اهمیت استقامت از دیدگاه قرآن کریم
فارسی 5959 نمایش |خداوند در قرآن کریم پیامبر (ص) و مؤمنین را امر به استقامت می کند: «فاستقم کما أمرت و من تاب معک و لا تطغوا إنه بما تعملون بصیر؛ پایدار باش چنان که فرمان یافته اى و هر که با تو سوى خدا آمده نیز، و سرکشى نکنید که او به اعمال شما بینا است» (هود/ 112).
بطورى که راغب اصفهانی و دیگران گفته اند کلمات قام و ثبت و رکز به یک معنا هستند. و ظاهرا ریشه این لغت از قیام آدمى گرفته شده باشد، چون انسان در سایر حالاتش غیر از قیام -مانند حال نشستن و دمرو خوابیدن و دو زانو نشستن و طاق باز و به رو افتادن- آن طور که در حال قیام مسلط بر کارها و مقاصد خود هست تسلط ندارد و آن طور نمى تواند قبض و بسط و دادوستد را انجام دهد، به خلاف حال قیام که وقتى انسان بر پاى خود بایستد از هر حال دیگرى بهتر تعادل خود را در دست دارد و در نتیجه به تمامى اعمال خود از ثبات و حرکت، دادن و گرفتن، اعطاء و منع و جلب و دفع مسلط تر است، و نیز کنترل تمامى قواى خویش و افعال آن قوا را در دست دارد. بنابراین مى توان گفت حالت قیام در تمامى شئون معرف شخصیت آدمى است. این اصل معناى قیام است، آن گاه این کلمه بطور استعاره در متعادل ترین احوال هر چیز دیگرى استعمال شده است، مثلا استوارترین وضع یک ستون را که همان حالت عمودى آن است قائم مى نامند، و همچنین درختى را که بر پاى خود ایستاده و رگ و ریشه خود را در زمین دوانیده قیام درخت مى خوانند، و به همین منوال قائم بودن یک ظرف آب به این است که روى قاعده (کب) خود ایستاده باشد، و قیام عدل این است که در زمین گسترده شود و قائم بودن قانون و سنت این است که در مملکت اجراء شود. و به همین منوال اقامه، به معناى بپا داشتن هر چیز است به نحوى که تمامى آثار آن چیز مترتب بر آن شود، و هیچ اثر و خاصیتى پنهان و مفقود نماند، مانند اقامه عدل و اقامه سنت و اقامه نماز و اقامه شهادت و اقامه حدود و اقامه دین و امثال آن. و اما اشتقاق دیگر این ماده که استقامت است، معنایش طلب قیام از هر چیز است. و به عبارت دیگر استدعاى ظاهر شدن تمامى آثار و منافع آن چیز است، و بنابراین معناى استقامت طریق این است که راه متصف باشد به آن وصفى که غرض از راه همان وصف است، و آن این است که کوتاهترین خط میان ما و هدف ما باشد و علاوه، روشن باشد و ما را دچار تردید نسازد و به بیراهه نیندازد.
و همچنین استقامت آدمى در یک کار این است که از نفس خود بخواهد که درباره آن امر قیام نموده آن را اصلاح کند، بطورى که دیگر فساد و نقص به آن راه نیابد و به حد کمال و تمامیت خود برسد. پس معناى آیه شریفه «قل إنما أنا بشر مثلکم یوحى إلی أنما إلهکم إله واحد فاستقیموا إلیه؛ بگو من بشرى چون شمايم جز اينكه به من وحى میشود كه خداى شما خدايى يگانه است پس مستقيما به سوى او بشتابيد» (فصلت/ 6) این مى شود که: پس به اداى حق توحید الوهیت او قیام کنید، و معناى آیه «إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا؛ آنان که گفتند پروردگار ما خداست پس آن گاه استقامت ورزیدند» (فصلت/ 30) مى شود: بر آنچه که در جمیع شئون زندگى خود مى گفتند استوار بماندند و در عقاید و اخلاق و اعمالشان به چیزى جز آنچه که موافق توحید و سازگار با آن است اعتماد نکردند، بلکه همواره آن را رعایت و در جمیع احوال و با هر چیز که در ظاهر و یا باطنشان مواجه مى شوند حفظ مى کنند. و همچنین است در آیه «فأقم وجهک للدین حنیفا؛ پس روى دل متوجه دین حنیف کن» (روم/ 30) چون منظور از اقامه وجه اقامه نفس و واداشتن آن است بگونه اى که باید و شاید مواجه عمل شود، و اقامه کردن نفس در هر امرى به معناى استقامت آن در آن امر است، یعنى خواستن از نفس است به اینکه آن امر را اقامه کند.
بنابر آنچه که در معناى این ماده و مشتقات آن گفته شد معناى جمله مورد بحث، یعنى آیه «فاستقم کما أمرت» این مى شود: بر دین ثابت باش و حق آن را طبق دستورى که گرفته اى ایفاء کن. و آن دستور همان است که آیه «و أن أقم وجهک للدین حنیفا و لا تکونن من المشرکین؛ و اینکه روى دل به سوى دین حنیف کن و از مشرکین مباش» (یونس/ 105) و آیه «فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن أکثر الناس لا یعلمون؛ پس روى به سوى دین کن در حالیکه از همه کیشها منصرف و به دین حق گرائیده باشى (که مطابق) فطرتى است که خداوند مردم را بر آن فطرت آفریده، و خلقت خدا تبدیل پذیر نیست، این است دین پایدار و لیکن بیشتر مردم نمى دانند» (روم/ 30) مشتمل بر آن مى باشند. مقصود از «کما أمرت» اشاره به آن آیاتى است که قبلا نازل شده بود و امر به اقامه وجه براى دین مى کرد، و گفتیم که اقامه وجه براى دین به معناى استقامت در دین است (که آیه مورد بحث هم همان را مى خواهد). منظور از جمله «استقم» امر به اظهار پایدارى در عبودیت و قیام به حق آن، و منظور از نهى «و لا تطغوا» ( سرکشى نکنید) نهى از مخالفت آن امر است. و مخالفت آن امر همان استکبار از خضوع براى خدا و خارج شدن از زى عبودیت است. پس معنای «و لا تطغوا» این است که از خط مشى که فطرت و خلقت براى شما ترسیم کرده و از آن مرزى که برایتان تعیین نموده که همان عبودیت براى خداى یکتا است تجاوز مکنید، همچنان که امم قبل از شما تجاوز نمودند و کارشان منجر به شرک شد و سرانجام به هلاکت رسیدند.
معنای جمله «و من تاب معک» این است که: استقامت کن تو و هر آن کس که با تو توبه کرد، یعنى همگیتان استقامت بورزید. و اگر رسول خدا (ص) را جداگانه اسم برده به خاطر احترام و تجلیل از مقام نبوت است. و مقصود از کسانى که با رسول خدا (ص) توبه کردند آن دسته از مؤمنین هستند که با ایمان به خدا به سوى خدا بازگشت نمودند. و اگر اصل ایمان آوردن را توبه و رجوع به خدا نامیده براى این است که در حقیقت بازگشت از شرک است. جمله «إنه بما تعملون بصیر» علت مضمون قبلى خود را بیان مى کند و معنایش این است که: باید در دین توحید پایدار و بر طریق عبودیت استوار باشى، و تزلزل و بلاتکلیفى به خود راه ندهى، آنها هم که با تواند باید استوار باشند، و از حدى که خداوند برایتان معلوم کرده تجاوز نکنند، چه خداوند به آنچه که مى کنید بینا است و اگر امر او را مخالفت کنید شما را مؤاخذه مى کند. لحن شدیدى که در این آیه است بر کسى پوشیده نیست (آرى هر که این آیه را به دقت مورد نظر قرار دهد مى بیند) که هیچ اثرى از آثار رحمت و نشانه لطف و مهر وجود ندارد.
در آیه دیگری نیز حضرت رسول (ص) به تنهایی، امر به استقامت شده اند: «فلذلک فادع و استقم کما أمرت و لا تتبع أهواءهم و قل آمنت بما أنزل الله من کتاب و أمرت لأعدل بینکم الله ربنا و ربکم لنا أعمالنا و لکم أعمالکم لا حجة بیننا و بینکم الله یجمع بیننا و إلیه المصیر؛ پس به همین خاطر تو نیز آنان را به سوى این آیین واحد الهى دعوت کن و آن چنان که مأمور شده اى استقامت نما، و از هوى و هوسهاى آنان پیروى مکن، و بگو: به هر کتابى که خدا نازل کرده ایمان آورده ام و مأمورم در میان شما عدالت کنم خداوند پروردگار ما و شماست نتیجه اعمال ما از آن ما است و نتیجه اعمال شما از آن شما، خصومت شخصى در میان ما نیست و خداوند ما و شما را در یک جا جمع مى کند، و بازگشت (همه) به سوى اوست!» (الشورى/ 15). این آیه نتیجه گیرى از آیات قبلش است که مى فرماید: خدا براى همه انبیاء یک دین تشریع کرده بود، ولى امت ها دو قسم شدند یکى گذشتگان که با علم و اطلاع و از در حسد، در دین اختلاف انداختند، و یکى نسلها که در شک و تحیر ماندند. به همین جهت خداى تعالى تمامى آنچه را که در سابق تشریع کرده بود براى شما تشریع کرد، پس تو اى پیامبر مردم را دعوت کن، و چون آنها دو دسته شدند یکى مبتلا به حسد و یکى مبتلا به شک، پس تو استقامت بورز، و به آنچه مامور شده اى پایدارى کن، و هواهاى مردم را پیروى مکن. معنای «و استقم کما أمرت و لا تتبع أهواءهم» این است که: آن طور که مامور شده اى عمل کن، یعنى راه میانه را پیش بگیر، و هواهاى ایشان را پیروى مکن. و منظور از جمله «ثم استقاموا» در آیه «إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا» این است که ملازم وسط راه باشند، و دچار انحراف نگردند، و بر سخنى که گفته اند استوار باقى بمانند. و در آیه «فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم؛ پس تا با شما [بر سر عهد] پايدارند با آنان پايدار باشيد» (توبه/ 7) معنایش این است که ما دام کفار با شما معتدل بودند، شما هم براى آنان اعتدال داشته باشید و از وسط راه منحرف نگردید. جمله «کما امرت» ممکن است اشاره به مرحله عالى استقامت و یا اشاره به اینکه استقامت هم از نظر کمیت و کیفیت و مدت و خصوصیات دیگر همه باید منطبق بر دستور و برنامه الهى باشد.
خداوند در آیات 30-31 سوره فصلت نیکویی و خوبی حال مؤمنین راستین را بیان کرده و آنان را به استقامت می ستاید، همچنان که آیات قبلش بدى حال کفار را بیان مى کرد: «إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التی کنتم توعدون* نحن أولیاؤکم فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة و لکم فیها ما تشتهی أنفسکم و لکم فیها ما تدعون؛ به یقین کسانى که گفتند: پروردگار ما خداوند یگانه است! سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند که: نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است!* ما یاران و مددکاران شما در زندگى دنیا و آخرت هستیم و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب کنید به شما داده مى شود»!
على (ع) در یکى از خطبه هاى نهج البلاغه آیه مورد بحث را با عبارت گویا و پرمعنایى تفسیر مى کند و بعد از تلاوت آن مى فرماید: «و قد قلتم ربنا الله فاستقیموا على کتابه و على منهاج امره و على الطریقة الصالحة من عبادته، ثم لا تمرقوا منها، و لا تبتدعوا فیها، و لا تخالفوا عنها؛ شما گفتید پروردگار ما الله است اکنون بر سر این سخن پایمردى کنید، بر انجام دستورهاى کتاب او، و در راهى که فرمان داده، و در طریق پرستش شایسته او، استقامت به خرج دهید، از دایره فرمانش خارج نشوید، در آئین او بدعت مگذارید و هرگز با آن مخالفت نکنید».
در حدیث دیگرى از پیغمبر (ص) مى خوانیم که این آیه را تلاوت فرمود سپس افزود: «قد قالها الناس، ثم کفر اکثرهم، فمن قالها حتى یموت فهو ممن استقام علیها؛ گروهى این سخن را گفتند سپس اکثر آنها کافر شدند، اما کسى که این سخن را بگوید و هم چنان به آن تداوم دهد تا مرگش فرا رسد او از کسانى است که بر آن استقامت کرده».
و اگر مى بینیم در حدیثى که از امام رضا (ع) نقل شده در پاسخ سؤال از تفسیر استقامت فرمود: «هى و الله ما انتم علیه؛ استقامت همان روش ولایتى است که شما دارید» به معنى این نیست که مفهوم آیه در مساله ولایت خلاصه شود بلکه چون پذیرش رهبرى ائمه اهل بیت (ع) ضامن بقاء خط توحید و روش اصیل اسلام و ادامه عمل صالح است، استقامت را به این معنى تفسیر فرموده است. کوتاه سخن این که ارزش انسان که در ایمان و عمل صالح خلاصه مى شود در این آیه در جمله «قالوا ربنا الله ثم استقاموا» منعکس شده، بنابراین در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده که شخصى خدمتش عرض کرد: «اخبرنى بامر اعتصم به؛ دستورى به من ده که به آن چنگ زنم و در دنیا و آخرت اهل نجات شوم». پیغمبر (ص) فرمود: «قل ربى الله ثم استقم؛ بگو پروردگار من الله است و بر این گفته خود بایست!». سپس مى گوید: پرسیدم خطرناکترین چیزى که باید از آن بترسم چیست؟ پیامبر (ص) زبانش را گرفت و فرمود: این! اکنون بینیم کسانى که این دو اصل مهم را در وجود خود زنده مى کنند مشمول چه مواهبى از سوى خدا هستند. قرآن در این آیات به هفت موهبت بزرگ اشاره مى کند مواهبى که از سوى فرشتگان الهى که بر آنها نازل مى شوند به آنها بشارت داده مى شود. آرى کار انسان بجایى مى رسد که در پرتو ایمان و استقامت فرشتگان بر او نازل مى گردند و پیام الهى را که سراسر لطف و مرحمت است به او اعلام مى دارند. نخستین و دومین بشارت در مورد عدم خوف و حزن است. ملائکه این افراد را از ترس و اندوه ایمنى مى دهند. ترس همیشه از امر نامطلوبی است که احتمال پیش آمدن دارد، و در مورد مؤمنین یا عذابى است که از آن مى ترسند، و یا محرومیت از بهشت است که باز از آن بیم دارند. و حزن و اندوه هم، همواره از مسئله ناگواری است که واقع شده، و شرى که پدید آمده، مانند گناهانى که از مؤمنین سر زده و از آثارش اندوهگین مى شوند و یا خیراتى که به خاطر سهل انگارى از آنها فوت شده، و از فوت آن اندوهگین مى گردند، و ملائکه ایشان را دلدارى مى دهند به اینکه ایشان از چنان خوف و چنین اندوهى در امانند، چون گناهانشان آمرزیده شده، و عذاب از ایشان برداشته شده است.
در آیه دیگری نیز می خوانیم: «إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون* أولئک أصحاب الجنة خالدین فیها جزاء بما کانوا یعملون؛ کسانى که گفتند: پروردگار ما الله است، سپس استقامت کردند، نه ترسى براى آنان است و نه اندوهگین مى شوند* آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند این پاداش اعمالى است که انجام مى دادند» (احقاف/ 13-14). در سومین مرحله مى گویند: «و أبشروا بالجنة التی کنتم توعدون؛ بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به آن وعده داده مى شدید». اینکه گفتند «کنتم توعدون» دلالت دارد بر اینکه نازل شدن ملائکه بر مؤمنین به این بشارت، بعد از زندگى دنیا است، چون معناى عبارتشان این است که: مژده باد شما را به آن بهشتى که همواره وعده اش را به شما مى دادند. و در چهارمین بشارت مى افزایند: ما یاران و مددکاران شما در زندگى دنیا و در آخرت هستیم، هرگز شما را تنها نمى گذاریم، در نیکى ها به شما کمک مى کنیم، و از لغزشها شما را حفظ مى نمائیم تا وارد بهشت شوید «نحن أولیاؤکم فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة». در پنجمین بشارت مى گویند: در بهشت براى شما هر چه بخواهید از مواهب و نعمتها فراهم است و هیچ قید و شرطى در کار نیست «و لکم فیها ما تشتهی أنفسکم». ششمین بشارت این که نه تنها نعمتهاى مادى و آنچه دلخواه شما است به شما مى رسد، بلکه آنچه از مواهب معنوى طلب کنید در اختیار شما است «و لکم فیها ما تدعون». و بالآخره هفتمین و آخرین مژده اى که به آنها مى دهند این است که شما میهمان خدا در بهشت جاویدان او هستید، و همه این نعمتها به عنوان پذیرایى یک میزبان از یک میهمان گرامى از سوى پروردگار غفور و رحیم به شما ارزانى داشته مى شود: «نزلا من غفور رحیم؛ روزى آماده اى از سوى آمرزنده مهربان است» (فصلت/ 32). با دقت در عمق این مفاهیم و عظمت این وعده هاى الهى که به وسیله فرشتگان به مؤمنان داده مى شود روح آدمى به پرواز در مى آید، و تمام وجود او را به سوى ایمان و استقامت جذب مى کند. در پرتو این فرهنگ و تعلیمات بود که اسلام از یک مشت عرب جاهلى انسانهاى نمونه اى ساخت که از هیچگونه ایثار و فداکارى مضایقه نداشتند، و همین ها است که امروز مى تواند الهام بخش مسلمانان در راه پیروزى بر همه مشکلات باشد.
البته نباید فراموش کرد که استقامت همچون عمل صالح میوه درخت ایمان است زیرا ایمان هنگامى که عمق و نفوذ کافى پیدا کند انسان را دعوت به استقامت خواهد کرد، همانگونه استقامت در مسیر حق بر عمق ایمان نیز مى افزاید، و این دو تاثیر متقابل دارند. از آیات دیگر قرآن نیز استفاده مى شود که ایمان و استقامت نه تنها برکات معنوى را به سوى انسان سرازیر مى کند، بلکه از برکات مادى این جهان نیز در سایه این دو بهره مند خواهد شد، در سوره جن آیه 16-17 مى خوانیم: «و أن لو استقاموا على الطریقة لأسقیناهم ماء غدقا* لنفتنهم فیه و من یعرض عن ذکر ربه یسلکه عذابا صعدا؛ هر گاه بر طریقه حق پایدارى کنند آب فراوان به آنها مى نوشانیم* تا در آن آزمایششان کنیم و کسى که از یاد پروردگارش اعراض کند خدا او را به راه عذابى افزاینده مى اندازد».
«ماء غدق» به معناى آب بسیار است، و بعید نیست از سیاق استفاده شود که جمله «لأسقیناهم ماء غدقا» مثلى باشد که بخواهد توسعه در رزق را برساند، جمله «لنفتنهم فیه» هم این احتمال را تایید مى کند، چون خداى تعالى غالبا با توسعه رزق بندگان را امتحان مى کند. پس معناى آیه اول مورد بحث (آیه 16) این است: به درستى که داستان از این قرار است که اگر جن و انس بر طریقه اسلام یعنى تسلیم خدا بودن استقامت بورزند، ما رزق بسیارى روزیشان مى کنیم، تا در رزقشان امتحانشان کنیم. در نتیجه آیه شریفه در معناى آیه زیر خواهد بود که مى فرماید: «و لو أن أهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض؛ اگر اهل قریه ها ایمان آورده و تقوا پیشه مى کردند، برکاتى از آسمان و زمین بر آنان مى گشودیم» (اعراف/ 96). سپس در آیه بعد می فرماید: «و من یعرض عن ذکر ربه یسلکه عذابا صعدا»، «عذاب صعد» آن عذابى است که دائما بیشتر مى شود، و معذب را مغلوب تر مى کند و بعضى گفته اند: به معناى عذاب شاق است. و اعراض از ذکر خدا لازمه استقامت نداشتن بر طریقه است، و خداوند بجاى اینکه ملزوم را بیاورد و بفرماید «من لم یستقم على الطریقه یسلکه؛ کسیکه بر راه اسلام استقامت نورزد، او را به راه عذابی افزاینده می اندازد»، لازمه آن را ذکر کرد یعنی فرمود: هر کس که از یاد خدا اعراض کند...، تا به این وسیله بفهماند سبب اصلى در دخول آتش همین اعراض از ذکر خداست.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه الميزان- ج 11 صفحه 61-66 و ج 17 صفحه 590-592 و ج 18 صفحه 43-44 و 299
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- ج 20 صفحه 271-277 و 386
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها