صبر جمیل

فارسی 6957 نمایش |

در برخی از آیات قرآن عبارت «صبر جمیل» به کار رفته است. کلمه «جمیل» به معنای نیکو و زیباست. در سوره مبارکه معارج آیات 4-7 می خوانیم: «تعرج الملئکة و الروح إلیه فى یوم کان مقداره خمسین ألف سنة* فاصبر صبرا جمیلا* إنهم یرونه بعیدا* و نرئه قریبا؛ فرشتگان و روح [فرشته مقرب خداوند] بسوى او عروج مى کنند در آن روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است* پس صبر جمیل پیشه کن* زیرا آنها آن روز را دور مى بینند* و ما آن را نزدیک مى بینیم!»

در ابتدای این سوره بیان شده که شخصی درخواست عذابی را که حتمی است کرد. از آنجا که این درخواست از روى استکبار و زورآزمایى بوده و تحمل شنیدن این قسم سخنان بر رسول خدا (ص) گران بود، خداوند در آیه پنجم، ایشان را امر به صبر کرد، و صبر را به صفت جمیل توصیف فرمود، و صبر جمیل صبرى است خالص که در آن شایبه اى از بى تابى و شکایت نباشد. در آیات 6-7 علت امر کردن خدا به صبر جمیل بیان شده، چون تحمل اذیت و صبر در مقابل ناگواریها، وقتى ناگواریها را آسان مى سازد که یقین داشته باشد به اینکه فرج نزدیک است، و همواره به یاد آن باشد، در نتیجه کلام در این آیه در معناى این است که فرموده باشد: در برابر استکبار آنان که به آنان جرأت داد درخواست عذاب کنند، صبرى جمیل کن صبرى که آمیخته با جزع و شکوه نباشد، براى اینکه ما مى دانیم که عذاب نزدیک است، برخلاف آنان که آن را دور مى پندارند، و ما مى دانیم که آن عذاب تخلف پذیر نیست. همچنین در داستان حضرت یوسف (ع) می خوانیم که: «و جاؤ على قمیصه بدم کذب قال بل سولت لکم أنفسکم أمرا فصبر جمیل و الله المستعان على ما تصفون؛ برادران پس از به چاه انداختن او، پیراهنش را با خون دروغین آوردند، حضرت یعقوب گفت: (چنین نیست) بلکه دلهاى شما کارى بزرگ را در نظرتان نیکو جلوه نموده، صبرى نیکو باید و خداست که در این باب از او کمک باید خواست» (یوسف/ 18).

توصیف صبر با لفظ جمیل (زیبا) براى اینست که ممکن است صبر جمیل و شایسته نباشد و وقتی صبر جمیل است که براى رضاى خدا باشد. و طبق قولى دیگر مقصود صبرى است که شکوه و بیتابى همراه آن نباشد. ادیبان عربى گفتند: صبر در اینجا مرفوع آمده چون معنا اینست که «فشأنى صبر جمیل؛ کار من صبر جمیل است و آنچه عقیده دارم صبر جمیل است». چنانچه در یکی از اشعار عرب لفظ صبر جمیل آمده است:
شکا الى جملى طول السرى یا جملى لیس الى المشتکا
صبر جمیل فکلانا مبتلى
شکوه کرد بمن شترم شب روى دراز را* اى شترم شکایت بمن روا نیست صبر جمیل باید که ما هر دو گرفتاریم معنا اینست که باید از ما صبر جمیل باشد.

شکیبایى در برابر حوادث سخت و طوفانهاى سنگین نشانه شخصیت و وسعت روح آدمى است، آن چنان وسعتى که حوادث بزرگ را در خود جاى مى دهد و لرزان نمى گردد. یک نسیم ملایم مى تواند آب استخر کوچکى را به حرکت در آورد، اما اقیانوسهاى بزرگ همچون اقیانوس آرام، بزرگترین طوفانها را هم در خود مى پذیرند، و آرامش آنها بر هم نمى خورد. گاه انسان ظاهرا شکیبایى مى کند ولى چهره این شکیبایى را با گفتن سخنان زننده که نشانه ناسپاسى و عدم تحمل حادثه هاست زشت و بدنما مى سازد. اما افراد باایمان و قوى الاراده و پرظرفیت کسانى هستند که در این گونه حوادث هرگز پیمانه صبرشان لبریز نمى گردد، و سخنى که نشان دهنده ناسپاسى و کفران و بى تابى و جزع باشد بر زبان جارى نمى سازند، صبر آنها صبر زیبا و صبر جمیل است. اکنون این سؤال پیش مى آید که در آیات دیگر این سوره مى خوانیم یعقوب آن قدر گریه کرد و غصه خورد که چشمانش را از دست داد، آیا این منافات با صبر جمیل ندارد؟!.

پاسخ این سؤال یک جمله است و آن اینکه: قلب مردان خدا کانون عواطف است، جاى تعجب نیست که در فراق فرزند، اشکهایشان همچون سیلاب جارى شود، این یک امر عاطفى است، مهم آن است که کنترل خویشتن را از دست ندهند یعنى سخن و حرکتى بر خلاف رضاى خدا نگویند و نکنند. از احادیث اسلامى استفاده مى شود که اتفاقا همین ایراد را به هنگامى که پیامبر اکرم (ص) بر مرگ فرزندش ابراهیم اشک مى ریخت به او گفتند که شما ما را از گریه کردن نهى کردى اما خود شما اشک مى ریزید؟. پیامبر در جواب فرمود: «تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول ما یسخط الرب؛ چشم مى گرید و قلب اندوهناک مى شود ولى چیزى که خدا را به خشم آورد نمى گویم». و در جاى دیگر مى خوانیم که فرمود: «لیس هذا بکاء ان هذا رحمة؛ این گریه (بى تابى) نیست، این رحمت (گریه عاطفى) است». اشاره به اینکه در سینه انسان قلب است نه سنگ، و طبیعى است که در برابر مسائل عاطفى واکنش نشان مى دهد و ساده ترین واکنش آن جریان اشک از چشم است، این عیب نیست این حسن است، عیب آنست که انسان سخن بگوید که خدا را به غضب آورد. البته معنای دیگری نیز برای آیه مذکور «فصبر جمیل» قابل تصور است به این صورت که کلمه صبر مبتدا باشد و جمیل خبر آن و خداوند در جمله «فصبر جمیل» صبر را مدح کرده و این از قبیل به کار بردن سبب در جاى مسبب است، یعنى در جایى که مى بایست بفرماید: من بر آنچه که بر سرم آمده صبر مى کنم، به سبب اینکه صبر خوب است، تنها سبب را آورده و فرموده: صبر نیکوست.

و اینکه کلمه صبر را نکره (بدون الف و لام) آورده، و آن را توصیف نکرده، بلکه بطور مبهم فرموده: صبر خوبست، اشاره به عظمت قضیه و تلخى و دشوارى تحمل آن است. و اگر حرف فاء را که براى نتیجه گیرى است بر سر جمله آورده و فرموده: پس صبر خوبست، براى فهماندن این مطلب است که اسباب و آن جهاتى که دست به هم داده و این مصیبت را به بار آورده وضعش طورى است که در برابر آن جز صبر هیچ چاره دیگرى نیست (پس صبر بهتر است)، براى اینکه اولا یوسف محبوبترین مردم بود در دل او، و اینک دارند خبر مى دهند که چنین محبوبى طعمه گرگ شده، و براى گواهى خود پیراهن خون آلودش را آورده اند، و ثانیا او خود بطور یقین مى داند که اینان در آنچه که مى گویند دروغگویند، و در نابود کردن یوسف دست داشته و نقشه اى داشته اند، و ثالثا راهى براى تحقیق مطلب و به دست آوردن اینکه بر سر یوسف چه آمده، و او فعلا کجا است و در چه حالى است، در دست نیست. او براى چنین پیشامدهاى ناگوارى جز فرزندانش چه کسى را دارد که براى دفع آن به این سو و آن سو روانه کند؟ و فعلا این مصیبت به دست همین فرزندان رخ داده، نزدیکتر از ایشان چه کسى را دارد که با کمک وى از ایشان انتقام بگیرد؟ و به فرضى هم که داشته باشد چگونه مى تواند فرزندان خود را طرد نماید (پس باز صبر بهتر است).

از امام باقر (ع) سؤال شد: «صبر جمیل (که در قرآن آمده) چیست؟» فرمود: «آن صبری است که همراه با شکایت کردن به مردم نباشد». ظاهرا منظور از مردم همه مردم است چه مؤمن و چه غیر مؤمن (انسان نباید به هیچ کس اظهار حاجت نماید) و ممکن است منظور از مردم غیر مؤمن باشد چون از على (ع) نقل شده که اگر کسى به مؤمن اظهار حاجت نماید همانند این است که به خدا عرض حاجت و شکایت نموده است و کسى که به غیر مؤمن شکایت حال خود را نماید مانند این است که از خدا شکایت کرده باشد. در نقلی دیگر می خوانیم که حضرات پس از بیان جمله فوق فرمودند: «ابراهیم یعقوب را بطرف یک راهب فرستاد تا کارى که داشت انجام دهد هنگامى که راهب او را دید خیال کرد ابراهیم است. او فورا جلو دوید و او را در بغل گرفت، و گفت اى خلیل خدا خوش آمدید، یعقوب گفت: من ابراهیم نیستم بلکه یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم مى باشم، راهب گفت: پس چرا من شما را بزرگ مى بینم گفت غم و اندوه و بیماری مرا به این روز انداخته است. یعقوب هنوز از آستانه درب نگذشته بود که خداوند به او وحى کرد: اى یعقوب شکایت مرا به بندگان بردى؟!. یعقوب در همان کنار در به سجده افتاد و گفت: بار خدایا دیگر آن سخن را نخواهم گفت. خداوند هم به او وحى کرد: من از تو گذشتم دیگر این سخن را بر زبان جارى مکن. بعد از این، یعقوب هر چه بر سرش آمد به مردم چیزى نگفت و از مشکلات و سختیهاى روزگار سخنى بر زبان جارى نکرد، و تا آنجا که در داستان فرزندش یوسف گفت: من از حزن و اندوه خود به خداوند شکایت مى برم و مى دانم آنچه از طرف خدا آمده ولى شما نمى دانید». و در روایتی دیگر آمده که آن حضرت فرمودند: (صبر جمیل) صبرى که در آن شکایت نباشد و بعد فرمود: شکایت که گشایشى در کارها ایجاد نمى کند، شکایت و بى تابى دوست را محزون مى کند و دشمن را خوشحال مى گرداند.

انس مى گوید: رسول خدا (ص) فرمودند: «قال الله عزوجل اذا وجهت الى عبد من عبیدی فی بدنه أو ماله او ولده ثم استقبل ذلک بصبر جمیل استحییت منه یوم القیامة ان انصب له میزانا او انشر له دیوانا؛ خداوند عزوجل مى فرماید: هرگاه مصیبت و بلایى را متوجه بدن یا مال یا فرزند بنده ام سازم سپس او با صبر جمیل از آن بلا استقبال نماید من از او شرم مى کنم که در روز قیامت ترازویى جهت بررسى حساب او نصب کنم یا نامه عمل او را بگشایم».

جندب بن عبدالله نقل می کند: پس از آنکه مردم در مدینه با عثمان بیعت کردند، من نزد على بن ابیطالب (ع) رفتم و آن حضرت را دیدم که سر بزیر انداخته و غمناک است، به او عرض کردم: مردمان را چه پیش آمده؟ فرمود: «صبر جمیل؛ من صبری نیکو می کنم». عرض کردم سبحان الله بخدا سوگند شما به راستى بردبارى! فرمود: چه بکنم؟ عرض کردم: در میان مردم بپاخیز و آنان را بسوى خویشتن بخوان، و آگاهشان کن که همانا تو سزاوارترین مردمان به پیغمبر (ص) هستى و بفضیلت و پیشى (در اسلام) از دیگران شایسته تر هستى و از ایشان یارى و مدد بخواه براى (از میان بردن) اینان که از تو به سمت دیگری منحرف شده اند. پس اگر ده تن از میان صد تن از آنان به پاسخت دهند (و سخنت را بپذیرند)، می توانی با آن ده تن بر آن صد تن سخت بگیری. پس اگر به تو گرویدند کار بر وفق و مراد و دلخواه تو انجام خواهد شد، و اگر سرباز زنند (و فرمانبر نشوند) با آنان بجنگى، پس اگر بر آنها پیروز شدى این همان فرمانروائى و سلطنتى است که خداوند به پیغمبرش (ص) داده و تو بدان سزاوارتر از ایشان هستى، و اگر در راه رسیدن بدان کشته شدى شهید کشته شده اى، و در پیشگاه خداوند معذورتر بوده ای و به ارث بردن از رسول خدا (ص) در این باره سزاوارتر بودی. فرمود: اى جندب آیا چنین مى بینى (و به نظرت میرسد) که از هر صد نفر ده نفر با من بیعت کنند؟ گفتم: آرى آن را امید دارم، فرمود: ولى من چنین امیدى ندارم بلکه امید ندارم که از هر صد نفر، دو نفر با من بیعت کنند و اکنون تو را آگاه کنم که این ناامیدى من از کجا است، جز این نیست که مردم به قریش نگاه می کنند، قریش هم با خود می گویند: همانا آل محمد (ص) و خاندان آن حضرت خود را برتر از مردمان دیگر می دانند، و خود را زمامدار می دانند نه قریش را، و (از این رو) اگر خاندان محمد (ص) زمامدار شوند این سلطنت و دولت براى همیشه در این خاندان خواهد ماند و به کسى دیگر نخواهد رسید، و اما تا زمانى که در میان دیگران باشد دست به دست میان شما می گردد، (از این رو) قریش تا بتوانند به دلخواه خود این دولت و سلطنت را بما نخواهند سپرد، (جندب) گوید: به او عرض کردم: آیا مردم را از این سخن شما آگاه نکنم تا ایشان را بسوى تو بخوانم؟ بمن فرمود: اى جندب اکنون زمان آن نرسیده.

در ماجرای غصب فدک توسط خلیفه اول و مناظره ای که در این مورد بین او و حضرت زهرا (س) رخ داد، پس از آنکه خلیفه گفت که انبیا از خود ارث باقی نمی گذارند، حضرت در جواب او اینگونه فرمودند: «هرگز پیامبر خدا از کتاب الهى رویگردان نبود و نسبت به احکام آن مخالف نبود و مخالف احکامش حکمى نمى فرمود، بلکه او پیوسته، پیرو قرآن بود و در طریق سوره هاى قرآن راه مى پیمود. آیا در سر دارید مکر و غدر را به زور پیرایه او کنید؟ مشى شما پس از رحلت او همچون دامهایى است که در زمان حیات براى هلاکتش گسترده مى شد. این کتاب خداست که میان من و شما به دیده انصاف حکم خواهد نمود، چرا که مبین حق و باطل است. این کتاب مى گوید: «... که وارث من و خاندان یعقوب باشد» و «سلیمان از پدرش داود ارث برد»، (مى بینید که) خداوند در آنچه که مربوط به سهمیه وارث است، بیانى روشن دارد، و در باب واجبات و میراث و آن بهره هایى که از براى مردان و زنان مقرر فرموده، به تفصیل سخن رانده است، و جاى بهانه گیرى براى پیروان باطل ننهاده و گمان و شبهه را از ذهن گمراهان زدوده است. پس این چنین نیست که شما مى گویید «بلکه نفس شما کارى را در انظارتان آراسته است. اکنون براى من صبر جمیل بهتر است و خداوند را در این باره باید به مدد طلبید».

زراره نقل می کند: فرزند حضرت باقر (ع) سخت بیمار شد. امام (ع) در یک طرف خانه بود هر کس به او نزدیک می شد میفرمود دست به بچه نزنید ضعف و ناتوانیش زیاد مى شود؛ انسان در این حال (حال احتضار) از همیشه ضعیف تر است هر که به او دست بزند بضررش کار کرده است. پس از فوت شدن بچه، حضرت دستور داد دو چشم و چانه اش را ببندند. آنگاه فرمود تا وقتى امر خدا نیامده ما ناراحت هستیم ولى وقتى امر خدا رسید دیگر جز تسلیم کار دیگرى نداریم. امر کرد روغن آوردند روغن زد و سرمه کشید و غذا خواست خودش با دیگران غذا خوردند. فرمود این صبر جمیل است و دستور داد بچه را غسل دهند. و جبه اى از خز و رداى خزى با عمامه خز پوشید خارج شد و بر او نماز خواند.

هنگامی که امیرمؤمنان علی (ع) مالک اشتر را به استانداری مصر برگزیدند، در نامه ای به مردم مصر نوشتند، مالک اشتر را معرفی کرده و خصوصیات او را بر شمردند. یکی از خصوصیاتی که ایشان در آن نامه نوشتند این بود که او صاحب «صبر جمیل» است. این امر نشان دهنده اهمیت صبر جمیل و نیکوست که حضرت به عنوان یکی از صفات برجسته مالک اشتر به آن اشاره می کنند.

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- ج‏ 9 صفحه 352

سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه الميزان- ج‏ 11 صفحه 141

شیخ مفید- ارشاد- ترجمه رسولى محلاتى- ج‏ 1 صفحه 235-237

محمد روحانی علی آبادی- زندگانى حضرت زهرا سلام الله علیها (روحانى)- صفحه 835

محمدباقر مجلسی- بحارالانوار (زندگانى حضرت سجاد و امام محمد)- ترجمه موسی خسروی- صفحه 213

شهید ثانی- آرام بخش دل داغديدگان یا مسکن الفؤاد- ترجمه حسین جناتی- صفحه 111

عزیزالله عطاردی قوچانی- ايمان و كفر- ترجمه الإيمان و الكفر بحار الانوار- ج‏ 2 صفحه 132-133

محمدباقر مجلسی- بحار الانوار- ترجمه ابوالحسن موسوى همدانى- ج‏ 2 صفحه 90

مححمدبن علی کراجکی- گنجينه معارف شيعه- ترجمه كنز الفوائد و التعجب- ج‏ 2 صفحه 175

شیخ مفید- امالی- مجلس نهم

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد