سایر نیروهای طبیعت تابع یک روش مشترک ولادت نمو انحطاط و مرگ هستند. این نظر به اشپنگر، دانیلوسکی و توین بی نسبت داده شده که گفته اند: «تمام تمدنها متولد می شوند نمو می کنند پخته می شوند و می میرند.» گرچه اینان در بیان دیدگاه های خویش تحلیل یکسانی ارائه نداده اند; اما همه به مرگ تمدنها باور دارند. توین بی حرکت ادواری تمدنها را شامل چهار مرحله می داند:
1- مرحله ظهور یا ولادت
2- مرحله نمو و تکامل
3- مرحله نزول یا سقوط
4- مرحله تجزیه
اشپنگر و توین بی در این نکته اتفاق دارند که مرگ تمدن زمانی است که در جامعه متمدن آفرینندگی از بین برود و با نبود آفرینندگی در جامعه متمدن مرگ تمدن فرا می رسد. توین بی که انگیزاننده و به حرکت در آورنده تاریخ را اشخاص می داند و بر این باور است زمانی که گروه کم شمار آفریننده توانا نباشد به اندازه کافی نیروی آفریننده برای رویارویی با مشکلات پدید آورد زمینه مرگ تمدن فرا می رسد و گروه کم شمار آفریننده که همان رهبران جامعه اند به گروه ستمگر دگر می شود و در نتیجه وحدت اجتماعی از بین می رود و تمدن تجزیه و نابود می گردد. او از کسانی بود که تمدن غرب را در سراشیبی فروپاشی می دید. در برابر دیدگاه مرگ تمدنها شماری بر این نظرند که تمدن نمی میرد. به سوی پستی کشیده می شود; اما نابود نمی شود و آنچه می میرد و از هم می پاشد و می گسلد ملتها و قومها هستند و از هم پاشیدگی آنها برخاسته از فروپاشی فرهنگی است که در پدید آوردن تمدن نقش داشته است.بحث گفت و گوی تمدنها یا برخورد تمدنها بر این پایه استوار است که در جهان امروز تمدنهای گوناگونی وجود دارد که از توان رویارویی و یا گفتگو برخوردارند گرچه پاره ای در اوج و پاره ای در نشیبند. تمدنی که از اوج به نشیب و فرود می آید نابود نمی شود بلکه روح تکاملی آن درجایی دیگر ظهور و بروز می نماید و این همان چیزی است که از آن به هجرت تمدنها تعبیر می شود.
به گفته شهید مطهری: «تمدن طلوع و غروب دارد; یعنی در یک جامعه طلوع می کند بعد در آن جا به انحطاط کشیده می شود و در جای دیگر طلوع می کند.» (فلسفه تاریخ شهید مرتضی مطهری ج 246/1)
سوروکین در نقد کسانی که به مرگ تمدنها باور دارند می نویسد: «بسیاری از معتقدات فرهنگی تمدن یونان و روم هنوز مورد تقلید و عمل واقع شده و جزئی از تمدن ما و فرهنگ ما و مؤسسات ما را تشکیل داده و یا در افکار و رفتار و روابط ما وارد است. این معتقدات زنده بوده عمل می کنند و در ما مؤثر واقع می شوند و حتی از مدهای تازه دیروز یا کتابی که سال قبل حداکثر فروش را داشته است زنده تر هستند. هیچ یک از تمدنهای بزرگ نمرده است…. درست است که دیگر در سرزمین یونان دانشمندانی مانند ارسطو و افلاطون پا به عرصه ننهاده اند و اندیشه جدیدی ارائه نگردیده است; اما آنچه در دوران شکوفایی تمدن یونان وجود داشته اکنون در دسترس جامعه های متمدن قرار دارد و یا دستاوردهای تمدن اسلامی مورد استفاده غرب قرار گرفته است.» ویل دورانت که در نگارش و روشن گری زوایای تاریخ تمدن تلاش گسترده ای را انجام داده بر این باورست که تمدنها نمی میرند بلکه این قومها و طایفه ها هستند که نابود می شوند. وی در کتاب لذات فلسفه و درآمدی بر تاریخ تمدن به این موضوع پرداخته است.
در کتاب نخست زیر عنوان (استمرار تمدن) در پاسخ به این پرسش که آیا تمدن می تواند تا مدت نامعینی زنده بماند یا محکوم به فنای پی در پی است؟ می گوید: «تمدن امری مادی نیست که به ناچار به خاک و زمین معینی بسته باشد بلکه معجونی است لمس ناشدنی از دستاوردهای فنی و ابداعات فرهنگی. اگر این معجون را بتوان به مکان جدیدی که از نیروهای مادی برخوردار باشد نقل کرد تمدن تا اندازه وسیعی حفظ می شود و بسط نفوذ و واقعیت آن خیلی دیرپاتر است از دولت و سپاه و سیاستمداران و محتسبانی که از آن برخوردار بوده و از راه آن رشد کرده اند در این معنای محدود تمدن نمی میرد و آنچه می میرد اقوام و جماعات است.
تمدن یونانی نمرده است فقط زمینی که هومر و اسکندر را پرورده است دیگر قدرت بار آوردن نوابغ را ندارد تمدن یونانی امروز دیگر آن جا نیست ولی در جای دیگری در مکانی معنوی که عبارت از حافظه نوع انسانی باشد زنده است…. افلاطون با شاگردان خود آهسته در آکادمی نامحدود قدم می زند و هر ساعت هزار دانشجو در سر درسش حاضر می شوند. بلی اقوام و جماعات می میرند زمینهای قدیم خشک و بایر می گردد و مردم بیل و کلنگ خود را با هنر خود بر می دارند و با خاطرات و محفوظات خود به جای دیگر می روند. اگر تربیت این خاطرات را پهن تر و عمیق تر سازد تمدن با آن مهاجرت می کند و آنچه عوض می شود جا و مسکن است.»
از نظر ویل دورانت (تمدنها اولاد روحی نوع انسانند) و آنچه امروز در اختیار ماست دستاورد این اولاد است و تمدن نمی میرد بلکه باقی است و تمدن در جایی دیگر ظهور و بروز می کند. ویل دورانت در کتاب درآمدی بر تاریخ تمدن این سخنان را تکرار می کند و دیدگاه خود را این گونه ابراز می دارد. تمدنها نمی میرند و تمدن یونانی نمرده است. فقط قالب آن از میان رفته و در سرزمینهای دیگر گسترده شده است و تمدن یونانی در حافظه نژاد انسان زنده است. تمدنها زاده های روح بشرند و زنده هستند. این ملتها هستند که می میرند. تمدن با تعلیم و تربیت مهاجرت می کند و در جایی دیگر خانه ای تازه برپا می کند. بنابراین هجرت تمدنها به معنای سریان دستاورد جامعه متمدن پیشین به جامعه متمدن جدید است. این سریان به گفته ویل دورانت با تعلیم و تربیت که فرهنگ نامیده می شود به حقیقت می پیوندد و در بین مردم دیگری جا باز می کند و در نتیجه باقی می ماند. اما ملتهای متمدن رو به نشیب می روند ممکن است روزی به بربریت باز گردند و کم کم جلوه های تمدن آنها نیز نابود شود. مرگ ملتها با از بین رفتن فرهنگ و یا انحراف در فرهنگ آغاز می شود. با نشیب و فرود تعالی فرهنگی که روح جامعه و باطن تمدن است مردم متمدن در سراشیبی فروپاشی و مرگ قرار می گیرند.
از این روی زمانی که واپس گرایی و نشیب فرهنگی رخ داد دشمن خارجی نیز حمله ور می شود و باقی مانده روح فرهنگی و جمعی را از بین می برد و گاهی مظاهر تمدن را نیز نابود می کند. اسکندر تخت جمشید را به ویرانه ای تبدیل کرد و مسیحیان مسلمانان اندلس را نابود کردند و در این تاخت و یورش ها بخشهایی از جلوه های تمدن اسلامی به جای ماند. اما اگر واپس گرایی و نشیب فرهنگی و فساد اجتماعی در جامعه ای رخ ندهد فرهنگ به خوبی می تواند در برابر هجوم خارجی بایستد دسته پولادینی پدید آورد و دشمن را به تسلیم وا دارد. مغولان گرچه شهرهای اسلامی را ویران کردند و هزارها هزار انسان بیگناه از دم تیغ گذراندند; اما فرهنگ اسلام آن قدر پویا بالنده توانا و شکوه مند بود که جذب آن شدند. از نظر اسلام هجرت و تکامل تمدنها ادامه می یابد تا به تمدن واحد جهانی برسد که همان حکومت مهدی (عج) است.
قرآن و هجرت تمدنها
آیا در نگاه قرآن تمدنها هجرت می کنند یا می میرند. قرآن در آیه های گوناگون از نابودی قومها ملتها و گروه های سرکش گناه پیشه سخن گفته است. بی گمان اینها ملتها و قومهای صاحب تمدن بوده اند حال آیا قرآن نظر به مرگ و نابودی خود این ملتها دارد و یا نابودی و خاموشی تمدن آنها؟ آیا قرآن نظریه رو به کمال بودن جامعه بشری را پذیرفته که در نتیجه افول تمدنها به منزله مرگ آنها نباشد بلکه منظور نابودی ملتها و قومها باشد یا قرآن این نظریه را رد کرده و افول تمدنها را به منزله مرگ آنها دانسته است؟ اوج کمال و بالاترین لایه آن از نظر قرآن چگونه است؟ آیا کمال رشد و اوج جامعه بشری تنها در سایه قرآن به حقیقت می پیوندد و یا کمال و رشد جامعه ها از نظر قرآن نیازی به ایمان ندارد؟
1. مرگ قومها و هجرت تمدنها
از بررسیها به دست می آید قرآن به مرگ تمدنها باور ندارد; بلکه آنچه را می پذیرد مرگ قومها و ملتهاست از آیه های آسمانی قرآن بر می آید که تمدنها هجرت می کنند و از سرزمینی به سرزمینی دیگر ره می پویند در قرآن واژه تمدن نیامده; اما واژه قوم و امت که حکایت از اجتماع و مردم صاحب تمدن دارند آمده است. قرآن هنگامی که سخن از قومی به میان می آورد که گرفتار آتش گناه خویش شده و خانمانشان برافتاده از تعبیرهایی مانند (اهل قریه) و (القریه) استفاده می کند. یا وقتی از دگرگونی حال قومی سخن می گوید به روشنی این دگرگونی را چه در جهت تعالی و چه در جهت تباهی بسته به روحیه آن قوم می داند: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ خداوند نگرداند آنچه قومی در آن باشند از نیکویی حال تا آن که خودشان آنچه بر دست دارند از نیکویی اعمال بگردانند.» (رعد/ 11) دگرگونی روحیه قوم ممکن است در جهت صلاح باشد و ممکن است در جهت فساد دگرگونی حال به خود آنان بستگی دارد. هیچ گونه جبری در کار نیست. این نشان می دهد که هر قوم و جمعیتی روح جمعی دارد و با این روح جمعی سرنوشت خویش را رقم می زند. درباره جامعه بحثی در بین صاحب نظران وجود دارد که آیا جامعه جدای از افراد شخصیت مستقلی دارد یا خیر؟ در این باره چهار دیدگاه وجود دارد:
1- اصالت فردی.
2- اصالت فردی که افراد جامعه با یکدیگر پیوند میکانیکی دارند.
3- اصالت الاجتماعی که تنها روح جمعی و شعور جمعی بر آنها حاکم است.
4- اصالت فرد و اصالت جمع با هم از نوع ترکیب حقیقی مانند ترکیب شیمیایی که هر فرد خاصیتی دارد و در جمع نیز خاصیتی دیگر حاصل می شود.
افراد در جامعه با این که خود تصمیم گیرنده هستند و نقش دارند جمع و یا به تعبیر قرآن: امت نیز که روح جمعی است نقش دارد. قرآن برای جامعه به مرگ و حیات باور دارد: «لکل أمة اجل فاذا جاء أجلهم لایستأخرون ساعة و لایستقدمون؛ هر امتی و گروهی را در این جهان درنگی و انجامی و اندازه ای است (که کی درآیند و تا کی بمانند و کی بروند) چون هنگام سرانجام رسد نه یک ساعت واپس مانند و نه یک ساعت فراپیش شوند.» (اعراف/ 34)
این آیه مرگ یک امت را ناگزیر می داند; اما لازمه مرگ امتی مرگ تمدن آن امت نیست; زیرا تمدن به جامعه انسانی بستگی دارد وقتی امت و مردمی در پنجه مرگ گرفتار آمدند و تمدن در میان آنها از رشد باز ایستاد این تمدن در میان جمعی دیگر و امتی دیگر به رشد خود ادامه می دهد. در اساس جامعه بشری رو به کمال و تعالی است و هر گروهی از انسانها با تدبیر و بینش و دانش خود آن را گامی به جلو می برند تا این امد آنها سر می رسد و قومی دیگر این رسالت را بر عهده می گیرد. استاد مطهری در بیان این نکته و شرح آیه شریفه می نویسد: «این گفته (توین بی) که هر تمدنی محکوم به فروپاشی و مرگ است باید به خوبی شکافته شود که اگر منظور جامعه خاص است درست اما اگر منظور مرگ جامعه انسانی است که تمدن بسته به آن است درست نیست; زیرا این نظریه به دو مطلب منحل می شود: یکی این که هر جامعه را به تنهایی اگر در نظر بگیریم یک دوره معینی دارد; (لکل امة أجل) تمدن و فرهنگ یک قوم که رشد می کند عمر بی پایان ندارد یک روزی هم مرگ دارد.» این در صورتی است که هر جامعه ای را جداگانه در نظر بگیریم.
مطلب دوم تکامل جامعه انسانی است. جامعه انسانی غیر از هر قوم جداگانه است; چون این مطلب مسلم است که مقارن انحطاط و افول تمدن در قومی این تمدن و فرهنگ بر قوم دیگر طلوع می کند خود اسلام و مسلمانی هم همین جور است… اسلام از یک کشور معین مثلا فلسطین غروب می کند ولی مقارن آن در پاکستان طلوع می کند…. پس تمدن و فرهنگ بشری را در یک قوم معین مورد نظر قرار دادن یک مسأله است و در کل جامعه بشری مسأله دیگر… این بیان استاد به خوبی نشان می دهد که مرگ امتها به معنای مرگ تمدنها نیست; زیرا روح جمعی که کمال بخش جامعه بشری است باقی است و تمدن در جایی دیگر طلوع می کند. پس آیه بر مرگ تمدنها دلالت ندارد.
2. میراث قومهای نابود شده پیشین برای قومهای پسین
از پاره ای آیات که در آنها از نابودی قومها و امتها سخن به میان آمده به خوبی استفاده می شود که با نابودی قومی تمدن آنها از بین نمی رفته است. حتی آنان که به عذاب ناگهانی گرفتار می شدند قومی دیگر پس از آنها قد برمی افراشته و تمدن آنها را به ارث می برده است و تمدن پیشین را پیش می برده و انقلابی در ارکان آن پدید می آورده است. قرآن از آنان که پس از قوم نابود شده پیشین سر برداشته و تمدن آن قوم را از آن خود کرده و در اختیار گرفته تعبیر به خلیفه و یا وارث کرده است از جمله:
الف. در قرآن درباره قوم عاد آمده است: «و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح و زادکم فی الخلق بصطة فاذکروا آلاء الله لعلکم تفلحون؛ و یاد بیاورید که خداوند شما را پس از قوم نوح خلیفه زمین کرد و شما را در آفرینش و صورت فزونی داد پس نعمتهای او را یاد کنید شاید رستگار شوید.» (اعراف/ 69)
در تفسیر کشف الاسرار در شرح آیه شریفه بالا آمده است: «یاد کنید این نعمت که الله با شما کرد که شما را ساکنان زمین کرد از پس قوم نوح و مساکن و منازل و اموال ایشان به شما داد "و کان مساکنهم فی الاحقاف من رمل عالج من حضرموت الی بحر عمان."» در تفسیر المنار در شرح آیه شریفه آمده است: «ای و اذکروا فضل الله علیکم و نعمه إذ جعلکم خلفاء الارض من بعد قوم نوح و زادکم فی المخلوقات بسطة و سعة فی الملک و الحضارة؛ به یاد آرید بخشش و نواخت خداوند را هنگامی که شما را پس از قوم نوح جانشین قرار داد و بر قدرت و شوکت و اقتدار شما افزود و قلمرو حکومت و تمدن شما را گستراند.»
در تفسیر المیزان آمده است: «و خص من بینها نعمتین ظاهرتین هما أن الله جعلهم خلفاء فی الارض بعد نوح و ان الله خصهم من بین الاقوام ببسطة الخلق و عظم الهیکل البدنی المستلزم لزیادة و الشدة و القوة و من هنا یظهر أنهم کانوا ذوی الحضارة و تقدم؛ خداوند [قوم عاد] را از بین نعمتها به دو نعمت آشکار ویژه ساخت: یکی آن که آنها را جانشین قوم نوح قرار داد و دیگر آن که در آفرینش به آنها فزونی بخشید و آنها را با بدنهای ستبر و هیکلهای بزرگ آفرید که این بر نیرو و توان آنها افزود.» (المیزان، ج8، ص 178) از همین جا روشن می شود که اینان دارای تمدن و پیشرفت بوده اند. جانشینی قومی از قومی گروهی از گروهی و شخصی از شخصی وقتی معنی پیدا می کند که اثری بر آن بار باشد. قوم عاد که جانشین قوم نوح می شود سرزمین آن قوم سرکش را با هر چه که در آن بوده از ثروت و مکنت و ساختمان و…به ارث برده و خود با توان و نیرو و شعور و فرهنگ بالایی که داشته بر مرده ریگ قوم نوح افزوده و تمدنی بزرگ بنیان نهاده است که خداوند درباره نیرو و بزرگی تمدن آنها می فرماید: «ارم ذات العماد* التی لم یخلق مثلها فی البلاد؛ ارم دارنده آن کاخهای بلند که مانندشان در هیچ سرزمینی ساخته نشده بود.» (فجر/ 7- 8)
ب. قرآن از قوم ثمود یاد می کند که خداوند آنها را جانشین و خلیفه قوم عاد قرار داد: «و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد و بوأکم فی الارض تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بیوتا فاذکروا آلاء الله و لا تعثوا فی الارض مفسدین؛ به یاد بیاورید که خداوند شما را جانشین قوم عاد قرار داد و شما را در زمین جای داد که از زمین نرم خاک کاخها می سازید و از سنگ سارها و کوه ها خانه ها می تراشید پس نعمتهای خدا را یاد آورید و در زمین به فساد و تباهی مروید.» (اعراف/ 74)
درباره قوم ثمود در تفسیر نوین آمده است: «ثمود قومی دیگر از عرب از فرزندان کاثر بن ارم بن سام بن نوح بودند که در وادی القری در کوهستانهای میان شام و حجاز می زیستند و در صنعت حجاری و معماری مهارتی به سزا داشتند سنگها را می بریدند و می تراشیدند و کاخهای عظیم و مرتفع بنا می کردند و بسیاری از مفسرین روایت کرده اند که: «نخستین مردمی که از کوه ها سنگ بریده و تراشیده ابنیه و عمارت ساخته اند طایفه ثمود بودند و هزار و هفتصد شهر با سنگ و ساختمانهای سنگی بنا کردند.» حضرت صالح که از خود آنان بود برای هدایتشان به پیغمبری مبعوث گردید. آنان از وی معجزه خواستند برایشان آورد ولی از راه باطل برنگشتند و از بت پرستی باز نایستادند و به توهین و آزار پیغمبر و گستاخی نسبت به اعجازش پرداختند تا به عذاب مبتلا شدند.
شیخ طوسی در شرح آیه می نویسد: «ای تفکروا فیما انعم الله علیکم حیث جعلکم بدل قوم عاد بعد ان اهلکهم و أورثکم دیارهم بوأکم فی الارض ای مکنکم من منازل تأوون الیها؛ بیندیشید در نعمتهایی که خداوند به شما ارزانی داشته: آن گاه که شما را پس از هلاک شدن قوم عاد جانشین آنها قرار داد و شما را وارث سرزمین و دیار آنها گردانید و به شما امکان داد استفاده برید از منزلهایی که به آنها پناه می بردید.»
از قرآن و نظر مفسران بر می آید که قوم عاد نابود شده و تمدن پرجلال و شوکت آنها برای قوم ثمود به جای مانده و قوم ثمود از آن جا که وارث تمدن با شوکتی بود خیلی زود پله های کمال را پیمود و به جایی رسید که بنابر روایت قرآن کریم: «و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد؛ [خداوند چه کرد] با قوم ثمود که در دره و کوه سنگ می بریدند.» (فجر/ 9) «ای تذکروا اذ جعلکم الله تعالی خلفاء لعاد فی الحضارة والعمران و القوة و البأس؛ به یاد آورید که خداوند شما را جانشینان عاد در تمدن عمران و قوت و شوکت قرار داد.» بنابراین هلاکت و نابودی قومها و ملتها به معنای نابودی تمدن آنها نیست; بلکه اگر قومی از صفحه روزگار پاک شود قومی دیگر تمدن آنها را در چنگ می گیرد و برای کامل کردن آن به تلاش برمی خیزد.
خداوند بنی اسرائیل را که با فرعون در ستیز بودند و پس از فرعون و فرعونیان سرزمین موعود و مصر را در اختیار گرفتند و تمدنی بزرگ بنا نهادند وارثان فرعون و قوم او قلمداد می کنند با این که به روشنی یادآور می شود آنچه فرعون ساخته بود خداوند نابود کرد. این نشان می دهد که اگر بناها و آثار هم ویران و یا از نظرها غایب شود روح تعالی تمدن و پیشرفت به بشر به ارث می رسد: «و أورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الأرض و مغاربها التی بارکنا فیها و تمت کلمة ربک الحسنی علی بنی اسرائیل بما صبروا و دمرنا ما کان یصنع فرعون و قومه و ما کانوا یعرشون؛ به کسانی که آنان را زبون می گرفتند مشرقها و مغربهای زمین را که در آنها برکت نهادیم میراث دادیم و وعده های نیکوی خداوند بر بنی اسرائیل به سبب شکیبایی که داشتند تمام و کامل شد و آنچه فرعون و قوم او می ساختند ما آنها را تباه کردیم و آنچه را که داشتند از چفته رزها و سایه بانها از میان بردیم.» (اعراف/ 137)
افزون بر آیه شریفه که یاد شد خداوند در سوره شعراء 50 و سوره دخان نیز تعبیر به وراثت فرموده: «کم ترکوا من جنات و عیون* و زروع و مقام کریم* و نعمة کانوا فیها فاکهین* کذلک و اورثنا قوما آخرین؛ چه بسیار از باغها و چشمه ها که فرو گذاشتند و رفتند. چه کشتزارها و نشیمنی ها که از خود فرو گذاشتند و نعمتها و تن آساییها که در آن شادان و نازان بودند. بدین گونه آنها که آراسته و ساخته از ایشان بازماند به قوم دیگر دادیم که وارث آنها شدند.» (دخان/ 25- 28)
با این که خداوند طوفان ملخ و… را بر آن قوم چیره و دمار از روزگارشان در آورده بود باز بخشی از آثار آنها به جای ماند و به قوم بعدی به ارث رسید. از این آیه شریفه و از دیگر آیات برمی آید که جانشینی قومی از قومی و ارث بری گروه پسین از گروه پیشین سنت الهی است و هیچ گاه از حرکت باز نمی ایستاد و تا جهان جهان است این سنت ادامه دارد. البته ناگفته نماند که تمدنهای پسین با تمدنهای پیشین ناسانیهای اساسی دارند تمدنهای پسین با فرهنگ جدید پا به عرصه رشد و تکامل می گذارند و حرکت خویش را می آغازند. هر تمدنی با نشانه ها و نمادهای ویژه خود شناخته می شود. تمدن یهود با تمدن مصر ناسانیهایی دارد و تمدن ایران باستان با تمدن اسلامی نیز فرقهای بنیادین دارد. در مثل می گویند: تمدن ایران باستان به نگارش توجه نداشت آن گونه که تمدن اسلامی برابر آموزه های دینی به مجمسه سازی و هنرهای تصویری توجه نداشت.
یگانگی و تکامل جامعه
از این که آینده بنابر آموزه های اسلامی که قطعی است و گریز ناپذیر از آن صالحان و پارسایان است و آنانند که وارث زمین می شوند و روح رشد یافته و کمال یافته تمدن انسانی را به ارث می برند این نتیجه روشن به دست می آید که روح جامعه و تمدن رو به کمال می رود و این کمال یافتگی تمدن در آینده ثابت می کند که تمدنها نمی میرند بلکه از سرزمینی به سرزمین دیگر کوچ می کنند و رخت می کشند و این سنت الهی است. اگر غیر از این باشد یعنی تمدنها به خاموشی روند و نه به روشنی و رخشانی و کمال این که خداوند وعده داده زمین از آن مستضعفان پارسایان و صالحان است و آنان به خلافت خواهند رسید معنی نمی دهد. وراثت در جایی معنی پیدا می کند و ارزش دارد که چیز باارزشی به وارث برسد و مرده ریگ.
علامه طباطبایی در تفسیر آیه شریفه: «ان الارض یرثها عبادی الصالحون» می نویسد: «وراثت وارث آن گونه که راغب گفته به معنای انتقال مالی است به شخص بدون آن که معامله و داد و ستدی کرده باشد. مراد از وراثت زمین این است که سلطنت بر منافع از دیگران به صالحان برسد و برکتهای زندگی در زمین ویژه ایشان گردد.… بنابراین معنای آیه این می شود: زمین از شرک و گناه پاک می شود و انسانهای صالح در آن سکنی می گزینند و خدا را عبادت می کنند و شرک نمی ورزند.» (المیزان ج 330/14) علامه بر این نظر است که وراثت در این جا نه تنها وراثت دنیوی است که بهره برداری از نعمتهای شایسته دنیا و زینتهای آن باشد بلکه وراثت اخروی را نیز در بر می گیرد که منظور مقامهای قرب الهی است که انسانهای صالح در دنیا کسب کرده اند و در ازای آن از نعمتهای اخروی بهره مند می شوند همان گونه که اشاره دارد به این مطلب فرموده خداوند متعال به حکایت از اهل بهشت که ستایش نیکو خدای را که در وعده خود به ما راست بود و زمین بهشت را به ما داد هر جای آن بخواهیم جای می گیریم پس مزد نیکوکاران نیک مزدی است. و فرموده خداوند کسانی هستند که وارث بهشتند و در آن جا جاویدانند.
پس انسانهای مؤمن و صالح وارثان تمدنهای کامل و جامعه های رشد یافته اند. برابر این آموزه قرآنی تمدنها خاموش نمی شود بلکه جا به جا می شوند و روح آنها همیشه زنده و جاری است و در جایی غروب می کنند و در جایی دیگر طلوع تا این که سرانجام به دست انسان کامل تمدنی کامل و سرشار از معنویت و به دور و مبرای از کاستیهای تمامی تمدنها در طول تاریخ دنیا را در پرتو خویش روشن می کند: «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین؛ ما می خواهیم بر کسانی منت و سپاس گزاریم که بیچاره در زمین گرفته شده بودند و آنان را پیشوایان کنیم و آنان را وارث قرار دهیم.» (قصص/ 5; نور/ 57)
در آیه دیگر (نور/ 55) می فرماید: «وعدالله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم؛ خداوند به مؤمنان و کسانی که کار نیکو کرده اند وعده داده که ایشان را در زمین به خلیفت نشاند چنانکه کسانی که پیش از آنها بودند جانشین دیگران شدند و خداوند دین آنها را باز گستراند همان دینی که ایشان را پسند آمده است.» آیات دیگری نیز بر این جستار دلالت دارند و در آیه شریفه ای امت محمد (ص) به عنوان جانشین امتهای پیشین معرفی شده اند: «و لقد اهلکنا القرون من قبلکم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبینات و ما کانو لیؤمنوا کذلک نجزی القوم المجرمین* ثم جعلنا کم خلائف فی الارض من بعدهم لننظر کیف تعملون؛ ما پیش از شما گروهانی پس یکدگر هلاک کردیم چون که ستم کرده بودند و فرستادگان ما با پیغامهای روشن و آشکار به آنها آمده بود و ایمان نیاوردند بدین گونه ما گناهکاران را کیفر می دهیم. پس از آنها شما را در زمین جانشین کردیم تا بنگریم چگونه عمل می کنید.» (یونس/ 13- 14) پس جانشینی و وارث شدن مؤمنان و صالحان از امتها و ملتهای پیشین وقتی ممکن است و به حقیقت می پیوندد که تمدن بشری رو به کمال و یگانگی داشته باشد.
استاد شهید مرتضی مطهری با توجه به آیات وراثت پرسشهایی را طرح می کند: آیا فرهنگها و تمدنها و جامعه ها و ملتها برای همیشه با همین وضعی که دارند ادامه می دهند یا حرکت انسانیت به سوی تمدن و فرهنگ یگانه و جامعه یگانه است که رنگ اصلی آن انسانیت است؟ یعنی آیا تمدن ها و فرهنگها افزون بر رشد گوناگونند یا ممکن است در ادامه سیر رو به کمال خود به یگانگی نیز برسند؟ در پاسخ می نویسد: «این مسأله وابسته است به مسأله ماهیت جامعه و نوع وابستگی روح جمعی و روح فردی به یکدیگر. بدیهی است بنا به نظریه اصالت فطرت و این که وجود اجتماعی انسان و زندگی اجتماعی او و بالآخره روح جمعی جامعه وسیله ای است که فطرت نوعی انسان برای وصول به کمال نهایی خود انتخاب کرده است. باید گفت جامعه ها و تمدنها و فرهنگها به سوی یگانه شدن متحد الشکل شدن و در نهایت امر در یکدیگر ادغام شدن سیرمی کنند و آینده جوامع انسانی جامعه جهانی واحد تکامل یافته است که در آن همه ارزشهای امکانی انسانیت به فعلیت می رسد و انسان به کمال حقیقی و سعادت واقعی خود و بالأخره به انسانیت اصیل خود خواهد رسید.» (مجموعه آثار شهید مطهری ج 358/2)
آینده از آن اهل تقوا و حق بود و باطل و باطل گرایان نابود خواهند شد. این وعده خداوند است که بی گمان روزی به حقیقت خواهد پیوست: «ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین؛ به درستی که خداوند صاحب زمین است و به هر کس که بخواهد به میراث دهد و سرانجام نیکو از آن پرهیزکاران است.» (اعراف/ 128) علامه طباطبایی در این باره که چگونه سرانجام نیکو از آن پرهیزکاران است در المیزان در جاهای گوناگون شرح داده است از جمله در شرح آیه بالا می نویسد: «این که عاقبت مطلق از آن پرهیزکاران است از آن روست که سنت الهی چنین اقتضایی دارد. و این بدان علت است که خداوند جهان را به گونه ای آفریده که هر نوعی از پدیده های آفرینش به فرجام وجود و سعادتی که برای آن آفریده شده برسد….انسان نیز یکی از این انواع است… که خداوند او رابه سرانجام نیکو هدایت می کند و او را به حیات طیبه می رساند و به هر خیری که باید از آن پیروی کند می رساند.» (المیزان ج 225/7) کمال جامعه بشری به پرهیزگاری و حق مداری و باطل گریزی است جامعه ای که حق را به پا بدارد و از باطل دامن گیرد و مردم آن راه پرهیزکاری پیشه کنند جامعه کامل است و تمدنی که در پرتو تلاش چنین مردمی پا بگیرد تمدن کامل و تمدن پارسایان زمین است.
تمدن پارسایان بدون تلاش پا نمی گیرد وعده خداوند وقتی به حقیقت می پیوندد که مردم پارسا از روی فرهنگ و شعور فکر و اندیشه و درک و درد به پا خیزند و با تمدنهای تباهی آفرین درافتند و بسان صاعقه ای بر سر آلودگان و تباهی آفرینان فرود آیند تا با زمین گیر شدن آلودگان و از صحنه خارج شدن آنان بر اریکه تمدن تکیه زنند و تمدن صالحان زمین را تشکیل دهند. از آن جا که چنین مردانی خواهند آمد و چنین صالحانی قد بر خواهند افراشت خداوند وعده تمدن آنان را در سرانجام تاریخ بشر داده است و این طلوع پس از غروب مردمانی است که در تمدن خود به فسق گراییده و از دستور و فرمان خداوند سر بر تافته و کژراهه پیشه کرده اند.
در این که قومهای صالح زمام امور را در دست خواهند گرفت و زمین را به ارث خواهند برد و قومهای ناصالح و فاسق و ناپرهیزکار به عذابی سخت گرفتار خواهند آمد جای شک و تردیدی نیست. خداوند وعده داده است و آن را به انجام می رساند. از جمله در آیه شریفه زیر می فرماید: «و ان من قریة الا نحن مهلکوها قبل یوم القیامة او معذبوها عذابا شدیدا کان ذلک فی الکتاب مسطورا؛ هیچ آبادی و شهری نیست مگر آن که ما آن را پیش از روز رستاخیز تباه می کنیم یا مردم آن را به عذاب سخت گرفتار می سازیم که امر در علم خداوند و در کتاب (لوح محفوظ) نوشته شده که هر ساختمانی را خرابی و هر زندگی را مرگی در پی است.» (اسراء/ 58)
دو گونه خرابی و دو گونه مرگ وجود دارد: یک گونه خرابی و مرگ طبیعی است به این گونه که عهد ساختمان به پایان می رسد و ستونها توان نگهداری سقف را از دست می دهند و فرو می ریزند و در پی فرو ریختن آنها سقف نیز فرو می ریزد و انسان هم به همین گونه اعضای انسان توان خویش را از دست می دهند و انسان را زمین گیر می کنند و روح به اذن خدا از جسم توان از دست داده و تارو پودش از هم گسسته بیرون می رود و مرگ انسان فرا می رسد. اما خرابی و مرگ دیگر که خداوند از آن بسیار سخن گفته و آیات بسیاری به آن اشاره دارند خرابی و مرگ پیش از موعد است که (البته مرگ و خرابی پیش از موعد دیگری هم داریم که بر اثر سانحه ها و… رخ می دهد که اکنون مورد نظر ما نیست) بر اثر عذاب خداوند زندگی جامعه ای و امتی را در هم می پیچد و…. چرا چنین می شود و خداوند به چه منظوری قومی را اسیر سرپنجه مرگ می کند و شهرها و آبادیها و قریه های آنها را ویران می سازد؟ خداوند در پی ساختن جامعه کامل و انسانهای صالح است.
قومی را در هم می کوبد تا دامنه گناه آنها برچیده شود و گناهانی که انسان را از کمال باز می دارد و جهان را تیره و تار می سازد با انسانهای آلوده از عرصه گیتی برچیده می شوند و قومی دیگر روی کار بیایند و با عبرت از گذشته جهان را از تیره شدن رهایی می بخشند. این حرکت ادامه دارد تا انسانهای کامل در تمدن و جامعه ای کامل عرصه دار شوند. در تفسیر آیه بالا دیدگاه های گوناگونی نقل شده است. شماری از مفسران برآنند که این آیه شریفه پیش از برپایی قیامت را می گوید که همه قریه ها و شهرها و آبادیها ویران می شوند.
علامه طباطبایی نظر دیگری دارد. از آن جا که نظر ایشان با آنچه ما در پی آن هستیم هماهنگی دارد به نقل آن می پردازیم. ایشان بر این نظر است که آیه شریفه بالا عطف به آیه شریفه 16 سوره اسراء است که می فرماید: «و إذا اردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا؛ چون خواهیم مردم شهری را هلاک کنیم بیشتر آنها را انبوه سازیم و توان دهیم و نعمت بخشیم تا در شهوت و نخوت شوند و عذاب بر ایشان واجب گردد پس آنها را از دیار خود بر کنیم و هلاک کنیم.» پس از یادآوری این نکته یادآور می شود: «الغرض العام بیان سنة الله تعالی الجاریة بدعوتهم الی الحق ثم اسعاد من سعد منهم بالسمع والطاعة وعقوبة من خالف منهم وطغی بالاستکبار؛ مراد کلی آیه شریفه بیان سنت باری تعالی است. سنت جاری فراخوانی انسانهاست به حق و سپس خوشبخت و کامیاب کردن کسانی که همراهی کنند با نیوشیدن و پیروی کردن و کیفر آنان که سر برتابند از فرمان حق و بنای ناسازگاری گذارند و از روی نخوت و غرور سرکشی کنند.»
پس در شرح آیه شریفه می نویسد: «و علی هذا فالمراد بالاهلاک التدمیر بعذاب الاستئصال کما نقل عن ابی مسلم المفسر والمراد بالعذاب الشدید مادون ذلک من العذاب کقحط او غلاء ینجر الی جلاء اهلها و خراب عمارتها او غیر ذلک من البلایا والمحن.فتکون فی الآیه إشارة الی ان هذه القری سیخرب کل منها بفساد اهلها وفسق مترفیها وان ذلک بقضاء من الله سبحانه؛ بنابراین مراد از نابودی قریه ها ویرانی است به عذاب ناگهانی همان گونه که از ابی مسلم مفسر نقل شده است. و مراد از عذاب شدید عذابی است سبکتر و پایینتر از عذاب ناگهانی مانند خشکسالی نایابی کمیابی و گرانی که سبب کوچ اهل قریه و ویرانی ساختمانها می شود و غیر اینها از بلا و رنج و مصیبت. پس آیه شریفه اشاره دارد به این که این قریه ها به سبب تباهیگری و هرزگی ساکنان آنها و کژراهه روی بی دینی و عیاشی دولتمردان آنها درهم کوبیده می شوند و این به خواست خداوند سبحان است.» (المیزان ج 132/13)
پس برابر آیه های شریفه قرآنی بناست ملتها قومها و امتهای آلوده و آلوده آفرین به خشم خدا گرفتار آیند همان گونه که تا کنون سنت بر این بوده و قوم نوح عاد و ثمود به آتش خشم خدا گرفتار آمده اند و بساط تیرگیها و تیرگی آفرینها برچیده شود تا زمینه برای تعالی کمال و رشد جامعه های انسانی فراهم آید و تمدن معنوی انسانی و به دور از زشتیها پستیها حق کشیها ستمها نابرابریها و ناامنیها چتر خویش را بگستراند و این همان جامعه ای است که مهدی (عج) بنا می نهد و ارزشها پاس داشته می شود أمنیت برقرار می گردد و زمین دفینه های خود را بیرون می ریزد و آسمان برکات خود را فرو می ریزد. (مجموعه آثار ج 819/13)
منـابـع
على اكبر ذاكرى- مقاله هجرت و افول تمدّنها در قرآن- مجله حوزه (شماره 105-106)
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها