نزاع آبلار با اصحاب رئالیسم افراطی در مسئله کلیات
فارسی 4772 نمایش |نزاع بین اصحاب رئالیسم افراطی و مخالفان ایشان در مناقشه ی معروفی که بین ویلیام شامپویی (William of Champeaux) (وفات: 1120) و آبلار (Abelard (1079-1142 درگرفت به اوج خود رسید. آبلار، که گوی فراست را از همه ی متفکران هم روزگار خود ربوده بود، در فرصت عمر خویش در جاهای مختلفی تدریس کرد ولی حملات او به الهیات خصومت بی وقفه ی برنار قدیس (St. Bernard) را متوجه خود کرد. او به اتهام ارتداد به سال 1141 در شورای سانس (Councill of Sens) محکوم شد. آبلار با اینکه طبعی شهر آشوب، شخصیتی پیچیده و خوبی پیکارگر داشت، بی هیچ تردید متفکری طراز اول و یکی از قلل (فکری) قرون وسطای متقدم بود. در اینجا صرفا به نقش او در مناقشه درباره ی کلیات می پردازیم؛ در فصل بعد به پاره ای از جهات دیگر مشغله ی فلسفی او اشاره خواهد شد.
پیروزی آبلار بر ویلیام شامپویی در بحث ارتباط افراد با «نوع»
ویلیام شامپویی بر آن بود که همه ی اعضای نوعی معین خصوصیات ذاتی واحد و یکسانی دارند. از آنجایی که نتیجه این قول آن بود که افراد آن نوع فقط از جهات عرضی با هم تفاوت دارند نه به طور ذاتی، آبلار می گفت که سقراط و افلاطون واقعا باید جوهر واحد و یکسانی باشند، و در این صورت، اگر سقراط در یک شهر باشد و افلاطون در شهری دیگر، سقراط باید در آن واحد در دو جا باشد. آبلار معتقد بود که نظری از این دست در فرجام ضرورتا به یگانه انگاری یا وحدت وجود منجر می شود. سیری که این مناقشه بعد از این در پیش گرفت کاملا روشن نیست؛ ولی به هر تقدیر ویلیام از رأی خویش دست شست و رأی دیگری اختیار کرد. او گفت که اعضای نوعی واحد ذاتا عین هم نیستند بلکه «به شکلی متفاوت» (indifferently) عین یکدیگرند. به اغلب احتمال، منظور ویلیام این بود که دو فرد انسان عینا، یعنی تعدادا، ماهیت واحدی ندارند بلکه دارای ماهیات مشابهی هستند، یا، به تعبیر خود او، «به شکلی نامتفاوت» ماهیت واحدی دارند. آبلار این نظریه را صرفا ترفندی لفظی دانست؛ ولی به ظن قوی نظریه ی مزبور در حکم دست شستن از رئالیسم افراطی بود. به هر روی، ویلیام سرانجام رئالیسم افراطی را رها کرد؛ و آبلار فاتح میدان شد.
نظر آبلار در باب «کلی» و ارتباط آن با متعلق خارجیش
آبلار آنگاه به سر وقت بیان این مطلب رفت که «کلیت» فقط بر واژگان قابل حمل است؛ و بدین قرار چه بسا به نظر آید که او «نام انگار» بوده است. ولی آبلار توضیح می دهد که وقتی از واژه حرف می زند منظورش موجودی فیزیکی (flatus vocis) نیست بلکه واژه را بیانگر محتوایی منطقی در نظر می گیرد. «کلی» نه یک صدا/ vox یاflatus vocis بلکه sermo یا nomen، به معنی واژه یا نامی است که بیانگر محتوایی منطقی است. این محتوای منطقی چیست؟ آبلار هر از گاهی به لسانی سخن می گوید که تلویحا دال بر این است که به زغم او مفهوم کلی هیچ نیست مگر تصویری مبهم چنان که گویی، فی المثل، تصور من از انسان صرفا تصویری است مبهم در ذهن که از رؤیت کثیری افراد انسان حاصل آمده است. با این حال، در مواضعی دیگر توضیح می دهد که مفاهیم کلی از رهگذر انتزاع شکل می گیرند.
به طور مثال، در آن هنگام که انسانی را به عنوان عضوی از طبقه ی جواهر در نظر می گیرم، محتوای مفهومی کلی را که به وسیله ی انتزاع از جواهر موجود پدید آورده ام بر او حمل می کنم. مفهوم کلی، که واژه یا نامی مشترک بیانگر آن است، البته در ذهن وجود دارد؛ ولی مدلول آن در خارج از ذهن هم موجود است، گرچه نه به صورت یک کلی. از باب مثال، فقط جواهر فرد هستند که در خارج از ذهن وجود دارند؛ و این جواهر اقسام گوناگونی از چیزهایند؛ ولی من می توانم به آنها دقیقا از آن حیث که جوهرند توجه کنم، و بدین قرار قادرم آن مفهوم کلی را شکل دهم که بر هر کدام از آنها قابل حمل است.
سقراط افلاطون نیست خواه او را به عنوان انسان ملاحظه کنیم خواه به عنوان جوهر؛ ولی سقراط یک جوهر است و افلاطون نیز. این همان واقعیت عینی ای است که به من امکان می دهد لفظی یکسان را بر هر دوی آنها حمل کنم. ولی یکسانی یا همانی به مفهوم تعلق دارد نه به سقراط و افلاطون؛ این دو به هم شبیهند اما این همان یا یکسانی نیستند. از حیث زبانی، من واژه ای واحد، را به هر دوی ایشان اسناد می کنم؛ و به این اعتبار می توان گفت که کلیت تنها به واژگان تعلق دارد، البته به واژگان از آن حیث که در ارتباط با معنای منطقی شان ملاحظه شده باشند، نه از آن حیث که موجوداتی فیزیکی یا flatus vocis در نظر گرفته شده باشند.
آبلار در پاسخ به این پرسش که در عالم خارج از ذهن چه چیزی مطابق یا متناظرند، یعنی اشیای فردی که شبیه یکدیگرند، هر چند در شماره از هم متمایزند و پاسخ او به این پرسش که این مفاهیم چگونه شکل می گیرند این بود که شکل گیری آنها از طریق انتزاع است. همان طور که قبلا اشاره شد، آبلار گاهی دو پهلو سخن می گوید، و تلویحا می رساند که کلیات تصاویری هستند مبهم؛ ولی نظریه ی او اساسا از نوع «رئالیسم معتدل» است، که بعدها نزد توماس آکویناس مقبول افتاد.
جدال بحث کلیات در مکتب شارتر
با اینکه در قرن دوازدهم اعضای مکتب شارتر گرایش به رئالیسم افراطی داشتند، ولی دو شخصیت نامدار منسوب به این مکتب، ژیلبر دولا پوره (Gilbert de la Porrée) (وفات: 1154) و جان سالزبریایی (John of Salisbury) (وفات: 1180) از این سنت قدیم گسستند. به عقیده جان سالزبریایی، کسی که بیرون از اعیان محسوس به دنبال انواع و اجناس می گردد وقت خود را تلف می کند. انواع و اجناس شیء نیستند؛ و می توان آنها را بر ساخته های ذهنی خواند؛ ولی انواع و اجناس از رهگذر انتزاع شکل می گیرند و دارای مرجع و بنیادی عینی هستند.
نظر هیوی سن ویکتوری و توماس قدیس در این باره
هیوی سن ویکتوری (Hugh of St. Victor) (وفات: 1141) نظری شبیه این مطرح کرد. او بر آن بود که اگرچه خطوط جدا از اشیای مادی وجود ندارند، ولی ریاضی دان آنها را انتزاع می کند و در حالت انتزاع محل بررسی قرار می دهد. به همین ترتیب صورتهای اشیا، ماهیات یا طبایع آنها، وجودی به صورت کلیات ندارند؛ بلکه آنها در حالت انتزاع به صورت کلیات در نظر گرفته می شوند. سرانجام، در قرن سیزدهم، توماس قدیس، که ماده را اصل تفرد (principle of individuation) می دانست، قائل شد به اینکه ذهن، فی المثل، ذات انسان را از افراد انسان انتزاع می کند و آنها را به طور مجزا، به عنوان یک کلی، در نظر می گیرد؛ ولی کلیت، به رغم اینکه بنیادی عینی در شباهت خاص افراد انسان دارد؛ به خودی خود به مقام منطقی تعلق دارد. در قرون وسطای متأخر این مسئله را از نو طرح گردید. ولی عجالتا می توان شرح آن را ناگفته گذاشت.
ضربه آبلار بر اندام رئالیسم افراطی
پیداست که آبلار ضربه مهلک را بر اندام رئالیسم افراطی وارد آورد بدین شکل که نتایج نامعقول خلط کردن مقام منطقی و مقام وجودی یا هستی شناسانه، یا اگر ترویج می دهید بگوییم نتایج نامعقول خلط کردن اقسام منطقی متفاوت، را نشان داد. آیا مسئله کلیات «مسئله ای زبانی» بود؟ به اعتباری، مسلما همین طور بود، زیرا این مسئله از توجه به نحوه سخن گفتن ما درباره ی چیزها برخاست. ولی در عین حال مسئله کلیات مسئله ای هستی شناسانه بود، به این اعتبار که تنها با ارجاع به امور واقع، به اشیای موجود، می شد آن را چنان که باید و شاید بررسی کرد. آشکار است که مسئله کلیات مسئله ای صرفا دستوری (grammatical) نبود.
منـابـع
فردريك كاپلستون- ديباچه اي بر فلسفه قرون وسطي- تهران- ققنوس- 1382
كريم مجتهدي- فلسفه در قرون وسطي- تهران- اميركبير- 1379
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها